رفتن به محتوای اصلی

شعر کودکانه درباره حضرت عباس و کربلا

تاریخ انتشار:
تو بی باک و پاکی  تو فرزند شیری تو در جنگ و میدان  شجاعی،دلیری
شعر کودکانه درباره حضرت عباس و کربلا

پایگاه اطلاع رسانی بلاغشعر کودکانه درباره حضرت عباس و کربلا

تو بی باک و پاکی        تو فرزند شیری

تو در جنگ و میدان       شجاعی،دلیری

تو در بین دشمن          تو در آن سیاهی

درخشنده بودی           تو مانند ماهی

تو از جنس نوری           تو از کربلایی

تو سردار لشکر            تو آن با وفایی

تویی مرد سقّا             تویی مهر و احساس

به قربان اسمت            اباالفضل و عبّاس

شعر کودکانه درباره حضرت عباس و کربلا

تشنه می شود مرد با وفا

می زند به رود پر سر و صدا

با دو دست خویش می زند به آن
تا بنوشد از آب باصفا

ناگهان در آن آب و تشنگی
می رود دلش پیش ِ بچه ها

او نمی خورد آب و می شود
از میان ِ رود ناگهان جدا

با دهان و درد او گرفته است
مَشک آب خود توی کَربلا

ابر چشم من گریه می کند
در عزای آن مرد ِ با وفا

دیدگاه‌ها

علیرضا قاسمی 14:49 - 1403/06/09

شعر کودکانه حضرت اباالفضل (ع)

پدرش بود علی (ع)
مادرش اُم البَنین (س)

روی او همچون ماه
چهره اش زیباترین

پهلوان بود و قَوی
چون امیرالمومنین (ع)

در نَبرد و کارزار
او شِگفتی آفرین

خوش سخن بود و مَتین
در ادب او اولین

عاشقِ مولا حسین (ع)
سَروَر و سالارِ دین

نام و یادَش هر کجا
می درخشد چون نِگین

نامِ او عبّاس (ع) است
با حسین (ع) او هَمنِشین

هَمچو عبّاسِ علی (ع)
یک برادر این چنین

در تمامِ طولِ عُمر
تو نَبینی نازنین

روز و ماه و سال ها
رفت و شد روزی غَمین

چونکه شد مولا حسین (ع)
واردِ یک سرزمین

حضرتِ عبّاس بود
در کنارِ شاهِ دین

کربلا ، گرما ، عَطَش
دشمنانِ در کمین

خیمه ها وُ قَحطِ آب
قطره های آخرین

در دلِ جنگ و نَبَرد
گفت امامِ سِوُمین

اِی اباالفضل (ع) رَشید
اسبِ خود را کُن تو زین

رو به سمتِ رودِ آب
اِی اُمیدِ دلنشین

آبی آوَر از فُرات
کودکانم را ببین

با تَوَکُّل بر خدا
ذکرِ رَبّ العالَمین

رفت و خود را او رِساند
به فُرات آن مَه جَبین

مُشتِ خود را آب کرد
تشنه بود و دل غَمین

یادِ مولا کرد و ریخت
آب و بر روی زمین

مَشکِ خود را آب کرد
آن یَلِ اُم البنین (س)

راهی شد سوی حرم
آن حماسه آفرین

دشمن اما بینِ راه
کرده بود آنجا کمین

دستِ راستَش را بُرید
دُشمَنَش از روی کین

مَشک و با دندان گرفت
چاره ی او شد همین

با همان دستِ چَپَش
رفت و سوی مُشرکین

جَنگِ زیبایی نِمود
آری با دَستی چُنین

دُشمَنَش گفت با خودَش
چاره ای نیست غیر از این

تیر و زد بَر چَشمِ او
آن ستمکارِ لَعین

حمله کردند سوی او
از یَسار و از یَمین

ضربه ای زد بی حَیا
با عَمودِ آهنین

بر سَرِ عباس (ع) و شد
ناگهان نقشِ زمین

یک طرف مَشک است و دست
یک طرف خون بر زمین

یک طرف ایستاده بود
اسبِ او بی سَرنشین

شد همان جا او شهید
مَردِ ایثار و یَقین

حَرَمِ او کربلاست
قَبله گاهِ عاشِقین

می‌شود زیبا حَرَم
با حُضورِ زائرین

از تو میخواهم خدا
یک زیارت من همین

تا رَوَم پابوسِ او
یک مُحَرَّم ، اربعین

شاعر : علیرضا قاسمی

افزودن دیدگاه جدید

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.