علامه شهيد مطهرى(رحمت الله علیه)

شناخت زمينه هاوعلل صلح امام حسن(علیه السلام) - 2

تاریخ انتشار:
در نهج البلاغه هست: مردمى كه تعليم و تربيت نديده اند، اسلام را نشناخته اند و به عمق تعليمات اسلام آشنا نيستند، آمده اند در جمع مسلمين، تازه از ديگران هم بيشتر ادعاى مسلمانى مى كنند.
امام حسن علیه السلام

عوامل دخيل در قيام امام حسين (علیه السلام) و مقايسه آن با شرايط زمان امام حسن (علیه السلام)

امام حسن و امام حسين(علیهما السلام) در ساير شرايط نيز خيلى با يكديگر فرق داشتند.سه عامل اساسى در قيام امام حسين دخالت داشته است.هر كدام از اين سه عامل را كه ما در نظر بگيريم مى بينيم در زمان امام حسن به شكل ديگر است.عامل اول كه سبب قيام امام حسين شد اين بود كه حكومت ستمكار وقت از امام حسين بيعت مى خواست : خذ الحسن بالبيعة اخذ شديدا ليس فيه رخصة.حسين را بگير براى بيعت، محكم بگير، هيچ گذشت هم نبايد داشته باشى، حتما بايد بيعت كند.از امام حسين تقاضاى بيعت مى كردند.از نظر اين عامل، امام حسين جوابش فقط اين بود : نه، بيعت نمى كنم، و نكرد.جوابش منفى بود.امام حسن چطور ؟ آيا وقتى كه قرار شد با معاويه صلح كند، معاويه از امام حسن تقاضاى بيعت كرد كه تو بيا با من بيعت كن ؟(بيعت يعنى قبول خلافت)نه، بلكه جزء مواد صلح بود كه تقاضاى بيعت نباشد و ظاهرا احدى از مورخين هم ادعا نكرده است كه امام حسن يا كسى از كسان امام حسن يعنى امام حسين، برادرها و اصحاب و شيعيان امام حسن آمده باشد با معاويه بيعت كرده باشد.ابدا صحبت بيعت در ميان نيست.بنابر اين مسئله بيعت كه يكى از عواملى بود كه امام حسين را وادار كرد مقاومت شديد بكند، در جريان كار امام حسن نيست.
عامل دوم قيام امام حسين دعوت كوفه بود به عنوان يك شهر آماده.مردم كوفه بعد از اينكه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاى زمان معاويه را ديدند و مظالم معاويه را تحمل كردند واقعا بيتاب شده بودند، كه حتى مى بينيد بعضى(4)معتقدند كه واقعا در كوفه يك زمينه صد در صد آماده اى بود و يك جريان غير مترقب اوضاع را دگرگون كرد.مردم كوفه هجده هزار نامه مى نويسند براى امام حسين و اعلام آمادگى كامل مى كنند.حال كه امام حسين آمد ومردم كوفه يارى نكردند، البته همه مى گويند پس زمينه كاملا آماده نبوده، ولى از نظر تاريخى اگر امام حسين به آن نامه ها ترتيب اثر نمى داد مسلم در مقابل تاريخ محكوم بود، مى گفتند يك زمينه بسيار مساعدى را از دست داد، و حال آنكه در كوفه امام حسن اوضاع درست بر عكس بود، يك كوفه خسته و ناراحتى بود، يك كوفه متفرق و متشتتى بود، يك كوفه اى بود كه در آن هزار جور اختلاف عقيده پيدا شده بود، كوفه اى بود كه ما مى بينيم اميرالمؤمنين در روزهاى آخر خلافتش مكرر از مردم كوفه و از عدم آمادگيشان شكايت مى كند و همواره ميگويد خدايا مرا از ميان اين مردم ببر و بر اينها حكومتى مسلط كن كه شايسته آن هستند تا بعد اينها قدر حكومت مرا بدانند.اينكه عرض مى كنم(كوفه آماده( يعنى بر امام حسين اتمام حجتى شده بود، نمى خواهم مثل بعضى ها بگويم كوفه يك آمادگى واقعى داشت و امام حسين هم واقعا روى كوفه حساب مى كرد.نه، اتمام حجت عجيبى بر امام حسين شد كه فرضا هم زمينه آماده نباشد او نمى تواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد.از نظر امام حسن چطور ؟ از نظر امام حسن اتمام حجت، بر خلاف شده بود، يعنى مردم كوفه نشان داده بودند كه ما آمادگى نداريم.آنچنان وضع داخلى كوفه بد بود كه امام حسن خودش از بسيارى از مردم كوفه محترز بود و وقتى كه بيرون مىآمد - حتى وقتى كه به نماز مىآمد - در زير لباسهاى خود زره مى پوشيد براى اينكه خوارج و دست پرورده هاى معاويه زياد بودند و خطر كشته شدن ايشان وجود داشت، و يك دفعه حضرت در حال نماز بود كه به طرفش تيراندازى شد، ولى چون در زير لباسهايش زره پوشيده بود، تير كارگر نشد، والا امام را در حال نماز با تير از پا در آورده بودند.
پس، از نظر دعوت مردم كوفه كه بر امام حسين اتمام حجتى بود - و چون اتمام حجت بود بايد ترتيب اثر مى داد - در مورد امام حسن، بر عكس، اتمام حجت بر خلاف بوده و مردم كوفه تقريبا عدم آمادگيشان را اعلام كرده بودند.
عامل سومى كه در قيام امام حسين وجود داشت عامل امر به معروف و نهى از منكر بود، يعنى قطع نظر از اينكه از امام حسين بيعت مى خواستند و او حاضر نبود بيعت كند، و قطع نظر از اينكه مردم كوفه از او دعوت كرده بودند و اتمام حجتى بر امام حسين شده بود و او براى اينكه پاسخى به آنها داده باشد آمادگى خودش را اعلام كرد، قطع نظر از اينها، مسئله ديگرى وجود داشت كه امام حسين تحت آن عنوان قيام كرد، يعنى اگر از او تقاضاى بيعت هم نمى كردند باز قيام مى كرد و اگر مردم كوفه هم دعوت نمى كردند باز قيام مى نمود.آن مسئله چه بود ؟ مسئله امر به معروف و نهى از منكر، مسئله اينكه معاويه از روزى كه به خلافت رسيده است، در مدت اين بيست سال هر چه عمل كرده است بر خلاف اسلام عمل كرده است، اين حاكم، جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم ديدند و مى بينيد، احكام اسلام را تغيير داده است، بيت المال مسلمين راحيف و ميل مى كند، خونهاى محترم را ريخته است، چنين كرده، چنان كرده، حالا هم بزرگترين گناه را مرتكب شده است و آن اين كه بعد از خودش پسر شرابخوار قمار باز سگباز خودش را به عنوان ولايتعهد تعيين كرده وبه زور سرجاى خودش نشانده است، بر ما لازم است كه به اينها اعتراض كنيم، چون پيغمبر فرمود : | من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا عهده، مخالفا لسنة رسول الله، يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقا على الله ان يدخله مدخله، الا و ان هولاء قد لزموا طاعة الشيطان |...(5)اگر كسى حاكم ستمگرى را به اين وضع و آن وضع و با اين نشانيها ببيند و اعتراض نكند به عملش يا گفته اش، آنچنان مرتكب گناه شده است كه سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذب كند كه آن حكمران جائر را معذب مى كند.اما در زمان معاويه در اينكه مطلب بالقوه همينطور بود بحثى نيست.براى خود امام حسن كه مسأله محل ترديد نبود كه معاويه چه ماهيتى دارد، ولى معاويه در زمان على عليه السلام معترض بوده است كه من فقط مى خواهم خونخواهى عثمان را بكنم، و حال مى گويد من حاضرم به كتاب خدا و به سنت پيغمبر و به سيره خلفاى راشدين صد در صد عمل بكنم، براى خودم جانشين معين نمى كنم، بعد از من خلافت مال حسن بن على است و حتى بعد از او مال حسين بن على است، يعنى به حق آنها اعتراف مى كند، فقط آنها تسليم امر بكنند(كلمه اى هم كه در ماده قرار داده بود، كلمه(تسليم امر( است)يعنى كار را به من واگذار كنند، همين مقدار، امام حسن عجالتا كنار برود، كار را به من واگذار كند و من با اين شرايط عمل مى كنم.ورقه(سفيد امضا( فرستاد، يعنى كاغذى را زيرش امضا كرد، گفت هر شرطى كه حسن بن على خودش مايل است در اينجا بنويسد، من قبول مى كنم، من بيش از اين نمى خواهم كه من زمامدار باشم والا من به تمام مقررات اسلامى صد در صد عمل مى كنم.تا آنوقت هم كه هنوز صابون اينها به جامه مردم نخورده بود.
حال فرض كنيم الان ما در مقابل تاريخ اينجور قرار گرفته بوديم كه معاويه آمد يك چنين كاغذ سفيد امضايى براى امام حسن فرستاد و چنين تعهداتى را قبول كرد، گفت تو برو كنار، مگر تو خلافت را براى چه مى خواهى ؟ مگر غير از عمل كردن به مقررات اسلامى است ؟ من مجرى منويات تو هستم، فقط امر دائر است كه آن كسى كه مى خواهد كتاب و سنت الهى را اجرا بكند من باشم يا تو.آيا تو فقط به خاطر اينكه آن كسى كه اين كار را مى كند تو باشى مى خواهى چنين جنگ خونينى را بپا بكنى ؟ ! اگر امام حسن با اين شرايط تسليم امر نمى كرد، جنگ را ادامه مى داد، دو سه سال مى جنگيد، دهها هزار نفر آدم كشته مى شدند، ويرانيها پيدا مى شد و عاقبت امر هم خود امام حسن كشته مى شد، امروز تاريخ، امام حسن را ملامت مى كرد، مى گفت در يك چنين شرايطى بايد صلح مى كرد پيغمبر هم در خيلى موارد صلح كرد، آخر يك جا هم آدم بايد صلح كند، آرى، اگر ما نيز در آن زمان بوديم مى گفتيم غير از اين نيست كه معاويه مى خواهد خودش حكومت كند، بسيار خوب خودش حكومت كند، نه از تو مى خواهد كه او را به عنوان خليفه بپذيرى، نه از تو مى خواهد كه او را اميرالمؤمنين بخوانى(6)، نه از تو ميخواهد كه با او بيعت كنى، و حتى اگر بگويى جان شيعيان در خطر است، امضا مى كند كه تمام شيعيان پدرت على در امن و امان، و روى تمام كينه هاى گذشته اى كه با آنها در صفين دارم قلم كشيدم، از نظر امكانات مالى حاضرم ماليات قسمتى از مملكت را نگيرم و آن را اختصاص بدهم به تو كه به اين وسيله بتوانى از نظر مالى محتاج ما نباشى و خودت و شيعيان و كسان خودت را آسوده اداره كنى.اگر امام حسن با اين شرايط صلح را قبول نمى كرد امروز در مقابل تاريخ محكوم بود.قبول كرد، وقتى كه قبول كرد، تاريخ آن طرف را محكوم كرد.معاويه با آن دستپاچگى كه داشت تمام اين شرايط را پذيرفت.نتيجه اش اين شد كه معاويه فقط از جنبه سياسى پيروز شد، يعنى نشان داد كه يك مرد صد در صد سياستمدارى است كه غير از سياستمدارى هيچ چيز در وجودش نيست، زيرا همينقدر كه مسند خلافت و قدرت را تصاحب كرد تمام مواد قرار داد را زير پا گذاشت و به هيچكدام از اينها عمل نكرد و ثابت كرد كه آدم دغلبازى است، و حتى وقتى كه به كوفه آمد صريحا گفت : مردم كوفه ! من در گذشته با شما نجنگيدم براى اينكه شما نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج بكنيد، زكات بدهيد، ولكن لاتأمر عليكم من جنگيدم براى اينكه امير و رئيس شما باشم.بعد چون ديد خيلى بد حرفى شد گفت اينها يك چيزهايى است كه خودتان انجام مى دهيد، لازم نيست كه من راجع به اين مسائل براى شما پافشارى داشته باشم.شرط كرده بود كه خلافت، بعد از او تعلق داشته باشد به حسن بن على، و بعد از حسن بن على به حسين بن على.ولى بعد از هفت هشت سال كه از حكومتش گذشت شروع كرد مسئله ولايتعهد يزيد را مطرح كردن.شيعيان اميرالمؤمنين را كه در متن قرار داد بود كه مزاحمشان نشود به حد اشد مزاحمشان شد و شروع كرد به كينه توزى نسبت به آنها.واقعا چه فرقى هست ميان معاويه و عثمان ؟ هيچ فرقى نيست، ولى عثمان كم و بيش مقام خودش را در ميان مسلمين(غير شيعه)حفظ كرد به عنوان يكى از خلفاى راشدين كه البته لغزشهايى هم داشته است، ولى معاويه از همان اول به عنوان يك سياستمدار دغلباز معروف شد كه از نظر فقها و علماى اسلام عموما(نه فقط ما شيعيان، از نظر شيعيان كه منطق، جور ديگر است)معاويه و بعد از او، از رديف خلفا، از رديف كسانى كه جانشين پيغمبرند و آمدند كه اسلام را اجرا كنند به كلى خارج شدند و عنوان سلاطين وملوك و پادشاهان به خود گرفتند.
بنابراين وقتى كه ما وضع امام حسن را با وضع امام حسين مقايسه مى كنيم مى بينيم كه اينها از هيچ جهت قابل مقايسه نيستند.جهت آخرى كه خواستم عرض بكنم اين است كه امام حسين يك منطق بسيار رسا و يك تيغ برنده داشت.آن چه بود ؟ | من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...كان حقا على الله ان يدخله مدخله |...اگر كسى حكومت ستمگرى را ببيند كه چنين و چنان كرده است و سكوت بكند، در نزد پروردگار گنهكار است.اما براى امام حسن اين مسئله هنوز مطرح نيست، براى امام حسن حداكثر اين مطرح است كه اگر اينها بيايند، بعد از اين چنين خواهند كرد.اينكه(اگر بيايند بعد از اين چنين مى كنند( غير از اين است كه يك كارى كرده اند و ما الان سند و حجتى در مقابل اينها بالفعل داريم.
اين است كه مى گويند صلح امام حسن زمينه را براى قيام امام حسين فراهم كرد.لازم بود كه امام حسن يك مدتى كناره گيرى بكند تا ماهيت امويها كه بر مردم مخفى و مستور بود آشكار شود تا قيامى كه بناست بعد انجام گيرد، ازنظر تاريخ قيام موجهى باشد.پس از همين قرار داد صلح كه بعد معلوم شد معاويه پايبند اين مواد نيست عده اى از شيعيان آمدند به امام حسن عرض كردند : ديگر الان اين قرار داد صلح كأن لم يكن است - و راست هم مى گفتند زيرا معاويه آن را نقض كرد - و بنابراين شما بياييد قيام كنيد.فرمود : نه، قيام براى بعد از معاويه، يعنى كمى بيش از اين بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند، آنوقت وقت قيام است.معنى اين جمله اين است كه اگر امام حسن تا بعد از معاويه زنده مى بود و در همان موقعى قرار مى گرفت كه امام حسين قرار گرفت قطعا قيام مى كرد.بنابراين از نظر هر سه عاملى كه انگيزه هاى صحيح و مشروع و جدى قيام امام حسين بود، وضع امام حسن با وضع امام حسين كاملا متفاوت و متغاير بود.از او تقاضاى بيعت مى كردند و از اين بيعت نمى خواستند.(خود بيعت كردن يك مساله اى است).براى امام حسين از ناحيه مردم كوفه اتمام حجتى شده بود و مردم مى گفتند كوفه ديگر بعد از بيست سال بيدار شده است، كوفه بعد از بيست سال معاويه غير از كوفه قبل از بيست سال است، اينها ديگر قدرشناس على شده اند، قدرشناس امام حسن شده اند، قدر شناس امام حسين شده اند، نام امام حسين كه در ميان مردم كوفه برده مى شود اشك مى ريزند، ديگر درختها ميوه داده اند و زمينها سر سبز شده است، بيا كه آمادگى كامل است.اين دعوتها براى امام حسين اتمام حجت بود.براى امام حسن بر عكس بود، هر كس وضع كوفه را مشاهده مى كرد مى ديد كوفه هيچ آمادگى ندارد.مسئله سوم مسئله فساد عملى حكومت است(فساد حاكم را عرض نمى كنم، فساد حاكم يك مطلب است، فساد عمل حكومت مطلب ديگرى است).معاويه هنوز در زمان امام حسن دست به كار نشده است تا ماهيت آشكار گردد، و تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر زمينه اى براى قيام باشد، يا به اصطلاح تكليفى بالفعل به وجود آيد، ولى در زمان امام حسين صد در صد اينچنين بود.

 

منبع: تاريخ اسلام در آثار علامه شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) - جلد دوم
----------------------------------------
پی نوشت ها:
4- مثل نويسنده(شهيد جاويد (.
5.تاريخ طبرى، ج 7 ص 300.
6.قيد كردند كه معاويه هيچگاه توقع نداشته باشد كه امام حسن او را(يا اميرالمؤمنين( خطاب كند.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.