جنگ روایتها در بیان تاریخ اسلام ـ جلسه دوم

تاریخ انتشار:
حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۹ در برنامه تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «جنگ روایتها در بیان تاریخ اسلام» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورت
جنگ روایتها در بیان تاریخ اسلام ـ جلسه دوم

 

شریعتیبسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام می‌کنم به همه دوستان عزیزم، بیننده‌های خوب و نازنین‌مان، به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. انشاءالله اعیاد و ایام بر شما مبارک باشد. حاج آقای کاشانی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.

حاج آقای کاشانی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان سلام می‌کنم. امیدوارم دلها شاد و مهیای درک رمضان باشیم.

شریعتی: کم کم باید بگوییم: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ‏ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ» انشاءالله بعد از این ایام با مدد الهی و با طهارت کامل توفیق درک رمضان المبارک را داشته باشیم و مهیا شویم برای درک این ضیافت عظیم و پرنور. هفته گذشته بحث جنگ روایت‌ها در جنگ جمل بود، ادامه بحث هفته گذشته را خواهیم شنید.

حاج آقای کاشانی: بسم الله الرحمن الرحیم، بحثمان ادامه بحث جنگ روایت‌ها و زمینه‌های جنگ جمل است. عجیب است که همه دنیا حتی بعضی مسیحیان که زندگی امیرالمؤمنین را مطالعه کردند گفتند: ای کاش روزگار همه قوای خود را جمع می‌کرد و یک علی دیگری را به جهان ما می‌آورد. امیرالمؤمنین آمد و مورد بی مهری واقع شد. چه چیزی باعث شد با امیرالمؤمنین جنگ صورت بگیرد؟ به خاطر ظلم یا خطایی یا به خاطر خوبی‌های او از او فرار شد. این خیلی تلخ و جانسوز است. ممکن است عزیزان شنیده باشند امیرالمؤمنین به بعضی استانداری و مسئولیت نداد و اینها رفتند ولی مسأله پیچیده‌تر و عمیق‌تر از این است که چرا باید با امیرالمؤمنین جنگیده شود؟
همانطور که خدای نکرده توطئه‌ای برای کلاهبرداری هست و یک بانکی می‌رود و اختلاسی می‌کند، یک انگیزه‌هایی باعث می‌شود که گاهی آدم‌ها از هم جدا و دور هستند و با هم نیستند. ولی دشمن مشترک اینها را به ائتلاف می‌کشد. همنشینی خیلی آدم‌ها در جمل عجیب است. اینها با هم ربطی ندارند، بغض نسبت به امیرالمؤمنین اینها را کنار هم جمع کرده و تدبیر و سیاستی که بود بخاطر دشمن مشترک بود. همان که با هم نبودند باعث شد از هم پاشید. چرا؟ چون اینها با هم نبودند. خیلی‌ها دنبال طمع‌های خودشان بودند. وقتی این موضوع را نتوانستند مقابله کنند از هم پاشیدند. چند اتفاق افتاده بود، رفتار حاکم قبل از امیرالمؤمنین باعث شده بود محبوبیتش از بین برود. اعتراض‌ها هر روز زیاد شده است. از طرفی در شش سال اول ایشان بنی امیه را سر کار آورد. هفت سال پایانی که کلاً سیزده سال ایشان حاکم بود از بنی امیه هم عده‌ای را کنار می‌گذاشت. یعنی شش سال اول بقیه را کنار می‌گذاشت بخاطر بنی امیه، هفت سال دوم بنی امیه را کنار می‌گذاشت بخاطر بستگان نزدیک خودش. عمروعاص را عزل کرد برای برادر رضاعی خودش، معاویه احتمال می‌داد به زودی او را هم عزل کند. اینها به فکر عبور از او افتادند.
در یک ماجرایی که یک مسئول یک جایی می‌آید، طرفدارهایش بعد از مدتی که چیزهای دیگر را می‌خواهند می‌بینند او نمی‌تواند از او عبور می‌کنند. این سیاست عبور اتفاق می‌افتد و زمینه‌سازان قتل او بعداً خونخواهان او بودند. یعنی دیدند دیگر نمی‌شود و از او به اندازه‌ای که می‌شود بهره برد، بردند. محبوبیتش را از دست داده و به عنوان خلیفه رسول خدا آن جایگاه را ندارد و ما باید برای سر پا نگه داشتن آن هزینه کنیم. ما دنبال آن هستیم که خودمان جای او را بگیریم. معاویه دلش می‌خواست جای او را بگیرد و جهان اسلام دستش باشد. لذا گفتند باید از او عبور کنیم. از او بخواهیم عبور کنیم نمی‌توانیم و جامعه ما را به عنوان حاکم بعد از او قبول نمی‌کند. اگر او محبوبیتش را از دست داده ده برابر ما از دست دادیم. چون ما را ذیل او می‌بیند. پس چه کار کنیم؟ باید روایتی تولید کنیم که درونش قهرمان و ضد قهرمان داشته باشد.
ما نمی‌توانیم قهرمان باشیم، چرا؟ بنی امیه نمی‌تواند قهرمان باشد و مدعیان هم زیاد هستند. هرکدام دست بلند کنند بغلی هست. از طرفی جامعه ما را نمی‌پذیرد. چه کار کنیم؟ همان شخص اگر کشته شود و خون او را به عنوان مظلوم و پیراهن خونی او را به عنوان نماد مظلومیت عَلم کنیم    و در واقع کشته او به درد ما می‌خورد. زنده‌اش هزینه دارد. از آن طرف ضد قهرمان کسی باشد که همه حاضر هستیم خودمان را فدا کنیم که کینه‌مان را بر سر او پیاده کنیم. یعنی این جنگ عناصر خودش را پیدا می‌کند.
ابن ابی الحدید که شرح مهمی بر نهج‌البلاغه نوشته و از جهت تاریخی کتاب مهمی است برای محققین، پایان مجلد آخر که در چاپ‌های مختلف هست، نهج‌البلاغه اینطور است که خطبه‌ها و نامه‌ها و حکمت‌هاست. تمام که می‌شود ایشان آخر کار هزار جمله دیگر که به اسم امیرالمؤمنین مطرح است یا امیرالمؤمنین فرموده را هم پشت سر هم آورده است. اولین مورد، می‌گوید: به امیرالمؤمنین گفتند: اگر پیغمبر اکرم پسر داشت، عرب اجازه می‌داد به جایی برسد؟ حضرت فرمود: حتماً او را می‌کشتند اگر زودتر خودش از دنیا نمی‌رفت. حسادتی که از پیغمبر داشتند، حضرت کینه را به قبل از اسلام می‌برد و دعوایی که بین قبایل بود.
در نگاه قبیله‌گرایانه پیغمبر اکرم برگی رو کرده که دیگر قابل رقابت نیست. شما با نگاه الهی ببینید رحمه للعالمین آمده و رحمت الهی عالم را فرا گرفته، با نگاه تکاثری و رقابت‌های کثیف قبیله گرایانه، ما صد شتر به فقرا می‌دهیم، او می‌گوید: ما دویست تا می‌دهیم. یک عده ادعای نبوت کردند که بازارشان نگرفت و پیامبران دروغین هستند. قریش نتوانست با پیغمبر رقابت کند. بعد از دعواهای فراوان تنها راه این شد که اسلام بیاورند. ولی گفتند: می‌رویم و به مرور سعی می‌کنیم برویم. لذا یکی از حاکمان بعد از پیامبر به ابن عباس گفت: می‌دانی چرا قومت نگذاشتند علی به حکومت برسد؟ گفت: برای اینکه نمی‌خواستند نبوت و خلافت در بنی هاشم جمع شود. دیگر نمی‌شد با اینها رقابت کرد. شما را نمی‌پذیرفتند.
فرض کنید هیأتی برای بیماران کرونایی ایستگاه صلولتی بهداشتی بزند و صدایش بپیچد که روزی صد هزار بسته داده و به جای اینکه بقیه تشویق کنند بگویند: دیگر نمی‌توانیم با این رقابت کنیم. پس دیگر یک کاری کنید در ماه رمضان نتواند افطار بدهد!! اینقدر کوته فکری! حضرت فرمود: پسر پیغمبر را می‌کشتند، اینها کاری کردند که نور ما خاموش شود و من جزء کسانی هستم که فراموش شده هستند. بعد از بیست و چند سال فراموشی من آمدم. فرمودند: اصلاً آنها دیده بودند من نه تنها هم نسب با پیغمبر هستم و غریب هستم و نزدیک هستم و چقدر جهاد کردم، برای آنها جهاد مهم نبود. نزد قریش این همه تلاش و جهاد من و سابقه من در اسلام منزلت آور نبود، بلکه این باعث محرومیت و عدم آبروی من نزد آنها شد. هرچه به پیغمبر بیشتر خدمت می‌کردم بیشتر باعث محرومیت من نزد آنها و مبغوض بودن من می‌شد. چون می‌گفتند: دارد پرچم بنی هاشم را بالا می‌برد. اینقدر نگاه‌ها ضعیف بود! اینکه امیرالمؤمنین بارها فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى‏ قُرَیْشٍ‏» خدایا من روز قیامت از خیلی‌ها می‌گذرم، ولی طلب دشمنی می‌کنم که تو داد مرا از قریش بگیری، چرا؟ چون اینها با پیغمبر کینه داشتند، سر من خالی می‌کردند. وقتی نشد گفتند: آن کسی که علم را بلند کرده باید بزنیم، هم اصلش از بین برود و هم کسی جرأت نکند از پیامبر دفاع کند. روایت بسیار عجیبی است که امیرالمؤمنین سخت کار می‌کردند، دست مبارکش زخم می‌شد، تا چند عدد خرما بیاورد و به پیغمبر بدهد، هردو گرسنه بودند. بعضی از اینها به گرسنگی این دو بزرگوار می‌خندیدند. اسماً اسلام آورده بودند ولی نفاق بود. حضرت می‌فرمود: کینه‌ای که بود که تمام نشد، کینه‌ها شعله می‌کشد و بعد از من بروز خواهد کرد.
شرح ۷۶۴ ابن ابی الحدید هست که حضرت می‌فرماید: هرچه کینه از پیامبر داشتند سر من آشکار کردند. سر فرزندانم آشکار خواهد شد و من می‌بینم. چرا قریش نباید از من کینه داشته باشد؟ بزرگان اینها را کشتم و کمرشان را شکستم، جزای من که در راه خدا جهاد کردم این است اگر اینها مسلمان هستند؟ اینها مسلمان نیستند. مؤمنین قریش از بنی امیه نمونه داریم تا بنی هاشمیان و جناب مصعب بن عمیر ولی کم هستند. مکه مرکز دشمنی با امیرالمؤمنین شد. آدم تعجب می‌کند مولود کعبه باید در مکه محبوب باشد. در موطن خودش پیغمبر و امیرالمؤمنین غریب بودند. کینه‌هایی که در دلها شعله می‌کشد اینها را وادار کرد ضد قهرمان جنگ روایتشان که می‌خواهند درست کنند امروز جایگزین آلترناتیو می‌خواهند درست کنند که از این حکومت قبلی عبور کنند، این باشد که باید گناهان را گردن امیرالمؤمنین بریزیم از او انتقام بگیریم. پدرها و برادرهای ما را کشته است!
روایات فراوانی در این زمینه داریم، به حضرت سجاد گفتند: چرا اینقدر به پدر تو فحش می‌دهند و دشمن دارد؟ فرمود: برای اینکه اول اینها را جهنمی کرد و آبروی آخرین نفر را هم برد. چون هرکس با او جنگید، ننگ جنگ با امیرالمؤمنین و جنگ با حق بر پیشانی او خورد. به امام رضا عرض کردند: چه شد امیرالمؤمنین با آن عظمت که اگر فضایلش را بیان کنیم، بعضی با خدا اشتباه می‌گیرند، چرا اینها در مقابلش ایستادند؟ سراغ کسانی دیگر رفتند؟ چه شد؟ حضرت می‌خواهند بگویند: نه، فهم ضعیف نبود، کینه بود. حضرت فرمود: «إِنَّمَا مَالُوا عَنْهُ‏ إِلَى غَیْرِهِ وَ قَدْ عَرَفُوا فَضْلَهُ» (عیون الاخبار الرضا/ج۲/ص۸۱) حضرت فرمود: برتری امیرالمؤمنین را می‌دانستند، جایگاه دیگران را هم می‌دانستند، سابقه دیگران را می‌دانستند، «لِأَنَّهُ قَدْ کَانَ قَتَلَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَجْدَادِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ وَ أَعْمَامِهِمْ وَ أَخْوَالِهِمْ وَ أَقْرِبَائِهِمُ» عموها، دایی‌ها، پدرها، پسرها و برادرها را کشته بود. اینها دنبال حق نبودند، مصعب بن عمیر از خانواده‌اش بخاطر پیغمبر گذشت. امیرالمؤمنین فرمود: «أَنَا یَعْسُوبُ‏ الْمُؤْمِنِین»‏ یعسوب ملکه زنبور عسل را می‌گویند، من رهبر مؤمنین هستم، مال و انگیزه های مادی هم رهبر منافقین است. بخاطر دنیا پا روی همه چیز می‌گذارند، حضرت فرمود: چرا نسبت به امیرالمؤمنین، مگر ما غیر از امیرالمؤمنین نداشتیم؟ حضرت می‌فرماید: «الْمُحَادِّینَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ عَدَداً کَثِیراً فَکَانَ حِقْدُهُمْ عَلَیْهِ لِذَلِکَ فِی قُلُوبِهِمْ فَلَمْ یُحِبُّوا أَنْ یَتَوَلَّى عَلَیْهِمْ» دوست نداشتند او حاکمشان شود. نمی‌گفتند: قتل در راه خدا کرده است. مجاهد فی سبیل الله است. هیچ مجاهدی چون او نجنگید و اگر می‌خواستند با پیغمبر بجنگند، نمادش علی بن ابی طالب بود پس باید او را تخریب می‌کردند.
عثمان یک روز به امیرالمؤمنین گفت: من چه کنم اینقدر اینها با تو بد هستند؟ قریش از تو بیزار است. هفتاد نفر از بزرگان و اشراف زاده‌ها را کشتید، با تو دشمن هستند. گفت: من کاری نکردم. تا می‌رسیم به اینکه یک نفر گفت: چطور علی بن ابی طالب در سالیان بعد از پیغمبر زنده ماند و ترور نشد؟ توان بیان جمله تحلیلگران تاریخ را ندارم که حضرت جانش را حفظ کند بخاطر خدا و دستور الهی تا به سال ۳۵ برسد و حضرت به حکومت برسد. حرف‌های تلخی زده شده و در روایت ذیل این آیه می‌بینیم شیعیان و غیر شیعه، حسادت، امیرالمؤمنین در این جنگ، حالا چه کسی را بیاوریم که در پهلوانی با او رقابت کنیم؟ چون نگاهش کثیف و حقیر است، بعد می‌گوید: فامیل‌های مرا کشت، هی باعث می‌شود هرچه حضرت بیشتر خدمت می‌کند مبغوض‌تر شود تا اینکه حضرت در خطبه ۳۳ نهج‌البلاغه فرمود: اینها طبیعی است از من بدشان بیاید. اینها برای خدا فکر نمی‌کنند و تیزی شمشیر مرا بر بدن برادرانشان حس کردند. ما کسانی را می‌شناسیم که برادرش جزء کسانی بود که اول انقلاب مردم را ترور می‌کردند و بعد محاکمه و اعدام شده است. با انقلاب خوب نیست.
یکبار گفتم چرا فلانی اینقدر کینه دارد؟ دیدم برادرش اعدام شده است. این برادر چند نفر را کشته و ترور کرده بود، ولی سخت است حق را بپذیرد و کینه را از خودش جدا کند. بشر بن معتمد یک مطلبی را نقل کرده که در کتاب «غایه التبجیل» از آن کتاب‌هایی است که افضل بعد از پیغمبر اکرم چه کسانی است و نویسنده محمود سعید ممدوح یک نویسنده برجسته است و شیعی نیست و کتاب مهمی است.     صفحه ۱۸۱ یک حرف مهمی دارد. می‌گوید: فکر کردید در ماجرای بعد از پیغمبر شک کردند علی افضل است یا دیگران؟ نه، شک نکردند. موضوع غایه التبجیل این است که برترین افراد بعد از پیامبر چه کسانی هستند؟ این موضوع مهمی است به این جهت که بسیاری از فضایل امیرالمؤمنین را انکار می‌کنند، از این روایت برداشت می‌شود امیرالمؤمنین افضل است در حالی که فلان شخص افضل است. ایشان می‌گوید: نه، خیلی بحث مهمی است. به بشر بن معتمد گفتند: چه شد علی به حکومت نرسید؟ می‌گوید: فکر نکنید قریش و برخی از اصحاب رسول خدا نمی‌دانستند علی برتر است، می‌دانستند. ولی طاقت اینکه بعد از پیغمبر دوباره بخواهند یک نفس پیغمبری هم تحمل کنند نداشتند. آنهایی که گفتند: برترین افراد بعد از پیغمبر کیست، بحث کردند. گفتند: برتری به علم است. اسم چند نفر را بردند، یکی امیرالمؤمنین است. یکی گفته نه، برتری به شجاعت است. شجاع‌ها چه کسانی هستند؟ یکی امیرالمؤمنین است. یکی گفته سابقه در اسلام است. چه کسانی سابقه در اسلام دارند؟ یکی امیرالمؤمنین است. هر ملاکی را برای فضیلت امیرالمؤمنین بگوییم، امیرالمؤمنین یا افضل قطعی است یا یکی از نامزدهاست. وقتی مجموعه‌اش را کنار هم می‌گذاریم، تنها کسی که همه صفات را دارد امیرالمؤمنین است. اینکه ما باید کاری کنیم امیرالمؤمنین نباشد. باعث شد اوضاع به سمتی برود، وقتی امیرالمؤمنین به حکومت رسید اینها بروز بدهند. ابن سیرین که تعبیر خواب جعلی به او نسبت داده شده و شیعه هم نیست، عبارت مهمی دارد. می‌گوید: هیچکس وقتی عثمان کشته شد تا امیرالمؤمنین به حکومت برسد، نگفت: امیرالمؤمنین قاتل عثمان است تا زمانی که با امیرالمؤمنین بیعت شد. تا بیعت شد جنگ روایت‌ها آغاز شد. بیعت که شد، بهتان زدند. روی کینه‌ای که نمی‌شد تحمل کرد.
به قول خلیل بن احمد می‌گویند: چرا از علی فاصله گرفتند؟ می‌گوید: علی در اسلام از همه سبقتش بیشتر بود، علمش برتر بود، شرفش بیشتر بود. زهدش بر همه ترجیح داشت، جهادش از همه طولانی‌تر بود به او حسد کردند، «وَ النَّاسُ إِلَى‏ أَشْکَالِهِمْ‏ وَ أَشْبَاهِهِمْ أَمْیَلُ» مردم دون قریش قبیله‌گرا، به شبیه‌های خودشان، به معاویه‌ها نزدیکتر بودند. امیرالمؤمنین بیاید نمی‌گذارد کسی دزدی کند، حقوق باید رعایت شود. اینها هم نمی‌خواستند. تا اینجا به بحث کینه و حسدها اشاره کردیم تا می‌رسیم به یک روایت که خیلی ارزنده است. یکی از مادران مؤمنین جناب مَیمونه است، همسر رسول خدا، ایشان یک روز به پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله بخدا در بین اصحابت کم هستند کسانی که علی را دوست دارند. زمینه ‌های جمل برای سال ۳۵ نیست، روایات پیامبر برای محبت به امیرالمؤمنین را می‌دیدند. کما اینکه امیرالمؤمنین نسبت به یکی از جریان ساز جمل هم که همسر پیغمبر بود، فرمود: عین کوره آهنگری در سینه این زن کینه‌هایی از من شعله می‌کشید. «وَ ضِغْنٌ غَلَا فِی صَدْرِهَا کَمِرْجَلِ‏ الْقَیْنِ‏ وَ لَوْ دُعِیَتْ لِتَنَالَ مِنْ‏ غَیْرِی‏ مَا أَتَتْ إِلَیَّ لَمْ تَفْعَلْ» اگر می‌گفتند: این بلایی که سر ما آوردی و جنگ جمل درست کردی، با یک مسلمان عادی، هرگز این کارها را نمی‌کرد. اگر کینه در دلش شعله نمی‌کشید این کار را نمی‌کرد. آتشفشانی در سینه‌ها بود، کینه‌ها در سینه‌ها شعله می‌کشد تا بر تو اینها را آشکار کنند. اینها را عرض کردیم تا برسیم به اینکه این کینه‌ها بود و بعد بنده یک ادعایی کردم.
زمینه‌ساز اصلی خود بنی امیه بود، سیاست عبور از خلیفه را در پیش گرفت برای مواردی که عرض کردیم، یکی اینکه خودشان به پست برسند، ۲-    حفظ ایشان زحمت داشت چون دیگر ایشان مورد اعتراض واقع می‌شد و اینها باید هزینه می‌کردند. ۳- ممکن بود اینها را حذف کند، نزدیکترها را نصب کند. لذا گزارش‌هایی داریم این قسمت را یکی از رفقای ما به نام حاج آقای تحصیلی کمک کردند. چند نفر از اینها را اسم ببریم، یکی مروان است. مروان وقتی اعتراض‌ها به خلیفه زیاد شده بود و خطر جانی برایش پیدا شده بود، جلسه‌ای در دولت تشکیل دادند چه کنیم؟ مروان گفت: من حرف بزنم یا ساکت باشم، همسر خلیفه صدایش بلند شد و گفت: ساکت باش. دهانت را ببند. شما قاتل او هستید. چرا کاری می‌کنید که مردم بیایند او را بکشند؟ ابن عباس یک روز به مروان گفت: به خدا سوگند اگر قرار باشد معاویه خونخواهی کند باید اول یقه تو را بگیرد و اگر بخواهد در خون او نگاه کند اول و آخر مقصرین تو هستی. مروان بلند شد رفت وسط مردم گفت: می‌خواهید شمشیر بین ما حکم کند. تحریک کرد بجنگند! خلیفه گفت: ساکت شو، خدا دهانت را ببندد. چرا وسط درگیری تحریک می‌کنی؟ چون سیاست عبور از خلیفه، بعد خونخواهی از کشته او، و انداختن گردن امیرالمؤمنین.
یا مثلاً در مورد عمروعاص، عمروعاص از مصر عزل شده بود و به مدینه آمد. خلیفه گفت: اینقدر اعتراض می‌کنی یک سخنرانی بکن، یک خرده مردم را آرام کن. گفت باشد. در سخنرانی گفت: آی مردم، خلیفه اول آمد خدمت کرد و شما راضی بودید، درست است؟ گفتند: بله. خلیفه دوم آمد خدمت کرد، شما راضی بودید، درست است؟ گفت: بله درست است. بعد گفت: اما خلیفه سوم آمد، هی شما ملامت می‌کنید، این معذرت خواهی می‌کند، اینطور است؟ گفتند: بله، بعد گفت: ببینید بعضی کارها را آدم عجله کند خوب نیست. تا پایین آمد، خلیفه گفت: تو اینها را تحریک کردی به خون من! از قبلی‌ها تعریف کردی، به من رسید، گفتی در کشتنش عجله نکنید. کما اینکه به معاویه نامه نوشت بیا، معاویه لشگرش آماده بود، ولی ارسال نکرد. نزدیک چهل روز خلیفه محصور بود. خلیفه نامه نوشت و در نامه‌اش گفت: تو بهانه نیاور، تو دنبال این هستی من کشته شوم و من خونخواهش، یعنی خود خلیفه می‌فهمید چه جریاناتی از من عبور کردید که از کشته من با بغض‌هایتان جنگ علیه کسی دیگر درست کنید. این مقدمات شکل گرفت تا این ماجرا، ظهورش این ماجراست. اینها بود تا خلیفه کشته شد.
همسر پیغمبر در مکه بود وقتی عثمان محاصره بود، خلاصه قبلش شنیدید که فراوان مردم را تشویق می‌کرد که او بدعت می‌کند و چه می‌کند، وقتی او محاصره شد مکه رفت. آنجا بود ایستادند تا ببینند چه می‌شود. طلحه و زبیر از امیرالمؤمنین پست نگرفتند. بنی امیه هم فعالیتشان را عرض کردیم، یک روایتی در کافی هست خیلی زیباست. امیرالمؤمنین شروع به سخنرانی کرد اوایل حکومت بود. این نگاه قبیله گرایانه این بود که ما آدم هستیم و آنها نیستند، ما درجه یک و اینها درجه سه هستند. حضرت فرمود: پدر ما آدم برده و کنیز به دنیا نیاورده، اینها که شما برده و کنیز گرفتید، آدم هستند. پدر ما آدم همه را آدم به دنیا آورده است. مردم همه آزاد هستند، باید برده‌ها را آزاد کنید نه اینکه خودتان را فوق ببینید. امیرالمؤمنین به برده خودش فرمود: من از خدا خجالت می‌کشم طوری لباس بپوشم که انگار از تو برتر هستم. چرا خودتان را برتر می‌بینید؟ فرمود: «أَلَا وَ قَدْ حَضَرَ شَیْ‏ءٌ وَ نَحْنُ مُسَوُّونَ‏ فِیهِ بَیْنَ الْأَسْوَدِ وَ الْأَحْمَرِ» من آمدم که قانون و حقوق یکسان کنم. اسود منظور عرب است و احمر منظور عجم یا فارس‌هاست. فارس‌ها سپیدرو بودند و گونه‌های سرخ داشتند، برای همین احمر می‌گفتند. من بین سیاه و سفید آمدم، فارس و عرب، این طایفه و آن طایفه، تساوی قانون، اگر کسی خطا کرد و از چراغ قرمز عبور کرد همه یکسان هستند. اینجا حضرت طعنه به کسی نزد، من آمدم هیچکس بر کسی برتری ندارد مگر کسی که شایستگی دارد، بخواهند پست بدهند. هزاران نفر دارند نگاه می‌کنند. الآن شما احساس طعنه به خودت کردی؟ من احساس طعنه نکردم ولی طلحه و زبیر احساس طعنه کردند. مروان به طلحه و زبیر گفت: «فَقَالَ مَرْوَانُ لِطَلْحَهَ وَ الزُّبَیْر مَا أَرَادَ بِهَذَا غَیْرَکُمَا» منظورش شما بودید! به شما چیزی نمی‌دهد! مروانی که دارد تحریک می‌کند دنبال یار کشی است. زمینه مهاجرت اینها را فراهم کرد تا اتفاقات بعدی بیافتد.

شریعتی: شنیدن نکته‌های ناب تاریخی یک مقدار نگاه ما را باز می‌کند و باعث می‌شود دقیق‌تر به اتفاقات پیرامون خود نگاه کنیم مخصوصاً به وقایع صدر اسلام که یکوقت‌هایی ممکن است برای ما تار باشد. با نکاتی که شنیدیم انشاءالله با وضوح بیشتری نگاه کنیم و اهل مطالعه و تفکر و تدبر شویم. امروز صفحه ۳۷۷ قرآن کریم را تلاوت خواهیم کرد، چقدر خوب است ثواب تلاوت آیات امروز را هدیه کنیم به روح بلند و آسمانی قرآن ناطق امیرالمؤمنین، انشاءالله از ثواب و برکاتش بهره‌مند شویم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏، طس تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ «۱» هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ «۲» الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ‏ الزَّکاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ «۳» إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ «۴» أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ «۵» وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ «۶» إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ «۷» فَلَمَّا جاءَها نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ «۸» یا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ «۹» وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسى‏ لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ «۱۰» إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ «۱۱» وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ «۱۲» فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَهً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ»

ترجمه آیات: به نام خداوند بخشنده مهربان‏، طا، سین. آن است آیات قرآن و کتاب روشنگر. که (وسیله‏ى) هدایت و بشارت براى اهل ایمان است. کسانى که نماز بر پامى‏دارند و زکات مى‏پردازند و تنها ایشانند که به آخرت یقین دارند. همانا کسانى که به آخرت ایمان ندارند، کارهاى (زشت) شان را زیبا جلوه مى‏دهیم تا (همچنان) سرگشته باشند. آنان کسانى هستند که براى ایشان عذاب بد (و دردناک) خواهد بود و آنان در قیامت زیانکارترین افرادند. به یقین که تو قرآن را از سوى حکیمى دانا دریافت مى‏کنى. (یاد کن) زمانى که موسى به خانواده‏ى خود گفت: همانا من آتشى احساس کردم (شما در همین مکان توقّف کنید)، به زودى براى شما خبرى از آن خواهم آورد، یا شعله‏ى آتشى براى شما مى‏آورم، باشد که خود را گرم کنید. پس همین که (موسى) نزد آن آمد، ندا داده شد که هر که در آتش و هر که اطراف آن است برکت داده شد و منزّه است خداوندى که پروردگار جهانیان است. اى موسى! همانا این منم خداى عزیز حکیم. و عصایت را بیفکن! (موسى عصا را افکند،) پس همین که آن را دید چنان جست و خیز مى‏کند که گویا مارى کوچک است، پشت‏کنان فرار کرد و به عقب برنگشت. (ما به او گفتیم:) اى موسى! نترس که پیامبران در آستان من نمى‏ترسند. مگر کسى که ستم کند؛ سپس بعد از بدى کار خوبى را جایگزین نماید همانا که من بخشنده‏ى مهربانم. و دستت را در گریبانت کن؛ سفید و درخشنده خارج شود، بى‏آنکه عیبى در آن باشد؛ (این معجزه) در زمره‏ى معجزات نه‏گانه به سوى فرعون و قومش (آمده است) که آنان قومى فاسق هستند. پس چون آیات و معجزات روشنگر ما به سویشان آمد، گفتند: این سحرى است آشکار.

شریعتی:
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم *** کز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریم
انشاءالله لحظات زندگی ما منور به نور قرآن کریم و اهل‌بیت باشد. نکات پایانی شما را می‌شنویم. در مورد شخصیت جناب مصعب بن عمیر هم برای ما بگویید.

حاج آقای کاشانی: جناب مصعب بن عمیر از اشخاص عجیب بود که در وسط کینه‌توزی‌های قریش، شخصیتی است از سادات بنی هاشم، در نسبش از جناب هاشم به بعد با پیامبر اکرم هم مشترک است. ایشان از کسانی است که بسیار ثروتمند بود و بچه پولدار مکه محسوب می‌شد. وقتی می‌خواست اسلام بیاورد می‌دانست اوضاع خطرناک خواهد شد، لذا مخفی می‌کرد و وقتی لو رفت او را محبوس کردند. تا از زندان فرار کرد و به حبشه هجرت کرد. از حبشه که برگشت خودش را به مکه رساند ولی دید اوضاع برای زندگی مناسب نیست و دوباره با مهاجران به سمت مکه آمد، همه قبل از ورود به مکه، پیغمبر اکرم صبر کردند تا همه مهاجران برسند و بعد وارد مدینه شوند. بچه پولدار دیروز که هزاران دینار داشتند چیزی برایش نبود، خانواده با او قهر کردند و در فقر عجیبی به سر می‌برد. یک روز امیرالمؤمنین(ع) به سختی چند خرما تهیه کردند و برای پیغمبر آوردند، دیدند مصعب بسیار گرسنه است، اول خرماها را دادند مصعب بخورد. بعضی دیدند و گفتند: این مطرف قریش بود در جوانی و منعم قریش، یعنی از جهت خوش گذرانی و ثروت مشهور بود! حالا برای سه تا خرما محتاج شده است. یک روز پیغمبر حال او را که دید صورتش از اشک خیس شد. بعد نگاهی کردند که نکند پشیمان شده که از کجا به کجا رسیده است. پیغمبر فرمود: امروز برایت بهتر است یا روزی که نان و گوشت برایت آماده بود؟ گفت: یا رسول الله! اصلاً قابل قیاس نیست. نگران نباشید من اذیت نمی‌شوم و هدایت شدم. ایشان در جنگ بدر از مهمترین سربازان است. چون امیرالمؤمنین در جنگ‌های پیغمبر بود، کنار خورشید حقیقی عالم، امیرالمؤمنین بقیه شمع هم نیستند، ایشان خیلی در بدر زحمت کشید و در احد نکته مهم این است، ما در اسلام رایت داریم و لِواء، در فارسی پرچم می‌گوییم. لواء بنی هاشم دست مصعب بن عمیر بود. با اینکه امیرالمؤمنین بود ولی پیغمبر اکرم می‌خواست او را تکریم کند. حالا که خانواده با تو قهر هستند و تو به همه چیز پشت کردی، بعد از شهادت مصعب بن عمیر است که امیرالمؤمنین لواء بنی هاشم را دست گرفت. رایت اسلام دست امیرالمؤمنین بود و لواء بنی هاشم دست امیرالمؤنین سپرده شد. اینکه حضرت سجاد در شام فرمود: من پسر کسی هستم که حامل دو پرچم بود، منظور رایت و لواء است.
در احد همه فرار کردند، پیغمبر را رها کردند و رفتند. یک عده چنان از کوه می‌دویدند که خودشان تعجب کردند. یک عده اینقدر دویدند که سه روز طول کشید برگردند. یک عده قلیلی پای کار پیغمبر ایستادند و مصعب از کسانی است که در احد ایستاد تا شهید شد. مصعب که شهید شد می‌خواستند او را دفن کنند، لباسی که از معصب باقی مانده بود برای کفن او کافی نبود. روی سرش را می‌پوشاندند پاهایش پیدا می‌شد، آخر سر با یکسری برگ و با گیاهی پاهایش را پوشاندند. آن همه ثروت را داد و به ثروت حقیقی رسید. انشاءالله خداوند ما را از کسانی قرار بدهد که از دارایی‌هایمان برای اهل‌بیت می‌گذریم.

شریعتی:
ما گدایان خیل سلطانیم، شهروند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود، هرچه ما لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند، ره به جای دگر نمی‌دانیم
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»

 

منبع: پایگاه اطلاع رسانی حجت الاسلام و المسلمین حامد کاشانی

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.