اشعار پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن

تاریخ انتشار:
کیست این طفل که تفسیر کند مردن را سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
اشعار پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| اشعار پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن

به مناسبت برگزاری سوگواری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، اشعاری از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع "حضرت عبدالله بن حسن(علیه السلام)"، به محبان آل الله (علیهم السلام) تقدیم می نماید.

اشعار شب چهارم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)
هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش

کیست این طفل که تفسیر کند مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش
واژه ای نیست به مداحی این آزاده

چه مقامی است خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اول وطنش
بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد

بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش
از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت

جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت
ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش
بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد

خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش
چه پذیرایی نابی است در این مهمانی

خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش
همچو بابا همه اسرار نهان را می دید

بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید
او لگد خوردن دندان و دهان را می دید
دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد

دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش

تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش
(محمود ژولیده)

اشعار شب پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)
ماندن پروانه در حجم قفس ها مشکل است
مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است

در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است
گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است

وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم
غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است

زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند
عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است

عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند
وای عمه، گیسویش در مشت های قاتل است

می روم تا بیش از این ها حرمتش را نشکنند
چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است

بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن
صورتش بهر رسول الله ماه کامل است

فکر کرده می گذارم با سنان نهرش کند
دست های کوچکم بهر امام حائل است

خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است

خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
کاروان عشق را در کنج ویران منزل است
(مصطفی هاشمی نسب)

اشعار شب پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)
 پروانه را تحمل ماندن به خاک نیست
مست تو را ز نیزه و شمشیر باک نیست
خیری ندیده هرکه برایت هلاک نیست
در عشق سن و سال که اصلا ملاک نیست

بوسیدی ام شکر شدن اثبات شد به من
از کنیه ات پسرشدن اثبات شد به من

ای یازده بهار پناه یتیمی ام
ماه تمام شام سیاه یتیمیم
رحمی نما به ناله و آه یتیمیم
آخر بگو که چیست گناه یتیمیم؟

که قسمتم نشستن درخیمه ها شده
افسوس خوردن و غم بی انتها شده

حالا که ابریم من و در فکر بارشم
میل قتال دارم و لبریز خواهشم
دستی بکش به روی سرم کن نوازشم
آخر به عمه بهر چه کردی سفارشم؟!

**

خورشید تیره بود و هوا پرغبار بود
پشت سرتو عمه پریشان و زار بود
دور و بر تو نیزه و سرنیزه دار بود
زخم تنت یکی و دو تا نه، هزار بود

دیدم ز دور مرکبت افتاد بر زمین
مثل تن تو زینبت افتاد بر زمین

دیگر زمان آمدنم بود آمدم
از غصۀ تو سوختنم بود آمدم
هنگام مردتر شدنم بود آمدم
جای زره لباس تنم بود آمدم

با دست خالی آمدم اکبر شوم تو را
پای برهنه قاسم دیگرشوم تو را

دستم سپر برای تو ای بی سپرترین
گردد فدای تو پسرت ای پدرترین
ای از عطش بریده نفس خون جگرترین
کن دیده باز روی من ای محتضرترین

بوی حسن گرفت فضا روی سینه ات
وقتی که دوخت تیر مرا روی سینه ات
(سید پوریا هاشمی)

اشعار شب پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)
 سر می نهد تمام فلک زیر پای او
دل می برد ز اهل حرم جلوه های او

عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت
با این حساب عالم و آدم گدای او

انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی
هر لحظه می تپد دل زینب برای او

او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر
تا با حسین می گذرد لحظه های او

بالاتر از تمامی افلاک می نشست
وقتی که بود شانۀ عباس جای او

نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود
بوی مدینه می رسد از کربلای او

مثل رقیه روح و روان حسین بود
او همچو عمه دل نگران حسین بود
(مسعود اصلانی)

اشعار شب پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم
رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم

رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم

دلم قرار ندارد در این قفس باید
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم

عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو
من آمدم که حسن را نشانتان بدهم

عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است
خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم

سپر برای تو با سینه می شوم هیهات
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم

مگر که زنده نباشم که در دل گودال
اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم

من آمدم که شوم حائل تو با عمه
مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم

عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان
جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم

کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم
عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم

صدای مرکب و نعل جدید می آید
عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم

فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر
که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم

عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش
بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم

برای آنکه جسارت به پیکرت نشود
خودم لباس تنت را به این و آن بدهم
(مهدی مقیمی)

اشعار شب پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)
از نسل حیدرم، حسنی زاده ام عمو
از کوچکی به دست تو دلداده ام عمو
با سن و سال کوچکم آماده ام عمو
افتاده ای زمین و من افتاده ام عمو

حالا زمان مردی و پیکارم آمده
بابایم از مدینه به دیدارم آمده

کشته شدن به راه تو باشد سعادتم
چشم انتظار لحظه پاک شهادتم
من هم مدافع حرمم، از ارادتم
هوهوی ذوالفقار من اوج عبادتم

ابن الحسن فدای جراحات پیکرت
من مرده ام مگر که بیفتد ز تن سرت

دیدم بریده شد نفسِ ربنایِ تو
در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو
می آمد از اَواخرِ مقتل صدای تو
از خیمه آمدم که بمیرم برای تو

خوردم قسم به فاطمه، تا زنده ام عمو
با سنّ کم برای تو رزمنده ام عمو

هرطور شد دویدم و بی حال دیدمت
در زیر چکمه ها چه بد اقبال دیدمت
اصلاً تو را بدون پر و بال دیدمت
وقتی رسیدم، در تهِ گودال دیدمت

دیدم که شمر روی تنت راه می‌رود
دارد نفس ز سینه ی تو آه، میرود

دستم اگر شکسته، فدایِ سرِ شما
این حنجرم فدای علی اصغرِ شما
امروز که فتادم عمو در برِ شما
شد زنده روضه های غمِ مادر شما

از مادرت شکست اگر پهلو ای عمو
از من بریده شد به رهت بازو ای عمو
(رضاباقریان)

اشعار شب پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن(ع)
کشته‌ی دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بیشترش دور و بر مردان است

یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد
در دل کودک این‌ها جگر مردان است

همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند
این پسربچّه‌ی خیمه پدر مردان است

بست عمّامه همه یاد جمل افتادند
این پسر هرچه که باشد پسر مردان است

نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست
دست بر دست گرفتن هنر مردان است

بگذارید «حسن» بودن او جلوه کند
حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است

گرچه «ابنُ‌الحسنم»؛ پُر شدم از ثارالله
بنویسید مرا «یابنَ‌اباعبدالله»
(علی اکبر لطیفیان)

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.