بسته شعری ویژه شهادت مسلم بن عقیل

تاریخ انتشار:
شنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست///بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست///هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست///نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست
بسته شعری ویژه شهادت مسلم بن عقیل

پایگاه اطلاع رسانی بلاغبسته شعری ویژه شهادت مسلم بن عقیل

تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست
بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست
هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست
نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست

من که شرمنده ام ای تشنه به اندازه ی شهر
چشم بر راه توام بر سر ِ دروازه يِ شهر
یک نفر بودم و یک شهر مرا زخم زدند
یک تن امّا همه از رسم و وفا زخم زدند

بی کس ام دیده ولی در همه جا زخم زدند
سنگ آورده و از بام و هوا زخم زدند
زخم بر من زده و کرده تماشا کوفه
امتحان کرده نوک نیزه ی خود را کوفه

تیری آماده شد و با بدنم تمرین کرد
تیغه ای ساخته شد، روی تنم تمرین کرد
پنجه ای سرزده با پیروهنم تمرین کرد
سنگ انداز ببین با دهنم تمرین کرد

خواستم تا بپرم از بدنم بال افتاد
کارم آخر به تهِ گودی گودال افتاد
آنکه دیروز نظر بر نظرم می انداخت
دیدی امروز چه خون بر جگرم می انداخت

چوب آتش زده از دور و برم می انداخت
شاخه ي شعله ور و نخل سرم می انداخت
دست من بند زده، موی مرا می سوزاند
دستگرمی سر ِگیسوی مرا می سوزاند

وای اگر یک نفر اینجا تک و تنها گردد
آنقدر داغ ببیند که قدش تا گردد
بعد، از دشنه و سر نیزه محیّا گردد
آنقدر زخم زنندش که معمّا گردد

به سرم آمده و باز همان خواهد شد
رسم این است و سرم سهم سنان خواهد شد

رسم این است که اوّل پر او می ریزند
بعد از او دور و بر پیکر او می ریزند
بعد با خنجر خود بر سر او می ریزند
بعد از آن هم به سر خواهر او می ریزند

آخرش هم همه بر روی تنش می کوبند
نعل تازه زده و بر بدنش می کوبند

-----------------------------------------------------------

وحید قاسمی

کوچه گردي نکن حبيب خدا
ميهماني تو منزلت داري
دعوتت کرده اند اين مردم
تو از اين کوفه دست خط داري

رو نزن گوششان کَر است امشب
با غم بي کسي مداراکن
همه دارند ميروند آقا
بيصدا گريه کن تماشا کن

اي ولي فقيه دلخسته
اي ابَر مرد قهرمان چه خبر؟
....نامه دادي حسين برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟

باز هم بي بصيرتي کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه هاي حرام را خوردند
دل بريدند از شما ساده

چاله کَندَند بر سر راهت
تا که گودال را مَحَک بزنند
ريسمانِ جهالت آوردند
تا به زخم دلت نمک بزنند

کوفه بال و پر شما را بست
کُنج ديوارِ ِخسته افتادي
تنگي کوچه هاش باعث شد
ياد پهلو شکسته افتادي

ضربه هاشان به پهلويت ميخورد
دردهايت يکي دو تا كه نبود
چقدر زود دوره ات کردند
کوفه گودالِ کربلا که نبود

با غرور شكسته آقا جان
سر ِدارالاماره ات بردند
باورم نيست با تني بي سر
سمت ميخ قناره ات بردند

آب در حسرت لبانت سوخت
لب پاره مُعَذَّبي آقا
گريه هايت به کوفيان فهماند
فکر فرداي زينبي آقـــا

تهمت خوردن شراب زدند
به شما مرد حق پرست آقا
تازه با اينکه خيزران نزدند
دو سه دندانتان شکست آقا

خيزران گفتم و دلم خون شد
دهنم تير ميکشد چه کنم
روضه ات را به سمت بَزم شراب
دست تقدير ميکشد چه کنم

…بي ادب تا که چوب را برداشت
قلم آشفته شد مُرّکب ريخت
بي ادب چوب را که بالا برد
غم عالم به جان زينب ريخت

علیرضا خاکساری

اینجا دگر از بیعت و یاری خبری نیست
دیگر خبر از لشگر چندصد نفری نیست
وقتی که بیایی ز سفیرت اثری نیست
از او زره و خود و عبا و سپری نیست

کوفه ست و همین عاقبت بیعت شان هست
یک ساعته غارت بکنند عادت شان هست
گفتم بنویسم که حسین گوش به زنگ باش
گفتم که بگویم به تو آماده ی جنگ باشد

در وقت جدل بر حذر از حلقه ی تنگ باش
خوردی به زمین منتظر بارش سنگ باش
اما نشد آقا... نشد آقا... نشد آقا...
شرمنده ام آقای گلم - یوسف زهرا

اینجا همگان شهره به جنگاوری هستند
اینجا همه مست اند پی خیره سری هستند
اینجا همه آماده ی لوده گری هستند
اینجا همه دنبال سر و روسری هستند

سر از تو و از ایل و تبار و پسرانت
و روسری هم روسری دخترکانت
هم ناله ی درد و غم و آه و شررش کن
آماده ی هر سختی راه سفرش کن

مانند حمیده بغلش کن خبرش کن
سخت است برای تو ولی مختصرش کن
از زندگی اش دخترکت سیر شود اقا
در کوفه رقیه ات بخدا پیر شود آقا

ای یابن علی کوفه که نیست محشر کبری ست
دعوا سر این است که نگویم " علی آقاست "
دلشوره ام از این نبود آخر دنیاست
دلشوره ام از نام "علی اکبر" لیلاست

این قاعده ی کوفی بی دردو ملال است
خون ریختن از هرکه "علی" هست حلال است
دلواپسم و این دلم از غصه کباب است
هرکس که به کوفه برسد خانه خراب است

سیراب بیا کوفه حسین قحطی آب است
دلواپسی ام محض علی طفل رباب است
اینجا عطشی هست که ره چاره ندارد
تو تاب عطش داری و شیرخواره ندارد

ترسم بود از این که شوی باز گرفتار
ترسم بود از حیله ی سردسته ی کفار
ترسم بود از حرمله ی تیرو کمان دار
دلواپسم از عاقبت چشم علمدار

هرچند که در معرکه ها راه گریزی ست
یادت نرود حرمله هم آدم تیزی ست
از خیره سری شهرت و آوازه گرفتند
کعب نی و گرز و سپر و نیزه گرفتند

تیر و تبر و دشنه بی اندازه گرفتند
ماندم زچه رو نعل تر و تازه گرفتند
انگار قرار است تورا زیر سم اسب ...
ای وای بمیرم - امان از دل زینب...

با خستگی راه قوای بدنی هست ؟؟
با سوز عطش قدرت شمشیر زنی هست ؟؟
ما بین اثاثیه ات آقا کفنی هست ؟؟
حتی کفنی نه بگو که پیرهنی هست ؟؟

هم پیرهن و هم کفنت می برند اینجا
با تکه حصیری کفنت می کنند اینجا

مهدی رحیمی

پایش امضا زدند خیلی زود
نامه را تا زدند خیلی زود
نامه را تا نکرده در واقع
کوفیان جا زدند خیلی زود

آستین های قتل مهمان را
ظهر بالا زدند خیلی زود
دیر نارو به فکرشان آمد
دیر... اما زدند خیلی زود

اول عازم شدند خیلی زود
بعد نادم شدند خیلی زود
باغ داران کوفه هم آن شب
سکّه لازم شدند خیلی زود

مثل قاضی شُریح مثل شمر
همه عالِم شدند خیلی زود
همه ی دارها خریدارِ
سرِ مسلم شدند خیلی زود

پس پریشان شدند خیلی زود
بس پشیمان شدند خیلی زود
پیش هفتاد و دو نفر کافر
ها...مسلمان شدند خیلی زود

نامه داران کوفه ظهرِ دهم
نیزه داران شدند خیلی زود
قاریان وای باعث قتلِ
خود قرآن شدند خیلی زود

اسب خون یال رفت خیلی دیر
با پر و بال رفت خیلی دیر
شمر آماده گشت خیلی زود
توی گودال رفت خیلی دیر

با حساب دو ساعت و اندی
زینب از حال رفت خیلی دیر
درخودش گیر کرد خیلی دیر
شمر تغییر کرد خیلی دیر

حلق اصغر بدون شک از آب
تیر را سیر کرد خیلی دیر
با حساب رقیه داغ حسین
عمُه را پیر کرد خیلی دیر

وَ عمو زود رفت خیلی زود
وَ عمو دیر کرد خیلی دیر
آفتاب سر حسین تو را
نیزه تفسیر کرد خیلی دیر

علی اکبر لطیفیان

در سلام نماز مغرب بود
مسجد از ازدحام خالی شد
واژه های کلام مردم شهر
از علیک السلام، خالی شد

بین پس کوچه های نامردی
کوفه تنها گذاشت مردش را
با کمی سنگ از سرش وا کرد
روزه داریِ کوچه گردش را

هیچکس بار آن مسافر را
از سر شانه اش پیاده نکرد
وای بر حال منبر کوفه
که از آن مرد استفاده نکرد

کلماتِ که "این چه کاری بود؟"
دائماً راهی صدایش بود
التماسی شبیه "کوفه میا"
سر سجاده ی دعایش بود

هیچکس پا به پای او غیر از
سایه از پشت سر نمی آمد
روشنائی خانه ها رفتند
سایه اش هم دگر نمی آمد

خواست تا نامه ای اجیر کند
به سوی کاروان نشد که نشد
شرحی از حال ما وقع بدهد
به امام زمان نشد که نشد

عاقبت مرد بی کس کوفه
سر دارالاماره جایش بود
سر دارالاماره ی کوفه
آن مکانی که از خدایش بود

گریه می کرد و زیر لب می گفت
با لبی تشنه با دلی گریان
«السّلام علیک یا مظلوم»
«السّلام علیک یا عطشان»

لب و دندان چه قیمتی دارد؟
لب قاریِ من سلامت باد
هم سرش هم تنش خدا را شکر
سر راه بنفشه ها افتاد

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.