کتاب نفس های سوخته

8 محتوا

یک­بار وسوسه شدم و همراه عمه‌ام مواد مصرف کردم. حالم خیلی بد شد، انگار که مرا آتش زدند. مات و مبهوت شده بودم و خشکم‌ زده بود. عمه‌ام برایم قرص آورد؛ ولی حالم خوب نشد. از آن روز به بعد، هربار که به خانه آنها می‌رفتم، با عمه‌ام مواد مصرف می‌کردم...

پسر نوجوان با نگاهی بی­ رمق و صورتی رنگ‌پریده مقابلم نشست. رگه‌هایی از درد اعتیاد در وجودش خودنمایی می‌کرد. با صدایی ناتوان‌تر از نگاهش، شروع به صحبت کرد و گفت:

چهار‌ساله و عزیز دردانه پدر بودم که کنار بساط شراب‌خوری‌اش می‌نشستم و شیرین‌زبانی‌هایم او را کیفور می‌کرد. همین شیرین‌زبانی‌ها بود که پدرم مرا هم‌پیمانه خود کرد. یک تفاوت بزرگ در خانه ما وجود داشت؛ مادرم زنی نمازخوان و مقید بود؛ اما پدرم مردی الکلی ...

پدرم وضع مالی مناسبی داشت. از نظر امکانات، خیلی چیزها برایم فراهم بود؛ اما دریغ از کمی محبت و توجه از سوی والدینم. بعدها متوجه این شدم که مادرم فقط به دلیل وضع مالی پدرم با او ازدواج کرده است و هیچ‌گاه فرزندی نمی‌خواسته .... .

با توجه به اصرار آرزو، هوس کردم شیشه مصرف کنم و روز بعد، به خانه‌اش رفتم و با هم پای بساط نشستیم. آرزو دوباره از فواید شیشه و بی‌خطر بودن آن گفت و یادم داد که چطور از این مواد استفاده کنم. پس از مصرف، چند ساعتی حالت و احساس عجیبی داشتم ...

اولین‌بار که او را دیدم از رفتار جدی و کمی خشنش یکه خوردم. با خودم فکر کردم آیا می‌توانم با چنین شخصی کار کنم؟ آخر او مدیر شرکتی بود که من به عنوان منشی قرار بود در آنجا کار کنم. من احتیاج مالی نداشتم؛ ولی ...

مأموران با شنیدن ادعاهای دختر دانشجو، به بررسی‌های تخصصی دست زدند و پی بردند «ال‌اس‌دی» یک نوع ماده مخدر سوییسی بوده و از طریق اروپا وارد ایران شده است. فریماه نیز با اطلاع از اینکه دستمال‌ها اعتیادآور هستند، سوار اتوبوس یا مترو می­شود و ...

فکر می‌کردم باید بزرگ شوم و این‌چنین بود که ادای بزرگ‌ترها را در می‌آوردم و همیشه مدادی را که مشق می‌نوشتم، مانند سیگار روی لب می‌گذاشتم و کت خودم را روی دوشم می‌انداختم...