شعر ولادت امام موسی کاظم(ع)

تاریخ انتشار:
ای اساتید دو گیتی طفل ابجد خوان تو نور دلها تا ابد از مشعل عرفان تو علم هستی گوهری از بحر بی پایان تو عقل وعشق و روح محو و مات و سرگردان تو
شعر ولادت امام موسی کاظم(ع)، استاد سازگار

پایگاه اطلاع رسانی بلاغشعر ولادت امام کاظم علیه السلام

استاد سازگار

ای اساتید دو گیتی طفل ابجد خوان تو         نور دلها تا ابد از مشعل عرفان تو
علم هستی گوهری از بحر بی پایان تو        عقل وعشق و روح محو و مات و سرگردان تو

آفرینش در کنار سفره ی احسان تو              جان جان عالم استی جان ما قربان تو
ای تمام علم حرفی ناتمام از مکتبت            ای مسیحای سخن را روح از یاد لبت

بوده درسی بر بشر هر لحظه ی روز وشبت   یک جهان توحید پنهان در نوای یا ربت
نور دانش می فشاند تا قیامت کوکبت          صد فلک انوار پیدا در لب خندان تو

ای که درمخلوق سر تا پا جمال خالقی         خود زبان حقّ و قرآن را زبان ناطقی
درد بی درمان جانها را طبیب حاذقی            تا ابد استاد انسانها کما فی السّابقی

صدق را مصداق و مولانا امام صادقی            راستی مانند گل می روید از بستان تو
کرسی تدریس تو در سینه ایمان پرورد         همچنان هارون مکّی ها مسلمان پرورد

مؤمن طاق و هشام وابن نعمان پرورد           چون ابو حمزه چراغی بس فروزان پرورد
هم مفضّل هم ابان هم ابن حیّان پرورد         می دمد انوار دانش از لب عمران تو

رازهای ناشفته دّر مکنون تواند                   اهل دانش تا قیامت حشر مدیون تواند
هر کجا علمی فرا گیرند ممنون تواند            علم و تفسیر واصول وفقه ، مرهون تواند

چار اصل محکم از منشور قانون تواند            بوده این هر چار را سر در خط فرمان تو
بی خزان مانده است و می ماند بهار علم تو      مجلسی ها لاله ای از لاله زار علم تو

شیخ طوسی شهروندی از دیارعلم تو          صاحب کافی است مرغ شاخسار علم تو
هر فقیهی قطره ای از جویبار علم تو            دستشان از دور و از نزدیک بر دامان تو

ای که دوزخ با نگاهت رشک رضوان می شود    ای که از هارون تو آتش گلستان می شود
کافر از یک گردش چشمت مسلمان می شود       مالک دوزخ به لبخند تورضوان می شود

مور از فیض تو همدم با سلیمان می شود    ای سلیمان در مقام سلطنت سلمان تو
تو ولّی اللهی آئینه ی پیغمبری                   در شجاعت در فصاحت در بلاغت حیدری

فاطمه یا مجتبائی یا حسین دیگری             نورچشم سیّد سجّاد ونجل باقری
هم ابو عبدالهی هم صادقی هم جعفری      صدق ، شاهینی بود بر کفّه ی میزان تو

ای به روز بیکسی یار همه بی یارها            دیده از منصور دون بیدادها آزارها
حمله ور بر خانه ات خصم ستمگر بارها        شعله ور از خانه ات چون بیت زهرا نارها
اشک افشاندند بهر غربتت دیوارها               بلکه آتش بود رد بیت الولا گریان بود

شعر ولادت امام کاظم علیه السلام

استاد سازگار

وجود آمده رشک بهشت، سرتاسر
به یمن مولد مسعود موسی جعفر
 
امام کلّ اعاظم، ولی حق کاظم
که کظم غیضش، یاد آورد ز پیغمبر
 
به جعفر بن محمّد عطا شده پسری
که بوده است به پیر خرد هماره پدر
 
هزار موسی عمران فدای آن موسی
که بود گوشهء حبسش ز طور نیکوتر
 
امام هفتم، کز هشت خلد و نُه افلاک
رسد نداش که ده عقل را تویی رهبر
 
خدیو هستی کز یک اشاره‌اش آید
قدر به جای قضا و قضا به جای قدر
 
چراغ دودۀ احمد که دیدهء دل را
فروغ اوست به هر صبح و شام روشنگر
 
به عزم طوف حریم مقدّسش دارند
هماره قافلۀ دل، به کاظمین سفر
 
چگونه وصف امامی کنم که در قرآن
خدای عزّ و جلّ آمدش ثنا گستر
 
شرف بس است همین خاک پاک ایران را
که زیر سایهء فرزند اوست این کشور
 
گرفته شهر قم از دخت او شرف آنسان
که خاک پاک مدینه ز دخت پیغمبر
 
بود بهشت خراسان ز مقدم پسرش
چنانکه خاک نجف راست فیض از حیدر
 
اگر ولاش نباشد، عبادت ثقلین
به صاحبش ندهد سود در صف محشر
 
گدای درگه اویند اسفل و اعلی
رهین منّت اویند اصغر و اکبر
 
هم اوست باب حوائج هم اوست باب مراد
مراد و حاجت خود را بگیر از این در
 
خوش آن غبار که بر خاک او رسید و نشست
خوش آن نسیم که از کوی او نمود گذر
 
خوشا دلی که بگردد به گرد تربت او
خوشا کسی که بگیرد مزار او در بر
 
زمام سلطنتم گر دهند، نستانم
مرا خوش است گدایی به کوی آن سرور
 
اگر به جبهۀ خورشید پای بگذارم
گمان مبر که از این آستان بگیرم سر
 
ز اهلبیت نگردد جدا دلم آنی
جدا کنند اگر جان هماره از پیکر...

شعر ولادت امام کاظم علیه السلام

استاد سازگار

روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویش پرداخت

مغنیان خوش آواز و مطربان در آن
به گرد مسند او پایکوب و دست افشان

در آن سرور و شعف خواست شاعری خوش ذوق
که آورد همگان را ز شوق بر سر ذوق

بگفت تا که بیاید ابوعطا به حضور
به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور

ابوالعطا که بر شعر و شاعریش سرود
ز بی وفایی دنیا زبان به نظم گشود

ز مرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری
که اشک دیده ی هارون به چهره شد جاری

چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند
که شعر او تن هارون مست را لرزاند

زبان گشود به تحسین که ای بلند مقام
کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام

خلیفه را سخنان تو داد آگاهی
ز ما بگو صلۀ شعر خود چه می خواهی؟

بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی
مرا به حبس بود یک امام زندانی

مراست یار عزیزی که چهاره سال است
گهی به گوشۀ زندان گهی سیه چال است

ضعیف گشته به زیر شکنجه ها تن او
بود جراحت زنجیرها به گردن او

من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر
بغیر حکم رهایی موسی جعفر

چو یافت خواهش آن شاعر توانا را
نوشت حکم رهایی نجل زهرا را

نوشته را به همان شاعر گرامی داد
بگفت صبح امام تو می شود آزاد

ابوالعطا به شادی نخفت آن شب را
گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را

بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است
به وقت صبح عزیزش ز حبس آزاد است

علی الصباح روان شد به جانب زندان
لبش به خنده و چشمش به شوق اشک فشان

اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان
عزیز ختم رسل را رها کن از زندان

به خنده سندی شاهک جواب او را داد
که غم مدار امامت شود ز حبس آزاد

ابوالعطا نگاهش به جانب در بود
در انتظار عزیز دل پیمبر بود

که در گشوده شد و شد برون چهار نفر
به دوششان بدنی بود روی تختۀ در

هزار جان گرامی فدای آن پیکر
که بود پیکر مجروح موسی جعفر

گشوده بود ستم پیشه ای به طعنه زبان
که هست این بدن آن امام رافضیان

امام موسی جعفر که جان فدای تنش
اگر چهار نفر شد مشیع بدنش

مشیعین تن پاک یوسف زهرا
شدند ده تن هنگام ظهر عاشورا

به اسب ها ز ره کینه نعل تازه زدند
چه زخم ها که دوباره بر آن جنازه زدند

چنان ز کینه عدو اسب بر تن او تاخت
که در میانۀ مقتل سکینه اش نشناخت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.