نویسنده رمانِ برکت در گفتگوی با بلاغ گفت:

رمان «برکت»؛تلاشی برای ترسیم سبک زندگی تبلیغی طلاب

تاریخ انتشار:
ابراهیم اکبری دیزگاه طلبه حوزه علمیه قم و رمان نویس است که از او مجموعه داستان دستهایش خونی و چشمهایش گریان (با موضوع انقلاب) و رمان برکت (با موضوع تبلیغ دین) منتشر شده است.
اکبری دیزگاه

ابراهیم اکبری دیزگاه طلبه حوزه علمیه قم و رمان نویس است که درسال 1360 در شهرستان تالش، روستای دیزگاه به دنیا آمده است. از او مجموعه داستان کوتاه دستهایش خونی، چشمهایش گریان (با موضوع انقلاب) و رمان برکت (با موضوع تبلیغ دین) منتشر شده است، شاه کشی، بیروت و دجال جمکران دیگر رمان هایی هستند که به زودی از این نویسنده توسط انتشارات معتبر کشور منتشر می شود. دیزگاه در کنار درس های حوزوی (خارج فقه و اصول) در رشته های دانشگاهیِ ادیان ابراهیمی و منطق، دوره کارشناسی ارشد را نیز گذرانده است. این مبلغ که در عرصه تبلیغ نوین نیز فعال است هم اکنون علاوه بر نوشتن و تدریس داستان و رمان، مدیر شورای ادبیات داستانی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره) و سردبیر سایت تخصصی الفیا (نقد داستان، شعر و مستند روائی) وابسته به بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان است. نا گفته نماند رمان برکت آقای دیزگاه کاندیدای دو جشنواره معتبر جلال آل احمد و شهید حبیب غنی پور شده است.
از این رو خبرنگار بلاغ بر آن شد که با او گفت و گویی در خصوص داستان تبلیغی طلاب داشته باشد، چیزی که کاملا در تخصص ایشان است.

*حوزه و ادبیات داستانی چه نسبتی با هم دارند؟

طبیعتا وقتی یک حوزوی به داستان روی می­ آورد اولا و بالذات برای تبلیغ دین است. اولین کاری که می خواهد بکند این است که اندیشه­ های دینی را در آن قالب بیان کند. بعد از آن ممکن است به این نتیجه برسد که  دین را به وسیله داستان تبین، توجیه، تحلیل یا تفسیر کند. جنبه­ هایی از دین را نشان دهد که در هیچ قالب دیگری مثل سخنرانی، مقاله، پژوهش و ... نشان داده نمی­ شود. از اینجا به بعد ممکن است برای او اتفاق دیگری بیافتد که فراتر از تبلیغ دین به معنای مرسوم کلمه است.

*گفتید که هنوز به این نرسیده ­اید که دین را می­ شود از راه داستان تبلیغ کرد؟

من معتقدم که دین را می­ شود در داستان تبیین، توجیه و تفسیر کرد  و همین تبلیغ می شود. تبلیغ یک معنای ظاهری و یک معنای باطنی دارد که از بلاغ و رساندن می­ آید. پیامی را به صورت کامل دریافت کنی و بدون دخل و تصرف بگی این معنایی است که ذاتی این کلمه است. در مقابل آن معنایی است که همراه شعار است. همین که بعضی از دین­داران و ارگان­ های مربوط به آن، استفاده کرده­ اند و نتیجه حداقلی گرفته­ اند. اگر به معنای دوم دقت کنید یعنی بلاغ، همان کاری است که پیامبر و ائمه با هنر بلاغت، فصاحت و کلام آن را انجام دادند.
کسی که می­ خواهد از طریق ژانری یک مفهومی را منتقل کند باید شناخت کاملی از آن ژانر داشته باشد. استعداد، ممکنات، چهارچوبش را بشناسد. کسانی که داستان را نمی­ شناسند فکر می­ کنند بیایند یک نفر را در حال نماز خواندن نشان بدهند کار دینی کردند در حالی که این طور نیست و این یکی از آسیب های این زمینه است.

*رمانِ برکت بر اساس همین تقسیم بندی نوشته شده است؟

بنده هر کاری که نوشتم چه آنهایی که چاپ شده و چه آنهایی که چاپ نشده حظی و حضوری از دین در آن هست. من در بعضی کارها تجربه­ های دینی را مطرح کردم و در بعضی از کارها بعضی از شعائر دین را مطرح کردم و در بعضی از آنها شخصیت دینی را مطرح کردم.
من فرقم با دیگران که در این حوزه می­ نویسند این است که بنا ندارم به مخاطبم باج بدهم و از این مِدیوم خارج بشوم؛ و آن چیزی را که فکر می­ کنم درست هست را روایت می­ کنم.
اما در مورد «برکت» قضیه کمی فرق می­کند. برکت، در حضور فرهمندانه­ی آقای کمساری در مرکزِ فرهنگی ـ هنری دفتر تبلیغات بود من در آن زمان «دبیر انجمن داستان طلاب» بودم. طرحی را به پیشنهاد خودم و دوستانم مطرح شد و به حضور ایشان بردم و ایشان مجوز نگارش ده تا رمان را به من دادند تا توسط طلبه های داستان­ نویس نوشته شود. از محضر استاد شهسواری هم استفاده کردیم و ده تا طرح مطرح شد که در آخر 5 تای آن کامل نوشته شد و به چاپ رسید. رمان برکت در این فضا نوشته شد که ادای دینی است به دوران طلبگی خودم که در تبلیغ گذشت.

* پس رمان برکت انعکاسی از زندگی تبلیغی نویسنده بوده؟ خواننده وقتی کتاب را می­ خواند در جای جای کتاب حس می­ کند که نویسنده در این فضا زیست کرده و کاملا ملموس روایت می ­کند. چه در فضا سازی، توصیف، شخصیت­ها و ...؟

بله همینطور است. در میان سال هایی که تبلیغ رفتم با این فضا مواجه بودم، سازمان­ ها و ارگان­ ها را می­ شناسم، مردم را می­ شناسم، با آدم­ های میانرود ـ البته میانرود یک روستای خیالی است ـ  برخورد داشته­ ام. فقط کمی در نشان دادنشان اغراق کردم آن هم به خاطر اینکه می­ خواستم داستان بگویم. البته من مستندنگاری کردم و هر جا که تبلیغ رفتم خاطراتم را نوشتم که آدم­ ها و اتفاقات در آنجا جنسش با داستان کمی فرق می­ کند. ولی همانطور که می­فرمایید این زندگی من بود و کاملا با آن فضا آشنا هستم.

*رمان برکت، تبلیغی است یا با موضوع تبلیغ است؟

اینکه موضوع رمان برکت تبلیغ است هیچ شکی نیست. روحانی ای بلند شده و رفته در یک روستایی می­ خواهد تبلیغ کند. اما اینکه برکت رمانِ تبلیغی هم باشد به نظرم پاسخ شما مثبت است. به خاطر اینکه تم رمان ایمان، دین، مواجه انسان با انسان، انسان با خدا و با پرتو الهیات و دینداری است. چون این اتفاقات همدلانه با دینداری نوشته شده پس می­تواند بخشی از دین را تبلیغ کند. تبلیغ از این حیث که یک مبلغ برود یک جا سخنرانی کند جنسش فرق می­کند. خودم اعتقادم این است که مبلِّغ با سخنران فرق می­کند. ما دچار اشتباهی در تعریف مبلغ در برنامه­ ریزی و دستگاه­ های متصدی امر تبلیغیِ­ مان هستیم و آن اینکه ما مبلغ را با سخنران یکی گرفته­ ایم. مبلغ یعنی اینکه یک طلبه مدتی را برود در بین یک جماعتی زیست دینی کند و با زیستنِ خود دین را نشان دهد و مردم را با یک دینِ مجسّم مواجه کند. اما سخنرانی یکی از کارهایِ کوچک مبلغ است نه همه کارهایِ او. چه بسا طلبه­ ای جایی برود که نتواند یا نخواهد سخنرانی کند. مثلا خودم به روستای در شیراز رفتم که مسجد نداشت. مردم تقریبا اولین بار بود که روحانی مبلغ می­ دیدند. روحانی را جایی دیگر دیده بودند مثل تلویزیون و مراسم عقد و  عزایشان و ... . اینکه روحانی برود در آنجا با آنها حرف بزند، غذا بخورد یا موقع نماز اقامه نماز کند این برایشان غریب بود... من تنها کاری که در آن ده روز کردم این بود که خانه به خانه رفتم و برای ساختنِ مسجد از همه آنها استمداد کردم اتفاقاً این یکی از موفق­ ترین تجربه­ ی تبلیغی من بود... پایین منبر است که مبلغ خود را نشان می­ دهد که چقدر آدمِ دانا، صبور، حلیم، دلسوز و مهربان و کوشا در حل مشکلات مردم است. در خیلی از مواقع گوش مردم پر است از حرف هایِ تلوزیونی و غیره است. مردم سخنرانی و نصحیت نمی­ خواهند... گوش می­ خواهند... گوشی می خواهند که دردِ دلِ آنها را بشنود، اعترافاتِ دیندارانه­ ی آن را گوش کند نه چیزِ دیگر.

*به نوعی بر می­ گردد به تفریع کردن امر تبلیغ به سطحی و عمیق که در اول مصاحبه گفته شد؟

بله بله همین طور است. آن چیزی که در ذهن مردم و یا مسئولان امر مبلغان است این است که یک طلبه قبول زحمت کند برود یک روستایی، جایی سخنرانی کند برگردد. به طوری که مردم این طور بار آمده­ اند که روضه بخواند. می­ گویند حاج آقا روضه­ تان را بخوانید و بروید دیگر.
من در رمانِ برکت می­خواستم نوع دوم را به همه نشان بدهم. یونس برکت جز مواردی بالای منبر نمی­ رود. هنوز شرایط را جور نمی­ بیند. در جامعه­ ای رفته است که مردم بدوی­ اند. همان لحظه اول با سیب می­زنندش و می­ آورندش پایین. این شخص ولی با اینها می­ ماند. من نمی­ خواستم آدم آهنی بسازم. یک شخصیت معصوم بسازم. مثلا وقتی یونس برکت یادداشت می­ نویسند یک بار درونیات خودش را آفتابی می­ کند. یک بار هم اتفاقاتی که بیرون افتاده را می­ نویسد. از این حیث که انسان است و دچار عصبانیت، ناراحتی، تردید، شکّ و یأس می­ شود. حتی ممکن است در ذهنش به مردم روستا و خودش اُشتلم کند و آن­ها را توبیخ کند و به خودش تشر بزند.

*وقتی حرف از تبلیغ زده می شود خود به خود رشد هم کنار آن است اصلا تبلیغ برای رشد است. در رمان برکت رشد جامعه مطرح است یا رشد مبلغ؟

 من اعتقاد دارم تحول انسانها  بطیئ و زمانمند است و تحولِ آنی و ناگهانی به ندرت اتفاق می افتد. تحول اگر آنی باشد آنی هم از میان خواهد رفت... در رمان برکت، شیخ یونس فرار می­ کند و به دل یک اژدها یا نهنگی به نامِ میانرود می­رود که در بینِ دو رودِ خشک اسیر شده است... این کل داستان حضرت یونس علیه السلام است. وقتی یونس و اهالی آبادی با هم مواجه می­ شوند من اینجا تصرفی در داستان حضرت یونس علیه السلام کردم و آن این است که دیالکتیکی بین یونس و مردم اتفاق می­ افتد. مردم او را اذیت می­ کنند و کاری می­ کنند که فرار کند اما یونس برای آنها دعا می­ کند. به آنها انذار و تبشیر می­ دهد و با آنها بده بستان دارد. و در این اتفاقات و مواجهات است که  تحول رخ می­ دهد. یونس مزدش را می­ گیرد. اتفاقاتی که در آخر رمان می­ افتد و از آن درخت می­ رود بالا، عروج می­کند و می­ خواهد دستش به ماه برسد و موقع برگشت به اشتباهش پی می­ برد و می­ گوید برگردم خانه پدر تازه دامادم، نشانه تحول یونس در آخر داستان است. البته که کند و زمان­بر  است. و اگر متعهد به مدیوم رمان نبودم باید شعار می­ دادم که متحول می­ شد و به  خانه پدرش برگشت و همه را می­ بخشید و مثلِ سریال­ های تلوزیونی...  و مسئله دیگر مردم هستند که متحول می­ شوند. مردمی که به یونس سیب پرت می­ کنند و او را مسخره می­ کنند و با سگ­ ها می ترسانندش و... همین آدم­ها که بنوعی سردسته­ شان نجات است  بعد از مواجهاتِ متعدد می­ فهمند و اعتراف می­ کنند که این شیخ با شیخ­ های دیگر فرق می­ کند و همه چیز با همه چیز فرق می­کند. رسیدن به این معنا در سایه­ی تحول و تفهّم است و یا در آخر رمان وقتی که یونس می­رود مردم می­ خواهند برایش زن بگیرند و دوباره دعوتش می کنند که  دوبراه بر گردد به میانرود که نشان دهنده تحول است. یا آخرین صفحه­ ی کتاب که نوعی رستاخیزِ مردم است که می روند  سمت نمازِ فطر... در واقع می­روند سمتِ فطرتِ خود...

*مخاطب اثر شما کیست؟ منتقدینی وجود دارند که می­گویند رمان برکت مخاطب عموم ندارد و فقط طلبه­ ها می­ توانند با شخصیت اصلی رمان هم ذات­ پنداری کنند.

من فکر می­کنم رسالت من نوشتن رمان و قصه کردن موقعیتهای آشناست اما ممکن است عده­ ای هم آوایی بکنند و عده­ای دیگر نه. ممکن است عده­ ای همدلانه بروند سراغش و عده­ ای مغرضانه. اغلب متن­ها این سرنوشت را دارند حتی قرآن نیز همین گونه است. می­بینیم عده­ ای دارند سال ها قرآن می­ خوانند اما نمی­ توانند با آن انس بگیرند. حتی قرآن می­ گوید بعضی­ ها را هم گمراه می­کنم. مولانا هم که کارِ خودش را در ذیل قرآن تعریف کرده است می گوید:
مثنوی ما هم چو قرآن مدِلّ / هادی بعضی و بعضی را مضِل

*فرق بین مخاطب رمان برکت با مخاطب یونس برکت چیست؟

سوال بسیار خوبی است. یونس برکت در میانرود یک مبلغ و آخوند است. او با طیفی از آدمها طرف است که «اهل کتاب» نیستند. به دو معنا یک اینکه اصلا کتاب نمی­ خوانند و دو اینکه اصلا به کتابی باور ندارند. یونس به مراتب کارش سخت­ تر است. وی می­ خواهد ایمان را به مردم بیاموزد و مردم را به یقین اقناع کند. ولی من نویسنده­ ام. نوشتن بیشتر شک ایجاد می­ کند بعد او را به سمت ایمان سوق می­ دهد. ولی مبلغ همان اول با یقین می گوید ایمان بیاورید. مبلغ اول مسلمات را ایجاد می­ کند و به طرق مختلف، با محبت کردن، با رفتارهای پیامبر گونه و با زیست پیامبرانه مردم را به سمت دین می­ کشاند نه لزوما به سمت خودش. ولی نویسنده با نوشتن شک ایجاد می­ کند. و با شک ایجاد کردن مخاطبانِ خودش را بیدار می­ کند. هر دو از این حیث که دارند مردم را بیدار می­ کنند مشترکند. ولی روششان فرق می­کند. آن با تقنیع این با تشکیک.

*قرآن در برکت چه نقشی دارد؟

نویسنده اگر بخواهد یک کارِ جدی بکند باید پشتش به متنِ مقدسی گرم باشد و از این رهگذر برای نویسنده­ی مسلمان که مخاطبانش مسلمانان هستند حتماً باید برای روایتِ داستانِ خود به قرآن تمسک جوید و با آن مأنوس شود... اگر کسی می­ خواهد داستان عرفانی بنویسد، یا  می­خواهد داستانِ اجتماعی بنویسد، می­ خواهد فیلم­ با این موضوعات بسازد باید به قرآن برگردد که برگشت به قرآن برگشت به ریشه­ هاست... قرآن اصلی­ ترین دارایی این ملت است. تنها متنی که این میلیارد و خرده ای ملت را در طول این چهارده قرن حرکت داده، این کتاب است. و می­ گویم که با مردمی دارید سخن می­ گویید که قرآن با گوشت و پوستشان آمیخته است. در درجات مختلف به دنیا آمدنشان عقدشان، عزایشان، زندگیشان، رمضانشان، عاشورایشان و همه و همه با قرآن عجین شده است.
مساله دیگر این­که من فکر می­ کنم نویسنده­ های ما در این چند سال غفلت کرده­ اند. به خاطر همین غفلت از ریشه­ ها که مثلا یکیش قرآن است و یکی سنت است و دیگر متون­ ها، آثارشان گوشت، پوست یا مهمتر، نفس ندارد. چون که نفس ندارد نتوانسته است از مرزها رد شود. حتی از انتشارات بیرون نیامد. نتوانسته از نشریه­ ای که در مورد آن می­ نویسد بیاید بیرون.
به خاطر همین روایت ایرانی، روایتی که برای خود ایرانی­ ها باشد شکل نگرفت. همه آن هم غفلت از این متون است. من برای نوشتن برکت چهاربار قرآن را مرور کردم و جاهای مختلف آن را خواندم. از شخصیت «یونس» گرفته از آیات قرآن گرفتم تا مثلا آیاتی که در مورد حضرت یونس علیه السلام هست با تفاسیر متعدد دیدم. به نوعی شخصیت اصلی رمان برگرفته از داستان حضرت یونس علیه السلام در قرآن است. دقت کنید خود حضرت یونس علیه السلام نیست بلکه برگرفته از آن است.
در ادامه من رفتم هر جامعه­ ای که می­ خواستم بسازم به نوعی پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله را نیز می­ خواستم درونش باشد. عبادت کردن و صبر کردن را از ایشان اقتباس کردم. مثلا می­ رود تو کوه عبادت کند که علیجان سگ­ ها را به طرفش می­ فرستد. یا مفهوم معراج، و یا اینکه در بالای منبر او را با سیب می­ زنند پیامبر در ذهن من بود. که از قرآن برآمده است. و دیگر داستان­ های قرآن که داستان حضرت موسی، لوط ، عیسی علیهم السلام حضور دارند. من می­خواستم رمانیزه­اش بکنم. شأنی از حضرت مسیح علیه السلام هست. اگر حضرت مسیح علیه السلام را می­ آوردم این نمی­ شد. بعد وقتی که رفتم جلو آن الاغ و سگ و گاوی که در آن است رفتم تبار آن را در قرآن درآوردم. این را یکی دو تا از دوستانی که قرآن پژوه بودند به این نکته اشراف پیدا کردند و اشاره کردند. البته به این معنا نیست که هر کس برکت را خواند نتواند ارتباط بر قرار نکند. بلکه دانستنش لذت خواندن برکت را بیشتر می­کند. همه اینها فکر شده است و از قرآن آمده است. در سال 91 که آن را می­ نوشتم مداوم روی آن کار کردم و شش بار بازنویسی کردم. و پایان­ بندیش را هم به نوعی رستاخیزی که در قرآن هست را تداعی می­ کند. آن گرد و خاکی که در آخر رمان می­ آید با آنچه که قرآن توصیف می­ کند مشابهت دارد. به هر حال مفاهیمی که در برکت هست به نوعی مستقیم و غیر مستقیم به قرآن برمی­ گردد. و در مصاحبه­ ای هم گفتم که قرآن را نخواندم که بر اساسش رمان بنویسم. باید قرآن را بخوانیم و مکرر بخوانیم تا فهم خودمان را از عالم، قرآنی کنیم. قرآن می­ گوید که این زمین و آسمان نشانه هست؛ شما باید از این نشانه­ ها به سمت هدایت بروید. من فکر می­کنم از این حیث برکت شاید به این سمت و سو برود. و قابل هدایت باشد.

*در پایان اگر توصیه ه­ای برای طلبه­ های هنرمند دارید بفرمایید؟

من کوچکتر از آنم که حرفی برای آنها داشته باشم. ولی این نکته را یکی از اساتید به بنده گفتنتد که من هم می خواهم در اختیار دوستانِ هنرمندم و علاقه مند به هنر قرار دهم: « هر کاری می­ خواهید انجام دهید با قوت و قدرت بروید. اگر فیلمسازی می­ روید با قدرت بروید و با توجه بروید؛ اگر به سمت داستان می­ روید و یا به سمت شعر باید با قدرت بروید. یکی دو ساله بروید یاد بگیرید و بعد از آن مرتب کار کنید. »
مسئله دوم اینکه دوباره به قرآن رجوع کنید و دیگر کتبی که ذیل قرآن هستند مثل نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و ... مثل مثنوی از آنها یک چیز را یاد بگیرد و آن اعتماد به نفس را یاد بگیرد و آن زمانی است که شما وصل به یک منبع تمام ناشدنی بشوید. پس از آن استعانت به خداوند و بعد تلاش شجاعانه. بعد اثری که از آن ساخت با تمام وجود پشتش به ایستید.

 

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.