اشعار شب پنجم محرم الحرام

تاریخ انتشار:
پا برهنه شد و به میدان زد داد میزد عمو رسیدم من دست من هست پس نبُر دیگر تیغِ زیر گلو ....رسیدم من
اشعار شب پنجم محرم الحرام

پایگاه اطلاع رسانی بلاغاشعار شب پنجم محرم الحرام

اشعار شب پنجم محرم الحرام – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع)

ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده

نشان سرخی خون برادر آورده

به وقت باختنِ جان مقلّد عباس

فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده

شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه

دلی برای سپردن به دلبر آورده

رسید و دید که افتاده است و میزندش

به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده

میان هلهله ها با عموی خود میگفت:

نگاه غربتت آه از دلم برآورده

هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم

شکاف قلب تو اشک مرا در آورده

چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند

چه ها به روز شما داغ اکبر آورده

بمیرم این همه سنگت زدند نامردم

چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده

با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت

تو را به یقین یاد مادر آورده

سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن...

.... اگر برای گلوی تو خنجر آورده

برای تیر سه پهلوش؛ من هم آوردم

به سینه ی تو گلویی که اصغر آورده

*******************

 اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) - وحید قاسمی

پا برهنه شد و به میدان زد

داد میزد عمو رسیدم من

دست من هست پس نبُر دیگر

تیغِ زیر گلو ....رسیدم من

**

تا بیایم غریب لب تشنه

با خدا دردِ دل مُفصَّل کن

با مناجات گوشه ی گودال

نیزه ها را کمی معطّل کن

**

چه قدر دیر آمدم تیغی

 بوسه بر دست مهربانم زد

قاری خوش صدای آل الله

چه کسی نیزه بر دهانت زد

**

چند خط شکسته ی مُمتَدّ

شکل زخم عمیق پیشانی

بی علمدار بودن خیمه

علت اصلی پریشانی

وحید قاسمی

******************

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع)  - قاسم نعمتی

می رسد از گوشه مقتل صدای مادرش

ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش

گیسوان مادر ما را پریشان می کنی

بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او

پای خود برداراز روی لبان اطهرش

دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند

با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش

دست من از پوست آویزان به زیرتیغ تو

تا سپر باشد برای ناله های آخرش

نیزه بازی با تن بی سر زمن آغاز کن

طعمه  نیزه  مگردانید جسم اصغرش

از ضریح سینه اش برخیزای چکمه به پا

پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش

دیر اگر برخیزی ازجای خودت یابن الدعی

عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش

قاسم نعمتی

*******************

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) – علی اکبر لطیفیان

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت

شعله ی بال و پرش میل سفر داشت

آنکه در این یازده سال یتیمی

تا که عمو بود انگار پدر داشت....

....از چه بماند در این خیمه ی خالی

آنکه ز اوضاع گودال خبر داشت

گفت: به این نیزه ی خشک و شکسته

تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت

رفت مبادا که بگویند غریب است

یا که بگویند عمو کاش پسر داشت

آمد و پیشانی زخمی شه را

از بغل دامن فاطمه برداشت

دید که از شدت ضربه ی نیزه

زخم عمیقی عمو پشت کمر داشت

دید که شمشیر کُند ته گودال

حنجره ی شاه را زیر نظر داشت

در وسط بهت دلشوره ی زینب

شکر خدا دست ‍، یعنی که سپر داشت

علی اکبر لطیفیان

*******************

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) – حسن لطفی

هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم

دیدار تو تو میداد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست

من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

با هر تب افسوس نمردم که نمردم

در خون تو این بار امیدم که بمیرم

با دیدن هر زخم تو ای مزرعه زخم

از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم

می گفتم و می سوختم از ناله زینب

وقتی زتنت نیزه کشیدم که بمیرم

شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم

در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

حسن لطفی

*****************

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) _ وحید قاسمی

ثواب

عمو رسيدم و ديدم؛ چقدربلوا بود

سر تصاحبِ عمامه ي تو دعوا بود

به سختي از وسط  نيزه ها گذر كردم

 هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود

 ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود

 سرِ زبان همه جمله ي - بفرما- بود

 عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد

 چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود

زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال

 نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود

 براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد

 به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود

 تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام

 به فكر جايزه ي بردن سر ما بود

 بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند

 من آمدم سويِ گودال، عمه تنها بود

وحید قاسمی

******************

اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) – وحید قاسمی

معدن طلا

جــلـوه ي ذات کــبــریــا شــده ای

کعبه ي تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای

زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن

مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای

چقدر نیزه خورده ای!چه شده؟

دم عـصــری پر اشتها شده ای

نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت

مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای!

همـه ي مـوی عمه گشـته سپید

خـوب شد خمره حنا شده ای

کــاوش تیــغ هـا برای زر است

تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟

نـقـشه ي ری خطـوط زخـم تنـت

پس برای همین تو تا شده ای؟!

بـا تقــلا و دسـت  و پــا زدنــت

بــاعــث گـریــه ي خــدا شـده ای

وحید قاسمی

*******************

اشعار شب پنجم محرم– روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) – وحید قاسمی

غربت پیر عشق

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟

خواهر دل شکسته اش،همره دختران او

زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟

بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان

پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟

حور و ملک به زمزمه-وای غریب فاطمه-

حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟

آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما

مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟

عمو رمق ندارد و، همه هجوم می برید!

مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟

یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه

که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟

وحید قاسمی

*********************

اشعار شب پنجم محرم - روضه حضرت عبد الله بن حسن (ع) - علیرضا لک

يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزني

كه به اين سينه ي مجروح تو با پا نزني

ذكر لا حول ولا از دو لبش مي بارد

با چنين نيزه ي سر سخت به لبها نزني

عمه نزديك شده بر سر گودال اي تيغ

مي شود پر به سوي حنجره حالا نزني؟

نيزه ات را كه زدي باز كشيدي بيرون

مي زني باز دوباره نشد آيا نزني؟

من از اين وادي خون زنده نبايد بروم

شك نكن اينكه پرم را بزني يا نزني

دست و دل باز شو اي دست بيا كاري كن

فرصت خوب پريدن شده! در جا نزني

عليرضا لك

*********************
 
اشعار شب پنجم محرم - روضه حضرت عبد الله بن حسن(ع) - احسان محسنی فر

در سرش طرح معما می کرد

با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش

رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت

یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقغه را

داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا

زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد

هر کسی نیزه محیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت

سینه ای بود که جا وا می کرد

کاش با نیزه زدن حل می شد

نیزه را در بدنش تا می کرد

لب گودال هجوم خنجر

داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیکترش می آمد

نیزه ای در گلویش جا می کرد

زود می آمد و می زد به حسین

هر کسی هرچه که پیدا میکرد

آنطف هلهله بود و این سو

ناله ها زینب کبری میکرد

گفت ای کاش نمی دیدم من

زخمهایت همه سر وا می کرد

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.