عارف مجاهد، آیت الله میرزا ابراهیم شریفی سیستانی، فعالیت های تبلیغی و سیاسی

تاریخ انتشار:
از سیستان در ادوار مختلف عالمان، محدثان، مورّخان و مجاهدان نام‌آوری برخاسته‌اند و با خلق آثاری ارزشمند در جهان اسلام،...

نام نشریه: سایت جامع تبلیغ ذی طوی

از سیستان در ادوار مختلف عالمان، محدثان، مورّخان و مجاهدان نام‌آوری برخاسته‌اند و با خلق آثاری ارزشمند در جهان اسلام، نام این سرزمین را در تاریخ به ثبت رسانده‌اند. در این مقاله به شرح حال یکی از عالمان و بزرگان این دیار، مرحوم حاج میرزا ابراهیم شریفی می‌پردازیم.

عارف مجاهد، آیت الله میرزا ابراهیم شریفی سیستانی(ره)

حبیب الله سلمانی آرانی

مقدمه

«سیستان» نام سرزمین وسیعی در جنوب شرقی فلات ایران است که در طول تاریخ اسلام افتخارآفرین بوده و مدال دارالولایة و دوستی و مهر اهل‌بیت(علیهم السلام)را برای خود حفظ کرده است. سیستان اولین منطقه‌ای بود که به خونخواهی شهدای کربلا قیام کرد[1] و تنها دیاری است که از لعن و سبّ امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)در زمان معاویه سر باز زد و علیه او شورید.[2]

از سیستان در ادوار مختلف عالمان، محدثان، مورّخان و مجاهدان نام‌آوری برخاسته‌اند و با خلق آثاری ارزشمند در جهان اسلام، نام این سرزمین را در تاریخ به ثبت رسانده‌اند. در این مقاله به شرح حال یکی از عالمان و بزرگان این دیار، مرحوم حاج میرزا ابراهیم شریفی می‌پردازیم.

تولد و خاندان

در سال 1320 ق در زابل (مرکز سیستان فعلی)، میرزا ابراهیم، به دنیا آمد که دومین پسر روحانی بزرگ، حاج ملّا محمدعلی آقا جانی» است. وی هم عالمی سرشناس بود، هم ثروتمند و متنفّذ و هم از خاندانی عالم‌پرور.

میرزا ابراهیم از همان دوران کودکی به آموختن قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت و در زمره طلاب علوم دینی بسیاری از حوزه‌های علمیه را دید و از محضر اساتید آنها بهره‌مند شد؛ از جمله حوزه‌های علمیه شهرهای زابل، مشهد، قم، تهران، اصفهان و نجف اشرف.

نوکری و آقایی

در آغاز، پدرش او را برای خدمت به برادرش، به مشهد فرستاد و مایل نبود او طلبه شود؛ ولی میرزا ابراهیم، شبانه، از امام رضا(علیه السلام)برات آقایی و آزادگی خود را گرفت. ایشان در این باره چنین گفته است: «پدرم به بهانه اینکه کارهای میرزا اسماعیل، برادر بزرگم را انجام دهم و هم حجره و همدم او در مدرسه خیرات‌خان باشم، مرا با کاروانی که از زابل عازم مشهد بودند، به آنجا فرستاد. من بدون اطلاع برادرم، مخفیانه دروس حوزوی را می‌خواندم. چون متوجه شد که من هم به تحصیل اشتغال دارم، اظهار داشت: پدر گفته تو باید کارهای مرا انجام دهی! جریان درس خواندنم را طی نامه‌ای به پدر نوشت که "ابراهیم در مشهد درس می‌خواند."پدرم در جواب به برادرم پیغام داد: هر گاه قافله یا کاروانی به سیستان آمد، ابراهیم را برگردانید. با شنیدن پیغام پدر، بسیار ناراحت شدم. به حرم رضوی(علیه السلام)رفتم و در قسمت بالای سر آن حضرت، دو رکعت نماز خواندم و پس از آن، بسیار گریستم. ناگهان ندایی شنیدم که سه مرتبه مرا مورد خطاب قرار داد و گفت: شریفی! نمی‌گذاریم بروی. بعد از چند روز، نامه‌ای از سوی پدر آمد که ابراهیم هم در مشهد درس بخواند و به سیستان نیاید.»[3]

«در مشهد، آن‌قدر به تحصیل علوم اسلامی شوق و علاقه داشتم که با خادم مدرسه هماهنگ کردم تا صبح‌ها قبل از طلوع فجر و اذان، به حرم مشرف شوم. بین‌الطلوعین، درس و مباحثه داشتم و بعد از آن، در تمام روز، به خاطر توفیقاتی که از صاحب حرم نصیبم شد، به تحصیل مشغول بودم.»[4] استادان وی در حوزه مشهد حضرات آقایان ادیب نیشابوری (ادیب اول)، شیخ عبدالحسین محقق قوچانی و میرزا محمد آقازاده خراسانی بودند.

مهاجرت به قم

میرزا ابراهیم شریفی پس از حوزه مشهد، وارد حوزه قم شد و در حلقه یاران مجاهد متقی، آیت الله محمدتقی بافقی (1365 ق) ـ که از ارکان حوزه قم و ضد رضاخان بود ـ در آمد.

آیت الله طالقانی، اوایل انقلاب پس از دیدار با حضرت امام(ره)در سخنرانی مدرسه فیضیه قم اشاره‌ای به دوران مبارزات مرحوم آیت الله بافقی و یاران وی می‌کند و می‌گوید: «این آجرهای فیضیه مبارزات علما را به شما می‌گویند. گو اینکه من الآن دارم می‌بینم و می‌شنومکه رضاخان با چکمه‌هایش وارد حرم شده و شیخ محمدتقی را خوابانده و با عصا و شلّاق او را می‌زند. و من الآن صدای ناله‌های شیخ را می‌شنوم که فقط می‌گفت: یا امام زمان! و رضاخان او را می‌زند.[5]

آیت الله طالقانی، پس از این سخنرانی، به فرزند آیت الله میرزا ابراهیم شریفی می‌گوید: «نقطه شروع برخی حرکات انقلابی و مبارزه علیه رضاخان در قم، حجره پدر شما در این مدرسه و رفقا و دوستان او، از جمله آیت‌الله بافقی بود.»

ورود به حوزه‌های اصفهان، تهران و نجف

سبعیّت و ضرب و شتم رضاخان در قم، در سال 1306 ق، یاران آقای بافقی را پراکنده ساخت و آقای شریفی راهی حوزه علمیه اصفهان شد. ایشان در اصفهان با حاج شیخ محمدتقی بهلول هم‌مباحثه بود.[6] و پس از مدتی به تهران آمد و با امتحان نزد آیت الله سید محمد عصّار و گرفتن گواهی مدرّسی و معمّم شدن، پس از درنگی در تهران،‌ راهی نجف اشرف شد و نزد بزرگان آن دیار همچون آیات عظام: سید ابوالحسن اصفهانی، میرزا محمد حسین نائینی و آقا ضیاء الدین عراقی به آموختن خارج فقه و اصول پرداخت.

وی هیچ‌گاه از تزکیه غافل نشد و در پناه امام علی(علیه السلام)نیز برای خودسازی و سیر و سلوک، به جرگه شاگردان آیت الله آقا سید علی قاضی طباطبایی پیوست. خدای متعال نیز دوستانی به او داد که نصیب هر کسی نمی‌شود، دوستانی چون آیات عظام: شیخ محمدتقی بهجت، حاج شیخ عباس قوچانی، سید محسن حکیم، سید ابوالقاسم خویی، علّامه سید محمدحسین طباطبایی و برادرش سید محمد حسن طباطبایی، سید محمد هادی میلانی، شیخ محمد تقی آملی، شیخ علی‌محمد بروجردی، سید عبد الاعلی سبزواری، سید حسن مسقطی و شیخ حسنعلی نجابت شیرازی.

آیت الله قاضی طباطبائی در نجف اشرف او را به دامادی خود مفتخر کرد. وی در نامه‌ای به ایشان می‌نویسد: «إلی حضرة الولیّ الحمیم و الأخ الکریم، الشیخ ابراهیم، رزقه الله الرشاد و التسلیم...؛[7]محضر دوست صمیمی و برادر گرامی، شیخ ابراهیم ـ که خداوند هدایت و مقام تسلیم را روزی او گرداند ـ ... .» که این نامه نشان از علاقه مرحوم آیت الله قاضی به آقای شریفی دارد.

آیت الله شریفی در خاطرات خود زمانی که در حوزه نجف اشرف مشغول به تحصیل بوده، چنین می‌گوید:

«آن سال‌ها که در نجف اشرف بودم، یک وقتی متوجه شدم که هر چه را می‌خوانم، چیزی دستگیرم نمی‌شود. به حرم علوی(علیه السلام)مشرف شدم و از خدا خواستم که از این آستان به من مرحمتی بشود. طولی نکشید که کسی دستی بر سینه‌ام کشید و از آن پس چیزهایی گیرم آمد.»[8]

بازگشت به زابل و فعالیت‌های تبلیغی و سیاسی

شیخ ابراهیم، پس از سال‌ها تحصیل و تهذیب و حضور در حریم حرم علوی(علیه السلام)، به دستور پدر، زابل را فضای فعالیت‌های تبلیغی، دینی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود ساخت. وی امامت مسجد، تبلیغ و تربیت مبلّغ را آغاز کرد تا به تربیت ده‌ها طلبه و... انجامید و عمری خدمت خالصانه کرد. در اینجا به بخشی از فعالیت‌های فرهنگی، تبلیغی و سیاسی او اشاره می‌شود:

الف. فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغی

از فعالیت‌هایی که آقای شریفی در بدو ورود به زابل تا پایان عمر بدان اشتغال داشت، تبلیغ و ارشاد مردم منطقه زابل بود. او سخنوری توانا بود و بیانی شیوا و تأثیرگذار داشت. مطالب علمی و عرفانی و احکام شرعی را با زبانی ساده بیان می‌کرد. همه اقشار و طبقات، از هر سنّ و سال و با هر سطحی از معلومات، از سخنرانی‌های او بهره می‌بردند. استقبال و دعوت از او برای سخنرانی در شهرها و روستاها بسیار بود و هیچ‌گاه دعوت به وعظ و ارشاد را به خاطر جمعیت کم روستا یا محل، ردّ نمی‌کرد و دیگر سخنوران و مبلّغان را به سفرهای تبلیغی تشویق می‌کرد. سخنان جذّاب و منطقی وی موجب گرایش پیروان دیگر فرقه‌های اسلامی و غیراسلامی به مذهب تشیع گردید.[9]

با تلاش آقای شریفی و فرهنگیان متعهّد شهر در سال 1330، دوره کامل آموزشی مقطع متوسطه و دانش‌سرای کشاورزی در شهر زابل راه‌اندازی شد.

اقدام به احداث یک باب حمّام عمومی، آسیاب و مغازه نانوایی برای رفاه اهالی در جنب مسجد جامع و مدرسه علمیه، نمونه‌ای از خدمات اجتماعی اوست. در سال 1327 ش که قحطی شدیدی در منطقه پیش آمد و بسیاری از اهالی را در فشار آذوقه قرار داد و به عنوان خاطره‌ای تلخ در ذهن و یاد معمرین منطقه باقی است، غلّات و مواد خوراکی ذخیره منزل خود را بین نیازمندان تقسیم کرد.[10]

آقای شریفی مالک زمین‌های کشاورزی فراوانی در محدوده شهر و روستاهای زابل بود. این زمین‌ها از قبل توسط مستأجران پدر و اجدادش آباد و احیا شده و وی آنها را به ارث برده بود. او بخشی از زمین‌ها را به مستأجران به طور رایگان واگذار کرد و قسمتی را بر اساس عقود شرعی در اختیار آنان و افرادی که تمایل به کشاورزی داشتند، قرار داد. بخشی از عواید و درآمد این زمین‌ها و املاک موروثی و ملکی خود را برای هزینه‌های جاری، تعمیرات و سایر امور مدرسه علمیه، برگزاری مراسم سوگواری امام حسین(علیه السلام)، در ایام محرم در حسینیه جنب مدرسه وقف کرد و در وصیت‌نامه‌اش نوشت که یک سوم از کل اموالش را پس از او در جهاتی که تعیین کرده، به مصرف برسانند. بخشی از این موقوفات در روستاهای زابل و سوقاط از توابع نهبندان و... می‌باشد که هم اکنون عوائد سالانه آن، توسط فرزندش به مصارف تعیین شده می‌رسد.

ب. فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی

از جمله فعالیت‌های سیاسی آقای شریفی مخالفت با قوانین خلاف شرع بود که توسط عوامل رژیم به اجرا در می‌آمد. او در همان سال نخست ورودش به زابل با خاندان عَلَم که از مالکان عمده زمین‌های سیستان و از عوامل دربار بودند و خود را حاکم بر آن منطقه می‌دانستند به شدت مخالف بود. آنان او را که روحیه انقلابی و ضد استعماری داشت، تطمیع، تهدید و ارعاب می‌کردند تا دست از مخالفت‌ها بردارد. این عالم مجاهد و شجاع، تسلیم و تطمیع نمی‌شد و از آنان نمی‌هراسید. او در راه دفاع از مردم مستضعف سیستان در مقابل عوامل رژیم ایستاد و اعلام کرد:

«ما سیستانی‌ها باید بر سرنوشتمان حاکم و بر اموالمان تسلط داشته باشیم.»

در سال 1329 ش، در پی نهضت آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام، که به ملی شدن صنعت نفت و روی کار آمدن دکتر محمد مصدق انجامید و آزادی در انتخابات مجلس شورای ملی ایجاد شد، آیت الله ابوالقاسم کاشانی(ره)با توصیه مؤکّد از آیت الله شریفی خواست تا نامزد انتخابات مجلس، از طرف مردم زابل شود. شخصیت‌های محلی نیز نظیر حاج آقا بزرگ و محمد رضاخان پردلی و مردم متعهد نیز همین درخواست را داشتند و ایشان به ناچار پذیرفت.

رقیب آقای شریفی، وکیل قبلی، امیرحسین خان خزیمه علم فرزند حسام الدوله، پسرعمو و داماد خواهر اسدالله علم بود. این خاندان بسیار پلید، از جیره‌خواران استعمار، بیگانه‌پرست و از ارکان ستمشاهی و نزد مردم سیستان منفور بودند، لذا برای مصادره رأی مردم اقدامات و جنایات زیادی کردند که به کشتار مردم، حکومت نظامی و دستگیری 50 نفر از جمله آیت الله شریفی و محمد رضاخان پردلی، محمد علی شهنوازی، حاج حسین سراوانی و عده‌ای دیگر شد. عَلَم، آنان را به دادگاه نظامیِ زیر نظر دربار منتقل کرد و از مرکز دستور تیرباران آنها صادر شد. به این صورت که شبانه آنان را جابه‌جا کنند و سپس این انتقال را دلیل فرار قرار دهند و همگی را بکشند.

یکی از مأموران، خبر این توطئه را به آقای شریفی رساند و گفت که اگر به بازداشت‌شدگان گفته شد تغییر جا بدهید، همه با هم بگویند: ما حتماً روز جابه‌جا می‌شویم و شبانه این کار را نمی‌کنیم و به این ترتیب به لطف خدا این توطئه خنثی شد. آقای قائمی، داماد آیت الله شریفی که در آن ایام در تهران بود، توطئه‌ها را به اطلاع آیت الله کاشانی و او نیز به مصدق می‌رساند. دکتر مصدق فوراً دستور لغو اجرای حکم را داد و از فرماندهی نظامی زابل خواست تا متهمان را با پرونده به تهران منتقل کنند.

آقای شریفی و همراهان پس از سه ماه بازداشت در پادگان زابل، با شدیدترین تدابیر امنیتی به زندان موقت شهربانی تهران منتقل شدند و در پی آن علمای زابل زندانی شدنِ آیت الله شریفی را به اطلاع حضرات آیات عظام بهبهانی، محمدتقی آملی، میرزا خلیل کمره‌ای در تهران و آیت الله بروجردی در قم رساندند.

چون این بزرگان، آیت الله شریفی را می‌شناختند، همگی، به‌ویژه آیت الله کاشانی تلاش کردند تا سرانجام آنان را از فرمانداری نظامی به دادگاه عمومی منتقل کردند و سپس به‌تدریج تبرئه شدند.[11]

آقای شریفی درباره آزاد شدنش می‌گوید:

«شبی که فردای آن آزاد شدم، در عالم رؤیا، سیدی را دیدم که به من گفت: فردا دو ابراهیم از این زندان آزاد می‌شوند: یکی شما و دیگری ...؛ ولی شما آن سیده علویه‌ای که در نجف است، فراموش مکن. وقتی که از خواب بیدار شدم، از رؤیایی که دیده بودم متعجّب و متحیّر شدم و در فکر فرو رفتم...

مأموران زندان بعد از صبحگاه، صدا زدند که آقای ابراهیم شریفی ملاقاتی دارند. برای ملاقات رفتم. آقای سید محمد علوی، پسرخاله‌ام، به دیدنم آمده بود. او پس از احوال‌پرسی گفت: عازم عتبات هستم و برای دیدار و خداحافظی خدمت شما آمده‌ام. چنانچه کار یا فرمایشی دارید، بفرمایید. به‌محض آنکه کلمه عتبات را گفت، متوجه رؤیای شب گذشته شدم. بلافاصله مبلغ دویست تومان پول برای آن خانم علویه ـ که از بستگان آیت الله قاضی بود ـ به او دادم و سفارش کردم که این وجه را به آقا سید کاظم قاضی طباطبایی، بردار همسرم بده و او این مبلغ را به آن علویه برساند.

پس از ملاقات و خداحافظی با پسرخاله، به زندان بازگشتم و به همراهان گفتم که امروز آزاد می‌شویم. ساعت 5/1 بعد از ظهر مرا خواستند و پس از دقایقی رهایم کردند.

یکی دو روز بعد از آزادی، از دکتر مصدق تقاضای ملاقات کردم. ایشان نیم ساعت به من وقت ملاقات داد. من در این فرصت کوتاه، چند موضوع را از ایشان درخواست کردم که عملی سازد:

یکی آنکه بقیه زندانی‌ها و همراهانم را آزاد کنند و دیگری اینکه زمین‌های شخصی و ملکی مرا که به واسطه نفوذ عَلَم از من گرفته بودند و بین دیگران تقسیم کرده بود، بازگرداند و ... .

پس از درخواست‌ها، دکتر مصدق گفت: روز دوشنبه، ساعت 10 در وزارت دادگستری و روز سه‌شنبه، همان ساعت در وزارت کشاورزی و روز بعد در ساعت فوق، در فلان مکان باشید.

روزها و ساعات تعیین شده مراجعه کردم و درخواست‌هایم به دستور دکتر مصدق و مسئولان مربوطه عملی شد.»[12]

پس از آزاد شدن آقای شریفی، جمعی از بازاریان تهران از او خواستند در تهران بماند و به انجام وظایف دینی بپردازد؛ حتی آیت الله حاج شیخ محمدتقی آملی، امام جماعت مسجد مجد، پیشنهاد امامت جماعت این مسجد را به وی داد؛ ولی آقای شریفی پس از مشورت با آیت الله بروجردی، به خاطر نیاز مردم منطقه سیستان، به زابل برگشت و در آنجا خدمات و فعالیت‌های دینی خود را ادامه داد.

به هنگام ورود آیت الله شریفی به زابل، هزاران نفر از مردم در بیرون شهر به استقبال وی شتافتند و همچون نخستین روزی که وارد زادگاهش شد، ده‌ها گاو و گوسفند برایش قربانی کردند.

پی نوشت:

[1]. ر.ك: مقتل جامع، محمد تقی مقدم، نشر مقدم، مشهد، 1369 ش، بخش قيام‌هاي پس از كربلا.

[2]. ر.ك: همان، و نيز: معجم البلدان، ياقوت حموي، مطبعة السعادة، قاهری، 1424 ق، واژه سجستان.

[3]. به نقل از حجة الاسلام غلامحسين سرحدي (از شاگردان آقاي شريفي).

[4]. به نقل از حجة الاسلام ميرزا علي آقا شريفي (فرزند آقاي شريفي).

[5]. گلشن ابرار، جمعی از پژوهشگران، نشر معروف، قم، 1379 ش، ج 7، ص 273 ـ 292.

[6]. گلشن ابرار، ج 7، ص 433.

[7]. آيت الحق؛ شرح احوالات آيت الله قاضي، محمد حسن قاضی طباطبائی، انتشارات حكمت، تهران، 1383 ق، ص218؛ گلشن ابرار، ج 4، ص 381.

[8]. همان.

[9]. نمونه آن يك فرد سيك هندي بود كه در زابل رانندگي مي‌كرد. وي نزد آقاي شريفي رفت و تقاضا نمود كه توسط وي مسلمان شود. آقاي شريفي عقايد تشيّع را براي او گفت و دستورات لازم را به او تعليم داد. از سوي مؤمنين مجلس جشني براي تازه مسلمان برپا گرديد. وي در آن مجلس نام و فاميل خود را از جي‌سنگ به عبد الحسين محمدي تغيير داد.

[10]. بنابر نقل برخي معمرين محلي در اين قحطي حدود 30000 نفر در منطقه تلف شدند.

[11]. مروري بر زندگينامه آيت الله ميرزا ابراهيم شريفي سيستاني، حبيب الله سلماني آراني، بی تا، 1393 ش، ص 19 ـ 24.

[12]. به نقل از: آقاي احمدعلي عرفاني، داماد آقاي شريفي.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.