آية الله مكارم شيرازى

آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى(2)

تاریخ انتشار:
بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همين جا است كه نخستين درسهاى فضيلت يا رذيلت را مى آموزد.
فضیلت اخلاقی

رابطه اخلاق و تربيت خانوادگى در احاديث اسلامى

بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همين جا است كه نخستين درسهاى فضيلت يا رذيلت را مى آموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از «تكوينى» و «تشريعى» در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحم مادر و صلب پدر است كه آثار خود را بطور غير مستقيم در وجود فرزند مى گذارد، و زمينه ها را براى فضيلت و رذيلت آماده مى سازد.
در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار لطيف و دقيقى در اين قسمت وارد شده كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مى شود:

1- على عليه السلام فرمود: «حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق; اخلاق پاك و نيك، دليل وراثتهاى پسنديده انسان (از پدر و مادر) است ». (1)
به همين دليل در خانواده هاى پاك و با فضيلت غالبا فرزندانى با فضيلت پرورش مى يابند و بعكس افراد شرور غالبا در خانواده هاى شرور و آلوده اند.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «عليكم فى طلب الحوائج بشراف النفوس و ذوى الاصول الطيبة فانها عندهم اقضى وهى لديهم ازكى; در طلب حوائج به سراغ مردم شريف النفس كه در خانواده هاى پاك و اصيل پرورش يافته اند برويد، چرا كه نيازمنديها نزد آنها بهتر انجام مى شود و پاكيزه تر صورت مى گيرد!» (2)
3- در عهد نامه مالك اشتر در توصيه اى كه على عليه السلام به مالك درباره انتخاب افسران لايق براى ارتش اسلام مى كند، چنين مى خوانيم: «ثم الصق بذوى المروءات والاحساب و اهل البيوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف; سپس پيوند خود را با شخصيتهاى اصيل و خانواده هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا كه آنها كانون فضيلت و مركز نيكى هستند.» (3)
4- تاثير پدر و يا مادر آلوده در شخصيت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است كه در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «ايما امراة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، كان لها من الخطايا بعدد نجوم السماء، و كل مولود يلد منه فهو نجس; هر زنى اطاعت از همسرش كند در حالى كه او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتكب گناه شده است و فرزندى كه از او متولد مى شود آلوده خواهد بود!» (6)
در روايات متعدد ديگرى نيز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است. (5)
5- تاثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است كه در حديث مشهور نبوى آمده است:
كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه; هر نوزادى بر فطرت پاك توحيد (و اسلام) متولد مى شود مگر اين كه پدر و مادر او را به آئين يهود و نصرانيت وارد كنند» (6)
جائى كه تربيت خانوادگى، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممكن است در اخلاق اثر نگذارد؟
6- همين امر سبب شده است كه مساله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسى ترين حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حديث نبوى صلى الله عليه و آله مى خوانيم:
«حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه; حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكى بر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند» (7)
روشن است نامها آثار تلقينى بسيار مؤثرى در روحيه فرزندان دارد; نام شخصيتهاى بزرگ و پيشگامان تقوا و فضيلت، انسان را به آنها نزديك مى كند، و نام سردمداران فجور و رذيلت، انسان را به سوى آنها مى كشاند; در اسلام حتى از اين مساله ظريف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در كتب حديث آمده است. (8)
7- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن; بهترين بخششى يا ميراثى كه پدر براى فرزندش مى گذارد، همان ادب و تربيت نيك است.» (9)
8- امام سجاد على بن الحسين عليه السلام در همين زمينه تعبير رسائى فرموده است مى فرمايد: «وانك مسؤول عما وليته به من حسن الادب و الدلالة على ربه عزوجل و المعونة له على طاعته; تو در برابر آنچه ولايتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستى نسبت به تربيت نيكوى آنها و هدايت به سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (10)
9- اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از كلمات خود تعبيرى دارد كه نشان مى دهد كه خلق و خوى پدران ميراثى است كه به فرزندان مى رسد; مى فرمايد: «خير ما ورث الآباء الابناء الادب; بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مى نهند ادب و تربيت صحيح و فضائل اخلاقى است.» (11)
10- اين بحث را با سخن ديگرى از على عليه السلام در نهج البلاغه پايان مى دهيم:
امام عليه السلام به هنگام شرح شخصيت و بيان موقعيت خود براى ناآگاهانى كه او را با ديگران مقايسه مى كردند مى فرمايد: «و قد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره ... يرفع لى كل يوم علما من اخلاقه و يامرنى بالاقتداء;شما قرابت و نزديكى مرا با پيامبر صلى الله عليه و آله و نزلت خاصم را نزد آن حضرت بخوبى مى دانيد; كودك خردسالى بودم پيامبر مرا در دامان خود مى نشاند و به سينه اش مى چسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مى افراشت و مرا امر مى كرد كه به او اقتدا كنم (و اين خلق و خوى من زائيده آن تربيت است.)
جالب اين كه امام در لابه لاى همين سخن هنگامى كه از خلق و خوى پيغمبر اكرم بحث مى كند، چنين مى فرمايد: «و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره; از همان زمان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مكارم اخلاق و صفات نيك جهان سوق دهد.» (12) بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله خود نيز از تربيت يافتگان فرشتگان بود.
درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مى خيزد و با اراده او شكل مى گيرد ولى نمى توان انكار كرد كه زمينه هاى متعددى براى شكل گيرى اخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگى است; و اين مساله قطع نظر از تحليل هاى علمى و منطقى، شواهد عينى و تجربى فراوان دارد كه قابل انكار نيست.
به همين دليل براى ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاى اخلاقى بايد به مساله راثت خانوادگى و تربيت هائى كه از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مى بينند توجه داشت و اهميت اين دوران در ساختار شخصيت انسانها را هرگز فراموش نكرد.

4- تاثير علم و آگاهى در تربيت

ديگر از زمينه هاى پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا كه هم با دليل منطقى و هم با تجربه هاى فراوان به ثبوت رسيده است كه هر قدر سطح معرفت و دانش الهى نسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شكوفاتر مى شود; و بعكس، جهل و فقدان معارف الهى ضربه شديد بر پايه ملكات فضيله وارد مى سازد و سطح اخلاق را تنزل مى دهد.
در آغاز اين كتاب در بحث رابطه «علم » و «اخلاق » بحث فشرده اى درباره پيوند اين دو داشتيم، و گفتيم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در اين باره مبالغه كرده اند كه گفته اند «علم مساوى است با اخلاق ».
و به تعبير ديگر، علم و حكمت سرچشمه اخلاق است (آن گونه كه از سقراط نقل شده) و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است.
مثلا، انسانهاى متكبر و حسود به اين دليل گرفتار دو رذيله شده اند كه از آثار شوم و زيانهاى حسد و تكبر بى خبرند; آنها مى گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بديها و زشتيها نمى رود.
بنابراين اگر سطح معرفت جامعه بالا رود كمك به ساختار سالم اخلاقى آنها مى كند.
هرچند اين سخن مبالغه آميز است، و تنها از يك زاويه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شده است، ولى اين واقعيت را نمى توان انكار كرد كه علم، يكى از عوامل زمينه ساز اخلاق است و به همين دليل افرادى كه گرفتار جهل و جاهليت هستند آلودگى بيشتر دارند و عالمان آگاه كه داراى معارف الهى هستند آلودگى كمترى دارند هر چند هر يك از اين دو نيز استثناهائى دارند!
به همين دليل، در قرآن مجيد در مورد دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه او مبعوث شد تا «آيات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگيهاى اخلاقى و گناهان پاكسازى كند. (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) (سوره جمعه، آيه 2)
و به اين ترتيب، نجات از ضلال مبين و گمراهى آشكار و همچنين پاكسازى از رذائل اخلاقى و گناهان به دنبال تلاوت آيات قرآن مجيد و تعليم كتاب و حكمت فراهم است كه بى شك نشانه روشنى بر وجود ارتباط در ميان اين دو است.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن، به هنگام بحث پيرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت، شواهد زنده فراوانى از آيات قرآن مجيد بر ارتباط علم و معرفت با فضائل اخلاقى و رابطه جهل و عدم شناخت با رذائل اخلاقى بيان گرديده كه در اينجا به ده نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مى كنيم:

درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مى خيزد و با اراده او شكل مى گيرد ولى نمى توان انكار كرد كه زمينه هاى متعددى براى شكل گيرى اخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگى است؛ و اين مساله قطع نظر از تحليل هاى علمى و منطقى، شواهد عينى و تجربى فراوان دارد كه قابل انكار نيست.

1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آيه 55 سوره نمل مى خوانيم كه لوط پيامبر برگ خدا به قوم منحرفش فرمود: «انكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون; آيا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد؟! شما قومى نادانيد!»
در اينجا، جهل و نادانى قرين با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده.
2- جهل سبب بى بندوبارى جنسى است! در آيه 33 سوره «يوسف » مى خوانيم كه آن حضرت در كلام خودش بى بندوبارى جنسى را همراه با جهل مى شمارد: «قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه والا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين; او (يوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به آنها متمايل مى شوم و از جاهلان خواهم بود!»
3- جهل يكى از عوامل حسادت است! در آيه 89 سوره يوسف مى خوانيم: (در آن زمان كه او عزيز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش كه براى تحويل گرفتن گندم از كنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنين گفت: «قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذانتم جاهلون; آيا دانستيد با يوسف و برادرش (بنيامين) چه كرديد، آن گاه كه جاهل بوديد!»
يعنى جهل شما سبب آن حسادت شديد و آن حسادت سبب شد كه توطئه قتل يوسف را بچينيد و او را شكنجه دهيد و در چاه بيفكنيد!
4- جهل سرچشمه تعصب و لجاجت است! در آيه 26 سوره فتح تعبيرى به چشم مى خورد كه نشان مى دهد تعصب كور مشركان عرب در عصر پيامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمه مى گرفت: «اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية; (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصب جاهليت را قرار دادند.»
5- رابطه جهل و بهانه جوئى: تاريخ انبياء پر است از بهانه جوئيهائى كه امتهاى نادان در برابر آنها داشتند; در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره مى كند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشت مى گذارد; از جمله در آيه 118 سوره بقره مى خوانيم: «و قال الذين لايعلمون لولا يكلمنا الله او تاتينا آية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم; افرادى جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمى گويد و چرا آيه و نشانه اى بر خود ما نازل نمى كند! پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى گفتند; دلها و افكارشان شبيه يكديگر است.»
در اينجا تكيه بر جهل به عنوان زمينه بهانه جويى شده است، و نشان مى دهد كه اين انحراف اخلاقى، رابطه نزديكى با جهل دارد، همان گونه كه تجربيات فراوان نيز آن را نشان مى دهد.
6- رابطه سوء ظن و بدبينى با جهل: در آيه 154 سوره آل عمران كه در مورد جنگجويان احد مى خوانيم: «ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية; سپس به دنبال اين غم و اندوه (كه از شكست احد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبكى بر شما فرستاد كه جمعى را فرا گرفت; اما جمع ديگرى در فكر جان خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاى نادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهليت داشتند!»
بى شك سوء ظن يكى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد بسيارى براى فرد و جامه است ; در اينجا رابطه ميان جهل و سوء ظن به روشنى بيان شده است.
7- بى ادبى از جهل سرچشمه مى گيرد! قرآن مجيد در آيه 4 سوره حجرات، غالب كسانى را كه نسبت به مقام والاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله احترام لازم را نمى كردند، افراد كم فكر و نادان مى شمرد; مى فرمايد: «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون; كسانى كه از پشت حجره ها (ى خانه ات) بلند صدا مى زنند، اكثرشان نمى فهمند.»
اين آيه اشاره به كسانى است كه وقت و بى وقت، پشت در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمدند و بلند صدا مى زدند: «يا محمد! يا محمد! اخرج الينا!; اى محمد! اى محمد! بيرون بيا (با تو كار داريم)!»
پيامبر صلى الله عليه و آله از بى ادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان، سخت آزرده خاطر بود ولى بر اثر حجب و حيا سكوت مى كرد، تا اين كه آيه 4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را شرح داد.
تعبير به اكثرهم لايعقلون (غالب آنها نمى فهمند) اشاره لطيفى است به اين كه اين خلق و خوى زشت (جسارت و بى ادبى) غالبا از پايين بودن سطح آگاهى سرچشمه مى گيرد.
8- دوزخيان جاهلانند! بى شك كسانى راهى جهنم مى شوند كه داراى اعمال زشت و اخلاق رذيله اند; و به تعبير ديگر، صفات اخلاقى و نيز اعمال اخلاقى آنها آلوده است; و با توجه به اين كه قرآن، دوزخيان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مى كند بخوبى روشن مى شود كه رابطه نزديكى در ميان اعمال زشت و جهل و نادانى است.
در آيه 179 سوره اعراف مى خوانيم:
«و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها، ولهم آذان لايسمعون بها، اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون; به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم; آنها دلها (عقلها)يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند; و چشمانى كه با آن نمى بينند; و گوشهايى كه با آن نمى شنوند; آنها همچون چهارپايانند; بلكه گمراهترند! اينان همان غافلانند!»
در اين آيه و بسيارى ديگر از آيات قرآن، رابطه اى ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيين شده است.
9- صبر و شكيبايى از آگاهى سرچشمه مى گيرد! در آيه 65 سوره انفال اين نكته به مسلمانان گوشزد شده است كه در عين نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مى توانند به وسيله سپاه ايمان و صبر كه زائيده علم و آگاهى است جبران كنند; مى فرمايد:
«يا ايها النبي حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم ماة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون; اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن! هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند; و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى گردند; چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند!»
آرى، ناآگاهى كافران سبب سستى و عدم شكيبايى آنها مى شود; و آگاهى مؤمنان، سبب استقامت و پايمردى مى گردد; تا آنجا كه يك نفر از آنها با ده نفر از سپاه دشمن، مى تواند مقابله كند.
10- نفاق و پراكندگى از جهل سرچشمه مى گيرد! قرآن مجيد در آيه 14 سوره حشر، اشاره به گروهى از يهود مى كند (يهود بنى نضير) كه به سبب اختلاف و پراكندگى (على رغم ظاهر فريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند; مى فرمايد: « لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر باسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذالك بانهم قوم لا يعقلون; آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (اما در برابر شما ضعيف!) آنها را متحد مى پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آنها قومى نادان هستند!»
به اين ترتيب، نفاق و پراكندگى آنها را كه از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنها مى شمرد.

نتيجه

آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشى از آياتى است كه در قرآن مجيد پيرامون رابطه علم و فضيلت از يك سو و جهل و رذيلت از سوى ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مى تواند ما را به واقعيت اين رابطه محكم آشنا سازد.
به تجربه روزمره خود نيز اين مساله را بسيار ديده ايم كه افراد جاهل و ناآگاه، مرتكب اعمال زشتى مى شوند و داراى صفات رذيله اى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مى كنند يا سطح و معارف آنها درباره مبدا و معاد بالاتر مى رود، بكلى آن اعمال و صفات را رها كرده، يا لااقل به مقدار زيادى از آن مى كاهند.
دليل منطقى اين مساله نيز روشن است; زيرا حركت به سوى صفات والا و اعمال صالحه احتياج به انگيزه اى دارد; بدون شك يكى از بهترين انگيزه ها، آگاهى از مصالح اعمال و صفات نيك و مفاسد اعمال و صفات رذيله است، و نيز آگاهى بر مبدا و معاد، و آشنائى با برنامه هاى مكتب انبياء و اولياء، انسان را به سوى آنها سوق مى دهد و بازتاب وسيعى در اصلاح مفاسد اخلاقى دارد.
ناگفته پيدا است كه منظور از علم و آگاهى در اينجا، آگاهى بر فنون صنايع و مسائل مادى نيست; چرا كه بسيارند كسانى كه از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلوده ترند; بلكه منظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعليمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى و معارف الهيه است.

رابطه «علم » و «اخلاق » در احاديث اسلامى

احاديث اسلامى نيز مملو است از تعبيراتى است كه نشان مى دهد رابطه تنگاتنگى در ميان علم و معرفت و آگاهى، با فضائل اخلاقى; و جهل و بى خبرى و ناآگاهى، با رذائل اخلاقى وجود دارد كه نمونه هائى از آن را در ذيل مى خوانيد:

1- در رابطه معرفت با زهد كه از مهمترين فضائل اخلاقى است از على عليه السلام چنين روايت شده است:
«ثمرة المعرفة العزوف عن الدنيا; ميوه درخت معرفت، زهد در دنيا است.» (13)
2- در حديث ديگرى در همين زمينه از همان حضرت مى خوانيم: «يسير المعرفة يوجب الزهد فى الدنيا; مختصر معرفت و آگاهى، موجب زهد در دنيا است.» (14)
در اينجا معرفت مى تواند اشاره به معرفة الله باشد كه در برابر ذات پاك بى نهايتش همه چيز كوچك و بى ارزش است، و از قطره در برابر دريا نيز ناچيزتر مى باشد، و اين خود از اسباب زهد و بى اعتنايى و زرق و برق دنيا است. يا اين كه اشاره به آگاهى از ناپايدارى دنيا و تاريخ اقوام پيشين باشد كه آن نيز روح زهد را در انسان زنده مى كند و يا آگاهى به سراى جاويدان و عظمت نعمتهاى آنجا است و يا همه اينها.
3- در حديث ديگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترك حرص و آز، با علم و معرفت، از همان امام عليه السلام مى خوانيم: « من سكن قلبه العلم بالله سبحانه، سكنه الغنى عن الخلق; هر كس معرفت خداوند در دل او، جايگزين شود، غنى و بى نيازى از خلق در قلبش جايگزين خواهد شد.» (15)
روشن است كسى كه آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو كوچكى از آن ذات بى نياز مى داند، تنها بر او توكل مى كند و از غير او خود را مستغنى و بى نياز مى بيند.
4- در ارتباط معرفة الله با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شكم از حرام; در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «من عرف الله و عظمه منع فاه من الكلام، وبطنه من الطعام; كسى كه خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست) باز مى دارد، و شكمش را از غذا (ى حرام)!» (16)
5- در رابطه معرفت و خوف از خدا كه سرچشمه انواع فضايل اخلاقى است، در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است: «من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا; كسى كه خدا را بشناسد، از (مجازات) او مى ترسد، و كسى كه از خدا بترسد نسبت به زرق و برق دنيا، بى اعتنا مى شود!» (17)
6- در ارتباط روح گذشت و ترك انتقامجويى با معرفة الله، در حديثى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مى خوانيم: «اعرف الناس بالله اعذرهم للناس وان لم يجد لهم عذرا; آگاهترين مردم به خدا كسى است كه بيش از همه مردم را در برابر خطاهايى كه مرتكب شده اند، معذور دارد، هرچند عذر (موجهى) براى آنها نيابد.» (18) (بديهى است اين حديث ناظر به مسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى).
7- در ارتباط معرفة الله با ترك تكبر، در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم «و انه لاينبغى لمن عرف عظمة الله ان يتعظم ; شايسته نيست براى كسى كه از عظمت خدا آگاه است، بزرگى بفروشد!» (19)
8- در ارتباط پاكى عمل بطور كلى با علم و دانش، على عليه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: «لن يزكى العمل حتى يقارنه العلم; هرگز اعمال آدمى پاك نمى شود، مگر اين كه قرين با علم و معرفت گردد!» (20)
پيدا است كه پاكى عمل و پاكى اخلاق معمولا از يكديگر جدا نيست.
9- در همين رابطه، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «بالعلم يطاع الله و يعبد و بالعلم يعرف الله و يوحد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام، و العلم امام العقل; به وسيله علم و معرفت خداوند اطاعت و عبادت مى شود; و به وسيله علم خدا شناخته و يكتا شمرده مى شود; و نيز به وسيله آن صله رحم، برقرار مى گردد; و حلال و حرام شناخته مى شود; و علم پيشواى عمل است!» (21)
در اين حديث نيز بسيارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفت شمرده شده است.
10- همين معنى با صراحت بيشترى در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: «ثمرة العقل مداراة الناس; ميوه درخت عقل، مدارا و نرمخوئى با مردم است!» (22)
در برابر احاديث كه عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى يا اعمال اخلاقى، نشان مى دهد، رواياتى نيز در منابع اسلامى آمده است كه رابطه ميان جهل و رذائل را تبيين مى كند كه آن هم تاكيدى است بر موضوع مورد نظر، از جمله:
1- در حديثى از على عليه السلام مى خوانيم: «الجهل اصل كل شر; جهل و نادانى ريشه هر شر و بدى است!» (23)
2- در حديثى ديگرى از همان حضرت مى فرمايد: «الحرص و الشره و البخل نتيجة الجهل; حرص و طمع و بخل، نتيجه جهل و نادانى است!» (24)
چرا كه شخص حريص و طماع، غالبا به سراغ چيزهايى مى رود كه بيش از نياز زندگى اوست; و در واقع، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادى يك علاقه غير منطقى و غير عقلانى است; و همچنين بخيل بابخلش، چيزهايى رابراى خود نگهدارى مى كند كه هرگز در زندگى شخصى او قابل جذب نيست، بلكه آن را براى ديگران وا مى گذارد و مى رود!
3- در تعبير زيباى ديگر از همان حضرت، رابطه جهل با رذايل اخلاقى به گونه جامعترى بيان شده است; مى فرمايد: «الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضر عودها! و ارض لايظهر عشبها!; جاهل سنگى است كه هرگز آب از آن جارى نمى شود; و درختى است كه شاخه هايش سبز نمى گردد; و زمينى است كه گياهى از آن نمى رويد!» (25)
4- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام به اين نكته اشاره شده است كه جاهل هميشه يا در طرف افراط است، يا در طرف تفريط; فرمود: «لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا» (26)
با توجه به اين كه طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حد وسط در ميان افراط و تفريطى است كه به رذائل منتهى مى شود، از حديث فوق بخوبى مى توان اين حقيقت را دريافت كه در ميان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسيار نزديكى است.
5- بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى، اصلاح زبان مى دانند; و در احاديث اسلامى به رابطه ميان جهل و نادانى با آلودگى زبان، اشاره شده است; در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السلام مى خوانيم: «الجاهل اسير لسانه; جاهل اسير زبان خويش است!» (27)
كوتاه سخن اين كه در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه، و جهل و اخلاق سيئه،آيات و روايات فراوانى وجود دارد، و نشان مى دهد كه يكى از طرق مؤثر تهذيب نفوس، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهى، و شناخت مبدا و معاد، و اطلاع بر آثار و پيامدهاى فضايل و رذايل اخلاقى است.
اين افزايش معرفت، در واقع دو شاخه دارد:
يك شاخه آن افزايش معرفت نسبت به زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است; درست مثل اين كه اگر انسان بداند استعمال مواد مخدر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غير قابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مى گردد; بنابراين، همان گونه كه براى مبارزه با مواد مخدر و مشروبات الكلى، بايد مردم را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت; همچنين براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل، بايد عيب و حسن آنها را برشمرد; و افراد را از آن آگاه نمود; هرچند هيچ كدام از اين دو، علت تامه نيست ولى بى شك زمينه ها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مى سازد.
شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفت بطور كلى است; يعنى، هنگامى كه معارف الهيه نسبت به مبدا و معاد و احوال اولياء و انبياء، و امور ديگرى از اين قبيل، بالا برود; انسان نسبت به فضائل اخلاقى، علاقه مند و از رذائل، متنفر مى گردد.
و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادى، محيط مناسبى را در فكر و جان انسان براى رويش خارهاى رذائل فراهم مى سازد، در حالى كه افزايش آگاهى، سرزمين روح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت، مهيا مى كند.

به تجربه روزمره خود نيز اين مساله را بسيار ديده ايم كه افراد جاهل و ناآگاه، مرتكب اعمال زشتى مى شوند و داراى صفات رذيله اى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مى كنند يا سطح و معارف آنها درباره مبدا و معاد بالاتر مى رود، بكلى آن اعمال و صفات را رها كرده، يا لااقل به مقدار زيادى از آن مى كاهند.

5- تاثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل

فرهنگ، مجموعه امورى است كه به روح و فكر انسان، شكل مى دهد و انگيزه اصلى او را به سوى مسائل مختلف، فراهم مى سازد.
مجموعه عقائد،تاريخ،آداب و رسم جامعه،ادبيات و هنر،همان فرهنگ جامعه است.
درباره تاثير بعضى از اين امور، مانند: تاثير محيط و آگاهى و معرفت در زمينه سازى فضائل و رذائل، در گذشته صحبت شد; در اينجا به سراغ تاثير ساير بخشهاى فرهنگ جامعه در تحكيم پايه هاى فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه، سخن مى گوييم.
يكى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يك جامعه است كه اگر بر محور فضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذيب نفوس فراهم مى سازد، و اگر از رذائل اخلاقى مايه بگيرد، محيط را كاملا آماده پذيرش رذائل مى سازد.
در آيات قرآن، اشارات بسيار روشنى در اين زمينه ديده مى شود و نشان مى دهد چگونه بسيارى از اقوام منحرف پيشين، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط، به دره هولناك رذائل اخلاقى سقوط كردند; به عنوان نمونه:

1- «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لايامر بالفحشاء، اتقولون على الله مالا تعلمون; و هنگامى كه زشتى انجام مى دهند مى گويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم; و خداوند ما را به آن دستور داده است! - بگو خدا (هرگز) به كار زشت فرمان نمى دهد، آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد!» (سوره اعراف، آيه 28)
2- «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون; و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد! مى گويند: نه! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم. آيا اگر پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟)» (سوره بقره،آيه 170)
3- «اذ قال لابيه و ق-ومه ما هذه الت-ماثيل التى انتم لها عاك-فون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين; آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت: اين مجسمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟ - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند.» (سوره انبياء، آيه 52 و53)
4- «وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون; و اين گونه در هيچ شهر و ديارى، پيش از تو، پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم!» (سوره زخرف، آيه 23)
5- «وما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون; ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با، همصدا نيستند)!» (سوره اعراف، آيه 82)
6- «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون; در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى شود و بشدت خشمگين مى گردد - به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد; (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى كنند!» (سوره نحل، آيه 58و59)
7- «محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اث-ر السجود;محمد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست; و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند; پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است.» (سوره فتح،آيه 29)

تفسير و جمع بندى

سخن در اين است كه فرهنگ هر قوم و ملتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثر تعيين كننده اى دارد; فرهنگهاى عالى و شايسته، افرادى با صفات عالى پرورش مى دهد، و فرهنگهاى منحط و آلوده، عامل پرورش رذايل اخلاقى است; و آيات فوق اشارات پرمعنايى به هر دو قسمت دارد.
در نخستين آيه سخن از عذر گروهى از منحرفان شيطان صفت به ميان مى آورد كه وقتى عمل زشت و قبيحى را انجام مى دهند، اگر از دليل آن سؤال شود مى گويند: اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)!
بلكه پا را از اين هم فراتر مى نهند و مى گويند كه خداوند نيز به ما دستور داده است كه آن را انجام دهيم (والله امرنا بها)
به اين ترتيب، سنت پيشينيان را دليلى بر حسن عمل، و حتى دليلى بر حكم الهى مى گرفتند; و نه تنها از قباحت و زشتى عمل، يا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند، بلكه به آن نيز افتخار مى كردند.
در دومين آيه، همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده، هنگامى كه به آنها پيشنهاد مى شد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده پيروى كنيد، آنها با غرور و تكبر مى گفتند: نه! ما اين كار را انجام نمى دهيم، بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم - و به اين ترتيب، سنتهاى جاهلى و رذائل اخلاقى، به خاطر اين كه جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات الهى و بينات قرآنى بود - (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا)!
قرآن اضافه مى كند: آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال، سنت آن گمراهان نادان را بر آيات حياتبخش و روشنى آفرين قرآن مقدم مى داريد - (اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون)
در سومين آيه باز به تاثير سنت و فرهنگ غلط در اعمال ضد اخلاقى برخورد مى كنيم; در بيانى شبيه آيات گذشته،در داستان ابراهيم عليه السلام و بت پرستان بابل مى خوانيم: هنگامى كه ابراهيم عليه السلام آنها را ملامت كرد كه چرا پيوسته اين مجسمه هاى بى روح را پرستش مى كنيد (و از اين كار ابلهانه دست بر نمى داريد)! آنها گفتند: اين به دليل آن است كه ما همواره پدران خود را مى ديديم كه آنها را عبادت مى كنند (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين)!
در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد كوركورانه كرد و گفت: بطور مسلم شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد (قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين)!
ولى متاسفانه اين ضلال مبين از نسلى به نسلى منتقل مى شد و به صورت فرهنگى در مى آمد، و نه تنها قبح آن از بين مى رفت، بلكه تبديل به يك افتخار مى شد.
در چهارمين آيه باز با همين معنى در شكل ديگرى روبه رو مى شويم:
در پاسخ اين سؤال كه چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بى شعور را پرستش مى كنيد، مى گويند: «ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و مادر پرتو آثار آنها هدايت يافته ايم »! (بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون)
آنها اين كار ابلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمى شمردند بلكه هدايتى مى دانستند كه از نياكانشان به آنها رسيده، و در آيه متعاقب آن، اين منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندان مست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مى شمرد (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون).
بديهى است اين تقليد كوركورانه كه در سايه آن زشتيها، زيبا، خودنمايى مى كرد، عوامل زيادى داشت; ولى بى شك، يكى از عوامل آن تبديل زشتيها به يك سنت و فرهنگ دير پا بوده است.
و نيز همين معنى در آيه 103 و 104 سوره مائده آمده كه عربهاى جاهلى يك سلسله بدعتهاى ابلهانه در زمينه حلال و حرام براى خود گذارده بودند; غذاهاى مباح و حلالى را بر خود تحريم مى كردند، و حرامهايى را بر خود حلال مى شمردند، و چنان به اين سنت غلط چسبيده بودند كه آيات الهى را درباره آن بى رنگ مى پنداشتند و در مقابل آن مى گفتند: «حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا; آنچه را از پدران خود يافته ايم ما را بس است!»
و از مجموع اين بخش از آيات به روشنى ثابت مى شود كه تا چه حد سنتهاى غلط مى تواند زمينه ساز اعمال ضد اخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقايد انحرافى را درست و صواب معرفى كند.
در پنجمين آيه به مطلب تازه اى در زمينه تاثير سنتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى، برخورد مى كنيم، و آن اين كه قوم لوط كه انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاريخ را سياه كرده، (و با نهايت تاسف در جاهليت عصر ما در مراكز تمدن غربى، به صورتى بدتر از گذشته و در شكل قانونى بروز و ظهور نموده است) هنگامى كه دعوت حضرت لوط و ياران اندكش را به پاكى و تقوا بطور مكرر شنيدند ناراحت شدند، و فرياد زدند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، اينها آدمهايى هستند كه مى خواهند به پاكى و تقوا روى آورند (يا تظاهر به پاكى و تقوا كنند) (وماكان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرن).
محيط آلوده، سنتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در ميان آنها گذارده بود كه پاكى و تقوا، جرم محسوب مى شد، و ناپاكى و آلودگى افتخار!
بديهى است در چنين محيطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مى يابد و رذائل كمرنگ و بى رنگ مى شود.
در ششمين آيه، سخن از داستان وحشتناك زنده به گور كردن دختران در عصر جاهليت، به خاطر خو گرفتن به يك سنت غلط مى باشد.
عرب جاهلى تولد دختر را ننگى براى خود مى پنداشت، و هرگاه به او خبر مى دادند دخترى نصيب تو شده است، چنان خشمگين مى شد كه صورتش از شدت ناراحتى كبود و سياه مى شد! (28)
وگاه روزها يا هفته ها خود را پنهان مى كرد و پيوسته در فكر بود، آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد، و دختر را نگه دارد يا در زير خاك پنهانش سازد; و خود را از اين غم و اندوه ننگ رهايى بخشد (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوادا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون).
بى شك آدم كشى آن هم در جايى كه پاى فرزند نوزاد در ميان باشد از قبيحترين اعمال و زشت ترين كارها است ولى سنتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بين مى برد كه به صورت يك فضيلت و افتخار در مى آيد.
از مسائل وحشتناكى كه در مورد مساله زنده به گور كردن دختران در بعضى از تفاسير آمده، اين است كه نوشته اند دفن كردن در زيرخاك يكى ازطرق نابودكردن آنهابود، گاه دختران را در آب مى انداختند و غرق مى كردند وگاه ازبالاى كوه پرتاب مى نمودندوگاهى آنها را سر مى بريدند! (29) در اين كه از چه زمانى اين سنت ننگ آلود در ميان عرب جاهلى رايج شد و انگيزه اصلى آن چه بود، بحثهاى مفصلى است كه اين جا، جاى آن نيست. (30)
سخن در اين است كه چگونه اين گونه سنتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترين اشكالش هموار مى سازد; و بدترين رذائل را در رديف بهترين فضائل قرار مى دهد; و اين گواه ديگرى است بر اين كه فرهنگ قوم و ملت، يكى از انگيزه هاى مهم گرايش به فضائل يا رذائل است و آنان كه مى خواهند با رذائل اخلاقى مبارزه كنند، بايد در اصلاح فرهنگهاى فاسد بكوشند.
شبيه همين معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مى كنيم كه فرهنگهاى شبيه فرهنگ عرب جاهلى، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده است به عنوان نمونه: در يك كنفرانس بزرگ جهانى كه در سالهاى اخير در پكن پايتخت چين درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظيمى از كشورهاى شركت كننده در آن كنفرانس اصرار داشتند كه اين سه اصل در برنامه كنفرانس جاى گيرد: آزادى روابط جنسى زنان; مشروع بودن همجنس گرايى آنان; و آزادى سقط جنين; كه با جنجال عظيمى از سوى بعضى از كشورهاى اسلامى از جمله كشور ما رو به رو شد.
بديهى است هنگامى كه نمايندگان به اصطلاح تحصيل كرده اقوام و ملتها از اين گونه كارهاى زشت و ننگين به عنوان حقوق زن دفاع كنند و فرهنگى بر اساس آن پديد آيد، چه رذائل اخلاقى در ميان اقوام و ملل شايع مى گردد! رذائلى كه آثار زيانبار آن نه تنها در مساله تهذيب اخلاق، بلكه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نيز نمايان مى شود.
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث كه بيانگر رابطه فضائل با فرهنگ محيط است، سخن از ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به ميان آمده و نشان مى دهد كه آنها در سايه فرهنگى كه آن حضرت در آن جامعه تاريك و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائل اخلاقى را پيمودند و از نردبان علم و فضيلت بالا رفتند; مى فرمايد: محمد فرستاده خداست و آنها كه با او هستند (داراى اين صفات برجسته اند) در برابر كفار سر سخت و در ميان خود مهربانند; همواره آنها را در حال ركوع و سجود (و نيايش و عبادت) مى بينى، كه فضل و رضاى پروردگار را مى طلبند، نشانه آنان در صورتشان از آثار سجده نمايان است (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود).
بديهى است منظور از و الذين معه (كسانى كه با او هستند) همراهى در زمان و مكان نيست; بلكه همراهى در آموزشها و عقائد و پذيرش سنتها و فرهنگ خاص الهى اوست.

------------------------------------------------------------------
پی نوشت
1.  غررالحكم
2.  غررالحكم
3.  نهج البلاغه
4.  لئالى الاخبار
5.  وسائل الشيعه، جلد 14، صحفه 53 - 54 .
6.  تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 30، سوره روم.
7.  كنز العمال، حديث 45192.
8.  به كتاب وسائل الشيعه، جلد 15، صحفه 122 تا 132 مراجعه شود.
9.  كنز العمال، حديث 45411.
10.  بحار، جلد71، صحفه 6 (جوامع الحقوق).
11.  غرر الحكم.
12.  نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه).
13.  غرر الحكم .
14. همان
15. همان
16.  اصول كافى، جلد2، صفحه 237.
17.  همان مدرك، صفحه 68،حديث 4.
18.  غرر الحكم.
19.  نهج البلاغه، خطبه 147.
20.  غرر الحكم.
21.  تحف العقول، صفحه 21.
22.  غرر الحكم.
23. همان
24. همان
25. همان
26.  نهج البلاغة، كلمات قصار، شماره 70.
27.  بحار الانوار، جلد 75، صفحه 368.
28.  بعضى از مفسران گفته اند: براثر رابطه نزديكى كه ميان قلب و صورت انسان است، هنگامى كه روح و قلب انسان مملو از شادمانى مى شود (خون شفاف به طرف صورت حركت مى كند) و صورت نورانى و روشن و پر فروغ مى گردد; و هنگامى كه غم و اندوه بر روح انسان مسلط مى گردد (جريان گردش خون شفاف در صورت كم مى شود و) صورت زرد و تيره مى گردد; و به همين دليل اين دو پديده به عنوان نشانه هاى سرور و شادمانى، و اندوه و غم شناخته مى شود. (تفسير روح المعانى، ذيل آيه مورد بحث)
29.  تفسير روح المعانى، جلد 14، صفحه 154، ذيل آيه مورد بحث .
30.  علاقه مندان مى توانند به تفسير نمونه، جلد 11، ذيل آيه 58، سوره نحل مراجعه كنند.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.