شمه ای از احوال بزرگان

سیزده سال بر بالین قبر یک قاب عکس

تاریخ انتشار:
هر ماشینی که به روستا می آمد تا جایی که می ایستاد، چشم از او بر نمی داشتم. سال 1367 پدرش قبری درست کرد و عکسی در آن گذاشتیم؛ هر پنج شنبه بر سر آن مزار می رفتم و فاتحه می خواندم.
بدیری

حجت الاسلام هاشم بديري فرزند محمود، پانزدهم مرداد ماه سال 1341 ه ش، در يک خانواده ای فقیر، در روستاي صلوات، از توابع مشکين شهر، چشم به جهان گشود. تا پنجم ابتدايي در زادگاه اش به تحصيل پرداخت و چون خانواده او استطاعت مالي لازم را نداشتند، ضمن ترک تحصيل، به همراه پدر، براي کار، راهي شهر گرديد. با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357، در مدرسه علوم ديني ملّا ابراهيم اردبيل، ثبت نام کرد و چهار سال مشغول کسب علوم حوزوي شد. سپس ملبّس به لباس روحانيت شده و به روستاي صلوات بازگشت.

او در محل تحصيل خود(اردبيل) عضو چندين پايگاه مقاومت بسيج شده بود. اوايل جنگ تحميلي، وي با همّت و تلاش افراد خيّر و مؤمن روستا موفق به تشکيل پايگاه مقاومت برای روستای زادگاه اش گرديد، تا زمينه را براي جمع و اعزام نيرو براي دفاع از خاک ميهن عزيز به جبهه هاي نور عليه ظلمت آماده سازد و در اين راه، او خود اولين نفري بود که در پايگاه ثبت نام کرد؛ وی از طريق سپاه پاسداران مشکين شهر به لشگر عاشورا پيوست و به منطقه هور العظيم و جزایر مجنون اعزام شد.

حجت الاسلام هاشم بدیری در تاريخ 30 اسفند 1362 در جزيره مجنون مفقود الجسد گرديد و بعد از گذشت سيزده سال، پیکر پاکش در هفتم بهمن ماه سال 1375 در روستاي صلوات مشکين شهر، در آغوش خاک آرام گرفت.

پدر شهید نقل می کند: از حوزه علمیه که به مرخصی می آمد، به پایگاه رفته و در اعزام نیرو و فرستادن کمک های مردمی به جبهه با دوستانش همکاری می کرد.

حضرت امام (ره) را بسیار دوست داشت. علی رغم سن کم به دستور امام (ره) درس و بحث را کنار گذاشته و با سپاه مشکین شهر به جبهه رفت.

*مفقودالجسد در جزیرۀ مجنون

اسفند ماه 1362 بعد از عملیات خیبر، خبری از او نشد؛ چهاردهم فروردین 1363 پسر عمویم از اردبیل خبر داد، وسایل هاشم پیدا شده. پسر عمویم بعد از تحویل گرفتن وسایل هاشم، گفت: پیکرش از دو هفته قبل در جزیرۀ مجنون مانده و به خاطر آتش سنگین دشمن نتوانستیم او را بیاوریم.

*انتظار مادرانه

مادر شهید می گوید: هر ماشینی که به روستا می آمد تا جایی که می ایستاد، چشم از او بر نمی داشتم. سال 1367 پدرش قبری درست کرد و عکسی در آن گذاشتیم؛ هر پنج شنبه بر سر آن مزار می رفتم و فاتحه می خواندم.

از بچگی هر وقت می نشست و بلند می شد، می گفت: یا علی(علیه السلام)؛ به پدرش می گفت برایش از مولی علی(علیه السلام) حرف بزند.

یک هفته بعد از دفن پسرم، روز ضربت خوردن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) سر مزارش گفتم: خوش آمدی پسرم، راحت بخواب.

پدر شهید در مورد آوردن جنازه عنوان می کند: بالاخره در هفتم بهمن 1375 از بنیاد شهید تماس گرفتند و خبر آوردن پیکر شهیدم را دادند. آن روز که هوا برفی و کولاک و مصادف با ماه مبارک رمضان نیز بود، پیکر جوانم را بعد از تشییع دفن کرده و برای همۀ میهمانان افطاری دادیم.

*فرازي از وصيت نامه شهيد

اي ملّت ايران! فقط از فرمايشات امام(ره) اطاعت کنيد و جبهه ها را پر کنيد و در مقابل باطل، ايستادگي نموده و مبارزه کنيد و دشمنان اسلام را نابود کنيد و بدانيد که پيروزي از آن شماست.

برادران عزيزم! سنگرها را خالي نگذاريد و راه شهيدان را ادامه دهيد.

کتاب علمداران عشق، ص 368-365 

منبع: حوزه

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.