خاطره تبلیغ

12 محتوا

یک برنامه قرآنی داشتیم،صحنه ای عجیب از پژمردگی گل ها را مشاهده کردم،در حالی که صبح همان روز خیلی طراوات خوبی داشت.

بروشورى كه شما به هنگام عزادارى در خیابان پخش ‍ كردید، نوشته اید، امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا نماز گذارد، من نیز مى خواهم نماز بخوانم ! من از فساد و تباهى این جا خسته شده ام و احساس مى كنم مطلوب من در نماز خواندن است.

گفتم: اگر جايي براي ماندن شب باشد كافي است؛ ولي آن ها فرداي آن روز مرا به سوي ماشيني كه به شهر برمي گشت راهنمايي كردند. آن ها نه تنها از من استقبال نكردند بلكه سعي كردند به هر شكلي كه شده مرا باز گردانند.

در يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان كه در دانشگاه شهر شيمكنت برنامه داشتم، براي رفتن به دانشگاه سوار اتوبوس شهري شدم. هنگام حركت اتوبوس ديدم خانم محترمي بچه اش را در آغوش گرفته، كنار صندلي من ايستاده است و جايي براي نشستن ندارد.

براى اين سؤال چند جواب آماده كرده بودم، ولى قبل از پاسخ به این سؤال خطاب به جوانها گفتم: شما نيز فكر كنيد و جواب بدهيد. يكى از جوانها بلند شد و جوابى داد.

چند روز قبل از رحلت استاد علامه طباطبایی(ره) با تعدادی از فضلا به دیدار ایشان رفتیم. در جلسه حرف‌های سیاسی پیش آمد، من دیدم این سخنان با طبع ایشان سازگار نیست. به ایشان گفتم نصیحتی به ما بکنید تا مرخص شویم.

عرض كردم:آقا! چرا شما دست رد به سينه من مى زنيد؟‌ بالاخره پس ازرفت و آمد زياد با ايشان انس گرفتم اولين سخنى كه به من فرمودند اين بود: آقا! به خدا يك راه بيشتر وجود ندارد

آیت الله خامنه ای مرتب خدمت آیت الله بهجت می رسیدند و این‌ دو بزرگوار رابطه صمیمی با هم داشتند .

قصد رفتن به تبلیغ را داشتم،منتها پول کافی برای هزینه سفر را نداشتم،به حضرت معصومه سلام الله علیها متوسل شدم.به طور معجزه آسا مشکلم حل شد.

جوانی را که زنجیر طلا به گردن انداخته بود،به او تذکر دادم، گفتم حرام است،در جوابم گفت:می دانم و به زیارت مشغول شد.