لبهای پُرخنده دخترکان بیحجابی که از کنارش رد میشدند، گواهی از به سخرهگرفتن پوشش او در این گرمای وحشتناک میداد. گاهی هم کسی بود که متلکی بیندازد و او را به بغل دستیاش نشان دهد. گرمت نیست؟ این چیه پوشیدی توی این گرما؟
گروه تولید محتوا
مأموران با شنیدن ادعاهای دختر دانشجو، به بررسیهای تخصصی دست زدند و پی بردند «الاسدی» یک نوع ماده مخدر سوییسی بوده و از طریق اروپا وارد ایران شده است. فریماه نیز با اطلاع از اینکه دستمالها اعتیادآور هستند، سوار اتوبوس یا مترو میشود و ...
من همیشه موهایم را اتو میکردم و از دستبند و زیورآلات استفاده میکردم. لاک، جزء جدا نشدنی زندگیام بود و جانم به کلکسیون لاکهایم بند بود! فکر میکردم اگر این کارها را نکنم، به من میگویند: «دختر چقدر اُملی؟!». دوست داشتم همیشه خوشگلتر از بقیه باشم ...
مردی شصتوپنج ساله بعد از چهلوپنج سال زندگی مشترک با همسرش، احساس کرده زندگیاش تباه شده و به دادگاه خانواده رفت و خطاب به قاضی گفت: زنم سیوپنج سانتیمتر از من بلندتر است و به دلیل همین اختلاف، فکر میکند خیلی از من سرتر است و دیگر مرا دوست ندارد...
روزها میگذشت و من به مدرسه میرفتم و هر روز مدیر برای پدرم نامه میفرستاد و از او میخواست که مرا بیحجاب به مدرسه بفرستد. فرانسه را بهاصطلاح مهد آزادی میدانند ...
فکر میکردم باید بزرگ شوم و اینچنین بود که ادای بزرگترها را در میآوردم و همیشه مدادی را که مشق مینوشتم، مانند سیگار روی لب میگذاشتم و کت خودم را روی دوشم میانداختم...
برادر یعنی آدم قلدری که به محض لباس پوشیدنت و حاضر شدنت برای بیرون رفتن از اتاقش بیرون میآید، چپ چپ نگاهت میکند و با صدای بلند که مادر هم از آشپزخانه بشنود، میگوید: «خانم باز با این سر و وضع کجا قراره تشریف ببرن؟!».
... مدتی از زندگی ما می گذشت و من با خود کلنجار میرفتم؛ تا اینکه همسرم زبان باز کرد و گفت: «بله، قصد طلاق دارم و به اصرار پدر و مادرم با تو ازدواج کردهام.» الآن فقط حسرت این را میخورم که ای کاش بیشتر تحقیق میکردم.
وقتی وارد دانشگاه شدم، از چادر متنفر بودم و خیلی تعجب میکردم از اینکه بعضی دخترهای چادری، درسخوان و باهوش بودند و شلخته، بدتیپ و بینظم نبودند. لباسهای مد روز میپوشیدند، ادکلن میزدند ...