عوامل زمینه ای طلاق| دروغگویی و فریبکاری

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| برشی از کتاب «سیلاب زندگی».
کاری از گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی وتبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
******
دروغگویی و فریبکاری
مادر که برای پیگیری کارهای دخترش همراه با همسر خود به دادگاه آمده بود، گفت: 313 سکه مهریه دخترش را به اجرا گذاشته تا از این طریق، تکلیف دخترش را که 3 سال به حالت عقدکرده مانده، مشخص کند و حتی طلاقش را هم بگیرد. این مادر میگوید: «دخترم 21 ساله بود که خانواده شوهرش به خواستگاری او آمدند. فریب ظاهرشان را خوردیم و فکر کردیم با یک خانواده مذهبی و اصیل روبهرو هستیم. به همین جهت، تا میتوانستیم ساده گرفتیم و دخترمان را به عقد پسرشان که دانشجو بود، درآوردیم. قرار بود بعد از 2 سال که درسشان تمام شد، عروسی بگیرند و زندگی خود را شروع کنند. تمام این 2 سال را به این پسر و خانوادهاش احترام گذاشتیم و با همه مشکلاتشان راه آمدیم. بعد از این مدت، دامادمان گفت: هیچ برنامهای ندارد و باید فکر کند. تازه به بن بست رسیده و میخواهد در تصمیمیش تجدید نظر کند. ما هم گفتیم، پس باید جدا شوید؛ اما یک سال از این قضیه گذشته و او نه حاضر به طلاق است و نه برگزاری مراسم عروسی؛ خانوادهاش هم میگویند اگر دخترتان میخواهد زندگی کند، خودش بیاید خانه شوهرش! این پسرِ 27 ساله، به قدری تحت کنترل مادر و بیمسئولیت و دهنبین است که هیچ اعتمادی نمی توان به او کرد. میخواهیم طلاق دخترمان بگیریم، ولی میگویند دلایلمان کافی نیست. به همین جهت، از طریق مهریه اقدام کردیم تا ببینیم به چه نتیجهای میرسیم.»[1]
******
همسرِ معاون شهردارِ یکی از شهرهای آمریکا که در ایران پای سفره عقد نشسته بود، پس از چند سال چشمانتظاری وقتی از بازگشت همسرش و سفر به آمریکا ناامید شد، به دادگاه خانواده تهران رفت و تقاضای طلاق داد. این زن بیستوپنج ساله، هنگام تسلیم دادخواست طلاق غیابی به دادگاه خانواده، گفت:
«در یک جشن عروسی، با او که پنجاهوهشت سال سن داشت، آشنا شدم. او برای دیدار خواهر و دوستانش، از آمریکا به تهران آمده بود. در جریان ملاقاتهایمان، اظهار داشت: حدود پنج سال قبل، از همسر آمریکاییاش جدا شده و در یکی از شهرهای آمریکا تنها زندگی میکند و معاون شهردار نیز هست. چندی بعد، درحالیکه هر دو به هم علاقهمند شده بودیم، به من پیشنهاد ازدواج داد.
از آنجا که عاشق زندگی در آمریکا بودم و او را مرد زندگی دیدم، موضوع را با خانوادهام در میان گذاشتم؛ اما پدرم به دلیل اختلاف سنی سیوسه ساله، با ازدواج ما مخالفت کرد. سرانجام با اصرارهای من و شوهرم، پدرم رضایتش را برای ازدواج اعلام کرد و قرار شد پس از ازدواج، برای ادامه زندگی به آمریکا برویم. بدین ترتیب، پس از برگزاری جشن در یکی از تالارهای مجلل شهر، با مهریه هفتصد سکه طلا، پای سفره عقد نشستم. مدتی بعد، همسرم به آمریکا رفت تا به قول خودش مقدمات سفر مرا نیز فراهم کند. پس از رفتن او، بیصبرانه روزشماری میکردم تا به آمریکا بروم؛ اما با گذشت بیش از دو سال انتظار بیفایده، متوجه شدم او مرا فریبم داده و برای سفرم بهانهتراشی میکند. خانواده و دوستانش نیز هیچ کمکی به حل مشکلاتم نکردهاند. حال آنکه میدانم او در صورت علاقه، با قدرت و نفوذش میتوانست مرا بهراحتی به خانهاش ببرد. بهتازگی هم شنیدهام او و همسر سابقش آشتی کردهاند و با هم زندگی میکنند. حالا تقاضای دریافت حق و حقوق قانونی و طلاق دارم.»
قاضی دادگاه پس از شنیدن اظهارات زن جوان، دستور جلب و ممنوعالخروج شدن شوهرش را در صورت سفر به ایران صادر کرد و به دادخواست طلاق غیابی زنِ فریبخورده رسیدگی کرد. [2]
******
خانمی که پانصد سکه مهریهاش را به اجرا گذاشته و دنبال طلاق است، چهارده سال از زندگی مشترکش میگذرد و یک پسر هشت ساله دارد. میگوید: «چهارده ساله بودم که با پسری که یکی از آشنایانم او را معرفی کرده بود، ازدواج نمودم. شوهرم کلاهبردار است و بهتازگی چهارصد میلیون تومان فقط از خانواده و فامیل من کلاهبرداری کرده است. شرکت داشت و مثلاً وضعش خوب بود؛ اما ما هنوز مستأجریم. حالا هم میگوید ورشکست شده است. میخواهم بدانم این پولها کجا رفته است؟ اینقدر دروغگو و خوش سروزبان و حراف است که دیگر به هیچ حرفش نمیتوانم اعتماد کنم. آبرویی برایم جلوی فامیل باقی نگذاشته است. به همه وعده و وعید بیخودی میدهد. اگر حداقل راستگو بود و با من صداقت داشت، میتوانستم تحمل کنم. قاضی پرونده میگوید: دلیل شما مبنی بر کلاهبردار بودن همسرم، محکمهپسند نیست و نمیتوانی طلاق بگیری؛ اما نظر مشاورم این است که طلاق بگیرم. فعلاً مهریه را به اجرا گذاشتهام تا شاید درخواست طلاقم به نتیجه برسد. در این میان، فقط نگران پسرم هستم.»[3]
******
وقتی برای نخستینبار نگاهش با او گره خورد، دلباختهاش شد. او را در مهمانی یکی از دوستانش دید. همان شب خجالت را کنار گذاشت و به دختر جوان ابراز علاقه کرد. وقتی متوجه شد، او دختر یک خانواده ثروتمند است، بدجور به هم ریخت و احساس کرد این دختر برایش دستنیافتنی است؛ چون زندگی او با دختر جوان، زمین تا آسمان فاصله داشت. پدر این دختر، بازاری بود و خانه مجللی در یکی از محلههای شمال پایتخت داشت. پسر جوان وقتی وضعیت را اینگونه دید، تصمیم گرفت دروغ پردازی کند، تا مبادا دختر مورد علاقهاش را از دست بدهد؛ غافل از اینکه بالأخره دستش رو خواهد شد و همه رؤیاهایش رنگ خواهد باخت.
زن جوان وقتی وارد دادگاه خانواده شد، پرونده خود را روی میز قاضی گذاشت و گفت: «دادخواستم فقط طلاق است. ما در دوران عقد به سر میبریم، مهریهام را میبخشم و درخواست طلاق دارم.»
همزمان شوهرش وارد دادگاه شد و چون دید همسرش دادخواست طلاق را نوشته، رنگ از رخسارش پرید. به سوی همسرش رفت و آرام گفت: «حاضرم جبران کنم؛ تو فقط مرا ببخش.» زن با عصبانیت روی صندلی نشست و قاضی، آنها را به آرامش دعوت کرد. پس از آن، از زن جوان علت درخواست طلاقش را پرسید.
زن جوان پاسخ داد: «یک سال و چهار ماه پیش با شوهرم آشنا شدم. به نظرم پسر خوبی آمد؛ اما نباید از روی ظاهر آدمها قضاوت کرد. او به من ابراز علاقه کرد و قول داد مرا خوشبخت میکند. او مدعی شد در اروپا درس خوانده و پدر و مادرش خارج از کشور زندگی میکنند. او بعد از مدتی به خواستگاریام آمد؛ حتی عکسهای پدر و مادرش را به من نشان داد. بعد از خواستگاری، من و خانوادهام را به خانهاش دعوت کرد و مدعی شد که این خانه شیک، به پدرش تعلق دارد. میگفت در اروپا مهندسی خوانده و با چربزبانیهای خودش باعث شد، نه تنها من، بلکه پدر و مادرم هم به او اعتماد کنند.»
وی ادامه داد: «با رضایت پدر و مادرم، من و همسرم به عقد یکدیگر درآمدیم و او به ما گفت: پدر و مادرش برای مراسم عروسی به ایران میآیند. آقای قاضی! جالب است که بدانید او حتی نامش را به ما دروغ گفته بود؛ چون روز عقد متوجه شدیم اسم شناسنامهای او چیز دیگری است. آن روز، مدعی شد از بچگی همه او را به این نام صدا میزدند و چون مورد بزرگی نبود، من از این مسئله گذشتم؛ اما کمکم به دروغهای دیگرش پی بردم و متوجه شدم فریبم داده است؛ از جمله، متوجه شدم خانه مجللی که میگفت متعلق به پدرش است و همهما را به آنجا دعوت کرده بود، یک خانه اجارهای بیشتر نبوده و او این خانه را برای سه روز اجاره کرده بود تا خانواده مرا فریب بدهد؛ خانه او در جنوب غرب تهران است و خانوادهاش در شهرستان هستند. او، کارمند یک شرکت است و اصلاً دانشگاه نرفته که مهندسی بخواند. نمیدانید وقتی این حقایق را فهمیدم، چقدر به هم ریختم؛ حتی جرئت نکردم به پدرم حرفی بزنم؛ چون میترسیدم اگر او بفهمد، بلایی سر شوهرم بیاورد. برای همین تصمیم گرفتم خیلی زود به همه چیز پایان دهم.»
حرفهای زن جوان که تمام میشود، مرد گفت:« آقای قاضی میدانم اشتباه کردم و دروغ گفتهام؛ اما همه اینها به دلیل علاقهای بود که به همسرم داشتم. حالا اگر او مرا ببخشد و به خانوادهاش حرفی نزند، حاضرم همه اشتباهاتم را جبران کنم و برایش زندگی خوبی بسازم. من انسان بدذاتی نیستم؛ خودش هم این را میداند. من در این مدت، چند بار خواستم واقعیت را به او بگویم؛ اما هیچوقت شرایط مناسب نبود و میترسیدم کار به همین جا ختم شود.»
مرد جوان ادامه داد:«همسرم فقط دروغ مرا میبیند و توجهی به این موضوع ندارد که من به دلیل عشق و علاقه به او مجبور به دروغگفتن شدم. من هیچ راهی برای رسیدن به او به ذهنم نرسید؛ به همین دلیل، دروغ گفتم.» آن خانم گفت:« آقای قاضی! شوهرم کار بدش را با این حرفها مخفی میکند. فردا هم در زندگی دروغ میگوید و ادعا میکند به این جهت دروغ گفته که مرا از دست ندهد.»
از آنجا که زن جوان، همچنان اصرار به جدایی داشت، قاضی رسیدگی به این پرونده را به جلسه بعد موکول کرد.[4]
******
زن برای اینکه پس از ازدواجش هیچوقت مادر نشود، دروغ بزرگی را به شوهرش گفت. او سعی کرد خودش را یک زن بیمار نشان دهد تا شوهرش هیچوقت اسم بچه را نیاورد؛ اما این دروغ، هشت سال بیشتر دوام نیاورد. وقتی مرد متوجه شد همسرش بهراحتی میتواند صاحب فرزند شود، تصمیم به جدایی گرفت. او درباره جزئیات دادخواستش به قاضی دادگاه خانواده گفت:
«آقای قاضی! خانم بنده مرا فریب داد و هشت سال زندگیام را نابود کرد. این زن، از عشقی که به او داشتم، سوءاستفاده کرد و با فریبکاری خواسته خودش را عملی نمود. روزی که با او آشنا شدم، بهتازگی از شوهر اوّلش جدا شده بود. وی اوایل آشناییمان دلایل دیگری برای طلاقش به من گفته بود. من هم چون او را دوست داشتم، به خواستگاریاش رفتم و با هم نامزد شدیم؛ اما درست بعد از نامزدی بود که به من گفت میخواهد حقیقتی را بگوید. او گفت نمیتواند مادر شود و برای همین موضوع، از شوهر اوّلش جدا شده است. وقتی شنیدم، خیلی ناراحت شدم. از اینکه او به من دروغ گفته بود، بهشدت عصبانی شدم؛ ولی او گریه کرد و گفت: ناخواسته چنین دروغ بزرگی را به من گفته است. من آنقدر او را دوست داشتم که چشمم را روی این دروغ و ادعایش بستم و حاضر شدم در کنارش به زندگی ادامه دهم و به همسرم قول دادم هیچوقت حرفی از بچهدار شدن نزنم.
من آنقدر عاشق همسرم بودم که خودم را از حق پدر بودن محروم کردم؛ تا در کنار زنی که دوستش دارم، بمانم. ما با هم ازدواج کردیم و هشت سال در کنار هم زندگی خوبی داشتیم. تا اینکه چند روز پیش وقتی خانمم بیمار شد، از طریق جواب آزمایشها و پیگیریهایی که از روی کنجکاوی انجام دادم، متوجه شدم او مشکلی ندارد و میتواند خیلی راحت مادر شود. این زن تا الآن مرا فریب میداده و خودش هم میدانسته که میتواند مادر شود؛ اما چون دوست نداشته بچهدار شود، این دروغ را به من گفته تا اسم بچه را نیاورم. وقتی شنیدم، نزدیک بود سکته کنم. این زن، یکبار مرا فریب داد و من به دلیل عشق و علاقهای که به او داشتم، او را بخشیدم؛ ولی این بار نمیتوانم دروغش را تحمل کنم و حرفی نزنم. برای همین، بلافاصله تصمیم به جدایی گرفتم.»
زن جوان نیز در ادامه به قاضی گفت: «هیچوقت دوست نداشتم صاحب فرزند شوم. برای همین، چنین دروغی را به شوهرم گفتم. الآن هم میدانم حق با اوست؛ ولی باز هم حاضر نیستم مادر شوم و فقط از شوهرم طلب بخشش دارم.»[5]
******
قاضی یکی از دادگاههای خانواده در تعریف ماجرای طلاق یک زن و مرد اظهار داشت: «زن بیستودو سالهای که مدت زیادی از ازدواجش نمیگذشت، تقاضای طلاق کرد. وی در طول زندگی مشترک و کوتاه خود، هر وقت از شوهرش طلا وجواهر میخواست، او برایش میخرید. مرد آنقدر دست و دلبازی میکرد تا اینکه همسرش به او شک کرد و از خودش پرسید شوهرش این همه پول از کجا میآورد؟ یک روز از سر کنجکاوی طلاهایی را که وزنش به یک کیلوگرم رسیده بود، به جواهرفروشی برد و آنجا بود که فهمید همهاش بدلی و قلابی است. بنابراین، کارشان به دعوا کشید و زن برای طلاق به دادگاه آمد.»[6]
******
زن جوان که در پی مشکلات خانوادگی از همسرش جدا شده بود، نمیدانست این بار با روانشناس قلابی پای سفره عقد نشسته است. او شرح حال خود را ضمن ارائه دادخواست طلاق به دادگاه، چنین بازگو میکند: «چند سال پیش، پس از آشنایی با پسری جوان، به یکدیگر علاقهمند شدیم و بدون شناخت کافی از هم و فقط به جهت احساسات جوانی، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. اما از آنجا که هر دو جوان و ناپخته بودیم و تجربه زندگی هم نداشتیم، دائم با هم دعوا میکردیم؛ تا اینکه به توصیه یکی از دوستان، به مطب یک روانکاو در شمال تهران رفتیم. او مردی شصتوپنج ساله بود که ادعا داشت عضو هیئت علمی دانشگاه و متخصص رواندرمانی است. به همین دلیل، ساعتی یکصد تا سیصدهزار تومان بابت مشاوره از ما پول میگرفت تا زندگیمان را سر و سامان بدهد؛ اما با وجود پرداخت مبالغ قابل توجه، نه تنها مشکلاتمان حل نشد، بلکه یک سال بعد، از یکدیگر جدا شدیم.
پس از مدتی، روانکاو سالخورده به من پیشنهاد ازدواج داد. ابتدا قبول نکردم؛ زیرا چهل سال اختلاف سنی داشتیم؛ اما وقتی با حرفهای فریبنده و وعدههای رؤیاییاش روبهرو شدم، به درخواستش جواب مثبت دادم و برخلاف مخالفتهای جدی خانوادهام، زندگی مشترکمان را شروع کردیم؛ ولی خیلی زود متوجه شدم باز هم فریب خوردهام. افسوس که همه پلهای پشت سرم را از بین برده بودم و نمیدانستم با چه رویی به خانه پدری برگردم.
درحالیکه زندگی اسفناک و پُردرد و رنجی داشتم، مأموران شوهرم را دستگیر کردند و بعد هم متوجه شدم که او چند زن و مرد دیگر را نیز فریب داده است. آنها نیز از او به اتهام جعل عنوان، کلاهبرداری و تحصیل مال نامشروع، شکایت کرده بودند. ضمن اینکه با دستور مقامات قضایی، خبر دستگیری و تصویر شوهرم در روزنامهها چاپ شد و در نتیجه، به حیثیت و شخصیتم نیز لطمه شدیدی وارد شد و حالاهم طلاق میخواهم.»
قاضی دادگاه پس از شنیدن اظهارات زن جوان، دستور بررسی سابقه کیفری شوهر وی و نیز استعلام از کارآگاهان پایگاه اوّل پلیس آگاهی تهران را صادر کرد. گزارش پلیس، حاکی از آن بود مرد شیاد که کارمند بازنشسته است، خود را به عنوان روانپزشک دارای بورد تخصصی از خارج معرفی نموده و با دستورات عجیب و غریب، بیمارانش را به ارتکاب قتل، کتک زدن همسر و طلاق ترغیب کرده است. معاونت درمان دانشگاه علوم پزشکی نیز با طرح شکایت از این کلاهبردار، اعلام کرده بود که وی فاقد هرگونه مدرک و مجوز درمان است. دو منشی مطب روانپزشک قلابی نیز در تحقیقات پلیسی گواهی دادند که او از بیمارانش چک، پول نقد و دلار دریافت میکرده است. در ادامه تحقیقات نیز مشخص شد مرد شیاد در سه بانک بیش از ده میلیارد ریال موجودی دارد. بنابراین، قاضی دادگاه خانواده دستور احضار شوهر را صادر کرد.
در جلسه رسیدگی به پرونده، مرد سالخورده که همراه مأمور بدرقه زندان به دادگاه منتقل شده بود، با تکذیب اظهارات همسرش گفت: «خانمم دچار مشکلات روحی و روانی بود و نتوانست به زندگی مشترکش ادامه دهد. او در پی جدایی از همسر اوّلش، با یک بچه کوچک و دست خالی به مطبم آمد که از سر دلسوزی عقدش کردم. او مدتی بعد، مهریهاش را گرفت و سپس با تحریک بیمارانم، آنها را وادار به طرح شکایت از من کرد، تا گرفتارم کند. وقتی زندانی شدم، دویست میلیون تومان اثاثیه خانهام را تصاحب کرد؛ حتی سه قطعه زمین گرانقیمت را که در شمال شهر تهران برایش خریده بودم، به نام برادرش منتقل کرده است. حالا با پروندهسازیهای او در دادگاه، محکوم به زندان شدهام؛ اما مطمئنم رضایت شاکیهای خصوصی را جلب میکنم و آزاد میشوم.»
زن جوان نیز پس از شنیدن حرفهای شوهرش، با عصبانیت گفت: «آقای قاضی! شوهرم به اتهام کلاهبرداری و جعل عنوان روانپزشک، به هفت سال زندان، چهارمیلیارد و سی و چهارمیلیون ریال ردّ مال به شاکیها، و چهارمیلیارد ریال جزای نقدی محکوم شده است. او پانزده سال از مردم گرفتار، کلاهبرداری کرده و موجب ضررهای مالی و معنوی فراوانی به آنها شده است. حالاهم تحت هیچ شرایطی نمیتواند رضایت شاکیها را جلب کند و باید تا آخر عمر در زندان بماند. بنابراین، فقط طلاق میخواهم، تا از این زندگی جهنمی نجات پیدا کنم.»
قاضی دادگاه نیز پس از بررسیهای دقیق، به زن جوان اجازه داد که با مراجعه به دفتر طلاق و به وکالت از شوهرش، طلاق را ثبت کند.[7]
******
زن پنجاه ساله، بعد از سی سال زندگی مشترک، از شوهرش شکایت کرد.این زن گفت: «شوهرم که ده سال از من بزرگتر است، فقط به دلیل ثروت پدرم به خواستگاریام آمد و با مهریه دویستوپنجاه سکه مرا عقد کرد؛ ولی حالا با داشتن یک دختر و پسر جوان، به من تهمت زده است. همه سختیهای زندگی را به خاطر دختر و پسرم تحمل کردم و حرفی نزدم؛ تا اینکه چند وقت پیش وقتی بار دیگر با شوهرم درگیر شدم، او به من تهمت زد.» زن پنجاه ساله که اشک میریخت، گفت: «شوهرم جلوی چشمان دختر و پسرم گفت: من قبل از ازدواج، دختر خوشنامی نبودم و او فقط به دلیل ثروت پدرم با من ازدواج کرده است. حرفی که شوهرم به من زده، باعث شده جلوی بچههایم بیآبرو شوم. دیگر تحمل زندگیکردن با این مرد را ندارم و میخواهم از او طلاق بگیرم.»[8]
******
زن هفده ساله که دارای تحصیلات اوّل دبیرستان است، با مرد سیودو ساله و دارای تحصیلاتش اوّل دبیرستان که شاگرد پدرش بوده و الآن شغل خاصی ندارد، ازدواج کرده است. آنها یک سال و هشت ماه است که زندگی خود را شروع نمودهاند و زن هشت ماه است که به خانه پدرش برگشته است. او در این باره میگوید: «به دلیل بیکاری و دروغگویی، از شوهرم شکایت کردهام. او زمانی که به خواستگاری من آمد، گفت دیپلم دارد و از شغل خوب و درآمد مستقلی برخوردار است؛ اما حالا بعد از ازدواج متوجه شدم او تا اول دبیرستان بیشتر درس نخوانده و کار و شغل درست و حسابی هم ندارد؛ بلکه به پدرش کمک میکند و چیزی هم به اسم درآمد و حقوق در کار نیست. به هیچ وجه از عهده مخارج مختصر زندگی و اداره کردن زندگی مشترک برنمیآید و هر چیز کوچکی را به ماردش میگوید و مادرش هم کلی فحش و ناسزا بارم میکند و زندگی را برایم تلخ و سیاه مینماید. من دیگر حاضر نیستم با مادرش در یک خانه زندگی کنم. هشت ماه است که شوهرم مرا به خانه پدرم آورده و حتی یکبار هم به سراغم نیامده است. در طول این مدت، به من نفقه نداده است. دیگر حاضر نیستم این زندگی پُر از دروغ و پنهانکاری را تحمل کنم. تمام حق و حقوقم را میبخشم؛ ولی یک لحظه با این آدم که با دروغهایش آینده مرا تباه کرد، زیر یک سقف زندگی نمیکنم.»[9]
پی نوشت:
[1]. http://mehrkhane.com/fa/news/299224/6/96
[2] . روزنامه ایران، ش 4908، تاریخ 16/7/1390، ص 26.
[3]. http://mehrkhane.com/fa/news/299224/6/96
[4]. معصومه ملکی، روزنامه جام جم، ش 4820، تاریخ 21/2/1396، ص 5.
[5] . معصومه ملکی، روزنامه جام جم، ش 4820، تاریخ 21/2/1396، ص 5.
[6]. http://www.irantravels.ir/FunNews.aspx?FID=99(24/6/96)
[7] . ایران واشقانی فراهانی،روزنامه ایران، ش 4930، تاریخ 11/8/1390، ص 16.
[8]. همان، ص 117.
[9] . احمد امیریپور، ازدواج موفق و راهکارهای جلوگیری از طلاق، ص 164.
افزودن دیدگاه جدید