طلبگی‌های با برکت؛

ماجرای لقمه نانی که نصیبم نشد

تاریخ انتشار:
استاد حوزه علمیه گفت: گلایه‎ام به امیر‎المومنین(ع) این بود که من 3 روز است که گرسنه‎ام، لقمه نانی پیدا کردم و آن را هم جوان عربی خورد، بعد هم گریه‎ام گرفت.
نجف
به گزارش بلاغ به نقل از رسا، در گفت‌وگویی از خاطراتی استاد حجت الاسلام «محمد امینی گلستانی» از پیشکسوتان حوزه چنین می خوانیم. این استاد حوزه،  60 سال پیش برای تحصیل علوم دینی وارد شهر مقدس قم شد. وی متولد 16 بهمن ماه 1317 در روستای «گلستان» از توابع شهرستان «نیر» استان اردبیل است. 3 دختر و 3 پسر دارد که البته یکی از پسرهایش سال جاری از دنیا رفت.
 

57 نوه و نتیجه دارد و با همسرش که بیمار است تنها زندگی می‎کند و بیشتر مراقب ایشان است. گلستانی این را هم امتحانی از جانب خداوند متعال در اواخر عمرش می‎داند. وی خاطرات زیادی از 6 دهه تحصیل و زندگی در قم و نجف اشراف دارد که برش‎هایی از گفت و گوی این عالم وارسته در ادامه می‎خوانید:

 
سختی های دوران تحصیل در قم
 
کار پدر بنده پرورش زنبور عسل بود و در آمد محدودی داشت و نمی‎توانست از من حمایت مالی کند بنابراین سختی تحصیل ما در نجف و قم طاقت فرسا بود.
 
در همین قم بنده حدود 2 سال و نیم خیلی سختی‎ها کشیدم. تا جایی که یک روز خواستم ترک تحصیل کنم و به زادگاهم برگردم. پیرمردی کتابفروش اهل تبریز که در ورودی حرم مطهر به مدرسه فیضیه کتاب می‎فروخت متوجه شد می‎خواهم ترک تحصیل کنم. با من صحبت کرد. گفتم درآمد من فقط 10 تومان شهریه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی است. ایشان گفت چقدر خرج شماست؟ من فقط پول نان خود را گفتم که حدود 7 ریال بود.
 
ایشان هر 2 روز 15 ریال به من می‎داد و نمی‎گذاشت برگردم. اما روزهایی که حتی نیاز به استحمام داشتم، هزینه حمام نداشتم. با سختی‎ها کنار آمدم، سوختم و ساختیم و خواندیم و نوشتیم و بالاخره گذارندیم ولی از همه بدتر چیزی که ما را رنج می‎داد و زجرکش می‎کرد این بود که از هر جا که می‎گذشتیم، می‎گفتند: اینها مفت خور و مرتجع و ... هستند!
تنها پشتوانه تحمل این مشقات و مایه دل گرمی ما، وجود حضرت امام زمان ( عج) و قبر منور کریم اهل بیت حضرت معصومه علیها السلام بود.
 
یک لقمه نانی که نصیبم نشد
 
نجف رفتن بنده به اعجاز حضرت علی(ع) بود. به یاد دارم زمانی گرسنگی به من فشار زیادی آورد بود. کتاب «حیات القلوب» با جلد چرمی داشتم که آن را باز کردم تا مطالعه کنم و گرسنگی فراموش شود. کتاب را باز کردم دیدم یک چهارم «مهرنان» که در آن زمان به هر «مهری» چهار نان می دادند در لای کتب هست.
 
با این که سهم امام نمی خوردم و با مزد صحافی در نجف زندگی می کردم، تا این مهر را دیدم گفتم خدایا با این که عهد کرده‎ام سهم امام نخوردم اما الان مجبورم. یک نانوایی نزدیک دفتر آیت الله العظمی حکیم بود و مهر را به او دادم. تعجب کرد چون من تا به حال از آن مهرها استفاده نکرده بودم.
 
یک نان به من داد و من یک ریال سبزی قرض کردم و شستم و با عجله لقمه نانی را بریدم خواستم بخورم که در اتاق من از زدند. گفتم تفضل! دیدم عرب سیاه چهره و لاغر و سبز چشمی وارد شد و به زبان عربی گفت: من گرسنه هستم، دارم از گرسنگی می‎میرم به من کمک کن.
 
من آن لقمه نانی را که بعد از 3 روز پیدا کرده بودم به او دادم گفتم نزد من غیر از این چیزی نیست بفرمایید بخورید. او هم آمد و آن نان را یکی دو لقمه کرد و خورد. من سرم را به دیوار گذاشتم به خود گفتم نزد مولا امیر‎المومنین (ع) بروم.
 
گلایه‎هایم در حرم مولا
 
به حرم مولا مشرف شدم و خیلی جسورانه به حضرت عرض کردم یا امیر‎المومنین (ع) من را آورده‎اید اینجا که از گرسنگی بمیریم؟‌ من الان 3 روز است که گرسنه‎ام، لقمه نانی پیدا کردم و آن را هم جوان عربی خورد، بعد هم گریه‎ام گرفت.
 
به منزل که برگشتم نیم ساعت طول نکشید دوباره در حجره را زدند. خیال کردم دوباره عربی است، گفتم تفضل. در را که باز کردم دیدم آقای محترمی در لباس روحانیت است، اجازه خواست. گفتم بفرمایید وارد شد و نشست. دستش را داخل جیبش برد و مبلغی را روی میز مطالعه من گذاشت. گفت این را آقای شیخ نصرالله خلخالی که در آن زمان نماینده آیت الله العظمی بروجردی در نجف و تاجر بازار بود برای تو فرستاده است. فرمود که دیگر نرو از امیرالمومنین (ع) گلایه کن.
 
این در حالی بود که مراجعه من به حرم ساعت 3 بعد از ظهر بود وخلوت بود وخصوصی گریه کردم و کسی متوجه من نبود! حالا ببینید آن مرد با حضرت چه ارتباطی داشت. گفت این را خرج کنید و از امیر‎المومنین گلایه نکیند. به پول آن زمان 500 تومان پول زیادی بود، من هم این مقام را از آن بزرگوار دیدم.
 
این پول شما را کفایت می‎کند
 
روزی هم که نیاز داشتم به ایران برگردم، کرایه راه نداشتم به محضر مرحوم آیت الله خلخالی رسیدم. مراجعه کننده زیادی داشت. منزل ایشان دارای تالار بزرگی بود، با این حال داخل اتاق جای نشستن نبود. فقط به احترام ایشان چپ و راستشان نیم متر فاصله و من طرف چپ ایشان نشستم. همه تعجب کردند این جوان چرا آنجا نشست، چون نوعی بی احترامی به ایشان تلقی می‎کردند.
 
وقتی نشستم بدون این که حرفی بزنم که برای چه آمده‎ام ایشان فوراً دست چپ خود را از آستین به آستین دست بنده وارد کرد و پولی داد و فرمود: این پول تا رسیدن به روستایتان کفایت می‎کند، بدون این که اظهار نیازی کنم، بلند شدم و آن پول آخرین ریالش در رسیدن به گلستان تمام شد.
 
شفای جوان مریض در نجف
 
یادم می‎آید زمانی که حدود 24 سال سن داشتم یک روز به حرم مطهر، حضرت علی (ع) ٱمدم. دیدم یک نفر در طرف قبله ضریح مطهر جوانی را دخیل بسته است. سرش را روی پای خودش گذاشته و جلوی ضریح دراز کشیده و در حالی که دستش به پیشانی اشت بود گریه می‎کرد. البته آنجا را بعدها به خانم‎ها اختصاص دادند. میان ضریح مقدس و دیوار قبله 6 متر فاصله داشت.
 
پرسیدم جریان چیست؟ گفتند: این جوان هجده ساله است و پسرش سکته کرده و به کما رفته است. مثل تکه ای گوشت شده بود. فقط نفس می‎کشید و قدرت حرکت نداشت. آن زمان برای معالجه به لندن و جاهای دیگر مراجعه کرده بودند اما نتواسته بودند کاری انجام دهند و به پدر گفته بودند این بچه خوب شدنی نیست، خادمی برای او بگیر تا او را تر و خشک کند تا زمانی که از دنیا برود. او هم همین کار را می‎کند.
 
یک روز موقع ناهار گویا پیرمردی که خدمتکار آنها بودند به او می‎گوید این جوان را نزد هر پزشکی بردید و نتیجه‎ای نگرفتید. همه صاحبان امراض لاعلاج را به کشور ما عراق می‎آورند و به عتبات مقدسه می‎برند، شما هم پسرت را نزد امام علی (ع) ببر و دخیل ببند. برای همین آن جوان رابه حرم امیر‎المومنین (ع) آورده بودند.
 

2 روز بود که آنجا بود. من زیارتنامه خواندم و در رکعت اول نماز زیارت بودم که دیدم زنان حرم به هلهله عربی خودشان سرو صدا می‎کنند و صلوات می‎فرستند. متوجه شدم آن جوان بلند شده و دور ضریح امیر‎المومنین (ع)می‎چرخد و پدرش هم همراه اور می‎چرخد. من سریع نماز را خواندم اما او را از صحن خارج کرده بودند. سوال کردم چه شد؟ مردم گفتند: مشغول زیارت بودیم که دیدیم آن جوان همان طور که خوابیده بود و سرش روی پای پدرش بود، بلند شد و حرکت کرد. مردم لباس‎های او را برای تبرک تکه تکه کردند.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.