شعر کودکانه

34 محتوا

یک لحظه ببند چشم خود را تا قصه‌اي آشنا ببینی پایان قشنگ کربلا را از دختر کربلا ببینی

غربت و غم می باره از آسمون قد تموم دونه‌هاي‌ بارون تو کوچه‌ها بوی محرم می‌یاد ادور دورا حضرت آدم می‌یاد

امام سوم ما که مشهوره تو دنیا با ظالمان می‌جنگید با مظلومان می خندید قرآن زیاد می‌خونده تو سختی‌ها نمونده

محرم شد محرم شد دل گل ها پر از غم شد نگاه كوچه ي ما باز پر از پرواز پرچم شد

سینه میزند بابا توی کوچه مان امشب بسته روی پیشانی یک نوارِ «یا زینب»

سینه میزند بابا توی کوچه مان امشب بسته روی پیشانی یک نوارِ «یا زینب»

دیشب یه سربند سبز بابام رو پیشونیم بست که روش نوشته بودند آقای من حسین است

یارِ امام برادرش حُر و علی‌اکبرش برای ما مسلمونا برای قرآن و خدا تا باقی باشه دین ما دین پیامبر خدا

اي حسین اي کشته دین و نماز بنده پاک خدای بی نیاز اي حسین اي سرو آزاد جهان دشمن ستم همه ی غارتگران

صدای طبل و زنجیر می آید از خیابان غمی نشسته امشب به قلب پیر و جوان صدای واحسینا پیچیده در هر کجا زنده شده دوباره خاطره‌ي کربلا