تجربههای تبلیغی (6)
نام نشریه: مبلغان، شماره 59
شیوه: تبلیغ غیرمستقیم
قالب: شعر و خاطره
ویژگی: شروع جذّاب و تأثیرگذار
مخاطبان: نوجوان (مقطع راهنمایی)
دین، دبستان است و امت كودكان نزدِ رسول در دبستان است امت زابتدا تا انتها
در شهر محلّ تبلیغم به یك مدرسه راهنمایی دخترانه دعوت شدم. دانش آموزان حدودِ سیصد نفر بودند. سالِ پیش از این نیز یك بار به همین مدرسه دعوت شده بودم. دانش آموزان تا حدود زیادی با سبك و سیاق كارِ من آشنا بودند.
می دانستند كه نیامدهام برایشان منبر بروم (1)، نمیخواهم نصیحتشان كنم (2)، قصد ندارم نقطه ضعفهای آنها را به رخشان بكشم، بلكه آمدهام برایشان شعر و قصّه تعریف كنم (3)، خاطره بگویم، از آنها بخواهم خاطرات تلخ و شیرین زندگیشان را بنویسند و مسائل دینی را نه به صورتی یك طرفه، بلكه به شیوه پرسش و پاسخ با هم گفتگو كنیم. اینها تصویری بود كه آنها از من ـ به عنوانِ یك طلبه ـ در ذهن داشتند.
به هر حال، آن روز پس از گفتن «بسم اللّه» سخن را این گونه شروع كردم:
به نامِ خداوندِ رنگین كمان خداوندِ بخشنده مهربان
خداوندِ زیبایی و عطر و رنگ خداوندِ پروانههای قشنگ
خدایی كه سرشارِ آرامش است طرفدارِ سرسبزی و دانش است
خدایی كه از بوی گُل بهتر است و از نورِ باران صمیمیتر است
خدایا به ما مهربانی بده دلی ساده و آسمانی بده (4)
و در ادامه گفتم: من امروز خیلی خوشحالم كه به مدرسه شما آمدهام. مطلبی كه قرار است با شما در میان بگذارم، دو چیز است: اوّل یك شعر طنز، دوم هم بحثِ پرسش و پاسخ.
در این شعر، شاعر به یكی از مشكلات دانش آموزان اشاره كرده است. همان طور كه میدانید بعضی از دانش آموزان استعداد ریاضی دارند، عدهای استعداد فنی شان بالاتر است و گروهی استعداد هنری شان.... خدا آدمها را این طور آفریده تا نیازهای مختلف زندگی انسانها تأمین بشود (5)؛ زیرا جامعه به همه اینها نیاز دارد. جامعه هم به دكتر نیاز دارد، هم مهندس، هم نویسنده، هم شاعر و هنرمند و هم....
تا اینجای كار، مشكلی نیست. مشكل از آنجا شروع میشود كه یك دانش آموز به یك رشته علاقه داشته باشد، امّا پدر، مادر، برادر و یا خواهرش از او میخواهند به رشته دیگری برود. در اینجاست كه او میماند چه كند، آیا براساسِ استعداد و علاقه خودش تعیین رشته كند یا به میل و علاقه پدر و مادر؟ نام شعر هم «انشا» است.
انشا
هی ریاضی عربی هی زبان و دستور همه را میریزم توی ذهنم با زور
ثُلثِ اوّل آمد امتحانها كتبی است آن دو ثلثِ دیگر نمره تك حتمی است
ماندهام من به خدا بر سرِ یك جاده كه چگونه گیرم نمره تكمادّه
می كشم من امروز از تَهِ دل آهی كه پدر میپرسد شیری یا روباهی
آن پسر خاله توست قَدِّ او نصفِ تو نیست و از او یاد بگیر نمره هایش همه بیست
آرزو داشتهام تو مهندس باشی توی فامیل خودت متشخص باشی
بروی دانشگاه بشوی یك دكتر نه كه بیكار شوی بكنی هی غُرغُر
همه حرفِ تو بود از سَرِ هم دردی ای پدر هرچه به من تو نصیحت كردی
سالها رفته و من متخصص شدهام در میانِ مردم متشخص شدهام
شدهام من اكنون یك پزشكِ عالی جیب من دیگر نیست چون گذشته خالی
سَفَرِ خارجِ من جای خود دارد و بس كنفرانس خارج نیست كار همه كس
نوبتِ ویزیتم دستِ كم یك ماه است مرغ خوشبختی هم كاملاً در راه است
هرچه گفتی پدرم همه را من شدهام از برای دلِ تو اهل هر فن شدهام
هستم اكنون مخلص من برایت دربست ولی آخر چه كنم كارِ من شد بن بست
در دل من اكنون غدّهای چركین است ریشههایش امّا عقدهای دیرین است
بودهام از اوّل عاشقِ طراحی دارم امّا در دست چاقوی جرّاحی
چه كنم طراحی دائما عشقِ من است رنگ و بوم و قلمش خوشتر از هر سخن است
هم مهندس خوب است هم پزشك فامیل ولی آخر اینها شده بر من تحمیل
آنچه گفتم تا حال میكنم من حاشا چون نبودم دكتر این فقط بود انشا (6)
با خواندنِ این شعر كه حال و هوای دانش آموزی و تب و تابِ امتحان و نمره و تكمادّه و تعیین رشته را تداعی میكرد، حس كردم فضا كاملاً مناسب است كه بخش دوم بحث را مطرح كنم، یعنی سؤال و جواب.
حدودِ پنجاه پرسش كتبی رسیده بود. بعضی از آنها مشترك، بخشی مربوط به احكام، تعدادی مربوط به بخش خاصی از احكام (موسیقی، تماشای شو، تقلب در امتحان، و...) بود.
مدّت بیست دقیقه طول كشید كه به بیشتر پرسشها ـ با حذف و ادغام مشتركها ـ پاسخ داده شد. در مجموع همه برنامه سی دقیقه طول كشید.
پس از پایان برنامه، خانم مدیر (كه دعوت كننده بود) خشنود به نظر میرسید. شاید به خاطر اینكه توانسته بود در مدرسهای كه مدیریتش با اوست یك برنامه نسبتا شاد و در ضمن مذهبی برای بچهها اجرا كند.
آنچه در پایان كار برایم جالب بود و خستگی را دور میكرد، دو چیز بود: اوّل آنكه گروهی از بچهها پس از پایان برنامه تا دَمِ در آمدند. و با اصرار خواستند كه شعر را به آنها بدهم تا از روی آن بنویسند كه البته به آنها قول دادم پس از چاپ در مجله نوجوانان، مجلهاش را برایشان ارسال كنم. دیگر آنكه یكی از آنها گفت: میشود شما بیایید معلّمِ انشا و فارسی ما بشوید!
گر خطا گفتیم اصلاحش تو كن مصلحی توای تو سلطان سخن
این چنین مینا گریها كار توست این چنین اكسیرها اسرار توست
پینوشـــــــــــتها:
1. هرچند منبر رفتن جایگاه والا و ویژه خودش را دارد و منبر رسانهای است معنوی كه اگر درست از آن بهره برداری شود، میتواند بسیار سازنده، تربیت كننده و حركت آفرین باشد. منظور آن است كه هر فضا شیوهها، روشها و ساز و كارِ خودش را میطلبد.
2. منظور از نصیحت، امر و نهیهای همراه با تحكم و باید و نبایدهای متكلفانه است وگرنه اصل نصیحت، چیزی است كه باید به طور جدّی آن گونه كه قرآن فرموده است به كار بسته شود.
3. قرآن بازگو كردن قصّهها را زمینه ساز تفكّر و اندیشه میداند: «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ»؛ «قصّهها را برایشان بازگو كن، باشد كه بیندیشند.» (اعراف/ 176)
4. ر. ك: پله پله تا خدا (برگزیده اشعار مذهبی ویژه نوجوانان)، شعر از محمود پوروهاب.
5. «وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضا سُخْرِیا»؛ «و درجات بعضی را بالاتر از دیگران قرار دادیم تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به خدمت گیرند.» (زخرف/ 32) .
6. سروده نگارنده.
افزودن دیدگاه جدید