اشعار مبعث پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله - 5

تاریخ انتشار:
بخش پنجم از مجموعه اشعار مبعث پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلّم
پیامبر اکرم، حضرت محمد صلوات الله علیه، پیام خدا، رسول خدا، پیامبر اعظم، رسول الله

اشعار مبعث پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله - 5

بخش پنجم از مجموعه اشعار مبعث پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلّم

احمد مرسل، آن چراغ جهان

احمد مرسل آن چراع جهان
رحمت عالم آشکار و نهان

آمد از رب سوی زمین عرب
چشمه زندگانی اندر لب

هم عرب هم عجم مسخّر او
لقمه خواهان رحمت در او

در جهانی فکنده آوازه
با خود آورده سنّتی تازه

دین بدو یافت زینت و رونق
زانکه زو یافت خلق راه به حق

سخن او برد تو را به بهشت
ادب او رهاندت ز کنشت

دل پر درد را که نیرو نیست
هیچ تیماردار چون او نیست

بر تو از نفس تو رحیم‌تر است
در شفاعت از آن کریم‌تر است

از کرم، نزهوا و نزهوسی
مهربانتر ز تست بر تو بسی

گر تو خواهی که گردی او را یار
از حرام و سفاح[1] دست بدار

در حریم وی ای سلامت جوی
شرم‌دار از حرام و دست بشوی

ای فرو  مانده زاروار و خجل
در حجیم تن و جهنم دل

گر تو را دیده هست و بینایی
چون ز دوزخ سبک برون نایی؟

پاک شو، پاک، رستی از دوزخ
کو رهاند ترا از آن برزخ

خاک او باش و پادشاهی کن
آن او باش و هر چه خواهی کن

تا به حشر ای دل ار ثنا گفتی
همه گفتی چو مصطفی گفتی

شمع بود آن همای فرخنده
از درون سوز و از برون خنده

گنج همسایه بد دل پاکش
رنج سایه نبود بر خاکش

 

پی‌نوشت:

1- سفاح : زنا کردن

* برگزیده حدیقه سنائی، به کوشش ناصر عاملی، کتابخانه طهوری 1356هـ. ش. تهران ص40.

 

در وصف خاتم النبیین

ای جز به احترام، خدایت نبرده نام
وای سلک انبیا ز وجود تو با نظام

در دست عقل، نور مساعی تو چراغ
بر کام نفس، حکم مناهی تو لگام

از آتش سنان تو یک شعله نور صبح
وز پرچم سیاه تو یک تار زلف شام

فتراک[1] توست عروه وثقی[2] که جبرئیل
در وی زند ز بهر شرف دست اعتصام [3]

گر صورت تو رحمت عالم نیامدی
از حضرت خدای که دادی به ما پیام؟

چل روز از آن سبب گل آدم سرشته شد[4]
تا قصر دین به خشت وجودت شود تمام

ای نقش کرده بر صفحات وجود خویش
عرش مجید نام ترا از برای نام

پر جوش دیگ سینه چه داری که می‌پزند
در مطبخ «ابیت [5]» ترا گونه گون طعام

در موکب جلال تو از عجز بازماند
روح القدس به منزل الاّله مقام [6]

نزدیک تو چه تحفه فرستیم ما ز دور؟
در دست ما همین صلوات است و السلام

عیسی ز مقدم تو به ایام مژده داد
ازیمن آن سخن نفسش جان به مرده داد

ای کرده خاک پای تو با عرش همسری
ختم است بر کمال تو ختم پیمبری

در معرض ظهور نکرد از علوّ قدر
با آفتاب، سایه شخصت برابری

باد صبا ببست میان نصرت ترا
دیدی چراغ را که دهد باد یاوری؟

دریای وحی را شده، غوّاص، جبرئیل
جوهر کلام حق و زبان تو جوهری

تو کرده از تواضع درویشی اختیار
وز همّت تو یافته دریا توانگری

بر عزم قاب قوسین [7] اندر دمی لطیف
چون تیربر گذشته زافلاک چنبری

بر راه تو نهاده فلک صد هزار چشم
تا جز فراز دیده او گام نسپری

هر هفت کرده [8] چرخ و به راه تو آمده
بر آرزوی ان که در او بو که‌ [9] بنگری

تو بر گذشته فارغ و آزاد از همه
جایی که جبرئیل ندانست رهبری

بی‌واسطه رسیده به صندوق سرّ تو
چندان جواهر کرم و بنده پروری

در حضرت الهی چون ما به حضرتت
در بند عجز کرده زبان ثناگری

برهان معجز تو کلام الهی است
نه چون کلیم و ذوالنون از مار و ماهی است [10]

ای با علوّ همت تو آسمان زمین
و ای گام اوّلین تو بر چرخ هفتمین

روح‌الله ار ز آستی مریم آمده است
صد مریم است روح تو را اندر آستین

محبوب حق شد آنکه تو را کرد پیروی
وه کز کجاست تا به کجا منصبی چنین

تقدیر بر کشیده به میزان همّتت
وز پرّ پشّه بود سبک مایه‌تر زمین

ای تیر دیده دوز تو از کیش «مارمیت‌ [11]»
وای سنجق [12] سپاه تو خیل مسوّمین [13]

از شرح لفظ تو دهن نقل پر شکر
و زیاد خلق تو نفس عقل عنبرین

عزم درست تو ز پی نصرت صوات
بر هم شکسته لشکر کفر خطا چو چین

پیروزه فلک بنسودی کف وجود
نام «محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم)» ارنبدی نقش آن نگین

آدم که دانه یی ز بهشتش بدر فکند
از خرمن شفاعت تو هست خوشه چین

ظلمت زدای عالم جانی از آنکه هست
لفظ تو آفتاب و نفس صبح راستین

تلقین ذکر کرده کفت سنگریزه را [14]
انبار رزق کرده دلت ظلّ نیزه را [15]

من بنده گرچه نظم ثنای تو می‌کنم 
نظم ثنای تو نه سزای تو می‌کنم

تو  فارغی ز مدح چو من صدهزار، لیک
من خود تقرّبی به خدای تو می‌کنم

خود را بزرگ می‌کنم اندر میان خلق
نه آنکه خدمتی ز برای تو می‌کنم

بسیار هرزه گفته‌ام از بهر هر کسی
اکنون تدارکش به ثنای تو می‌کنم

از بهر نیکنامی دنیا و آخرت
نام بزرگ خویش گدای تو می‌‌کنم

من بس نیازمندم و خلق تو بس کریم
روی طمع بسوی سخای تو می‌کنم

درمانده‌ام به دست غریمان مظلمه [16]
دریوزه‌ای ز کوی عطای تو می‌کنم

ناموس من مبر که همه عمر پیش خلق
دعوی بندگی و ولای تو می‌کنم

شرمنده گناهم و آلوده خطا
وآنگه چه آرزوی لقای تو می‌کنم

دانم که نا امید نگردم زلطف تو
گر استعانتی به دعای تو می‌کنم

شرط شفاعت تو ز ما گر کبایر است
با ما بسی متاع از این جنس حاضر است

 

پی‌نوشت‌ها:

1- فتراک: حلقه جلو زین که شکار بدان بندند- شکارنبد.

2- عروه وثقی: دستاویز استوار.

3- اعتصام: چنگ در زدن.

4- اشاره است به حدیث قدسی: خمّرت طینة آدم بیدیِّ اربعین صباحاً.

5- اشاره است به حدیث نبوی(صلی الله علیه وآله وسلم). ابیت عند ربی هویطعمنی و یسقینی: «شب نزد پروردگارم بسر آوردم، او امر طعام داد و آب نوشانید.»

6- اشاره دارد به آیه مبارکه: و ما منّا الا له مقام معلوم آیه 163 سوره صافات.

7- اشاره است به معراج و رسیدن به مقام قرب حضرت حق و آیه شریفه 9 از سوره نجم فکان قاب  قوسین اوادنی: «تا شد به اندازه پهنای دو کمان یا  نزدیکتر،»

8- با هفت قلم آرایش کرده: حنا- وسمه- سرخاب- سفیدآب- سرمه- زرک و غالیه.

9- بوکه : باشد که، شاید که.

10-  اشاره است به اژدها شدن عصای حضرت موسی(علیه السلام) و افتادن حضرت ذوالنون (یونس) به کام ماهی.

11- اشاره است به آیه 17 از سوره انفال: فلم تقتلوهم ولکن الله قتلّهم و ما رمیت اذرمیت ولکن الله رمی.

12- سنجق: علم و درفش و رایت.

13- خیل مسوّمین: در قرآن مجید آمده است: بلی ان تصبر او تنّقوا و یا توکم من فور هم هذا یمددکم ربّکم بخمسة الاف من الملائکة مسوّمین: «فرشتگان نشان داری که برای یاری مسلمانان به امر خدا آمدند.» (آیه 125، سوره آل عمران)

14- اشاره است به تسبیح گفتن سنگریزه در دست پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم).

15- اشاره است به حدیث: بعثت بی یدی الساعة بالسیف حتی بعبدالله تعالی وحده لا شریک له جعل رزقی تحت رمحی و جعل الذل و الصغار علی من خالف امری (جامع صغیر، ج1 ص125).

16- غریمان مظلمه: وامخواهان، آنانکه از سوی دستگاه دیوانی تاوان و غرامت مطالبه می‌کنند.

* دیوان کمال‌الدین اسمعیل اصفهانی، به اهتمام حسین بحر‌العلومی، کتابفروشی دهخدا، 1348هـ. ش، طهران، ص2.

 

(کمال‌الدین اسماعیل (سال 635 هـ)

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.