شهادت سفیر امام در کوفه

تاریخ انتشار:
مسلم در ۵ شوال به کوفه رسید و در خانه مختار بن ابی عبیده، و بنابر برخی روایات در خانه مسلم بن عوسجه ساکن شد.
شهادت سفیر امام در کوفه

پایگاه اطلاع رسانی بلاغشهادت سفیر امام در کوفه

مسلم بن عقیل در ۱۵ رمضان سال ۶۰ از مکه خارج شد و ابتدا به مدینه رفت و از انجا همراه با دو راهنما، از بی راهه به سوی کوفه رهسپار شد که به نظر می رسد برای مخفی ماندن حرکتش به کوفه بوده است. مسلم در ۵ شوال به کوفه رسید و در خانه مختار بن ابی عبیده، و بنابر برخی روایات در خانه مسلم بن عوسجه ساکن شد. شیعیان به محل اقامت مسلم رفت و امد می کردند و مسلم نامه امام حسین (ع) را برای انها می خواند. و در نهایت به دست عمال مزدور به شهادت رسید.

حضرت مسلم بن عقیل در ۹ ذی الحجه سال ۶۰ قمری در کوفه به شهادت رسید. پدر وی، عقیل فرزند ابوطالب از نسب شناسان قریش و فصحای عرب بود. چهره مسلم بن عقیل شباهت زیادی به پیامبر (ص) داشت. برخی از منابع او را شجاع ترین و نیرومندترین فرزندان عقیل معرفی کرده اند. مسلم با رقیه دختر امام علی (ع) ازدواج کرد و از این رو، داماد امام علی (ع) بوده است.

مسلم بن عقیل در ۱۵ رمضان سال ۶۰ از مکه خارج شد و ابتدا به مدینه رفت و از انجا همراه با دو راهنما، از بی راهه به سوی کوفه رهسپار شد که به نظر می رسد برای مخفی ماندن حرکتش به کوفه بوده است. مسلم در ۵ شوال به کوفه رسید و در خانه مختار بن ابی عبیده، و بنابر برخی روایات در خانه مسلم بن عوسجه ساکن شد. شیعیان به محل اقامت مسلم رفت و امد می کردند و مسلم نامه امام حسین (ع) را برای انها می خواند.

مسلم پس از اقامت در کوفه اغاز به گرفتن بیعت برای امام حسین (ع) کرد. دعوت به کتاب خدا، سنت رسول الله، جهاد با ظالمین، دفاع از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم عادلانه بیت المال، یاری اهل بیت، صلح با کسانی که این افراد با او صلح کنند و جنگ با کسانی که اینها با او بجنگند، سخن و فعل اهل بیت (ع) را گوش دادن و بر خلاف ان عمل نکردن، از شرایط این بیعت بود.

مسلم بن عقیل در ۱۱ ذی القعده نامه ای به امام حسین (ع) نوشت و تعداد زیاد بیعت کنندگان را تایید کرد و امام را به کوفه دعوت کرد.

هنگام ورود مسلم به کوفه، حاکم این شهر نعمان بن بشیر بود که منابع تاریخی او را فردی نرم خو و صلح طلب معرفی کرده اند. هنگامی که خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل در کوفه پیچید، نعمان بن بشیر، مردم را جمع کرد و انان را به دوری از تفرقه توصیه کرد اما گفت تا کسی با من پیکار نکند، با او نخواهم جنگید. طرفداران و عاملان یزید، از جمله عمر بن سعد بن ابی وقاص و محمد بن اشعث کندی نامه ای به یزید نوشتند و به او گزارش دادند که اگر کوفه را می خواهی، شتاب کن که حاکم فعلی کوفه، نعمان بن بشیر، ضعیف است یا خود را به ناتوانی زده است. به همین جهت یزید، عبیدالله بن زیاد را که در ان هنگام حاکم بصره بود، به حکومت کوفه نیز منصوب کرد.

عبیدالله بن زیاد و نیز پدرش زیاد بن ابیه سابقه خشنی نزد مردم داشتند. خلفای پیشین غالبا برای سرکوب برخی شورش ها از این خاندان استفاده می کردند. پیش از این عبیدالله شورش خوارج را در بصره به نحو بسیار خشونت بار و شگفت اوری سرکوب کرده بود. با ورود او به کوفه به نظر می رسد که اوضاع به ناگه علیه مسلم بن عقیل برگشت و بسیاری از مردم کوفه که قصد قیام علیه حکومت یزید را داشتند، از ترس جان، پراکنده شدند.
نقشه قتل عبیدالله بن زیاد

روزی عبیدالله بن زیاد برای عیادت شریک بن الاعور حارثی که از شیعیان امام علی (ع) بود و با عبیدالله دوستی داشت و در بستر بیماری در خانه هانی به سر می برد به خانه هانی امد. پیش از امدن او، به پیشنهاد شریک بن اعور قرار شد مسلم در جایی پنهان شود و در زمان مناسب عبیدالله بن زیاد را به قتل رساند. هنگامی که ابن زیاد به خانه هانی امد، مسلم بن عقیل از کشتن او امتناع کرد و دلیل امنتاع خود را نارضایتی هانی بن عروه که دوست نداشت ابن زیاد در خانه اش کشته شود و نیز حدیثی از پیامبر (ص) عنوان کرد که از کشتن به شکل غافلگیرانه منع فرموده اند.
دستگیری هانی و قیام مسلم

ارتباط مسلم با شیعیان مخفیانه بود، اما عبیدالله بن زیاد با گماردن جاسوسی به نام معقل که خود را از طرفداران مسلم بن عقیل و علاقه مند به دیدار او نشان می داد از مخفیگاه مسلم، اگاه شد. بعد از اینکه عبیدالله بن زیاد از مخفی گاه مسلم اگاه شد، هانی بن عروه را به قصر فراخواند و از او خواست مسلم را به وی تحویل دهد. چون هانی زیر بار چنین کاری نرفت، بازداشت شد. هنگامی که خبر دستگیری هانی به مسلم رسید، مسلم از پیروان خود خواست قیام کنند، بنابر روایات منابع تاریخی حدود ۴۰۰۰ نفر با شعار یا منصور امت فراهم شدند. قیام کنندگان به سوی قصر حکومت راه افتادند و ان را محاصره کردند، داخل قصر تنها ۵۰ تن از محافظان عبیدالله و نزدیکان وی حضور داشتند.

در این هنگام عبیدالله بن زیاد از بعضی از بزرگان کوفه که کنارش بودند مانند محمد بن اشعث، کثیر بن شهاب حارثی، شبث بن ربعی، قعقاع بن شور، حجار بن ابجر و شمر بن ذی الجوشن خواست که به میان جمعیت روند و با دادن وعده و وعید و ترساندن مردم از رسیدن سپاه شام، انان را از یاری مسلم و امام حسین(ع)، بازدارند. این حیله کارگر شد. روایات تاریخی از ترس مردم در پی تبلیغات همراهان عبیدالله و سرعت پراکنده شدن انان از اطراف مسلم حکایت دارند، تا جایی که شب هنگام مسلم تنها ماند و جایی برای خفتن نداشت. مسلم پس از تنهایی و بی سرپناهی به زنی به نام طوعه پناه برد و در خانه او مخفی شد؛ اما پسر طوعه، صبح روز بعد، خبر را به عوامل حکومت رساند و ابن زیاد گروهی ۷۰ نفره را به محمد بن اشعث داد که مسلم را دستگیر کند و به قصر بیاورند.
علامه مجلسی (ره) در جلاء العیون نقل می کند:

هنگامی که حضرت مسلم ابن عقیل صدای پای اسبان را شنید، دانست که به طلب او امده اند. فرمود: انا لله وانا الیه راجعون و شمشیر خود را برداشت، از خانه بیرون امد، چون نظرش به انها افتاد شمشیر خود را کشید و به انها حمله کرد و جمعی از انان را بر خاک هلاکت افکند و به هر طرف که رو می اورد از پیش او می گریختند، حضرت چند نفر از انها را به عذاب الهی واصل گردانید، تا انکه یکی از دشمنان ضربه ای بر صورت او زد و لب بالای مسلم خونین شد، اما ان شیر خدا به هر سو که رو می اورد؛ کسی در برابر او نمی ایستاد. چون از جنگ او عاجز شدند بر بام ها برامدند و سنگ و چوب بر او می زدند و اتش بر نی می زدند و بر سر ایشان می ریختند، چون ان سید مظلوم ان حالت را مشاهده کرد و از زنده ماندن خود نا امید شد، بر ان کافران حمله کرد و جمعی را از پا دراورد. در این هنگام ابن اشعث دید که به اسانی دست بر او نمی توان یافت. گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می دهی! ما ترا امان می دهیم و به نزد ابن زیاد می بریم و او اراده قتل تو ندارد، مسلم گفت قول شما کوفیان را اعتماد نشاید و از منافقان بی دین وفا نمی اید.
سید بن طاوس نیز این روایت را این گونه نقل می کند:

مسلم در ان حال از حیات خود مایوس شد و اشک از چشمان نازنینش جاری شد و فرمود: این اول مکر و غدر است که با من نمودید. محمد بن اشعث گفت: امیدوارم که باکی بر تو نباشد. مسلم فرمود: پس امان شما چه شد؟! پس اه حسرت از دل پر درد برکشید و سیلاب اشک از دیده بارید و گفت: (انالله وانا الیه راجعون).

عبدالله بن عباس سلمی گفت: ای مسلم چرا گریه می کنی؟ ان مقصد بزرگی که تو در نظر داری این ازارها در تحصیل ان بسیار نیست. گفت: گریه من برای خود نیست بلکه گریه ام برای ان سید مظلوم جناب امام حسین (ع) و اهل بیت او است که به فریت این منافقان غدار از یار و دیار خود جدا شده اند و روی به این جانب اورده اند. نمی دانم بر سر ایشان چه خواهد امد.

اخر الامر ابن زیاد علیه اللعنه ولدالزنا، ناسزا به او و حضرت امیرالمومنین (ع) و امام حسین (ع) و عقیل گفت، پس بکر بن حمران را طلبید و ابن ملعون را مسلم ضربتی بر سرش زده بود پس او را امر کرد که مسلم را ببر به بام قصر و او را گردن بزن، مسلم گفت به خدا سوگند اگر در میان من و تو خویشی و قرابتی بود حکم به قتل من نمی کردی.

و مراد ان جناب از این سخن ان بود که اگاه کند که عبیدالله و پدرش زیاد بن ابیه زنا زادگانند و هیچ نسبی و نژادی از قریش ندارند.

پس بکر بن عمران لعین دست ان سلاله اخیار را گرفت و بر بام قصر برد و در اثنای راه زبان ان مقرب درگاه به حمد تو ثنا و تکبیر و تهلیل و تسبیح و استغفار و صلوات بر رسول خدا (ص) جاری بود و با حق تعالی مناجات می کرد و عرضه می داشت که بارالها! تو حکم کن میان ما و میان این گروهی که ما را فریب دادند و دروغ گفتند و دست از یاری ما برداشتند. پس بکر بن حمران لعنه الله علیه ان مظلوم را در موضعی از بام قصر که مشرف بر کفش گران بود برد و سر مبارکش را از تن جدا کرد و ان سر نازنین به زمین افتاد. پس بدن شریفش را دنبال سر از بام به زیر افکند.

کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست

هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست

به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید

ان چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست

کارم این است که تا صبح فقط در بزنم

غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست

جگرم تشنه ی اب و لب من تشنه ی توست

بین کوفه به خدا مثل من عطشانی نیست

من از این وجه شباهت به خودم میبالم

قابل سنگ زدن هر لب و دندانی نیست

من روی بام چرا؟ تو لب گودال چرا؟

دل من راضی از این شیوه ی قربانی نیست

موی من را دم دروازه به میخی بستند

همچو زلفم به خدا زلف پریشانی نیست

زرهم رفت ولی پیرهنم دست نخورد

روزی مسلمت انگار که عریانی نیست

کاش میشد لب گودال نبیند زینب

بر بدن پیرهن یوسف کنعانی نیست

سوخت عمامه ام امروز ولی دور و برم

دختر سوخته ی شام غریبانی نیست

هرچه شد باز زن و بچه کنارم نبود

که عبور از وسط شهر به اسانی نیست

دست سنگین، دل بی رحم، صفات اینهاست

کارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست

دخترم را بغلش کن به کنیزی نرود

چه بگویم که در این شهر مسلمانی نیست.

وقتی مردم کوفه از مرگ معاویه اگاه شدند و دانستند که امام حسین (ع) با یزید بیعت نکرده است، بی درنگ درباره یزید به جستجو پرداختند. انگاه بر در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد امدند. همین که اجتماع انان کامل شد، سلیمان برخاست و به ایراد سخن پرداخت. وی در پایان گفتار خود گفت: شما اطلاع یافته اید که معاویه به هلاکت رسیده و به سوی پروردگار رفته است تا به سزای اعمال خود برسد. فرزندش یزید به جای او به حکومت رسیده است.حسین بن علی ضمن مخالفت با او و بدان جهت که از چنگال طاغوتیان ال ابو سفیان اموی در امان باشد رهسپار مکه شده است. شما که از شیعیان او و قبلا نیز از پیروان پدرش بوده اید، امروز نیازمند یاری شماست. چنانچه می دانید و اماده هستید وی را یاری دهید و با دشمنانش به مبارزه پردازید، ان حضرت بنویسید و امادگی خود را جهت دعوت به کوفه اعلام دارید. اما چنانچه از پراکندگی و سستی در یاری او بیم دارید، وی را فریب ندهید. همه یک صدا گفتند: ما با دشمن او خواهیم جنگید و در راه او جانفشانی و خود را فدای او خواهیم کرد. بدین ترتیب اهالی کوفه نامه ای برای حسین بن علی (ع) نوشتند و به وسیله عده ای همراه با ابو عبد الله جدلی ارسال داشتند.

زمانی که دوازده هزار نامه با بیش از بیست و دو هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین علیه ‌السلام رسید، ان حضرت تصمیم گرفت به نامه ‌های ایشان پاسخ دهد. از این رو، نماینده ‌ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحیه مردم به کوفه فرستاد. به این منظور، نامه ‌ای برای ایشان نوشت و مسلم بن عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خویش را به عنوان سفیر و نماینده به کوفه فرستاد. در نهایت حضرت مسلم سفیر امام علیه السلام از بالای دارالاماره به زمین افکنده شد و به شهادت رسید.

برگرفته از سایت حوزه

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.