رفتن به محتوای اصلی

گروه تولید محتوا

237 محتوا

به همت گروه تولید محتوا معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم و در راستای زنده نگهداشتن یاد و خاطری شهدای هشت سال دفاع مقدس و آشنا کردن عموم افراد جامعه با سیره و خاطرات شهدا، کتاب «همسران زمینی و سرداران آسمانی» منتشر شد.

در همان سن و سال کم و اوایل سن تکلیف به این نتیجه رسیدم که همسن و سالانم که حجاب ندارند، بهتر و راحت­ تر بازی می‌کنند. من هم به پیروی از آنها، احساس کردم حجاب مانع بازی و فعالیتم می‌شود و به همین راحتی حجاب را کنار گذاشتم ...

پنج سال پیش که دختر کوچکی بودم، مرا نامزد پسرخاله ام کردند؛ ولی من اصلاً نمی‎دانستم نامزد شده ‎ام. تا این‌که در چهارده سالگی فهمیدم که نامزد هستم؛ اما من این پسر را اصلاً دوست ندارم. هر چه به پدر و مادرم می‌گویم، به حرفم توجه نمی کنند ...

وقتی وارد اتوبوس شدم، کمی ترسیدم از اینکه سفر سختی در پیش داشته باشم. نمی‌دانستم با این همه دختران کم‌حجاب و آرایش‌کرده چگونه باید برخورد کنم؛ به‌ویژه چند نفر از آنها که خیلی شیطنت هم داشتند ...

رئیس گروه تولید محتوا معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم از انتشار کتاب "اخلاق و معنویت در مکتب شهید سلیمانی" خبر داد.

پدرم وضع مالی مناسبی داشت. از نظر امکانات، خیلی چیزها برایم فراهم بود؛ اما دریغ از کمی محبت و توجه از سوی والدینم. بعدها متوجه این شدم که مادرم فقط به دلیل وضع مالی پدرم با او ازدواج کرده است و هیچ‌گاه فرزندی نمی‌خواسته .... .

ماه محرم بود با خودم گفتم: «محرم مال امام حسین(ع) است و به خدا هم هیچ ربطی ندارد». اندکی مراعات کردم و مانتوی بلندتری پوشیدم. ظاهرم در ایام محرم بهتر شده بود. اربعین همان سال دو نفر از همکارانم که راهی کربلا بودند، از من خواستند که همراه‌شان بروم...

سید مهدی قوام، یکی از وعاظ مشهور تهران در دوران طاغوت، یک شب پس از اتمام روضه، وقتی از پله‌های منبر پایین آمد، بانی مجلس، «حاج شمس‌الدین»، دست در جیبش کرد و پاکتی به ایشان داد و گفت: «آقا سید، ناقابله، اجرتون با صاحب اصلی محفل.» آقا سید مهدی تشکر کرد و پاکت را بدون شمردن پَرِ قبایش گذاشت. حاج شمس‌الدین گفت: آقا سید، حاج مرشد شما را تا دَم در منزل همراهی می‌کنند. حاج مرشد لبخندزنان نزدیک شد و دو تایی به راه افتادند.

با توجه به اصرار آرزو، هوس کردم شیشه مصرف کنم و روز بعد، به خانه‌اش رفتم و با هم پای بساط نشستیم. آرزو دوباره از فواید شیشه و بی‌خطر بودن آن گفت و یادم داد که چطور از این مواد استفاده کنم. پس از مصرف، چند ساعتی حالت و احساس عجیبی داشتم ...

پیامک پدر محمد را پاک نکردم. می‌خواستم به همه نشان دهم که به میل خودم چادری شدم و اجباری در کار نیست. وقتی در شهرستان بعضی از اقوام محمد مرا با چادر می‌دیدند و می‌گفتند: «به اجبار حاج آقا بالاخره چادری شدی». پیامک را نشانشان می‌دادم و می‌گفتم ...