عباس رمضانی

خط پایان یک مبارز - 2

تاریخ انتشار:
کاروان حامل امیرکبیر و خانواده اش در هشتم ماه صفر سال 1268 هـ. ق به کاشان رسید و امیر را به فین کاشان بردند و میرزا آقاخان با حقه و نیرنگ فرمان قتل او را از ناصر الدین شاه گرفت...
امیرکبیر

عکس العمل امیرکبیر در برخورد با حکم عزل
قبل از این که ناصر الدین شاه حکم عزل امیرکبیر را صادر نماید، امیر به سست شدن رابطه شاه با او پی برده بود و در یکی از نامه هایش به شاه تأکید کرد که اگر مطلبی هست به صورت روشن و آشکار و صریح گفته شود. عمده مسائل این بود که ناصر الدین شاه در تصمیم گیری های خودش استقلال نداشت و دیگران برای او خط و مشی تعیین می کردند و به همین علت، ثبات و پایداری در کارها و سخنانش دیده نمی شد.
دشمنان امیرکبیر با سوء استفاده از این خصلت شاه، تصمیمات خود را مرحله به مرحله به ناصر الدین شاه منتقل و قدم به قدم زمینه خلع امیر را فراهم کردند. خود امیرکبیر هم دقیقاً متوجه این سیاست شده بود. او می دانست تحت نظارت و قرار گرفتن منزلش، عدم پذیرش او از سوی شاه برای ارایه گزارش و مسائل عمده دیگر با چه اهدافی اتفاق می افتد.
امیرکبیر پس از قطعی شدن موضوع عزلش از صدارت، طوری سخن گفت که به شاه فهماند، علاقه ای برای بازگشت به صدارت ندارد و به او سفارش کرد که:
«نگذارید کارهای پخته را خام نمایند، خواه به خدمتم برگردانید، خواه معزولم فرمائید، خواه منصب بدهید، خواه منصبم را بگیرید و خواه به صورت یکی از آحاد رعیت در آیم، آن چه حکم کنید، مصلحت خود را در آن می بینم و همان را طالب بوده و می باشم (7)».
مرگ امیرکبیر
پس از غزل میرزا تقی خان امیرکبیر در هیجدهم محرم سال 1268 هـ. ق، قرار بود او را به حکومت کاشان اعزام نمایند، ولی برای این کار هم میرزا آقاخان نوری و مهدعلیا تردید داشتند و این نگرانی برای دولت های روس و انگلیس و حتی شخص شاه هم وجود داشت. چند روز بعد، خانه امیر را محاصره کردند و ناصرالدین شاه او را از همه مناصب رسمی خلع نمود. حکم قطعی عزل امیرکبیر در بیست و ششم محرم سال 1268 هـ. ق توسط وزیر امور خارجه (8) به سفارت روس و انگلیس و عثمانی ابلاغ شد.
شاه به امیرکبیر گفت، برای همیشه می تواند با عزت و آزادی زندگی کند. این سخن شاه بود، ولی مخالفانی که دغدغه پست و مقام داشتند، می دانستند که اگر او در پایتخت بماند، ممکن است نظر شاه تغییر کند. از این رو با توطئه و نیرنگ، کاری کردند که شاه از سخنی که گفته بود، عقب نشینی کرد و امیر را توسط جلیل خان جلیلوند معروف به بیات به کاشان تبعید نمود.
کاروان حامل امیرکبیر و خانواده اش زیر نظر افسر فوق، با یکصد سوار اسکورت در کالسکه مخصوص عزت الدوله (9)، در هشتم ماه صفر سال 1268 هـ. ق به کاشان رسید و امیر را به فین کاشان بردند و میرزا آقاخان با حقه و نیرنگ فرمان قتل او را از ناصر الدین شاه گرفت و برای اجرا به میرزا حاج علی خان فراش باشی ملقب به اعتمادالسلطنه داد (10). متن حکم ناصرالدین شاه چنین است:
« چاکر آستان ملایک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت، حاجی علی خان، پیش خدمت فراش باشی دربار سپهر اقتدار، مأموریت دارد که به فین کاشان رفته، میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید و در انجام این مأموریت بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.»
ناصر الدین شاه از این موضوع ناراحت بود و حتی چند ساعت بعد از آن که حکم را داد، نامه دیگری که حاج علی خان برگردد، اما او رفته بود. حاج علی خان با این احتمال که ممکن است ناصرالدین شاه از تصمیم خود منصرف شود، شب در منزل خودش نماند و به خانه پسرش رفت و نزدیکی های صبح با چند نفر دیگر عازم کاشان شد.
حاجی علی خان کسی است که در زمان محمد شاه پست های مهمی داشت. بعدها مورد نفرت دربار قرار گرفت و به کاشان تبعید شد. امیرکبیر او را مورد توجه قرار داد و مقام فراش باشی گری را به او سپرد. برای بردن امیرکبیر به کاشان، لباس های خود را تغییر داد و وقتی وارد کاشان شد، همه فکر می کردند، ممکن است شاه مسأله تبعید امیر را لغو کرده باشد و حاج علی خان حامل این خبر است، در صورتی که مأموریت وی برخلاف نظر دیگران بود.
امیرکبیر پس از حدود چهل روز تبعید، سرانجام در هفدهم ربیع الاول سال 1268 هـ. ق بدست حاج علی خان فراش باشی به قتل رسید. وی دستور داد تا سربازان باغ فین و حمام و چشمه را محاصره کنند و هیچ کس اجازه ورود به داخل این اماکن را نداشت. حتی عزت الدوله هم برای ورود و خروج در مضیقه قرار گرفت. امیرکبیر بعد از چند مدت، برای شست و شوی خود وارد حمام شده بود. حاج علی خان با میر غضب و چند نفر دیگر به حمام رفتند و حکم قتل امیر را به او عرضه داشتند. امیرکبیر گذشته فراش باشی را یادش آورد، ولی او اظهار داشت که معذور است و باید حکم را اجرا کند و به امیر پیشنهاد نمود تا خودش نحوه قتل را تعیین کند (11).
پس از پایان سخنان حاج علی خان، امیرکبیر به دلاک دستور داد تا رگ های دست او را بزند و دلاک چنین کرد. بعد حاج علی خان اشاره ای به میرغضب کرد تا ترتیب امیر را بدهد. میرغضب بر پشت امیر زد و او را به مین انداخت و با پارچه ای دهان او را بست و محکم فشار داد تا این که خفه شد و قاتلین به تهران بازگشتند و خبر قتل امیرکبیر را اعلام نمودند (12). با مرگ امیرکبیر، بسیاری از افراد نفس راحتی کشیدند و از آن به بعد خواب راحتی داشتند. یکی از این افراد میرزا آقاخان نوری بود. او در یکی از نامه های خود به ناصرالدین شاه چنین می نویسد:
« بحمدالله میرزا تقی خان غیر مرحوم به درک واصل شد. خدا جان این چاکر و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای بک کلمه دست خط مبارک سرکار اقدس شهریاری بنماید. این بنده میرزا تقی خان نیست که خود زور داشته باشد و هوایی. زور و تسلط چاکر، اعتبار شاه است (13)».
عزت الدوله همسر امیرکبیر با همکاری جمعی از مردم کاشان، جنازه امیر را با احترام تشییع و در امام زاده حبیب بن موسی کاشان، نزدیک آرامگاه شاه عباس اول به امانت گذاشتند و پس از مدتی آن را به کربلا منتقل و در آرامگاه اختصاصی به خاک سپردند (14). عزت الدوله و دو دخترش، بعد از مرگ امیرکبیر به تهران آمدند و ناصرالدین شاه مورد نفرت آن بود، اما بعدها ناصرالدین شاه به زور عزت الدوله را به ازدواج پسر میرزا آقاخان نوری درآورد (15) و بعد از عزل میرزا آقاخان از مقام صدارت، عزت الدوله هم از شوهرش طلاق گرفت.
سرنوشت اصلاحات بعد از امیرکبیر
میرزا آقاخان نوری که کم و بیش در صفحات گذشته مطالبی در رابطه با او بیان شد، کسی نبود که بتواند برنامه اصلاحات صدراعظم پیش از خود را ادامه دهد و به سرانجام مقصود برساند. صدارت برای او حکم جامه گشادی را داشت که برازنده تن او نبود. ناتوانی آقاخان در اداره حکومت، از همان اوایل کار صدارتش مشخص شد. نظم امیرخانی مخدوش گردید و ناصر الدین شاه علی رغم مشاهده اوضاع آشفته کشور، روز به روز احکام جدیدی برای آقاخان صادر می کرد و تا آن جا پیش رفت که به آقاخان گفت، اگر مهدعلیا و دیگر آشنایان و نزدیکانش مانع نظم حکومت باشند، آن ها را تبعید خواهد کرد.
بعد از امیرکبیر، روند اصلاحات که با زحمت زیاد پایه گذاری شده بود، مختل گردید. دوره کوتاه صدارت امیرکبیر را که «دوره طلایی ایران نو (16)» گفته اند، پس از وی آشفته و نابسامان شد. امیرکبیر با برخورداری از ایمان و اعتقاد بالا و انگیزه ای پرشور، دست به اصلاحات زد و کوشید تا حس همبستگی، تعان و همکاری و تثبیت ارزش ها در جامعه نهادینه شود. بعد از او، میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله طوری عمل کرد که آن مسائل جای خود را به ضد ارزش ها داد. به دلیل حاکم نبودن روح تعاون و همکاری و خود محوری و خودخواهی، شکاف عمیقی در ساختار حکومت ایجاد شد و بخشی نگری، جای فرابخشی نگریستن، و خودخواهی جای دیگرخواهی را گرفت و به مرور زمان ارزش های قبلی دگرگون گشت. شیل سفیر انگلیس در نامه ای به وزیر امور خارجه کشورش چنین نوشته است:
« به میرزا آقاخان نوری به صراحت گفتم، رسوایی او در رشوه خواری و این که هر کس پول بیشتر بدهد، منصب را به او واگذار می کند، مایه سلب اعتماد شاه به وی گشته و ایرادهایی که دشمنان بر او می گیرند از همین رهگذر است. او مراتب دزدی خود را انکار کرد و گفت عوض این سرزنش ها باید به او آفرین گویند. زیرا او باعث حسن روابط ایران با انگلیس و روس و عثمانی شده است (17).»
جملات فوق نشان می دهد که چه طور ممکن است در جامعه ای که صدراعظمش دزد و رشوه خوار است، سایر مقامات و مسؤولین و حکام را از دزدی و رشوه خواری منع کند؟ و آیا ممکن است وقتی صدراعظم، زمینه نفوذ بیگانگان در ارکان جامعه را فراهم می کند، مانع سلطه آن ها شد؟
بعد از امیرکبیر، برنامه اقدامات و اصلاحات وی در اثر سیاست های نابخردانه میرزا آقاخان نوری و سایر عوامل دولتی، به شرح زیر دست خوش نابسامانی گردید:
1. میرزا آقاخان نوری، پست وزارت نظام را به برادرش میرزا فضل الله که در ظلم و ستم و اختلاس و دزدی شهره بود و در حقه بازی و نیرنگ، چیزی کم نداشت، واگذار کرد. او وضع نظام را که تازه با اقدامات امیرکبیر سازمان دهی شده بود، به هم ریخت و بنیه دفاعی ارتش را سست و بی انگیزه کرد و غرور ملی و حس میهن دوستی آنان را تقلیل داد یا بکلی از بین برد.
2. ناصرالدین شاه رجال درباری وابسته به خود را که در دوره امیرکبیر، به دلیل خیانت و ناتوانی اخراج شده بودند به دربار فراخواند و با حذف نیروهای موجود، آن ها را در پست های حساس منصوب کرد و کارهای بزرگ را به دست نادانان و نااهلان سپرد.
3. حقوق و مزایای درباریان را که امیرکبیر با توجه به نوع مسوولیت و میزان شایستگی و تعهد و توانایی آنان تنظیم کرده بود، نادیده گرفت و دوباره به روش گذشته برای آن ها حقوق و مستمری و پاداش و دیگر مزایا مقرر نمود.
4. آقاخان پست و منصب ها را بر اساس لیاقت افراد نمی داد. بلکه با توجه به نامه شیل که ذکر آن گذشت، هر کس چاپلوس تر و در تملق گویی موفق تر بود. و رشوه بیشتری می داد، پست و مقام بالاتری دریافت می کرد و در حقیقت میرزا آقاخان نوری، کارهای بزرگ را به دست انسان های کوچک سپرد و همین اشتباه، ایران را به خاک مذلت و نابودی کشاند.
5. بازدید از کار نیروهای ارتش و مراسم سان که باعث تقویت و آمادگی و افزایش بنیه دفاعی و رزمی سپاه بود، نادیده پنداشته شد و حتی میرزا آقاخان نوری به خاطر سردی هوا، ناصر الدین شاه را از حضور در مراسم سان منع می کرد.
6. پرداخت حقوق پرسنل نظامی که در زمان امیرکبیر به روز شده بود، بار دگر به تعویق افتاد و باعث نگرانی و کم کاری آن ها گردید.
7. با آغاز صدارت آقاخان، روس ها و انگلیس ها که در زمان امیرکبیر محدود شده بودند، فضای باز و بدون مانعی را مقابل خود احساس کردند و به تعدیات خود افزودند.
8. با عزل و قتل امیرکبیر، بار دیگر سلطه استعمار بر جای جای ایران سایه افکند و با تهدید استقلال و تمامیت ارضی، دوباره زنگ خطر سلطه بیگانگان به صدا درآمد و گرد و غبار ننگ و ذلت بر ایران نشست.
9. رجال درباری برای تأمین مخارج خوش گذرانی خود، علاوه بر رشوه خواری، بار سنگین مالیات را بر گرده طبقه ضعیف جامعه گذاشت و حاصل زحمات دهقانان رعیت مظلوم را به ناحق از آنها دریافت می کردند و هیأت حاکمه به قدری فاسد شد که هیچ کاری بدون رشوه و پیش کش و تعارفات و هدایا پیش نمی رفت و همان گونه که گفته شد، خود صدراعظم هم رشوه می گرفت (18).
10. برنامه های امیرکبیر برای پیشرفت صنعت و تجارت و کشاورزی و دانش و فرهنگ، کم رنگ شد و در بعضی موارد اصلاً پیگیری نگردید و وضع این برنامه ها به حالت قبل از صدارت امیرکبیر برگشت.
11. دستگاه قضایی، اقتدار و حاکمیت و استقلال خود را از دست داد و حاکمیت قضایی ایران زیر سؤال رفت.
12. سیاست خارجی ایران با چرخشی کامل، وضع را به زمان قبل از امیرکبیر کشاند. به عنوان نمونه، حدود 15 ماه بعد از مرگ امیر، انگلیسی ها با سادگی کامل توانستند، افغانستان را تجزیه کنند و دولت ایران رسماً متعهد شد که در امور هرات دخالت نکند و ناصرالدین شاه هم بر آن صحه گذاشت.
13. مریدان باب که در زمان امیرکبیر سرکوب شده بودند، دست به شورش زدند و در نیاوران به سوی ناصر الدین شاه تیراندازی کردند و باعث رعب و وحشت شاه و هیأت حاکمه و مردم شدند (19).
14. علی رغم تلاش های زیادی که برای حاکمیت ایران بر هرات انجام شده بود، میرزا آقاخان نوری پس از قتل امیرکبیر، قباله هرات را به انگلیسی ها داد و دور جدید جنگ های ایران و روس هم آغاز گشت(20).
ناصر الدین شاه بعد از قتل امیرکبیر
مرگ امیرکبیر برای جامعه ایران فاجعه بزرگی بود. ناصرالدین شاه پس از او موقعیت خود را از دست داد و اقتدارش متزلزل گردید، زیرا عظمت او به قدرت و اعتبار امیرکبیر بستگی داشت. امیر به عنوان مربی، او را در همه صحنه های زندگی و حکومت راهنمایی و هدایت می کرد و اگر روشن گری های امیرکبیر در همان زمان وجود نداشت، ناصر الدین شاه نمی توانست حکومت خود را تداوم بخشد.
ناصرالدین شاه در عزل امیرکبیر غفلت ورزیده و کار نسنجیده ای انجام داد و خودش نیز پشیمان شد، ولی متأسفانه دسیسه های دشمنان، به اندازه ای ظریف و حساب شده بود که پادشاه جوان را مبهوت خود می ساخت. ظرافت کاری عاملین اصلی عزل و قتل امیرکبیر همه فرصت ها را از پادشاه گرفت.
دکتر فریدون آدمیت می نویسد:
« ناصر الدین شاه پس از خلع امیرکبیر به یاد او می گرید و به او می نویسد، به خدا قسم، به خدا قسم، هر چه می نویسم حقیقت است و فوق العاده شما را دوست دارم، خدا مرا بکشد اگر بخواهم تا زنده ام از شما دست بردارم، یا این که بخواهم به قدر سر سوزنی از عزت شما کم کنم (21).»
ناتوانی ناصر الدین شاه در تصمیم گیری و ضعف اراده اش سبب شد که علی رغم علاقه ای که به امیرکبیر داشت او را عزل کند. خیلی جای تعجب است که پادشاهی با زیردست خود آن گونه سخن بگوید و برحسب آن چه گفته، آن قدر به کسی علاقه مند باشد و آن وقت حرف های خود را در مقام یک پادشاه، نادیده بگیرد. البته این مسأله یکی از واقعیت های زندگی امیرکبیر و ناصر الدین شاه است که نه تنها در دوران صدارت امیر وجود داشته، بلکه قبل از صدارت نیز رابطه نزدیک و پدر و فرزندی بین آن دو حاکم بوده است، و ناصر الدین شاه همیشه احترام شایانی برای امیر قائل شده و همه جا او را ستوده و از او رضایت کامل داشته است.
بحران فکری، غلبه هواهای نفسانی، زمینه سازی فاسدان و مخالفان و موارد دیگر، ناصر الدین شاه مذبذب (22) کرده بود و استقلال رأی نداشت.
آخرین کسی که با او سخن می گفت، حرفش مورد قبول وی قرار می گرفت. یعنی اگر در طول روز ده نفر هم با او مذاکره داشتند، سخن نفر دهم، حتی اگر خطا بود، بهتر مورد قبول واقع می شد. گفته اند ناصر الدین شاه پس از پی بردن به عمق فاجعه قتل امیرکبیر که با دست خودش صورت گرفت، مصمم گردید، در ماتم از دست دادن صدراعظمش، هر ساله روز حادثه را با «روزه و عبادت(23)» بگذراند.
ناصر الدین شاه در یکی دیگر از نامه های خود به امیرکبیر، پرده از وضعیت روحی خود بر می دارد و می نویسد:
« جناب امیر نظام، به خدا قسم امروز خیلی شرمنده بودم که شما را ببینم، من چه کنم. به خدا ای کاش هرگز پادشاه نبودم و قدرت نداشتم که چنین کاری بکنم. به خدا قسم حالا که مشغول نوشتن این کاغذ هستم گریه می کنم. به خدا قلب من آرزوی شما را می کند، اگر باور می کنید و بی انصاف نیستید، من شما را دوست دارم.
بیگلربیگی آمده، و از حرف های او این طور فهمیدم که شما بیم دارید، این اوضاع به کجا خواهد انجامید؟ چه کسی می تواند یک لحظه حرفی علیه شما بزند، به خدا قسم اگر کسی، چه در حضور من و چه پیش اشخاص دیگر یک کلمه بی احترامی درباره شما بکند، پدر سوخته ام اگر او را جلو توپ نگذارم. به حق خدا نیتی جز این ندارم که من و شما یکی باشیم و با هم به کارها برسیم و به سر خودم اگر شما غمگین باشید. به خدا نمی توانم، تحمل غمگینی شما را بکنم. تا وقتی که شما هستید و من زنده ام از شما دست برنخواهم داشت.
آجودان باشی وزیر جنگ خواهد شد و تمام کسانی که شما آن ها را گماشته اید در مقامشان باقی خواهند ماند، حتی به قدرتشان نیز افزوده خواهد شد. وزیر نظام (24) به حکومت عراق خواهد رفت. چراغ علی خان در اصفهان می ماند، دیگران هم چنان باقی خواهند بود. می بینید تغییری داده نشده است به خدا قسم می خورم. امور نظام را به عهده شما واگذار کردم که با جدیت به آن رسیدگی کنید. اگر نکنید، خدا و پیغمبر خدا جزای شما را بدهد. برای ابراز لطف خود شمشیری مکلّل (25) به الماس گران بها با حمایلی که به گردن خود می بندم، برای شما می فرستم، برای خاطر خدا آن ها را قبول کنید و فردا بیائید مرا ببینید. بنابر دستورها و اوامر شما، جیره و حقوق هنگ ها باید پرداخت شود. از اول نوشتم، در امور نظام به هیچ نحوی مداخله نخواهم کرد. عایدات دولتی نیز کمترین تغییری از میزانی که مقررات آن را خود شما تعیین نموده اید، نخواهد کرد (26)».
ناصر الدین شاه علی رغم این همه عجز و ناتوانی و پشیمانی و عذرخواهی رسمی از امیرکبیر، به هیچ یک از وعده ها و نظرات خود عمل نکرد و در کمترین فرصت تغییر عقیده داد و بینش او در برابر سخنان سحرآمیز و بی اساس مخالفان امیر، سمت و سوی دیگری یافت و یکی از بزرگترین جنایت های تاریخ ایران را در حق مردم و مملکت روا داشت و جهان و جهانیان را به شگفتی وتعجب و حیرت کشاند.
 

 

منبع: رمضانی، عباس؛ (1385)، امیرکبیر، تهران: انتشارات ترفند، چاپ پنجم1387.
------------------------------------------------
پی نوشت :
7. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 703.
8. میرزا محمد علی خان.
9. تاریخ روابط خارجی ایران دوران ناصر الدین شاه و مظفرالدین شاه، علی اکبر ولایتی، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ص 13.
10. داستان هایی از زندگی امیرکبیر، محمود حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 180.
11. گنجینه ایران « آثار تاریخ شهرستان های کاشان و نطنز» ج1، حسن نراقی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ص 323.
12. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 729.
13. زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، حسین مکی، انتشارات ایران، به نقل از «صفحه 185 داستان هایی از زندگی امیرکبیر.»
14. گنجینه ایران « آثار تاریخ شهرستان های کاشان و نطنز» ج1، حسن نراقی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ص 329.
15. پسر میرزا آقاخان نوری، کاظم خان نام داشت.
16. تاریخ ایران، رابرت گرانت واتسون، انتشارات امیرکبیر، ص 377.
17. داستان هایی از زندگی امیرکبیر، محمود حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 190.
18. امیرکبیر یا قهرمان ملی مبارزه با استعمار، اکبر هاشمی رفسنجانی، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 364 و 366.
19. سیاست گران دوره قاجاریه، خان ملک ساسانی، انتشارات هدایت و بابک، ص 48.
20. همان.
21.امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 694.
22. استقلال رأی او را گرفته بود، خنثی.
23. تاریخ ایران، رابرت گرانت واتسون، ترجمه «ع» وحید مازندرانی، انتشارات امیرکبیر، ص 377» در صفحه 694 کتاب امیرکبیر و ایران هم آمده است».
24. برادر امیرکبیر به نام میرزا حسن خان که امیر او را به وزارت آذربایجان منصوب کرده بود.
25. آراسته به جواهر، مرصع.
26. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 696.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.