مفسّران دینى در جامعه(روحانیان و روشنفكران)

تاریخ انتشار:
 مقدمه بررسى نقش مفسران دين در جامعه يكى از محورهاى جامعه شناسى دين است. در هر جامعه اى از دو گروه روحانيان و...
نویسنده: محمد فولادی
نام نشریه: مجله معرفت، شماره 20، بهار 1376

 مقدمه

بررسى نقش مفسران دين در جامعه يكى از محورهاى جامعه شناسى دين است. در هر جامعه اى از دو گروه روحانيان و روشنفكران با عنوان مفسران ياد مىشود. مقصود ما از مفسران دين در اين مقال، روحانيان و روشنفكرانى است كه به تفسير و تبيين معارف دينى در زمان غيبت مى پردازند. براين اساس به بررسى مسأله در دو بخش مى پردازيم:

الف ـ روحانيان

پيش از پرداختن به نقش روحانيان به عنوان مفسران دين ضرورت دارد دو مسأله اساسى در باب روحانيان بررسى شود: نخست دليل نياز دين به روحانيت و دوم جايگاه اجتماعى روحانيت و چگونگى شكل گيرى آن. بررسى اين دو مسأله زمينه را براى روشنتر شدن نقش ايده آل و نقش بالفعل روحانيت فراهم مى سازد.

نياز دين به روحانيت

اين نياز، كه گروهى براى دفاع از دين تربيت شوند، اختصاص به دين اسلام ندارد. در اديان آسمانى ديگر نيز، از جمله مسيحيت و يهوديت، علما و دانايان دينى وجود داشته و دارند كه به بيان و نشر حقايق دينى مى پردازند. شهيد مطهرى(رحمه الله) وجود گروهى به عنوان عالم دين را در اسلام و ديگر اديان آسمانى ضرورى مى داند: «هر دين و از جمله اسلام، خواه ناخواه، به يك فرقه و دسته و گروهى نيازمند است كه آنها علما و دانايان و متخصصان آن دين باشند. همه اديان دنيا يك فرقه و طبقه اى دارند كه آن را به نام هاى مختلف مى خوانند. اينها را يك وقتى "كَهَنه" مى گفتند، مسيحيان "كشيش" مى گويند، كه در قرآن "قسيس" مُعرّب آن است، يهودى ها در عصر قرآن علماى خود را "احبار" مى گفتند. آيا اسلام وجود صنفى را كه آنها عالم دين باشند پذيرفته است؟... بله، البته پذيرفته است. دين كارشناس مى خواهد. اگر دينى عالم دينى نداشته بـاشد، جاهل ها چيـزى از آن دين باقى نمى گذارند. خصوصاً در اسلام، از آن جهت كه دينِ خاتم است، علما و دانشمندان ركن بزرگى به شمار مى روند. بسيارى از وظايف انبيا را در اين عصر علما بايد انجام دهند.»(1)

به دليل انحرافاتى كه در كتب آسمانى اديان الهى بجز اسلام رخ داده و با توجه به اين نكته كه اسلام، آخرين و كامل ترين دين آسمانى و از اين رو، نيازمند حفظ، مراقبت و پاسدارى از خطر انحراف است و نيز به دليل اينكه ائمّه(عليهم السلام)در زمان حيات خويش با همه توان، پاسدار دين بوده اند و به نشر حقايق دينى و تفسير آن مى پرداختند و هم ايشان سفارش نموده اند كه گروهى در«حوادث واقعه» به كسب معارف وحقايق دينى وسپس نشر آن بپردازند، بنابراين، دين همچون دُرّى ناب نيازمند حفاظت، نگاهبانى و پاسدارى است. شهيد مطهرى(رحمه الله) در اين زمينه مى فرمايد:

«با تغييراتى كه در وضع زندگى مردم نسبت به صدر اسلام پيدا شده و با توسعه روزافزون علوم و احتياجات، ضرورت دارد كه گروهى همه عمر ممحّض باشند براى تحصيل و اداره شـؤون دينى مردم. در صدر اسلام احتياج اين قدر نبوده، عقده ها، شبهه ها و همچنين معاندين و دشمنان اسلام ايـن قدر نبـوده اند. حتماً ضرورت دارد هميشه گروهى ممحّض براى دفاع از اسلام و جوابگوى به احتياجات دينى مردم بوده باشند.»(2)

ضرورت پاسدارى از دين، كه براى همه اديان آسمانى مطرح مى باشد، ضرورتى عقلى است; زيرا هر شىء ناب و ارزشمند هميشـه دشمنانـى دارد كه در كمين آن هستند. بنابراين، پـاسدارى و پاسبانـى از ديـن ضرورى است. «بـراى اينكه جامعه در مسير خود، جهت صحيحى داشته باشد، دچار انحراف نشود، ضرورت دارد كه همواره كارشناسان دينى و مـذهبى در جامعـه وجود داشتـه باشند تا بتوانند مسير جامعه را تصحيح كنند و معارف صحيح را در دسترس اجتماع قرار دهند و مردم را از نعمت هاى عظيم معنوى، تحفه اى كه خداى متعال بهوسيله انبيا در دسترس بشر قرار داده است، بهره مند كند.»(3)

بنابراين، مى توان  نياز دين به روحانيت و فلسفه وجودى روحانيت در دين، بويژه اسلام، را چنين ترسيم كرد:

در هـر دينى، ضرورى است كه همواره عده اى به تعاليم آن وقوف و آگاهى كامل داشته باشند و در طول زمان از ارزش ها و تعاليم آن نگهبانـى كنند. در ايـن ديـن «روحانيت» و عـالمان عهده دار اين كار خطيرند; زيرا همزمان با ظهور و تولـد دين اسلام، اين گروه همزاد آن بوده است. در زمان پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله) افرادى بودند، كه هر چند بسيارى از آنها داراى شغل ديگرى بودند، دقيقاً وظايف روحانيت امـروزى را عهـده دار بودنـد; از پيامبـر اسلام(صلى الله عليه وآله)آيات قرآن را فرا مى گرفتند و احكام اسلام را مى آموختند و جهان بينى و ايدئولـوژى اسـلام را كسب مى كردنـد و با سفر به مناطق دوردست، مردم را با حقايق دينى آشنا مى كردند.

از سوى ديگر، از آنجا كه دين تحفه اى الهى است و براى همه اعصار نازل شده، براى حفظ و طراوت آن و مطابقت اش با موقعيت زمان، ضرورى است گروهى، عميقاً دين را مورد مطالعه قرار دهند، از سرچشمه زلال، آن را دريافت دارند و با عنايت به تفسير مفسّران وحى، آن را مطابق نيازهاى زمان تفسير نمايند. و اين دليلى مضاعف براى ضرورت اجتهاد در دين است، كه به عنوان بخش مهمى از وظايف روحانيت قلمداد مى شود، و تلاشى مضاعف است كه تنها به وسيله خامه پرتلاش كسانى ميسور است كه همه عمر خويش را وقف فهـم عميـق دين نموده اند. بنابراين، فهم عميق و صحيح دين از عهده افراد عادى، كه تنها بخشى از عمرشان را مصروف مطالعه سطحى دين مى نمايند، خارج است.

همچنين به دليل اينكه علمِ دين، تخصصى است، مانند همه تخصصهاى موجود، محتاج تلاش مضاعف است، بنابراين، با هيچ شغل ديگرى قابل جمع نيست. اگر كسى در سلك روحانيت بوده و داراى شغل ديگرى باشد، بازده كارش به شدت افت مى كند و قادر به مطالعه دين ـ كما هو حقه ـ نخواهد بود.

البته، تذكار اين نكته ضرورى است كه فهم دين در حدّ اجتهاد تنها يكى از وظايف مهم روحانيت مى باشد. در جامعه دينى، بويژه در عصر حاضر، علاوه بر كسب مدارج عالى در حدّ اجتهاد، كه ضرورتى قطعى در همه تاريخ اسلام بوده و هست، برعهده گرفتن امر قضا، تدوين اقتصاداسلامى، تنظيم روابط با ديگر كشورهاى اسلامى بر اساس اصول اسلامى و... و نيز مطالعه مستمر، تحقيق و تفكر در علوم دينى و علوم مرتبط با دين، همزمان و پا به پاى نيازهاى جامعه و كشف گره هاى كور مشكلات جوامع معاصر و ارائه راه حلّ هاى آن براساس دستورات دينى از وظايف قطعى و ضرورى روحانيت مى باشد.

چگونگى شكل گيرى پايگاه و منزلت اجتماعى روحانيت

پس از بيان ضرورت و پذيرش اصل وجود روحانيت در اسلام و ديگر اديان آسمانى، اين سؤال مطرح مى شود كه جايگاه و پايگاه اجتماعى روحانيت چگونه ترسيم مى شود و منزلت اجتماعى آنان چگونه شكل مى گيرد؟ به طور كلى، نحوه شكل گيرى پايگاه اجتماعى افراد در جامعه به چند عامل وابسته است:(4)

الف ـ يكى از عوامل اصلى شكل گيرى جايگاه اجتماعى افـراد، منـزلت و احتـرام اجتـماعى اسـت كه خودنـاشى از موقعـيت هاى نهادى شده است. شغل افراد،از جمله اين موقـعيت هاست. بسيارى نان شغل خويش مى خورند و از اين طريق، در جامعه اعتبار اجتماعى كسب مـى كنند. شغل، يكى از منابع منزلت اجتماعى افراد در جامعه است; يعنى هرچه شغل افراد در جامعه بالاتر باشد، منـزلت و احترام اجتماعى آنان بالاتر است. روحانيان به دليل اينكه رسماً شغلى در جامعه ندارند و «روحانى بودن» نيـز شغل(5) محسوب نمـى شود، بنابرايـن، منـزلت، احترام و پـايگاه اجتماعـى روحانيـت از طريـق شغـل بـه دست نمى آيد.(6)

ب ـ از ديگر منابع شكل گيرى منزلت اجتماعى افراد، بويژه در جوامعى كه شكاف طبقاتى در آن وجود دارد، ثروت و دارايى است. ثروت و نفْس ثروتمند بودن در جامعه، نوعى قدرت بالقّوه ايجاد مى كند و ثروتمندان در بسيارى از جوامع، داراى منزلت اجتماعى بالايى هستند. بنابراين، ثروت و دارايى يكى از منابع كسب منزلت و پايگاه اجتماعى افراد است.

تذكر اين نكته ضرورى است كه لزوماً داشتن ثروت به معناى برخوردارى از منزلت و اعتبار اجتماعى نيست، بلكه ثروت مى تواند يكى از منابع بالقوّه كسب منزلت اجتماعى باشد; زيرا در جوامع چه بسيارند ثروتمندان بى منزلت و فقراى داراى منزلت اجتماعى.

روحانيان، به عنوان صنفى از جامعه، از آنجا كه به تحصيل علوم دينى مشغول اند، براى تأمين معاش زندگى خويش مبلغى به عنوان شهريه(= كمك هزينه تحصيل) دريافت مى كنند. هزينه تحصيلى اى كه آنان دريافت مى كنند براى تأمين حداقل معيشت و گذران زندگى آنان است. لذا، نمى توان گفت كه روحانيان منزلت و اعتبار اجتماعى خود را از طريق ثروت و دارايى كسب مى كنند.

ج ـ قدرت و اقتدار سياسى نيز يكى از زمينه هاى شكل گيرى منزلت و احترام اجتماعى است. افراد قدرتمند معمولاً اعتبار فراوانى دارند و از منزلت اجتماعى بالايى برخورداراند. استفاده از قدرت و اقتدار زمانى موجب كسب احترام و منزلت اجتماعى است كه فرد در اعمال قدرت، افراط و تفريط نكند و در زمينه اعمال قدرت مشروع خويش،احساس مسؤوليت نمايد و خود را به رعايت اصول، مقيّد و ملزم سازد; زيرا بسيارى از اوقات، استفاده بيش از حدّ از قدرت، كه به صورت تجاوز جلوه مى كند، در ديگران رعب و ترس ايجاد مى نمايد و منزلت و احترام اجتماعى صاحب قدرت را تضعيف مى كند.

ما معتقديم كه ديانت اسلام چيزى جز سياست آن نيست و دخالت دين در شؤون سياسى مردم به معناى تشكيل حكومت اسلامى است; زيرا تشكيل حكومت در اسلام براى پياده كردن اهداف، مقاصد، احكام و ارزش هاى دينى در جامعه امرى بديهى و ضرورتى شرعى و عقلى است، به گونه اى كه تكميل و اكمال دين به تشكيل حكومت و اداره امور مردم و هدايت و رهبرى آنان وابسته است. اين نيز يكى ديگر از وظايف مهم روحانيت است كه بايد بدان همّت گمارد. حضرت امام خمينى(رحمه الله)، طلايه دار تحقق عينى حكومت اسلامى در عصر حاضر، مى فرمايد: «فقهاى جامع الشرايط از طرف معصومين نيابت در تمام امور شرعى و سياسى و اجتماعى را دارند و تولّى امور در غيبت كبرى موكول به آنان است.»(7) اما در عين حال، بايد گفت كه قدرت و اقتدار سياسى نيز براى روحانى، به عنوان كسى كه به تحصيل علوم دينى و تفسير دين مشغول است، منبع كسب منزلت اجتماعى نيست.

روشن است كه سخن در اصل روحانيت است، وگرنه روحانيانى كه مناصب و منزلت اجتماعى شان را از غير تحصيـل علـوم دينى و از جمله قدرت به دست آورده اند مورد بحث مـا نيستند. بنابرايـن، روحانيانـى كـه پيـش از انقلاب اسلامى، به عنوان نيروهاى مبازر و انقلابى در مقابل حكومت قد عَلَم كردند و پس از انقلاب نيز در كنار حكومت، صاحب قدرتى گرديدند از محل نزاع ما خارج اند; زيرا اولاً، همه روحانيان به قدرت نرسيدند و ثانياً، در اين گونه موارد نيز منزلت اجتماعى آنان بيش تر از ناحيه انتساب شان به روحانيت كسب شده است، نه از طريق قدرت و يا اقتدار.

د ـ گاهى ويژگى هاى شخصيتى و اوصافى نظير زيبايى، قدرت جسمانى، هوش و مانند آن موجب كسب منزلت اجتماعى افراد است. اين اوصاف گاهى به گروه يا جامعه و گاهى نيز به افراد نسبت داده مى شود. عواملى مانند سن، جنس، نژاد و مليّت نيز از اين جمله اند.

روشن است كه روحانيت از اين نظر نيز نه جنس برترى دارد و نه از مليّت متمايز و نه از طريق ويژگيهاى شخصيتى فوق منزلت اجتماعى خويش را كسب مى كند. هر چند «سادات» در اسلام داراى اصل ونسب برترند، اما روشن است كه بسيارند سادات غير روحانى و نيز روحانيان غير سادات. بنابراين، اين ملاك نيز عام نمى باشد.

هـ ـ ميزان بهره مندى از ارزش هاى انسانى (و اسلامى) و اخلاقى و پاى بندى به ارزش هاى دينى از ديگر منابع كسب احترام و منزلت اجتماعى است. رعايت قواعد رفتارى مقبول جامعه نوعى احترام اجتماعى براى افراد به ارمغان مى آورد و از آنجا كه هنجارها ريشه در ارزش ها دارند، هر چه ميزان بهره مندى افراد از ارزش هاى اجتماعى بيشتر باشد، منزلت اجتماعى آنان بيشتر خواهد بود.

ارزش ها در جوامع گوناگون متفاوت هستند و به دو نوع مادى و غير مادى تقسيم مى شوند. در آنچه گذشت، ارزش هاى غير مادى و فضايل اخلاقى و ارزش هاى انسانى بود كه موجب كسب منزلت اجتماعى افراد مى شد. نمادهايى همچون نوع لباس، تحصيلات و مانند آن از جمله زمينه هاى شكل گيرى پيدايش احترام و منزلت اجتماعى افراد در جامعه است. تحصيل علم و دانش و بهره مندى از علوم گوناگون در جوامع، نوعى ارزش غير مادى محسوب مى شود. هر قدر ميزان بهره مندى كسى از علم و دانش بيشتر باشد، احترام و منزلت اجتماعى اش بيشتر خواهد بود. اين امر، بويژه زمانى كه فرد دانش و علمى را كه مى آموزد منتسب به علوم دينى و ارزش هاى دينى باشد، نوعى تقدّس به خود مى گيرد و از اعتبار اجتماعى بيشترى برخوردار مى شود. لذا، روحانيان به دليل برخوردارى از كسب علم و دانش، بويژه علوم دينى، داراى منزلت اجتماعى اند و از اين طريق، منزلت اجتماعى صنف روحانيت و پايگاه اجتماعى و اعتبار آنان در ميان افراد جامعه شكل مى گيرد.

بنابراين، به نظر مى رسد تنها ملاك و معيار عامى كه پايگاه اجتماعى روحانيت به وسيله آن شكل مى گيرد اولاً، ميزان بهره مندى از ارزش هاى اخلاقى، انسانى و پاى بندى به ارزش هاى دينى وثانياً، برخوردارى از علم و دانش و بهره مندى از علوم، بويژه علوم دينى، است كه منزلت اجتماعى روحانيت را شكل مى دهد. (8)

روحانى كيست؟ وظيفه اش چيست؟

دل مشغولى و دغدغه خاطر بسيارى از انديشمندان مسلمان، كه تاكنون در خصوص روحانيت نظرى ارائه و قلمى زده اند، اين بوده كه جايگاه واقعى روحانيت را ترسيم نمايند و ويژگى ها و اوصاف و وظايف آنان را برشمارند. پس از پيروزى انقلاب اسلامى، به دليل تغيير و تحول در ارزش هاى موجود در جامعه و جاى گزينى ارزش هاى نوين به جاى آن و اداره نظام سياسى جامعه بر اساس ارزش ها و هنجارهاى دينى، وظايف بس مهم و خطيرى متوجه روحانيت گرديد، به گونه اى كه اين وظايف، وظايف قبلى و پيش از انقلاب اسلامى آنان را تحت الشعاع قرار داد.

اجمالاً، وظايفى كه از گذشته بر عهده روحانيت بوده و نيز مجموعه وظايف جديدى كه پس از انقلاب اسلامى، به بركت آن بر دوش روحانيت گذاشته شده دو دسته اند: برخى از وظايف روحانيت به گونه اى است كه اختصاص به آنان ندارد و از عهده غير روحانى نيز بر مى آيد، ولى از آنجا كه مردم در اين مسائل غالباً به روحانى مراجعه مى كنند، اين وظايف به ظاهر، از وظايف روحانيان محسوب مى شود. برخى ديگر وظايفى است كه منحصراً بر عهده روحانى و نظام روحانيت گذاشته شده است.

برخى تصور مى كنند كه روحانى كسى است كه وارد حوزه علميه شده، داراى لباس مخصوصى مى باشد و در ايام خاصى در شهرها و روستاها به بيان مواعظ و انجام سخنرانى در مساجد و تكايا مى پردازد، حمد و سوره را از مخارج درست ادا مى كند، مطالبى در هر زمينه، مثل نكير و منكر و جنّ و قبر و برزخ گرفته تا شكيات نماز و مانند آن را به خوبى مى داند و در اين زمينه كارآمد روزگار است. از نظر معيشتى نيز وابسته به مردم است و به عبادت و نمازهاى مستحبى به خوبى آگاه مى باشد و بيش از آنكه عمل مى كند، حرف مى زند. اما واقع مطلب چيز ديگرى است.

براساس مبانى دينى و اصول مسلّم پذيرفته شده در اين زمينه، اسلام بخشى از وظايف انبياى غير مشرِّع را در دوران غيبت كبرى بر عهده علماى دين گذاشته است. استنباط احكام شرعى و حفظ كتاب، سنّت و مواريث انبيا بر عهده علماى دين و روحانيت است. اين امر در پرتو شناخت صحيح و درست روحانيان از اسلام و دريافت آن از منابع اصيل و سرچشمه زلال كتاب و سنت و عقل و ارائه و نشر آن در جامعه صورت مى گيرد. از آنجا كه در جامعه پس از انقلاب، حاكميت ازآنِ اسلام مى باشد، وظايف روحانيت دو چندان شده است: تبيين مسائل حكومتى، چگونگى اداره جامعه توسط ولىّ فقيه، تبيين فقه حكومتى، نظام ارزشى، نظام قضايى، اقتصاد اسلامى و مانند آن از جمله وظايف خطير روحانيت در عصرحاضراست كه تنهااز عهده آنان برمى آيد.

عدم برخوردارى روحانيت از امتيازات ويژه

در اينجا در پى يافتن پاسخ اين سؤال هستيم كه آيا در اسلام، مفسران دينى و روحانيان از جايگاه ويژه و امتيازات خاصى برخوردارند ـ همانند كشيشان و روحانيان ديگر اديان آسمانى ـ يا اينكه اسلام به طور كلى، چنين امتيازاتى براى هيچ كس در نظر نگرفته است؟ مسلم است كه در اسلام براى روحانيان امتيازات ويژه اى وجود ندارد. علاّمه شهيد، مرتضى مطهرى(رحمه الله)، در اين زمينه مى فرمايد:

ـ بر خلاف بعضى اديان ديگر، كه علماى دين انحصاراً بايد از نژاد مخصوصى باشند، مانند قوم يهود، كه فقط اولاد «لاوى» از اسباط بنى اسرائيل مى توانند عالم دين باشند، در اسلام چنين چيزى نيست; مثلاً چنين نيست كه تنها سادات ـ چون اولاد پيغمبرند ـ بتوانند عالم و ملاّى دين شوند و ديگران نتوانند.

ـ از ديگر جنبه هاى منفى، اسم گذارى است. از نظر اسلام، «عالم» همان اسمى است كه از حقيقت حكايت مى كند. اگر بگوييد كه اين اسم هايى كه بعدها پيدا شد و اسم هايى كه اكنون وجود دارد، مانند شيخ، ملاّ، آخوند و روحانى كيست مى گوييم اين ها اسم هايى است كه خود مردم انتخاب كرده اند و بدعت هم نيست; چون كسى اين اسامى را به قصد اينكه چنين اسم هايى در اسلام وجود دارد، به كار نمى برد، همچنان كه لباس مخصوصى نيز اسلام براى آنها انتخاب نكرده است; يعنى اسلام نگفته است آن عده، كه علماى دين اند، بايد يك لباس مخصوص داشته باشند. البته مسلّم است لباس افرادى كه عمامه بر سر مى گذارند يا ردا مى پوشند، در مقايسه با لباس ديگران، كه امروز شايع است، به لباس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)نزديك تر است. اين اختصاص به علما ندارد. اگر كسى تصور كند كه اسلام براى علماى دين لباس مخصوص معيّن كرده و گفته است كه چون عالم هستند بايد آن لباس را بپوشند تا با غير عالم فرق داشته باشند، ما در دين چنين چيزى نداريم. البته داشتن لباس مخصوص كه يادآور دين و خدا و پيامبر و قيامت باشد براى جامعه بسيار مفيد است امّا از طرف اسلام تعيين نشده است.

ـ از جمله كارهايى كه اسلام درباره علماى دين كرده اين است كه در قانون خود امتياز و استثنايى براى عالم دينى قايل نشده است; مثلاً، نگفته است كه ثروتمند زكات بدهد، ولى علما ندهند، برخلاف اديان ديگر; مثلاً، در دين برهمايى و زرتشتى، برهمن و موبد از ماليات دادن معاف بوده اند، ولى اسلام هيچ فرقى ميان عالم و غير عالم ـ نه در مقررات عمومى و نه در مجازات ها ـ قرار نداده است، بلكه حتى در مجازات اخروى، مجازات عالم را بيشتر دانسته است.

ـ در بسيارى از اديان تشريفاتى براى مولود، مرده، ذبيحه، عروسى و مانند آن وجود دارد كه مختصّ روحانيان است; مثلاً، دعا خواندن به گوش نوزاد يا نامگذارى آن، دعا و نمازميت و كارهايى از اين قبيل منحصراً كار روحانى است. اما از نظر اسلام، نماز ميت راهر كسى مى تواند بخواند، اذان و اقامه را هر كس مى تواند به گوش نوزاد بخواند، ذبح حيوانات و ساير امور را نيز به همين صورت. حتى اسلام امامت جماعت رامخصوص كسى ندانسته است; فقط در امامت جماعت، عدالت شرط است. البته چون مردم از نظر عدالت به علما بيشتر اعتماد دارند كم اتفاق مى افتد كه براى امامت جماعت غير عالمى را انتخاب كنند. پس اين وظيفه اختصاصـى به علما ندارد. استخاره نيز از جمله كارهايى است كه بعضى از مردم به غلط فقط از علما انتظار انجام آن را دارند.

ـ در مسأله ارتزاق اهل علم نيز اسلام دستور بخصوصى ندارد; يعنى اسلام نگفته كسانى كه عالم دينى اند از يك وظيفه عمومى و واجبى كه متوجه همه مردم است ـ يعنى تلاش براى معاش ـ معاف اند. از اين نظر، در اسلام استثنايى وجود ندارد. اما از باب قاعده تزاحم، اسلام مى گويد كه چون تو كار مهم ترى را بايد انجام دهى و غير از تو هم كسى نيست كه آن را انجام دهد عجالتاً از اين وظيفه (كسب معاش) معاف هستى. لذا، اسلام به كسى كه وقت و عمر خود را صرف امور دينى مى كند، اجازه مى دهد كه مخارج زندگى اش از بيت المال مسلمانان اداره شود.(9)

اين اوصاف منحصراً متعلق به روحانيت نيست، اما آنچه اسلام از روحانيت انتظار دارد فهم درست دين و بيان آن براى عموم مردم و انتقال دين و ارزش هاى دينى به نسل هاى آتى است. به تعبير شهيد مطهرى(رحمه الله)، در درجه اول، اسلام از عالم دينى، علم، تفقّه، بصيرت و دانش مى خواهد. «اسلام از عالم دينى تقوا مى خواهد، آن هم نه تقوا در حد يك عدالت معمولى، بلكه بيش از حد يك عدالت معمولى.»(10)

اصناف عالم دينى

در واقع، دو صنف عالم دينى داريم:

گروهى كه ناقلان و راويان حديث اند و به منزله خبرنگارانى اند كه صرفاً نقل خبر و حديث مى كنند، ولى در خود خبر هيچ گونه تصرفى نمى كنند. اين گروه، براى نقل خبر، تنها به مورد اطمينان بودن ناقلان كفايت مى كنند. اين كار، وظيفه اى است كه از عهده همه افراد ـ البته با شرط وثاقت ـ بر مى آيد. لذا، منحصربه علماى دين نيست و غيرروحانيان هم از عهده آن بر مى آيند.

گروه ديگر، مفتى، يعنى صاحب نظر، متفقّه و بصير در دين اند. در اين زمينه، راستگويى كافى نيست. اگر فردى به درجه اجتهاد برسد و از لحاظ علمى بالا باشد، نيز راستگو بوده و از برخى گناهان پرهيز داشته باشد، كافى نيست. عالم دينى در عين حال كه بايد در قلّه اجتهاد و سرآمد افراد روزگار خود باشد، در تقوى و پرهيز از گناه نيز بايد جلوتر از ديگران باشد. اين از شرايط علماى دين است.(11)

امام عصر(عليه السلام) براى فقهاى جامع الشرايط، كه عهده دار رهبرى جامعه اند، اين ويژگى ها را لازم مى شمارد: « و امّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً على هواه، مطيعاً لامر مولاه فللعوام أن يقلّدوه.»(12)

علاوه بر ويژگى هاى فوق، كه بيشتر شخصى است و آن حضرت براى فقيه بيان مى كنند، امروزه وظايف ديگرى نيز بر عهده علماى دين گذاشته شده است كه منحصراً از عهده اين صنف برمى آيد. امروزه بقا و دوام موجوديت جمهورى اسلامى، كه بر اصول اسلام و ارزش هاى دينى مبتنى است، مرهون روحانيت مى باشد. اصلاح امور مسلمانان در گرو اصلاح روحانيت است كه سِمَت رسمى رهبرى جامعه مسلمانان را عهده دار است.

مرحوم شهيد مطهرى مى فرمايد: «قدر مسلم اين است كه هرگونه صلاح واصلاحى در كار مسلمين رخ دهد يا بايد مستقيماً بهوسيله اين سازمان (روحانيت)، كه سِمَت رسمى رهبرى دينى مسلمين را دارد، صورت بگيرد و يا لااقل اين سازمان با آن هماهنگى داشته باشد... وعظ، تبليغ، خطابه و منبر يكى از رشته هاى روحانيت است... بقا و دوام روحانيت و موجوديت اسلام در اين كشور به اين است كه زعماى دين ابتكار اصلاحات عميقى كه امروز ضرورى تشخيص داده مى شود در دست گيرند.»(13)

ايشان همچنين مى فرمايند: «افرادى مى توانند عهده دار چنين رهبرى (رهبرى جامعه اسلامى) شوند كه در متن فرهنگ اسلامى پرورش يافته باشنـد و بـا قـرآن و سنّت و فقه و معارف اسلامى آشنايى كامل داشته باشند و تنها روحانيت است كه مى تواند نهضت اسلامى را رهبرى كند.»(14)

امروز بزرگ ترين وظيفه اى كه بر دوش روحانيت سنگينى مى كند، شناخت صحيح اسلام و شناساندن آن به قشر جوان و رفع شبهات و انحرافات عقيدتى و فكرى است كه از سوى دشمنان بر جامعه تزريق مى شود و نيز حفظ اسلاميت انقلاب و پاسدارى از عقايد و معارف دينى و تبيين درست آن مطابق با شرايط زمانى و ايدئولوژى ناب اسلامى به عهده روحانيت است.

استاد مصباح در اين زمينه مى فرمايد: ويژگى بارز انقلاب، اسلامى بودن آن است و حافظ اسلامى بودن آن، روحانيت مى باشد. هموست كه حافظ فقه اسلام، تفسير قرآن، عقايد و معارف اسلامى است و بايد آنها را آن گونه كه نازل شده، تفسير نمايد. اكنون مسأله بقاى اسلام در جهان مطرح است. اين وظيفه بر دوش روحانيت است. وظيفه امروز روحانيت منحصر در پرورش يك عده امام جماعت و سخنران نيست. روحانيت بايد جهان بينى، نظام ارزشى، اقتصادى، حكومتى، سياسى و ساير بخش هاى معارف اسلامى را، كه تمام شؤون زندگى بشر را فرامى گيرد، به خوبى براى جهانيان تبيين كند. تحقق بخشيدن به اين امور كار بزرگ و پرمسؤوليتى است.

بزرگ ترين وظيفه اى كه اكنون بر دوش روحانيان مى باشد اين است كه در مورد هدايت مردم و جلوگيرى از انحرافات عقيدتى و فكرى و اخلاقى آنها حساس باشند و اين كار را براى خود يك جهاد بدانند. شرايط ايفاى درست وظيفه نيز چنين است: اول، داشتن شناخت كافى از اسلام ناب و صلاحيت اخلاقى، بويژه تقوى، براى عهده دار شدن مناصب مربوط به روحانيت; دوم، آشنايى با وضع زمان و نيازهاى جامعه. بى شك، علما موظف اند كه مردم گمراه را هدايت كنند و اين هدايت به قشر خاصى اختصاص ندارد، بلكه عالم موظف است حتى در دورترين نقاط جهان، هر جاهلى را كه نسبت به اسلام وجود داشته باشد، هدايت كند.

علماى ما از آن مرزى دفاع مى كنند كه در مقابل شيطان و عفريت هاى او قرار دارد، از آن سنگرهايى كه در بين مسلمانان و مؤمنان و شياطين و عفريت هاى اوست دفاع مى كنند و مانع تسخير قلوب مردم مى شوند. روحانيان مورد نياز امروز ما بايد آشنايى كافى با مبانى اسلام داشته باشند تا بتوانند عقايد اسلامى را به خوبى براى مردم تبيين كنند و به سؤالات و شبهات دينى و فرهنگى آنان پاسخ دهند، جوانان را از چنگ شياطين و دشمنان عقايد و ارزش هاى اسلامى نجات دهند. در واقع، وجود اسلام در جامعه، به عنوان يك نظام، ايدئولوژى و جهان بينى صالح، مرهون روحانيت است. روحانيت است كه بايد نظام ارزشى اسلام را به شكل صحيح به جهانيان عرضه كند و نظام اقتصادى، حكومتى، سياسى و بين المللى اسلام را كه تمام شؤون زندگى بشر را فرا مى گيرد تبيين نمايد.(15)

از آنجا كه در اين مقال، سخن در خصوص مفسّران و طبقات دينى است، در اين بحث، به نقش روحانيان در فهم و تفسير دين مى پردازيم:

تفسير دين، از وظايف مهم روحانيت

«تفسير» در لغت، به معناى برگرفتن نقاب از چهره است. قرآن چون نور است بنابراين، نقابى بر چهره ندارد كه ما آن را برگيريم، بلكه اين ما هستيم كه بايد نقاب از چهره جان مان كنار زنيم و پرده از ديده عقل بيفكنيم تا مفاهيم بلند آن را درك كنيم.(16)

«مفسّر دين» كسى است كه پرده از چهره خويش برگرفته تا به فهم مجموعه دين، كه قرآن بخشى از آن است، نايل آيد. بنابراين، «مفسّر كتاب» (قرآن) كسى است كه با برگرفتن نقاب از چهره خويش، كتاب خدا را مى فهمد.

فهم دين داراى سلسله مراتب است; زيرا قرآن، كه بخش اعظم دين است، داراى چهره هاى گوناگون است; يك چهره عمومى دارد كه نور مبين است و چراغ هدايتى براى همه. طبيعتاً، فهم آن نيز فهمى عمومى و در حد كليات و بسيار محدود خواهد بود. قرآن چهره هاى ديگرى نيز دارد كه در روايات از آن به «بطون قرآن» تعبير شده است. اين بطون بر همه كس تجلّى نمى كند و همه چشم ها قدرت و شايستگى ديدن آن را ندارند. بسيارى از اين چهره ها با گذشت زمان و پرورش نبوغ ها و استعدادها و فهم موقعيت هاى زمانى و مكانى و اطلاع بر بسيارى از علوم جانبى و مرتبط با فهم قرآن، خود را هويدا مى سازند. فهم بطون قرآن، دست كم به يكى ازسه صورت زير ممكن است:

1ـ شناخت قرآن به دليل اتحاد با حقيقت آن: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت مكّرم او(عليهم السلام)، كه به منزله جان رسول خدا هستند، از چنين شناختى برخوردارند: «نَزَّلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمينُ عَلى قَلبِكَ.» (شعراء: 193) وقتـى حقيقت كلام خدا بر روح رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) تنزّل يافت و يا آن حضرت در قوس صعود به ملاقات حقيقت وحى نايل آمد (وَ اِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيم عَليم ـ نحل: 6) براى آن حضرت جاى هيچ گونه ابهامى نماند.

2ـ شناخت قرآن در اثر مشاهده جمال و جلال آن در خود: برخى قرآن را اين گونه مى شناسند. تبيين آن براى كسى كه از آن بارقه، سهمى و از آن نفحه، نصيبى ندارد، ميسور نيست.

3ـ شناخت قرآن با بررسى ابعاد گوناگون اعجاز آن: بيشتر قرآن شناسان از اين دسته اند.

نـوع شنـاخت گروه اول همانند برهان صديقين در معرفت خداى سبحان است كه از ذات خداوند به او پى مى برند. شناخت گروه دوم همانند برهان معرفت نفْس است كه با استمداد از آيات انفسى، پروردگار خويش را مى شناسند. شناخت گروه سوم نيز نظير برهان امكان يا حدوث است كه با استدلال از نشانه هاى بيرونى، خداى را مى شناسند.

كامل ترين شناخت قرآن، همان معرفت عميقانه طبقه اول است كه با چشم دل، آن را مى يابند. چنين شناختى مخصوص اولياى دين و مسبوق بر عقل آنهاست.

پس از آن، شناخت گروه دوم است كه با مشاهده آيات انفسى قرآن، به سوى اين هدف والا جذب مى شوند و با كشش قرآن وارد درياى بى كران او مى گردند، چون شناگرى كه به همراه موج وارد دريا مى شود، نه با كوشش خود; زيرا اقيانوس سهمگين به كوشش هيچ شناگرى بها نمى دهد و توان هر دريانوردى را از او مى ربايد.

گروه سوم، كه با بررسى ابعاد اعجازآميز قرآن كريم، آن را مى شناسند، چون قرآن شناسى آنان از روزنه هاى بيرونى است و كلام خدا را از پشت پرده هاى الفاظ و مفاهيم مى بينند، قهراً تماس مستقيمى با قرآن ندارند و از حجاب مصطلحات نمى گذرند. اين گروه، چون حقيقت قرآن را «مَسّ» نكرده اند، بخشى از بيمارى هاى آنان درمان نمى شود و گاهى به مقتضاى بعضى از بيمارى هاى كهن، تن به انحراف مى دهند.(17)

مراتب سه گانه مزبور و نيز مرتبه فهم عمومى شناخت قرآن در مورد مراتب گوناگون تفسير و تأويل قرآن نيز صادق است. براى شناخت مراتب فوق، يك كارشناس و متخصص در دين، چه به صورت مستقيم و يا غيرمستقيم، نيازمند اطلاع و درك عميق از علومى نظير فقه، اصول، كلام، تاريخ،ادبيات عرب، لغت، منطق، نحو و مانند آنهاست تا از اين رهگذر، قادر به شناخت برخى از مراتب شناخت قرآن باشد. علاوه بر آن، براى فهم يك آيه از قرآن ـ و نه كل آن، كه بخش اعظم دين را تشكيل مى دهد ـ دست كم، بايد قواعد واطلاعات دقيق و عميق سيزده گانه ذيل را در مورد فهم آيات قرآنى رعايت كرد:

1ـ مفردات آيه و نيز انواع مشتقات كلمه و معناى حقيقت، مجاز، كنايه و جز آن بايد دانسته شود.

2ـ مفردات آيه را هنگام تركيب، كه غير از معناى مفردات است، بداند; مانند: «يد» و «الله» در «يدالله».

3ـ تركيب نحوى آيه را بايد بداند و اينكه با هر تركيب جديد، معناى جديدى به دست مى آيد.

4ـ ارتباط آيات مورد تفسير با آيات قبل و بعد همان سوره مورد بررسى قرار گيرد.

5ـ آيات هم سياق هر آيه در كل قرآن بايد دانسته شود تا از اين رهگذر، به فهم آيه مورد نظر كمك كند.

6ـ مضامين آيات ديگر قرآن را، كه با آيه اى سازگار است، كنار هم گذاشته و آنها را در كنار آيه مورد نظر، معنى كند. تفسير شريف الميزان آيات قرآنى را با آيات ديگر تفسير نموده است.

7ـ به شأن نزول آيات توجه نمايد. لذا، در اين زمينه، اطلاعات تاريخى براى مفسّر لازم است.

8ـ حتماً بايد به فهم و نحوه تفسير ديگر مفسّران در هر آيه توجه شود. اگر چه قول آنان حجت نيست، اما در فهم آيات كمك بسيارى به مفسّر خواهند كرد.

9ـ تمامى روايات وارده در هر آيه و در ذيل آيات مورد نظر و نحوه تفسير و برداشت حضرات معصومين(عليهم السلام) از آنها بايد مورد توجه قرار گيرد.

10ـ قـراءات متعدد آيات حتماً بايد مورد توجه قرار گيرد; زيرا با هر قرائت معناى جديدى به دست مى آيد; نظير تفسير شريف مجمع البيان كه به اين مسأله توجه فراوان كرده است.

11ـ بايد حتماً به محكم و متشابه آيات توجه شود; محكمات نياز به تفسير ندارند.

12ـ بايد به ناسخ و منسوخ آيات قرآنى توجه شود و اينكه نسخ آيات قرآنى، مختصّ آيات الاحكام است. بايد آيه منسوخ را با توجه به آيه ناسخ آن تفسير نمود.

13ـ عام و خاص آيات نيز بايد ملاحظه شود; نظير مطلق و مقيد كه در هر عام و مطلقى بايد به دنبال مخصِّص يا مقيِّد آيه مورد نظر رفت.(18)

شرايط فوق در تفسير و فهم بخشى از دين (= قرآن) به عنوان مهم ترين وظايف روحانيت در همه اعصار تاريخ مطرح بوده است. همواره روحانيت از اين رهگذر و با توجه به تغيير شرايط زمانى و مكانى، به فهم و تفسير دين نايل آمده و اين دُرّ گرانبها را، كه از نسل هاى گذشته به عنوان امانت الهى به ما رسيده، به نسل هاى بعد تحويل داده است. انجام اين وظيفه خطير تنها از عهده كسانى برمى آيد كه همه عمر و به طور ممحّض، اوقات خويش را وقف مطالعه و تحقيق و تدبّر در دين و علوم مرتبط با فهم دين نموده اند. بنابراين، اين مهم تنها از عهده روحانيت برمى آيد. ديگران نيز قادر خواهند بود كه از پرتو نور هدايت دين و قرآن بهره گيرند، اما در حد فهم عاميانه و عرفى و ناقص از آن. غور در دين و فهم عميق آن به انسان هاى از خود گذشته اى نياز دارد كه همه هستى خود را وقف مطالعه آن كرده اند. ما اين گروه را، كه همه عمر خويش را وقف مطالعه در دين مى كنند، «روحانيان» و « مفسّران دين» مى ناميم و تعصّبى هم در اين اصطلاح(= روحانيت) نداريم.(19)

به نظر مى رسد كه بداهت «انحصار فهم و تفسير دين در كسانى كه همه عمر خويش را وقف مطالعه در فهم دين و علوم مرتبط با آن مى كنند»، با توجه به مواردى كه گذشت، ضرورتى عقلى و غير قابل انكار است; زيرا همان گونه كه اشاره شد، علم دين علمى تخصصى است و مانند همه علوم تخصصى ديگر، نيازمند وقف همه عمر در مطالعه مستمر و فهم آن است. علاوه بر آن، علم دين از اين نظر كه علمى الهى است و نه بشرى، از اهميت ويژه اى برخودار مى باشد.

ب ـ روشنفكران

مقدمه

اصطلاح روشنفكر از زمانى كه در ديار ما سكه رايج شد، مباحثات و اختلاف نظرهايى را در پى داشت: برخى چنان بر آن تاختند كه گويى همه مشكلات عالم در آن جمع شده است و برخى نيز چنان مجذوب آن گشتند كه گويى اسوه همه زيبايى ها و جذابيت ها بود، برخى نيز مثل هميشه در برخورد با همه مسائل، عصاى احتياط را پيشه خويش ساختند. ابهام در اين واژه، بيشتر از آنجا ناشى شده كه بسيارى رابطه اين مفهوم را با ديانت سنجيده اند و برخى آن را بالذات غير دينى بل ضد دينى و كالايى غربى پنداشته اند، برخى نيز آن را با ديانت آشتى داده اند. ما نيز در اين مقال، پس از بيان معانى لغوى و اصطلاحى اين واژه، مشخصاً به دنبال پاسخ اين سؤاليم كه آيا اساساً روشنفكرى، كالايى الحادى و غربى و با ديانت كاملاً بيگانه است و يا اينكه چنين نيست و مى توان ميان آن دو آشتى داد؟ ويژگيها، مشخصات، اوصاف، كاركرد و وظايف اين صنف و نيز چگونگى شكل گيرى پايگاه اجتماعى آنان چيست؟ يافتن مجموعه پاسخ اين سؤالها، حاصل مقالى است كه در پيش روى داريد؟

مفهوم روشنفكر

واژه روشنفكر، در لغت بسيار روشن و به معنى كسى است كه داراى فكرى روشن است، با روشنايى ها اتصال دارد، واقعيتها را درك مى كند و فردى واقع بين است; يعنى تاريك بين نيست بلكه نور دارد و تاريكى ها و جهالت ها را مى زدايد. بنابراين، اين تعريف به همه افراد و اقشار مختلف جامعه كه واجد شرايط مذكورند قابل اطلاق است; كسانى كه ضميرى روشن دارند، واقع بين اند، مصالح و مفاسد را مى شناسند، قضايا و وقايع و حوادث روزگار را خوب و درست تحليل مى كنند و رخدادهاى آينده را نيز با توجه به تحليلها درست، پيش بينى مى كنند; حوزويان، دانشگاهيان، فرنگ رفته ها، فرنگ نرفته ها، بازارى ها، كارگرها و... مى توانند روشنفكر باشند. اما، بايد گفت كه اين تعريف لغوى روشنفكراست و درست برخى از همينجا دچاراشتباه شدهوبه خطا رفته اند و اين تعريف را با روشنفكر اصطلاحى يكى پنداشته اند. اگرمقصود جعل اصطلاح جديد باشد، آنان بر صوابند، اما بايد گفت كه روشنفكران خود قشرى مستقل در جامعه اند.

روشنفكران در اصطلاح رايج، كسانى هستند كه داراى تحصيلات جديداند و ترجيحاً بلكه حتماً به فرنگ رفته اند. كسانى كه كار اصلى شان كارى فكرى است، خوب فكر مى كنند و از ديگران بهتر و بيشتر مى فهمند. اما دين و مذهب را كهنه مى پندارند و در نتيجه، آن را ناتوان از اداره جامعه مى دانند، بيشتر به نظريات ـ به اصطلاح ـ علمى دل خوش كرده و بدان متّكى اند و ملاك بحث هاى آنها هم همين نظريات است و معتقدند كه دوران دين سپرى شده و بدون خدا و دين هم مى توان زيست و اساساً روشنفكران به ارزشهـاى دينى و اخلاقـى خـود پايبند نيستنـد و آن را بـه تمسخر مى گيرند و به آداب و رسوم و سنن غربى روى آورده اند و بطوركلى به قابليت ها و خلاقيت هاى نسل جوان كشور خود بدبين هستند، به دنبال يافتن هر چيز نوى هستند.

مرورى بر تاريخچه پيدايش روشنفكرى در غرب

تعريف فوق از معانى لغوى و اصطلاحى روشنفكرى از اينجا ناشى مى شود كه اين اوصاف همزاد و همراه با تاريخچه پيدايش روشنفكرى در مغرب زمين بوده است. زيرا، روشنفكرى به لحاظ تاريخى و تئوريك و در معناى اصطلاحى پديده اى بالذات غربى و محصول و نتيجه رويكرد اومانيستى بشر به عالم و آدم است. ...اين بينش به لحاظ نظرى چيزى نيست مگر بيان منسجم و فرموله شده آراء اومانيستى كه در قالب جهان نگرى عصر روشنگرى تمامى حوزه هاى علوم طبيعى، اخلاقيات، سياست، حقوق و دين را تحت سيطره صورت فكرى خود در آورده است.(20)

البته اين گونه نيست كه روشنفكرى فقط محصول افكار اومانيستى باشد، بلكه افكار اومانيستى يكى از مهمترين زمينه هاى پيدايش افكار روشنفكرى است. در زمينه اى كه در آن روشنفكرى رشد و نمو كرد و با نهضت رنسانس همراه بود، علاوه بر پيدايش مكاتب اومانيسم بازار عقل و تعقل، ترقى و پيشرفت، آزادى، سعادت، قانون، جامعه، اخلاق و... نيز داغ بود. در واقع، علاوه بر مكتب اومانيسم، مكاتبى چون طبيعت گرايى (ناتوراليسم) عقل گرايى (راسيوناليسم) دنياگرايى (سكولاريسم) و بى دينى(دئيسم) سكه رايج آن روزگار در ديار غرب شد. بنابراين، فهم اين مكاتب و آراء و افكار و نظريات آن، در فهم مقوله روشنفكرى تأثير بسزايى داارد زيرا، همين مكاتب و ايسم ها بود كه در ديار ما نيز به تدريج سربرافراشت و روشنفكران وطنى ما نيز هر يك به گونه اى طرفدار اين مكاتب شدند. و همه اين مكاتب و نهضت ها نتيجه سيطره تمام عيار كليسا بود. سيطره دين و كليسا به گونه اى بود كه حتى حاكميت سياسى نيز، مشروعيت خويش را از كليسا و دين مى گرفت و دين (كليسا) و سياست كاملاً در هم تنيده بودند; علاوه بر صحنه هاى سياست، عرصه فرهنگ، اقتصاد و... نيز در قبضه قدرت و اقتدار مطلق دين(كليسا) بود. نتيجه اين افراط كاريهاى دينى كه همه چيز را مى بايست با مهر صحت دين تأييد كرد، پيدايش مكاتبى چون دنياگرايى (سكولاريسم) و نهضت روشنفكرى بود.

الف ـ عقل گرايى(راسيوناليسم)

عقل گرايى، به منظور نفى اقتدار كليسا و يافتن پاسخ پرسشها و شبهات موجود، بدون اتكا به ولايت فكرى كليسا بوجود آمد. در واقع، از آنجايى كه كليسا جرأت چون و چرا را از مردم گرفته بود، نهضت عقل گرايى با شعار «جرأت دانستن داشته باش» آغاز گرديد. نقادى انديشه و ظهور فلسفه نقدى كانت و شكاكيت عصاره عصر روشنگرى است كه بعدها به عنوان مشخصه هاى روشنفكرى، همين عقل گرايى مطرح شد.

ب ـ انسان گرايى (اومانيسم)

از آنجايى كه در آيين مسيحيت انسان به عنوان موجودى ذاتاً گناهكار شناخته مى شود، بنابراين، اين انسان خود به تنهايى قادر به ارتباط با خداوند نيست و لذا نيازمند واسطه اى براى برقرارى ارتباط با خداست و اين واسطه همانا آباء كليسايى است. با آغاز نهضت رنسانس و اعتراض عمومى به مالكيت و اقتدار مطلق كليسا و چون و چرا در مقابل كشيشان مسيحى و رها شـدن انسـان اروپايـى از قيد و بند كليسا و چشيدن طعم شيرين آزادى و آزادگى، از اين آزادى نيز مثل همه جا سوء استفاه شد. انسانهـا براى دستيابى به حقوق از دست رفته خويش، به همه مقدسات و هرگونه تقيد و قيدى و حتى خدا پشت كردند و به انسان محورى روى آوردند. بدين ترتيب، روشنفكرى در مقابل كليسا و اربابان كليسا ظهور مى كند.

بدنبال ظهور روشنفكرى، آزادى و برابرى افراد در حقوق اجتماعى و فردى انديشه حاكم عصر مى شود. فردگرايى، و به عبارت ديگر، نفى هرگونه حاكميت و ولايت كليسا و غيركليسا بر فرد و نيز دنياپرستى (سكولاريسم) و تفكيك مرز ميان ديانت و غيرديانت و تعيين محدوديت و قلمرويى خاص براى آن دو، سكه رايج دوران مى شود.

ج ـ دنياگرايى(سكولاريسم)

در تعريف (secularism) معانى دنياپرستى، اعتقاد به اصالت امور دنيوى، غيردين گرايى، دنيويت و جدا شدن دين از دنيا ذكر شده است.

در فرهنگ آكسفورد، نيز يكى از معانى سكولاريسم عبارت است از تنظيم امور معاش از قبيل تعليم و تربيت، سياست، اخلاق و جنبه هاى ديگرى كه مربوط به انسان است، بدون در نظر گرفتن خداوند و جنبه هاى آخرتى.(21) با توجه به مفهوم لغوى سكولاريسم، مى توان تعريف دقيق اين واژه را «دنياگرايى» يا «گيتى گرايى» دانست و اگر بخواهيم اين كلمه معناى ارزشى نيز داشته باشد: «دنياپرستى» برازنده آن است.(22) در زبان عربى نيز اين واژه به «العلمانية» تعبير شده است. با دقت در تعريف فوق و تعاريف ديگرى كه از اين واژه ارائه شده است، مى توان دريافت كه برخى از اين تعاريف ناظر به پيامدها و اغراض نهفته در آن است. در اين رويكرد، يكى از اغراض مهم سكولاريسم، رهايى از سلطه كليسا بويژه در شؤون سياسى جامعه است. به اين معنى كه حاكميت سياسى بايد از تأثير مستقيم و غير مستقيم كليسا بركنار باشد. بنابراين، مهمترين شاخصه هاى آن عبارتند از:

ـ جدايى دين از دولت;
ـ طرد قومگرايى و طايفه گرى سياسى;
ـ برقرارى مساوات بين افراد ملت على رغم اختلاف دينى آنان;
ـ منشأ قانونگذارى، خود جامعه است كه براساس نيازها و مشكلات آن قانون وضع مى كند;
ـ  مشروعيت حاكميت و حكومت از ملت است;
ـ آزادى دين از سيطره دولت و دولت از سيطره دين.(23)

فرهنگ عصر رنسانس داراى ويژگى ها و مشخصه هايى است كه آن را از عصر قرون وسطى متمايز مى سازد. از جمله آنها كاهش حاكميت كليسا است. فرهنگ عصر جديد بيش از آنكه روحانى و دينى باشد دنيوى است. تمدن غرب بر مبناى سكولاريسم بنا شده و فرهنگ سكولاريستى بر ويرانه هاى اعتقادات حاكم بر قرون وسطى شكل گرفته است. با تولد عصر روشنگرى در غرب، متوليان اين جامعه، نخست آئين مسيحيت را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و پس از تزلزل و تخريب آن، فرهنگ جديدى را پى ريزى كردند. حاصل عملكرد رفتار آنان «دين زدايى» از جامعه است. اجراى اين سياست دو نتيجه در پى داشت: از سويى، در دين و بلكه همه مقدسات دينى ترديد ايجاد كردند و سرانجام، آن را باطل اعلام نمودند. ازسوى ديگر، جانشينى براى آن معرفى كردند. اين جايگزين سكولاريسم، به جاى آيين مسيحيت بود. و دقيقاً همين شعارها و مشخصات، همان چيزى است كه ما به عنوان ويژگيهاى روشنفكرى برشمرديم و از اين پس نيز خواهد آمد.

د : طبيعت گرايى (ناتوراليسم)

نتيجه طبيعى دنياپرستى (سكولاريسم) و عقل گرايى، ظهور مكتب طبيعت گرايى و نفى ماوراء طبيعت و موهوم پنداشتن همه مقدسات و وعده هايى بود كه كشيشان مى دادند. در واقع مكتب طبيعت گرايى در اعتراض به پيش فرضهاى اخلاقى و غيراخلاقى كشيشان مسيحى پديد آمد به گونه اى كه روشنگرايان و بعدها روشنفكران همه مسائل و حتى ماوراءطبيعت را چيزى جز وهميات و زاييده تخيل كشيشان براى جلوگيرى از قدرت تفكر و تعقل بشرى به منظور جلوگيرى از كشف رموز طبيعت نمى دانستند.

مراحل روشنفكرى

در خصوص تكوين ادوار مختلف تاريخى روشنفكرى نيز آراء مختلفى وجوددارد. اما،اجمالاً مى توان مراحل روشنفكرى را در مغرب زمين به قول فرانكلين بومر به چهار دوره كلى تقسيم نمود:

1ـ دوره اول، از شكاكيت شروع شد كه نماينده اش رابرت بويل (Rbert Byle) شيميست مشهور است.

2ـ دوره دوم، دوره دئيسم يعنى نفى مسيحيت و قبول خدا كه نماينده اش ولتر(Vltair) در قرن هيجدهم است.

3ـ دوره سوم، دوره الحاد صريح است كه نماينده اش هاكل (Hukle)، بوخنر (BÏchner)و فوئرباخ (Fuerbuch)در قرن نوزدهم است.

4ـ وبالاخره دوره چهارم كه دوره حسرت و رنج و فقدان معنويت است كه نماينده اش آرتور كوستلر (Artur Kestler)در قرن بيستم است.(24)

هر چند ادوار تاريخى فوق در ديار مغرب زمين، به ترتيب يكى پس از ديگرى سپرى گرديد، اما روشنفكران وطنى ما براى اينكه از قافله تمدن بشرى عقب نمانند، با يك جهشى سريع و بدون گذر از مراحل سه گانه قبل، به سراغ مرحله جهارم رفتند و در دوره حسرت و رنج و ملامت خويش ماندگار شدند. به قول آل احمد، برخى نيز وضع شان بدتر بود، و كارشان به عيّاشى و بهيميت و وصف نان و شراب و فرج و گلو كشيده شد.(25) و «روشنفكرى على الاغلب در ديار ما بر خلاف آنچه در اروپا گذشت، با بى دينى و سست عقيدگى آغاز شد و با بى بند و بارى در آميخت و اغلب [در گذشته] به ماركسيسم منتهى گرديد».(26)

روشنفكرى و ديندارى

همانطور كه در ابتداى اين مقال اشارت رفت، سؤالى كه مطرح است اين است كه آيا اساساً روشنفكرى با ديندارى سازگار است و يا اينكه روشنفكرى كالايى كاملاً غربى و الحادى است؟ خاستگاه اين سؤال آنجايى است كه برخى بر اين عقيده اند كه هرچند روشنفكرى، بويژه در ايران، به شاخه لائيك و دينى تقسيم مى شود، اما روشنفكرى به دليل جوهر و ماهيت اومانيستى خود، بالذات كالايى غيردينى است و اساساً دين محورى در تضاد ماهوى با انسان محورى اومانيستى است.(27) ازسوى ديگر، چون تاريخ مبارزات روشنفكران مغرب زمين ـ كه مهد ظهور اين قشر است ـ چيزى جز مبارزه با روحانيون كليسايى و دين نيست و در ديار ما نيز روشنفكران وطنى به تقليد از همقطاران خويش در ديار غرب، پيش و پس از انقلاب اسلامى مقابل روحانيت قدعَلَم كردند و نيز از آنجايى كه مرحوم جلال آل احمد، اين اولين كسى كه اصطلاح روشنفكرى را در ديار ما بر سر زبانها انداخت و به نقد و برسنجى آن پرداخت، معتقد به تقابل ميان روشنفكرى و ديندارى است و بر اساس همين پيش فرض، دو قشر و طبقه را زيبنده روشنفكرى نمى دانست: از آنجايى كه روشنفكران، به تعبير ايشان هرگز قضا و قدرى نمى انديشند، بنابراين، روحانيون از سلك روشنفكران خارجند و نيز چون تمرد و عصيان و چون و چرا و ... در مقابل نظم موجود از ديگر شرايط روشنفكرى است، نظاميان نيز فاقد اين شرط اند، بنابراين، طرح اين سؤال كه آيا روشنفكرى با ديندارى سازگار است يا نه؟ كاملاً طبيعى به نظر مى رسد.

علاوه بر زمينه هاى فوق براى طرح اين شبهه (تقابل ديندارى و روشنفكرى)، پيش فرضى در اين شبهه نهفته است (بويژه در كلام جلال آل احمد) كه اولاً، روشنفكرى معادل آزادانديشى و لاقيدى فرض شده است و ثانياً، هر نوع تقليد و تعبدى مذموم و ناميمون است. در پاسخ بايد گفت كه هرگز روشنفكرى به معنى لاقيدى و آزادانديشى نيست و اساساً آزادانديشى عقلاً ممكن نيست. مگر آزاد فكرى به معنى مطلق امكان دارد؟ آيا مى توان از قيد انسانيت نيز رهايى يافت!! بنابراين، معادل صحيح روشنفكر، روشن بين و روشن انديش است، نه آزاد انديش.(28) ازسوى ديگر، چرا هر نوع تقليدى مذموم باشد؟ مگر نه همه عقلاى عالم رجوع جاهل به عالم و غيرمتخصص به متخصص را قبول دارند و اساس علم طب نيز بر همين اصل استوار است؟مگر نمى توان با دليل و برهان قاطع و عقل روشن به اصول و مبادى دينى معتقد شد؟ با همين عقلى كه به عنوان يكى از بنيانهاى اصلى روشنفكرى است و دين اسلام و فرهنگ دينى نيز بدان مؤكداً سفارش نموده و اساس سنت دينى، بويژه شيعى به دليل اجتهاد آزادش، مبتنى بر تفكر و تعقل است.

به نظر مى رسد، اين هر دو دليل مخالفينِ آشتى ديانت و روشنفكرى، از اساس باطل است. زيرا، مگر نمى توان در عين پرهيز از تعبد بى منطق و كوركورانه، به تعبد منطقى ملتزم شد و در عين پرهيز از تقليد مذموم به تقليدممدوح پايبند بود. بله ما هم معتقديم كسانى كه بدون تأمل و كار فكرى و كوچكترين زحمتى چشم به دهان و قلم ديگران دوخته اند تا اعتقاد و مرام خويش و حتى نوع لباس و شكل مو و طرز حرف زدن خويش و... را از ديگران بگيرند، به همان اندازه جامه روشنفكرى برازنده آنان نيست كه كسانى كه از آن طرف به افراط رفته اند و بدون داشتن صلاحيت كافى به اصطلاح اداى روشنفكران را در مى آورند و در وادى هايى قدم مى گذرارند كه توان طى آن را ندارند.(29)

بنابراين، هرگز ما معتقد به تقابل و ناسازگارى روشنفكرى و ديندارى نيستيم و معتقديم روشنفكرانى كه به بهانه ناسازگارى تعبد و روشنفكرى، ديانت و ديندارى را برازنده جامه روشنفكرى نمى دانند و نيز ديندارانى كه روشنفكرى را عين الحاد و بى دينى و خداستيزى مى شمارند و همه روشنفكران را به حق ستيزى و فساد و حق گريزى متهم مى كنند، بر طريق ناصوابند. زيرا، اگر روشنفكر را به روشن بينى و روشن انديشى تفسير كنيم ـ كه درست هم همين است ـ آنگاه بايد گفت كه فكر ـ اعم از دينى يا غيردينى ـ هميشه طالب نور و روشنايى است. بويژه فكر دينى كه همه تأكيد و هَمّش بر تعقل و روشن انديشى است. پس چه منافاتى دارد كه روشنفكر را هم ديندار بدانيم، و متدين را نيز روشنفكر; يعنى درست انديش. بنابراين، بر اساس اين اصطلاح روشنفكر، بسيارى از اقشار و گروههاى اجتماعى روشنفكراند. چه، روحانيونى كه به منطق دينى مسلح اند و به لوازم عقل پايبند و چه كسبه و بازاريانى كه مسائل روز را خوب مى فهمند و آن را براى خود تجزيه و تحليل مى كنند و چه كارگرانى كه قوانين حاكم بر نظام كارگرى را مى فهمند و از حقوق خود در مقابل كارفرما دفاع مى كنند و ... همه و همه در اين اصطلاح روشنفكر جاى مى گيرند و اينها روشنفكران واقعى اند.

ويژگيها و اوصاف روشنفكران

هر چند روشنفكر، به معنى مصطلح غربى آن، هنوز نيز در جامعه ما سكه رايج است و متبادر از معناى روشنفكر، همين معنى است; تحصيل كرده، به فرنگ رفته، متكى به تئورى علمى، معتقد به ناتوانى دين از اداره جامعه و... و ما نيز هرگز قائل به آشتى اين معنى از روشنفكر با ديانت نبوده و نيستيم اما، در عين حال، در اينجا اوصاف هر دو گروه از روشنفكران ـ واقعى و غيرواقعىِ وابسته ـ را به صورت مقايسه گونه بيان مى كنيم:

مهمترين شرط روشنفكرى را مى توان عقل و بصيرت دانست. هرگز كسى انسان كم عقل و يا از نظر عقلى نامتعادل و بى فكر و يا كوتاه فكر را روشنفكر نمى خواند. در واقع، چيز فهمى و اهل تأمل و تدبّر و عاقبت انديشى و پايبندى به لوازم عقل و تقليد كوركورانه و بى دليل از ديگران نكردن، از ابتدايى ترين شرط روشنفكر واقعى است. در عين حال، اينان به تقليدِ برخاسته از روى برهان و منطق ملتزم اند، برخلاف به اصطلاح روشنفكرانى كه چشم به ديار فرنگ دوخته و هر چيزى را چشم بسته و گوش بسته گرفته و با جان و دل پذيرا هستند كه بهره اى جز از لفظ روشنفكرى نبرده اند. اينان تاريك بينانى اند كه جز تقليد بوزينهوار چيزى نمى دانند. نه تنها با خرافات و انديشه هاى پوچ و باطل در ستيز نيستند كه به نوعى مروج خرافات از نوع فرنگى اند.

از ديگر شرايط روشنفكران واقعى، آزادى در بُعد انديشه است. درست انديشى و از قيد هواهاى نفسانى رهايى يافتن و در قيـد و بند تعصبات گروهى و حزبى نبودن و چشم طمع به نشخوار ديگران نداشتن و از قيد هر نوع استعمار و استحمارى رها شدن و استقلال در فكر و رأى و نظر داشتن و... از ويژگى و صفات روشنفكرى واقعى است. البته رهايى از جمود و انجماد فكرى و تحجر و پرهيز از قشرى نگرى نيز از لوازمات آزادى در بُعد انديشه است. بر خلاف روشنفكران تاريك بين كه در قيد و بند هواى نفسانى خويش گرفتارند و در پى يافتن آزادى به معنى مبتذل غربى آن و رهانيدن خويش از هر نوع فكر، عقيده، و قيد و بندى در بُعد انديشه اند.

و نيز روشنفكر واقعى اهل كتاب، درس، مدرسه و علم و دانش اند. بطوركلى، شغل اصلى روشنفكر كار فكرى است. حداقل تخصص و يا نيمه تخصصى در يكى از علوم دارد، به مسائل روز و كشور خويش آگاه است، قدرت تجزيه و تحليل درست مسائل جارى را دارد، متكى به فرهنگ خويش و مطلع از آن است. بر خلاف، به اصطلاح روشنفكران وابسته اى كه نه اعتقادى به تمدن، و غناى فرهنگ ملى و يا دينى خويش دارند و نه مطلع از آنند و در تجزيه و تحليل نيز قبل از اينكه از فكر خويش بهره جويند به راديوها و رسانه هاى غربى متكى اند.

داشتن ايمان و عقيده و پايبندى تا پاى جان بدان كه به فرد جهت، انگيزه و حركت مى دهد و وى را از آرمانهاى بلند بشرى بهره مند مى سازد، از ديگر شرايط روشنفكر واقعى است. در واقع، تعهد، روحيه مسؤوليت پذيرى، در بند جاه و مقام و مال و شكم نبودن از ويژگيهاى يك روشنفكر متعهد و مؤمن است. ايمان به فرد، جرأت، شهامت، و انگيزه براى دفاع از عقيده خويش مى دهد. يك روشنفكر واقعى حداقل بايد آنقدر شهامت داشته باشد كه بدون كوچكترين واهمه اى به اهداف و آرمان بلند دينى و ملى خويش پايبند باشد و تا پاى جان از آن دفاع نمايد. بر خلاف روشنفكر غير واقعى و غير اصيل كه به تقليد از روشنفكر غربى با هرگونه تقدسى مبارزه مى كند، هرچند اين تفدس برخاسته از ايمان خالص و خردپسند و معقول باشد!! خود نيز به هيچ عقيده اى مؤمن و متعهد نيست و طرفدار هر نسيم و بادى است كه از مغرب زمين مىوزد.

بالاخره روشنفكر واقعى دين شناس است و درد دين دارد; يعنى عملاً به دين ملتزم و پايبند است. و قلباً معتقد است كه دين حلاّل بسيارى از نابسامانيها و مشكلات جامعه است. دين قادر به اداره جامعه است و به اين اعتقاد خويش باور تفصيلى و اذعان و يقين قلبى دارد. برخلاف روشنفكر غير اصيل، كه اساساً معتقد است به اينكه دين افيون توده هاست و بايد ميان دنيا و آخرت، سياست و ديانت و دين و دنيا مرز قائل شد و آنها را از هم تفكيك كرد و اگر هم به مذهبى پايبند و معتقد است ـ كه نيست ـ ايمان وى تقليدى و بوزينهوار است. در مقابل، روشنفكر واقعى، اعتقادات خويش را نه از روى تقليد كه از روى اجتهاد و باور تفصيلى به دست آورده، معتقد به ارتباط تنگاتنگ ديانت و سياست است. اساساً، سياست را جزء لاينفك ديانت مى داند و اين دو را از هم تفكيك ناپذير و تنها حاكميت مشروع در زمين را حكومت، خدا مى داند. چرا كه حاكم واقعى اوست.

نتيجه گيرى

حاصل آنكه، ما معتقديم كه هرچند روشنفكرى ابتدااً كالايى غربى بود و در زمين شوره زار مغرب زمين رشد و نمو كرد، مانند بسيارى از كالاهاى ديگر، اما اين كالا را مى توان در زمين حاصلخيز ديگرى غرس نمود و از آن محافظت و مراقبت نمود و از آن آفت زدايى نمود و درختى پرثمر به بار آورد. نيز معتقديم كه همان كالاى غربى را مى توان در ديار خويش و يا ديار خود و در زمين شوره زارى غرس نمود و بسان همان درختى بى ثمر، پژمرده و... بار آورد. روشنفكرى نيز از همين مقولات است، روشنفكران وابسته اى كه به تعبير آل احمد(30) اداى غربى ها را در مى آورند، لباس، كلاه و كفش فرنگى مى پوشند، ريش مى تراشند و كراوات مى زنند و لفظ فرنگى به كار مى برند، در هر فرصتى از فرنگ مثال مى زنند، سهل انگار نسبت به دين اند و متظاهر به بى دينى، به مسجد و معبد نمى روند اگر هم به كليسا مى روند براى ارگى است كه در آن مى نوازند. داراى مدركى معتبر از فرنگ و يا... هستند، اينان انسانهاى لاابالى، لاقيد، سهل انگار، بى درد، لامذهب، وابسته و... هستند كه مستحق مذمت اند و از روشنفكرى تنها اسم آن را به ارث برده اند و بويى از روشنفكرى نبرده اند.

در عين حال، هستند روشنفكرانى كه درد دين دارند، از روى باور تفصيلى و اجتهاد آن را يافته اند، عاشق علم، فكر، قلم اند، عميقاً مسائل را تجزيه و تحليل مى كنند، جلوتر از زمان حركت مى كنند، در هر علمى كه وارد مى شوند، سرآمد روزگارند، اگر عالم دينى اند، در فهم مسائل دينى همراه با زمان پيش مى روند، عالمان غيردينى نيز مسائل روز را خوب مى فهمند و تجزيه و تحليل مى كنند. بنابراين، بسيارى از روحانيون چون سيدجمال الدين اسدآبادى، مرحوم آيت الله طالقانى، مرحوم مطهرى، شهيد محمدباقر صدر، و... [مرحوم حضرت امام، شهيد بهشتى و ...] از جمله روشنفكران مذهبى اند.(31)

بنابراين، ما دو اصطلاح و دو گروه روشنفكر داريم: روشنفكران حقيقى و روشن انديشان واقعى و روشنفكران غيرواقعى و بدلى. گروه دوم، خود صنفى مستقل در جامعه اند اما، اول بر قشر و طبقه اى خاص اطلاق نمى شود بل وصف عامى است كه هركس اين ويژگيها و اوصاف را داشته باشد، روشنفكر است. در اين تعريف، بسيارى از روحانيان و دانشگاهيان و كسانى كه ويژگيهاى يك روشنفكر واقعى را دارند، داخل اند.

  • پى نوشت ها

1ـ مرتضى مطهرى، (آية الله) خاتميت، چاپ پنجم، (تهران: صدرا،1370)، ص 108

2ـ همو، بحثى درباره مرجعيت و روحانيت، مجموعه مقالات، مقاله «مشكل اساسى در سازمان روحانيت»، (تهران: شركت انتشار،1341)، ص 114

3ـ محمدتقى مصباح يزدى، مباحثى پيرامون حوزه، مجموعه سخنرانى ها، (در دست چاپ)، ص 33

4ـ به بحث هاى جامعه شناسى قشربندى اجتماعى مراجعه شود. از جمله: جامعه شناسى قشرها و نابرابريهاى اجتماعى، دكتر محمد مؤمن كاشى و ديگران، (تهران: نشر مونديز،1373)

5 ـ مراد از شغل، شغل به معنى جامعه شناسى آن است; اينكه كسى در ازاى كارى كه انجام مى دهد، حق الزحمه اى دريافت نمايد. در صورتى كه تحصيل علم دين اين گونه نيست. نمى توان در مقابل تعليم و تعلّم علم دين، اجرت دريافت كرد.

6ـ اصل اين بحث در اين است كه آيا روحانى بودن شغل محسوب مى شود يا نه؟ تحصيل علم، محلّى براى كسب در آمد محسوب نمى شود، اما در عين حال، هستند روحانيان شاغل، كه علاوه بر تحصيل، مناصب اجتماعى خاصى نيز اختيار مى كنند.

7ـ سخنرانى امام خمينى در تاريخ 21/1/44

8ـ در پاسخ به اين سؤال كه چه تفاوتى ميان روحانى در اسلام و كشيش در مسيحيت وجود دارد، بايد گفت كه تفاوت بين اين دو تفاوتى جوهرى است و اساساً دليل مخالفت بسيارى از روشنفكران وطنى و غير وطنى با گروه و يا صنفى به نام «روحانى» در اسلام، ناشى از مقايسه روحانيت دراسلام باروحانى درمسيحيت است. اين گروه همان نقش و جايگاهى را براى روحانى ترسيم مى كنند كه براى كشيش در مسيحيت. بدين ترتيب، اساساً مخالف وجودصنفى به نام «روحانى» هستند. بايد گفت كه تفاوت بين اين دو صنف به تفاوت در نقش تعاليم اديان آسمانى بازمى گردد; زيرا شأن روحانيت در هر دينى برگرفته از تعاليم آسمانى آن دين است. با اين پيش فرض، حتى روحانيت در مسيحيت با روحانيت در يهود متفاوت است و اين هر دو با روحانيت در اسلام متفاوت اند. بالاتر اينكه، حتى در اسلام، روحانيت شيعه و سنّى نيز با يكديگر فرق دارند.

عمدتاً در غرب و در مسيحيت اين گونه پذيرفته شده است كه حوزه دين، منحصر به امور قلبى، معنوى، اخلاق و مسائل اخروى است و بايد مسائل دنيايى و غير دينى را دانشگاه ها و كارشناسان علمى حل و فصل نمايند. طبق چنين بينشى، نقش روحانيت در اين دين، كه نقش خود را صرفاً منحصربه بيان تعاليم اخلاقى مى داند، با روحانيت در اسلام، كه ديانت را عين ورود به سياست و مسائل دنيايى مى داند و براى خود نقش اجتماعى، سياسى و فرهنگى قايل است، متفاوت خواهد بود.

تفاوت ديگر اين دو در چگونگى شكل گيرى پايگاه اجتماعى آنان است. اساساً روحانيت در مسيحيت تافته جدابافته اى است كه فاصله اى عميق ميان آنان و مردم وجود دارد و روحانيان خود را واسطه بين بندگان و خداوند مى دانند، ساير مردم عادى به آسانى قادر به ايجاد ارتباط با خدا نيستند و تنها كشيش مى تواند با خدا ارتباط برقرار كند، بر خلاف روحانيت در اسلام، كه صرفاً ادعاى ارشاد و هدايت دارد و هركسى مى تواند به راحتى با خدا ارتباط برقرار كند و با وى سخن گويد.

9 و 10ـ مرتضى مطهرى، پيشين، ص 108; ص 25

11ـ البته، ما درصدد بيان همه اصناف روحانيت نيستيم، وگرنه حكما و متكلمتن را هم مى توان به نحوى در صنف دوم جاى داد.

12ـ طبرى، الاحتجاج، ج 2، ص 263

13ـ مرتضى مطهرى، مرجعيت و روحانيت،پيشين، ص 105 و 129

14ـ همو، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير،(قم: صدرا، بى تا)، ص 71

15ـ محمدتقى مصباح يزدى، پيشين، ص 130

16ـ ر.ك.به: تفسير نمونه، جمعى از نويسندگان، (تهران: دارالكتب الاسلامية، 1362)، ص 19

17ـ عبدالله جوادى آملى(آية الله)، مقدمه تفسيرالميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، (قم:جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363)، ج1،از ص1ـ14 (باتلخيص)

18ـ برگرفته از يادداشت هاى نگارنده از درس تفسيراستاد رضا استادى در سال 1364 در مؤسسه درراه حق.

19ـ برخى در لفظ «روحانى» تعصّب خاصى دارند، بنابراين، به جاى روحانى، «عالم دينى» را پيشنهاد مى كنند.

20ـ ر.ك.به: تأملاتى درباره روشنفكرى در ايران، شهريار زرشناس، (تهران:انتشارات برگ،1373).

21ـ ر.ك به: غلامرضا اعوانى، حداد عادل غلامعلى و ديگران. «سكولاريسم و فرهنگ» نامه فرهنگ، ش: 21(بهار 1375)

22ـ ر.ك به: حليم بركات، المجتمع العربى المعاصر، ج چهارم، (بيروت: مركز الدراسات الوحده العربيه، 1991).

23ـ محمدكامل ظاهر، الصراع  بين التيارين الدينى والعلمانى، (بيروت: دارالبيرونى، 1414ق)، ص 113

24ـ ر.ك.به: رازدانى، روشنفكرى،ديندارى، عبدالكريم سروش،(تهران: چاپ داد،1370)، ص29

25ـ ر.ك.به: درخدمت وخيانت روشنفكران، جلال آل احمد،(تهران: خوارزمى،1357)،ج1، ص23

26ـ رازدانى...، پيشين، ص 31

27ـ ر.ك.به: شهريار زرشناس، پيشين، ص13.

28ـ ر.ك.به: رازدانى...، پيشين.

29ـ روشنفكركيست؟، هادى صادقى، مجله معرفت ش. 14، ص50

30ـ ر.ك.به: جلال آل احمد، پيشين، ص 45ـ44

31ـ رازدانى، پيشين، ص

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.