به مناسبت شهادت عمار یاسر (رحمه الله)

عمار یاسر، تندیس ولایت مداری

تاریخ انتشار:
عمار یاسر در هر فرصتی، شایستگی حضرت علی (ع) را برای خلافت مطرح می کرد؛ چنان که وقتی عبدالرحمن بن عوف مردم را فراخواند تا درباره انتخاب خلیفه با آنان سخن بگوید، عمار با صراحت بیان داشت: «اگر می خواهید مردم یک رأی باشند و اختلاف نکنند، با علی (ع) بیعت کنید»
عمار یاسر

عمار در زمان رسول خدا

ابویقظان، عمار بن یاسر عنسی از تبار عبار مذحج یمن و حلیف و هم پیمان قبیلة بنی مخزوم مکه بود و در حدود 57 سال قبل از هجرت پیامبر در قبیلة بنی مخزوم به دنیا آمد.

یاسر, پدر عمّار, اهل یمن بود و همراه دو برادرش به مکه آمدند و مقیم آن شهر شدند. یاسر سال ها بعد با سمیه ازدواج کرد و عمّار, ثمرة این ازدواج بود. پس از بعثت پیامبر خداصلی الله علیه وآله, یاسر و سمیه از پیشگامان پذیرش اسلام بودند و در آن دوران سخت در مکه, شدیدترین شکنجه ها را به خاطر توحید و مسلمانی، تحمل کردند و سرانجام، زیر شکنجه های طاقت فرسای مشرکان قریش، شهید شدند.

عمار در حدود 48 سالگی در نخستین سال های بعثت و به هنگام اقامت رسول خداصلی الله علیه وآله در خانة ارقم، اسلام آورد و در این راه تمام آزارها و شکنجه ها را به جان خرید و به علت این که از مهاجران یمنی محسوب می شد و در مکه طرفدار و پایگاه اجتماعی نداشت، از مستضعفان به شمار می آمد.

مشرکان بت پرست مکی، مستضعفان ساکن مکه، همچون عمار، بلال و صهیب را به دلیل مسلمان شدن، شکنجه می کردند و گاهی آنان را برهنه کرده، در برابر تابش آفتاب سوزان حجاز، روی ریگ های داغ می خواباندند و کتک می زدند؛ گاهی زره فولادین بر بدن آنان می پوشاندند و آنها را در هنگام ظهر، در برابر تابش آفتاب قرار می دادند و گاهی نیز تخته سنگی بزرگ روی سینة آنها می نهادند؛ تا از این طریق، آنان را وادار سازند از آیین محمدصلی الله علیه وآله دست بکشند.

روزی در حین شکنجه، مشرکان، عمار را وادار کردند حرف هایی خلاف اسلام بگوید؛ اما عمار یاسر در حالی که اِکراه داشت، آنها را بیان کرد. به نبی اکرمصلی الله علیه وآله خبر دادند که عمار کافر شده است. پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: نه، چنین نیست. اسلام از سر تا قدم عمار را پوشانده است و ایمان با گوشت و خون او عجین شده است.[1]

عمار پس از مدتی نزد پیامبر خداصلی الله علیه وآله آمد؛ در حالی که می‎گریست. حضرت اشک او را پاک کرد و گفت: اگر آنان نزد تو بازگشتند، هر چه خواستند، بگو؛ پس خداوند این آیه را نازل فرمود: «مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ...؛[2] کسانی که بعد از ایمان، کافر شوند، مگر کسی که به اکراه واداشته شود و قلب او به ایمان ثابت است؛ اما کسانی که بدون اجبار و اکراه کافر شوند، برای آنان، عذابی بزرگ است».

عمار با قلبی مالامال از عشق به اسلام و حضرت محمدصلی الله علیه وآله آن دوران سخت را پشت سر گذاشت و همراه اولین گروه از مسلمانان که به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه هجرت کردند, به آن دیار رفت و پس از هجرت رسول خداصلی الله علیه وآله به مدینه, به آن حضرت پیوست و همة توان خود را در خدمت به اسلام و قرآن و در رکاب پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله به کار گرفت.

عمار، آنچنان به پیامبرصلی الله علیه وآله نزدیک بود که خود می گوید: «من دوشادوش رسول خداصلی الله علیه وآله بودم و هیچ کس مثل من، به آن حضرت نزدیک نبود». شاید بر همین اساس بود که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «همانا عمار پوست بین چشمان و بین من است».

ستایش های فراوان پیامبر خداصلی الله علیه وآله از عمار یاسر, موجب شد که او به عنوان الگوی ایمان, اسوة حق و تجسّم ارزش های قرآنی معرفی و این سخن آن حضرت که «عمار, یکی از چهار نفری است که بهشت, مشتاق آنان است»،[3] یکی از این سخنان ستایش آمیز است.

رسول خداصلی الله علیه وآله در مدینه بین او و حذیفه بن یمان، پیمان برادری استوار ساخت. عمار در ساخت مسجدالنبی،

حضوری فعال داشت و وقتی با توهین عثمان مواجه شد و به پیامبرصلی الله علیه وآله شکایت کرد، پیامبر خدا در شان او، این خبر غیبی را فرمود: «انک من اهل الجنه، تقتلک الفئة الباغیة؛ تو از اهل بهشت هستی؛ ستم پیشگان، تو را خواهند کشت».

عمار یاسر, به عنوان سربازی شجاع و باایمان در رکاب پیامبر خداصلی الله علیه وآله حضور داشت و در جنگ های متعدد, با جان فشانی خود، ایمان راستین خویش را نشان داد. در جنگ خندق, در حفر خندق پیرامون مدینه، برای جلوگیری از نفوذ دشمن, از فعال ترین نیروهای مسلمان بود که مورد ستایش پیامبرصلی الله علیه وآله نیز قرار گرفت. او همچنین در نبردهای بدر، احد، و جنگ های دیگر و نیز بیعت رضوان، همراه رسول خداصلی الله علیه وآله حضور یافت و در همة این نبردها، از پیشگامان لشگر اسلام بود.

عمار و خلافت امیرمؤمنان علیه السلام

پس از قتل عثمان، عمار از دعوت کنندگان مردم به بیعت با امام علیعلیه السلام و از نخستین بیعت کنندگان با آن امام بود. از آن پس، وی در همه صحنه ها، یار مخلص و مشاور امین امیرمومنانعلیه السلام بود و در جنگ های جمل و صفین نیز شمشیر زد.

عمار در دوران خلافت علیعلیه السلام سال خورده بود؛ اما جوان دل, با نشاط و پر تلاش بود. وی در دوران حکومت علوی, رئیس نیروهای انتظامی در مدینه شد و پس از فتنه گری های معاویه در شام و پیمان شکنی طلحه و زبیر و بروز زمینه های جنگ جمل و صفین, وی و امام حسن مجتبیعلیه السلام، مأمور تجهیز نیرو از شهر کوفه شدند.

عمار یاسر، بصیرت زایی و بصیرت افزایی

عمار در هر فرصتی، شایستگی حضرت علی علیه السلام را برای خلافت مطرح می کرد؛ چنان که وقتی عبدالرحمن بن عوف مردم را فراخواند تا دربارة انتخاب خلیفه با آنان سخن بگوید، عمار با صراحت بیان داشت: «اگر می خواهید مردم یک رأی باشند و اختلاف نکنند، با علی علیه السلام بیعت کنید» و مقداد سخنان وی را تأیید کرد.[4]

عمار یاسر در جنگ جمل، به روشن گری پرداخت و تلاش کرد موضوع را برای مردم روشن سازد. عمار خطاب به مردم گفت: «درست است که همسر پیامبرصلی الله علیه وآله که مادر مؤمنان شناخته شده است، دارای حرمت و احترام است، اما حرمت و حق دین، بالاتر و بزرگ تر از حرمت اوست. اگر شما به جانب علی علیه السلام حرکت کنید، آن حضرت، موضوع را کاملاً برای شما روشن خواهد ساخت. با همة کارشکنی هایی که از سوی عناصری چون ابوموسی اشعری صورت گرفت، حسن بن علی علیه السلام و عمار، شش هزار نفر از مردم کوفه را برای یاری امام علی علیه السلام با خود همراه ساختند.[5]

وجود شخصیت هایی چون عمار در میان سپاه امام علی علیه السلام می توانست برای مؤمنان، عامل بصیرت و ملاک حقانیت نبرد با اصحاب جمل باشد؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله در شأن عمار یاسر فرموده بود: «هرگاه مردم دربارة موضوعی اختلاف یابند و چند دستگی پیش آید، فرزند سمیه [عمار] با حق خواهد بود».[6] او همچنین با یاران معاویه که به جنگ حضرت امام علی علیه السلام آمده بودند، بحث و گفت وگو می کرد؛ تا آنان را از این نبرد باز دارد و چون وجود او ذوب در اسلام و ولایت بود و تمام دستورات الهی را فرمانبردار بود، پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «عمار از ماست؛ خداوند، دشمن دارد دشمن او را و دوست دارد دوست او را».[7]

عمار یاسر و بیدار کردن خواص

جنگ جمل، یکی از مراحل حساس و سرنوشت سازی بود که تشخیص وظیفه، نه تنها برای مردم عادی که گاهی برای خواص نیز دشوار بود؛ زیرا یک طرف حضرت علیعلیه السلام، دست پرورده پیامبرصلی الله علیه وآله و همسر فاطمهسلام الله علیها قرار داشت و در طرف دیگر، عایشه، همسر پیامبر [صلی الله علیه وآله] و دختر خلیفة اول قرار داشت و اشخاصی مثل طلحه و زبیر که به خاطر مسائل مادی، بیعت خود را با حضرت علی علیه السلام را زیرپا گذاشته بودند و تاریخ برخی از همراهان دیرین حضرت علی علیه السلام را ثبت کرده است که در جنگ، موضع بی تفاوتی اتخاذ کرده، نظاره گر باقی ماندند و یا در جبهة مقابل حضرت قرار گرفتند؛ ولی عمار، نه تنها در جبهة حضرت بود، بلکه با آگاه کردن خواص، به نجات آنها کمک می کرد. مغیره بن شعبه، یکی از تماشاگران بود و عمار به او گفت: «چرا در سپاه حق علیعلیه السلام به کارزار نمی پردازی؟ همچنین وی نامة حضرت علیعلیه السلام خطاب به زبیر را نزد زبیر برد و زبیر با دیدن عمار، احساس سستی و ناتوانی کرد و زیر لب زمزمه کرد: «وای پشتم شکست و رویم سیاه گشت» و از جنگ با حضرت علی علیه السلام منصرف شد.

نقش عمّار در جنگ صفین

عمار, معیار حق بود. رسول خداصلی الله علیه وآله فرموده بود: عمار با حق است و از آن جدا نمی شود. از این رو، در بروز فتنه ها، وقتی کار بر مردم مشتبه می شد, نگاه می کردند که عمار در کدام طرف است و همان جبهه را جبهه حق می دانستند. در نبرد صفّین نیز وجود عمار در میان لشکریان امیرالمؤمنینعلیه السلام دلیلی بود بر این که این سو حق و جبهة مقابل, باطل و ستم گر است.

عمار که سمت فرماندهی سواره نظام را به عهده داشت، به سوی دشمن حمله می برد و چنین می سرود:

نحن ضربناکم علی تنزیله

فالیوم نضربکم علی تأویله

«ما پیشتر شما را بر سر تنزیل و فرود آمدن قرآن می زدیم و امروز نیز بر تأویل و مصداق قرآن می زنیم».

وجود عمّار، وسیله تشخیص حق از باطل

ابونوح حِمْیری، پسرعموی ذوالکلاع حِمْیری بود؛ ولی ابونوح، جزء سپاه امیرمؤمنان علیعلیه السلام بود و ذوالکلاع از سران لشکر معاویه بود. ذوالکلاع از عمروعاص شنیده بود که پیامبرصلی الله علیه وآله به عمّار یاسر فرموده بود: گروه متجاوز و ستم گر، تو را می کشد. از این رو، شک و تردید به دلش راه یافته بود که عمّار در میان کدام سپاه است؛ تا از این راه بفهمد که آیا حق با سپاه علیعلیه السلام است یا با سپاه معاویه. ذوالکلاع تصمیم گرفت این موضوع را توسط پسرعمویش ابونوح که از سربازان سپاه علیعلیه السلام بود، پی جویی کند.

در یکی از روزهای جنگ، ذوالکلاع و ابونوح در گوشه ای از جبهه، با هم خلوت کردند. ذوالکلاع به او گفت: از عمروعاص شنیدم که می گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله به عمّار فرمود: گروه ستم گر، تو را می کشند. هم اکنون، این سخن را به یاد عمروعاص آوردم. او در پاسخ من گفت: از پیامبرصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: مردم شام با مردم عراق برای جنگ، رو در روی هم قرار می گیرند و حق و امام هدایت گر، در میان یکی از آن دو سپاه است و آن سپاهی که عمّار یاسر در میان آن است، حق می باشد.

ابونوح گفت: آری، سوگند به خدا! عمّار در میان سپاه ما [سپاه عراق] است. ذوالکلاع گفت: تو را به خدا سوگند می دهم! آیا عمّار در جنگ با ما جدّی است؟ ابونوح پاسخ داد: آری، به پروردگار کعبه سوگند! او در جنگ با شما، از من سخت تر است و من دوست دارم که همة شما به صورت یک نفر بودید و من گردن شما را می زدم و تو را که پسرعمویم هستی، جلوتر از همه می کشتم.

سرانجام ذوالکلاع با این که حق برایش روشن شد، دنبال حق نرفت و در سپاه شام ماند و به دست سپاه علی علیه السلام کشته شد و بعد عمّار نیز کشته شد. هنگامی که خبر شهادت عمّار یاسر و کشته شدن ذوالکلاع به عمروعاص رسید، بسیار خوشحالی کرده و به معاویه گفت: سوگند به خدا! ای معاویه! نمی دانم از کشته شدن کدامیک از این دو نفر [ذوالکلاع و عمّار] بیشتر خوشحالی کنم. اگر ذوالکلاع زنده می ماند تا عمّار کشته می شد، با همة قوم و فامیل خود، به سپاه علیعلیه السلام می پیوست و شیرازة سپاه ما را از هم می گسست.

نبرد شدید عمّار در روز سوم جنگ و تبیین گری او

در سومین روز جنگ صفّین، بخشی از سپاه امیرمؤمنان علیعلیه السلام به فرماندهی عمّار یاسر، برای نبرد با سپاه معاویه، حرکت کردند و بخشی از سپاه معاویه به فرماندهی عمروعاص، به میدان کارزار آمدند. بین این دو گروه، جنگ سختی درگرفت. در این هنگام، عمّار معاویه را چنین معرفی کرد:

«ای مسلمانان! آیا می خواهید نظاره گر شخصی باشید که خدا و رسولش را دشمن دارد و با خدا و رسولش می جنگد و بر مسلمین ظلم و تجاوز می کند و مشرکان را تقویت می نماید؛ همان کسی که وقتی خداوند [در فتح مکه] پیروزی دینش و نصرت رسولش را خواست، نزد پیامبر آمد و در ظاهر مسلمان شد؟ سوگند به خدا! اسلام او از روی میل نبود؛ بلکه با کمال بی اعتنایی، اسلام را پذیرفت و پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله، سوگند به خدا! ما او را به عنوان دشمن مسلمین و دوست مجرمین شناختیم! آگاه باشید که او معاویه است. با او نبرد کنید و او را لعنت نمایید که او از کسانی است که نور خدا را خاموش می کنند و موجب پیروزی دشمنان خدا می شوند»!

پاسخ قاطع عمّار در رفع تردید

اسماء بن حکیم می گوید: ما در سپاه علیعلیه السلام، در زیر پرچم عمّار یاسر با دشمن می جنگیدیم. نزدیک ظهر که شد، مردی از سپاه علیعلیه السلام پیش عمار آمد و گفت: هنگامی که من از خانه بیرون آمدم، اطمینان داشتم که ما در مسیر حق هستیم و شکی نداشتم که این قوم [معاویه و طرفدارانش] بر باطل و گمراهی هستند؛ تا شب گذشته، همین عقیده و اطمینان را داشتم؛ ولی دیشب دیدم که اذان گوی ما، در جمله های اذان، گواهی به یکتایی و رسالت محمدصلی الله علیه وآله می دهد و اذان گوی آنها [معاویه و هوادارانش] نیز گواهی به یکتایی خدا و رسالت محمدصلی الله علیه وآله می دهد و بعد از اذان، هم ما نماز می خوانیم، هم آنها و کتاب ما، یعنی قرآن هم یکی است؛ دعوت ما یکی است؛ رسول ما نیز یکی است. از این رو، دیشب شک و تردید بر من راه یافته است. دیشب بی آن که کسی جز خدا بداند، شب را به سر آوردم و صبح نزد امیرمؤمنان علیعلیه السلام آمدم و ماجرا را گفتم و به من فرمود: آیا عمّار را ملاقات کردی؟ گفتم: نه. فرمود: نزد عمّار برو ببین چه می گوید؛ از گفتة او پیروی کن. اینک برای همین مسئله نزد تو آمده ام.

عمّار به او گفت: آیا آن صاحب پرچم سیاه را که در مقابل من قرار گرفته است [اشاره به پرچم عمروعاص] می شناسی؟ من با این شخص در عصر رسول خداصلی الله علیه وآله در رکاب آن حضرت، سه بار جنگیدم و اینک این چهارمین بار است که با او می جنگم و این بار، بهتر و نیک تر از سه بار قبل نیست؛ بلکه بدتر و زشت تر از آن وقت است. من در جنگ بدر، احد و حُنین، در برابر او جنگیدم. آیا پدرت این جاست تا تو را به آن خبر دهد؟ آن مرد گفت: نه.

عمّار گفت: آن روز در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله تجمّع ما در مرکز پرچم های رسول خداصلی الله علیه وآله بود؛ ولی تجمّع این قوم [عمروعاص و معاویه و سپاه آنان] در مرکز پرچم های مشرکان بود. آیا این لشکر [معاویه] و کسانی را که در آن هستند، می بینی؟ سوگند به خدا! دوست دارم که همة آنها، به صورت یک فرد بودند و من آن فرد را سر به نیست می کردم. سوگند به خدا! ریختن خون همة آنها حلال تر از ریختن خون گنجشک است! آیا ریختن خون گنجشک، حرام است؟

آن مرد گفت: نه، بلکه حلال است. عمّار گفت: ریختن خون آنها نیز حلال است، آیا مطلب را خوب بیان کردم؟ آن مرد گفت: آری، خوب روشن کردی. عمّار گفت: اینک برو؛ هرکدام از دو لشکر را خواستی، انتخاب کن؛ به زودی آنها [معاویه و پیروانش] با شمشیرهای خود، شما را می زنند؛ تا حدّی که باطل گرایان شما، به شک و تردید می افتند. آن گاه عمّار [با یقین و احساسات پاک خود] این جمله های تاریخی را فرمود: «سوگند به خدا! به اندازة خاشاکی که در چشم پشه رفته، آنها بر حق نیستند. سوگند به خدا! اگر آنها با شمشیرهای خود ما را بزنند و تا کنار نخل های سرزمین هَجَر [بحرین] ما را به عقب برانند، ما علم و اطمینان داریم که بر حق هستیم و آنها بر باطل می باشند».

پاسخ دیگر عمّار برای رفع شک

ابوزینب در سپاه امیرمؤمنان علیعلیه السلام بود و در جبهة جنگ صفّین، بر اثر نا آگاهی به شک افتاد که کدام یک از دو لشکر بر حقّند؟ امیرمؤمنان علیعلیه السلام به او فرمود: اگر تو با این قوم، با نیت پاک جنگ کنی و کشته شوی، در راه اطاعت خدا کشته شده ای و بر حق هستی....

عمّار یاسر نیز به او فرمود: ثابت قدم باش و در مورد این احزاب [پیروان معاویه] شک نکن که آنها دشمنان خدا و رسولش هستند. آن گاه عمّار به دشمن حمله کرد؛ در حالی که چنین رجز می خواند: حرکت کنید به سوی دسته هایی که دشمنان پیامبرصلی الله علیه وآله هستند. حرکت کنید که بهترین انسان ها، پیروان علیعلیه السلام می باشند. اکنون وقت کشیدن شمشیر از نیام و تازاندن اسب ها به سوی میدان جنگ و پرتاب نیزه های بلند، می باشد. به این ترتیب، می بینیم عمّار از روی بینش و آگاهی و با کمال اطمینان و عقیده، بر اساس تولّی و تبرّی، می جنگید.

پرواز تا ملکوت

روزی دیگر از نبرد سخت صفین گذشت و شب فرا رسید. تاریکی شب، آتش جنگ را کم سو کرده بود. اجساد کشتگان در میانة میدان بر جا مانده بود. مولای متقیان، امام علیعلیه السلام، دل شکسته، ولی صبور در میان اجساد می گشت؛ تا آن که گریان و اندوهناک بر زمین نشست و جنازة عمار را در بر گرفت و فرمود: «ای مرگ! تو از من دست نمی کشی؛ همة دوستانم را از من گرفتی؛ گویی کسانی را که دوست دارم، به درستی می شناسی و به سویشان می آیی» و نیز فرمود: «انالله و اناالیه راجعون. هر کس قتل عمار را بزرگ نشمرد و غمگین نشود، از اسلام، حظّ و بهره ای نبرده است».

نقل شده است که در جنگ صفین، عمّار پیش از شهادتش، بر اثر تشنگی زیاد، آب طلبید. مردی گفت: آب در این جا نیست. در این هنگام، شخصی شربتی از شیر برای او آورد. عمار به او گفت: «از دوستم رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: آخرین ره توشه تو از دنیا، قدحی از شیر است». عمار شیر را نوشید و برای چندمین بار به دشمن حمله کرد؛ تا این که دو نفر از افراد دشمن به سوی او آمدند؛ اولی ضربتی سخت بر عمار زد که بر زمین افتاد و دومی سر از بدن عمار جدا کرد و بدین ترتیب، عمار یاسر در سال 37 هجری در 94 سالگی، به ضرب شمشیر سپاه ستم گر معاویه، در جنگ صفین، به فیض شهادت نایل آمد و خبر غیبی پیامبر خداصلی الله علیه وآله تحقق یافت. مرگ عمار، امیرالمؤمنین علیه السلام را سخت ناراحت کرد و در کنار پیکر بی جان او فرمود: «رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یوْمَ اَسْلَمَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یومَ قُتِلَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یومَ یبَعُث حَیاً» و آن گاه بر پیکر وی نماز خواند و بدنش را در منطقة صفین به خاک سپرد.

آشکار شدن حق با شهادت عمّار

شهادت عمار یاسر, گرچه در حضرت امیر علیه السلام و یارانش شدیداً اثر گذاشت و آنان را غمگین ساخت, ولی در تزلزل روحیة سپاه شام و رسوا نمودن معاویه هم بسیار مؤثر بود. چون رسول خداصلی الله علیه وآله بارها درباره او فرموده بود: گروه ستمکار و اهل بغی, او را می کشند و ثابت شد که این گروه, همان سپاه شامند که به فرمان معاویه، به جنگ با علیعلیه السلام آمده اند.

محمدبن عمّاره بن خُزیمه بن ثابت می گوید: جدّم [خزیمه] در جنگ جمل، همواره شمشیرش را از کشتن سپاه جمل باز می داشت [زیرا شک و تردید به دلش راه یافته بود] و همچنان این روش را ادامه داد؛ تا آن هنگام که عمّار در جنگ صفّین کشته شد؛ آن گاه [همین حادثه موجب اطمینانش شد و] به سوی دشمن شمشیر کشید و جنگید؛ تا به شهادت رسید. دلیلش این بود که می گفت: از پیامبرصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: گروه ستم گر، عمّار را می کشند. [بنابراین، سپاه شام که او را کشته، ستمگر است].

ولایت پذیری عمار یاسر

آن چه که عمار یاسر را از دیگران ممتاز کرده بود، خلوص در ایمان به وحدانیت خدا و رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله و اعتقاد راسخ به ولایت امام علی بن ابی طالبعلیه السلام پس از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله و پایداری در این اعتقاد بود؛ چنان که پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله در نصایح خود به عمار فرمود: «ای عمار! پس از من، فتنه ای بزرگ رخ خواهد داد؛ پس هرگاه با چنین فتنه ای روبه رو شدی، از علیعلیه السلام پیروی کن؛ زیرا علی علیه السلام با حق است و حق با علی علیه السلام است.[8]

عمار در آخرین دیدار، با چشمانی اشک بار و در حالی که با حضرت علیعلیه السلام خداحافظی می کرد و به استقبال شهادت می رفت، گفت: «ای امیرمؤمنان علیه السلام! همراهی من با تو، جز بر اساس بصیرت و آگاهی نبود؛ زیرا رسول خداصلی الله علیه وآله در جنگ حنین به من فرمود: ای عمار! پس از من، فتنه ها رخ خواهد داد؛ آن زمان، از علیعلیه السلام و یاران او حمایت کن؛ زیرا علی با حق و حق با علی است و حضرت علی علیه السلام فرمود: «ای عمار! خدایت از جانب خود و پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله پاداش نیک عطایت کند؛ تو، هم برادری شایسته بودی و هم یار و همراهی نیک.[9]

سخن معاویه دربارة او, به عنوان اعتراف دشمن, جایگاه والای او را نشان می دهد. روزی که مالک اشتر با دسیسة معاویه در راه عزیمت به مصر شهید شد, معاویه پس از شنیدن این خبر گفت: علی بن ابی طالبعلیه السلام دو دست داشت؛ یکی از آنها در جنگ صفین بریده شد و آن، عمار یاسر بود; دست دیگرش امروز جدا گردید و آن، مالک اشتر بود.[10]

 

[1]. سید محسن امین، اعیان الشیعه, ج8, ص373.

[2]. نحل، آیة 106.

[3]. مفید، اختصاص, ص12.

[4]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 25.

[5]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 181.

[6]. تاریخ دمشقی، ج 18، ص 512.

[7]. مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 743.

[8]. الطبرانی، المعجم الاوسط، طبرانی، ج2، ص723.

[9]. بحارالانوار، ج33، ص91.

[10]. اختصاص, ص81.

 

منبع : حوزه نت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.