مقتل‌ خوانی

وقتی «جبرئیل» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از مصیبت کربلا آگاه کرد

تاریخ انتشار:
جبرئیل به رسول خدا گفت: دوستش داری؟ فرمود: آری، جبرئیل گفت: امت تو به زودی او را می‌کشند! اگر می‌خواهی خاک سرزمینی را که در آن کشته می‌شود به تو نشان می‌دهم. فرمود: آری، جبرئیل بالش را بر زمین کربلا گسترد و آن را به پیامبر نشان داد.
علامه سید مرتضی عسکری

به گزارش بلاغ به نقل از فارس، در میان حوادث تاریخ اسلام، حادثه شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌ السلام و اصحاب پاک ایشان از اهمیت ویژه‌ ای برخوردار است. نوشتاری که در ادامه می‌ خوانید برگرفته از کتاب «معالم المدرستین» علامه سیدمرتضی عسکری؛ مورخ و صاحب‌ نظر برجسته تاریخ اسلام است که از منابع دست اول و استنادات بی‌ شمار به منابع اهل سنت به رشته تحریر درآمده است.
«ابومخنف» نقل می‌ کند: صبح که فرا رسید امام پیاده شد، نماز گزارد و با شتاب سوار شد و یارانش را به سمت چپ کشید تا از سپاه حر جدا شوند؛ چرا که حربن یزید می‌ آمد و راهشان را تغییر می‌ داد و آن ها راه حر را تغییر می‌ دادند و هرگاه می‌ خواست آن ها را به سوی کوفه ببرد به شدت امتناع می‌ کردند و پیوسته حرکت می‌ کردند تا به نینوا رسیدند سرزمینی که حسین علیه‌ السلام در آن توقف کرد.
نقل می‌ کند که ناگهان دیدند سواری مسلح و کمان‌ دار از کوفه می‌ آید. همگی منتظر او شدند و چون به آن ها رسید، به حرّ بن‌ یزید و یارانش سلام کرد و بر حسین(علیه السلام) و یارانش سلام نکرد. سپس نامه عبید الله‌ بن‌ زیاد را به حر داد که در آن آمده بود: «اما بعد، نامه‌ ام که به تو رسید و فرستاده‌ ام را که دیدی، حسین را متوقف کن و جز در وادی خشک و بی‌ آب و علف و بی در و دیوار متوقفش نکن. من به فرستاده‌ ام دستور دادم همراه تو باشد و از تو جدا نگردد تا وقتی که فرمانم را اجرا کنی و او خبرش را به من برساند. والسلام».
نقل می‌ کند که حر‌ نامه را خواند و به آن ها گفت: «این نامه امیر عبید الله‌ بن‌ زیاد است. به من دستور داده است تا در همان مکانی که نامه‌ اش به من می‌ رسد، شما را متوقف کنم و این فرستاده اوست که فرمانش داده از من جدا نشود تا دستورش را اجرا کنم، در این هنگام یزید بن‌ زیاد کندی، متوجه فرستاده ابن‌ زیاد که از قبیله کنده بود شد و جلوی او ایستاد و گفت: «تو مالک‌ بن نسیری؟» گفت: «آری!» گفت: «مادرت بر تو بگرید! این چه نامه‌ ای است که آورده‌ ای؟!» او گفت: «پروردگارت را نافرمانی کردی و امامت را اطاعت کردی تا نابود شدی؟! ننگ و نار بدست آورده‌ ای.» خدای عزوجل می‌ فرماید:«جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ یوْمَ الْقِیامَةِ لَا ینصَرُونَ»؛ «آن ها را امامانی قرار دادیم که به جهنم فرا می‌ خوانند و روز قیامت یاری نمی‌ شوند! و امام تو چنین است.»

تغییر مسیر به سمت کربلا
نقل می‌ کند که حر، حسین(علیه السلام) و یارانش را تحت فشار گذاشت تا در آن مکان بی‌ آب و آبادی توقف کنند. آن ها گفتند: «بگذار در این آبادی یعنی نینوا یا غاضریه، یا آبادی دیگری یعنی شفیه، پیاده شویم.» او گفت: «نه! به خدا قسم نمی‌ توانم. این مرد آمده تا مراقب من باشد.» زهیرین قین گفت: «یابن‌ رسول‌ الله! جنگ با این‌ ها خیلی آسان‌ تر از جنگ با کسانی است که خواهند آمد. به جان خودم قسم که در آینده با سپاهی رو به‌ رو می‌ شویم که توان مقابله با آن را نداریم». حسین(علیه السلام) به او گفت:‌ »من آغاز کننده جنگ نخواهم بود».
در کتاب اخبار الطول آمده است که زهیر گفت: «در اینجا، نزدیک ما، قریه‌ ای است با موانع طبیعی و در محاصره فرات که تنها از یک راه قابل دسترسی است.» حسین(علیه السلام) گفت: «نام آن قریه چیست؟» گفت: «عقر» حسین(علیه السلام) گفت: «از عقر به خدا پناه می‌ بریم.» حسین(علیه السلام) به حر گفت: «کمی جلوتر می‌ رویم و پیاده می‌ شویم.» و رفتند تا به کربلا رسیدند.
آن‌گاه حر و سپاهش پیش روی حسین(علیه السلام) ایستادند و مانع حرکت‌ شان شدند و حر گفت: «در همین مکان پیاده شو که فرات نزدیک توست.» حسین(علیه السلام) گفت: «نام این مکان چیست؟» گفتند: «کربلا...» امام(علیه السلام) فرمود: «سرزمینی که دارای سختی و مشکلات است. پدرم هنگام رفتن به صفین از این مکان گذشت و من همراهش بودم که ایستاد و درباره آن سؤال کرد و چون نامش را شنید، فرمود: اینجا محل توقف کاروان‌ شان است. اینجا ریزش‌گاه خون‌ هایشان است؛ و چون درباره آن سؤال کردند، فرمود: گرانمایگانی از آل بیت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در اینجا توقف می‌ کنند.» و بعد مشتی از خاک آن را گرفت و بود کرد و گفت: «به خدا قسم این همان سرزمینی است که جبرئیل به رسول خدا گفت که من در آن کشته می‌ شوم.» این موضوع را ام‌ سلمه به من خبر داد و گفت:‌ جبرئیل نزد رسول خدا بود و تو با من بودی و گریستی؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: پسرم را آزاد بگذار. من رهایت کردم و او تو را گرفت و بر دامن نهاد.
جبرئیل گفت: دوستش داری؟ فرمود: آری، جبرئیل گفت: امتت به زودی او را می‌ کشند. اگر می‌ خواهی خاک سرزمینی را که در آن کشته می‌ شود به تو نشان می‌ دهم. فرمود: آری، می‌ خواهم. جبرئیل بالش را بر زمین کربلا گسترد و آن را به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نشان داد.»
در روایاتی دیگر نقل شده است که هنگامی که حسین‌ بن علی(علیه السلام) محاصره شد، پرسید: «نام این سرزمین چیست؟» گفته شد: «کربلا». گفت: «چه راست گفت پیامبر خدا، حقا که اینجا سرزمین کرب و بلا است!»
مورخان می‌ گویند که سپس دستور داد بارها را زمین بگذارند و آن در روز چهارشنبه اول محرم یا پنج‌ شنبه دوم محرم سال 61 هجری بود.
هنگامی که در کربلا توقف کرد، به محمدبن حنفیه و گروهی از بنی‌ هاشم نوشت: «اما بعد، گویا دنیا هرگز نبوده است و گویا آخرت همواره ثابت است.»

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.