پای «حاج صادق خان» به بازار کتاب رسید/ قلب تپنده صنف تعمیرگاهداران در جنگ
به گزارش بلاغ به نقل از فارس، این کتاب به خاطراتی از حاج محمدصادق صباغچی از نگاه دیگران، مربوط میشود.
این کتاب و نمونههای دیگری از آن، تنها بخشی از خاطرات، زندگینامه و یاد مردان ایثارگر و جهادگر اصنافی است که همیشه سنگر تدارکات انقلاب اسلامی را آماده و مهیا برای خدمت خالصانه نگه داشتهاند.
کتاب «حاج صادق خان» همانند کتاب «عباس دست طلا» خاطراتی از ایثارگران اصناف است که با یاری رساندن ستاد کنگره بزرگداشت 4 هزار شهید آماد و پشتیبانی سپاه، به چاپ رسیده است.
* قلب و موتور تپنده صنف تعمیرگاهداران توی بحث دفاع از مملکت بود
در بخشی از کتاب «حاج صادق خان» درباره «مثل شاسی محکم و عین یک دی 8 قوی»، میخوانیم: ولی آنچه حاجصادق صباغچی را کمی از دیگران متمایز می کرد، این بود که کارش را خیلی بلد بود. صباغچی قلب و موتور تپنده صنف تعمیرگاهداران توی بحث دفاع از مملکت بود.
خیلی از تعمیرگاهدارها پشت سر او راهشان به جبهه باز شد؛ اما با این حال کمتر کسی به اندازه حاجی صباغچی پشت رزمندهها ایستاد و به جبهه کمک کرد.
و تا آنجایی که من آگاهی دارم، توی زندگی شخصیام هم انسانی با اراده و معتقد بود. یادم هست یکبار صدنفر از دوستان را برای افطاری به جایی دعوت کرده بود، اما تنها ده _ پانزده نفر توی مجلس و سر سفره حاضر شدند! من که متوجه شدم، پیش خودم گفتم الان است که حاجی صباغچی بریزد به هم. من که اگر بودم، در جا حالم گرفته میشد. تعارف نداریم که. آدم کلی تدارک میبیند، حرص و جوش غذا و آبرو و پولش را میخورد و بعد میبیند که خیلیها به آدم محل نگذاشتند و افتخار ندادهاند!
ولی حاجی از این برخورد دوستان عصبانی نشد؛ یا اینکه مردانه بگویم، رفتار خشنی از خودش نشان نداد. رفتم نزدیکش تا باهاش صحبت کنم و کمی از دست غایبان بنالم؛ اما دیدم که گلویی صاف کرد و با خنده گفت: «فلانی! این غذا قسمتهای آدمهای دیگری بود!»
صاف و پوستکنده گفت که غذا را برمیدارد و میبرد و دانه به دانه میان یک عده آدم روزهدار دیگر تقسیم میکند. حرف و بحث دیگری نکرد. اصلاً وقت خودش را پای بحث و حرف تلف نمیکرد. اهل عمل بود. میدانست که سر کاری، با غصه خوردن و از دور نگاه کردن به اوضاع، چیزی عایدش نخواهد شد.
هر وقت خلافی میدید، قیافهاش چنان گنهکارانه میشد که انگاری این خودش باشد که فلان خطا ازش سر زده! میرفت توی هم. حال غریبی بهش دست میداد. میگفتم که حاجی! یکی دیگر پا کج گذاشته، چرا تو رفتی توی لب! میگفت که انقلاب برای همه است، ما برای همدیگر هستیم، پس چرا یکی از ما باید به این چیزها فکر کند که حسابش از بقیه سواست!
دلش میشکست، بلکه چشمهایش هم نمناک میشد. با لحن تندی میگفت که میروم و با آن دوست یا همکار خطاکار صحبت میکنم. آن وقت بود که میدیدم منصرف کردنش دیگر هیچ فایدهای ندارد؛ چون تصمیمی نمیگرفت و حرفی نمیزند که بتواند به انجامش برساند؛ حالا یا میرفت و پیروز برمیگشت و یا حجت را به آن شخص تمام میکرد. بلکه به طرف میگفت: «قرار بود ما با هم این بار را برای مردم برداریم، نه اینکه پشت هم را خالی کنیم!»
روز تشییع و خاکسپاری نخستین شهیدش، نه دست پاچه بود و نه شلخته. تو بگو اصلاً بچهای هم نداشته که از دست داده باشد. من که میدانستم چند سال چشم راه به دنیا آمدن این بچه به عنوان فرزند اولش بوده، خیلی از توی دل جوش میزدم. سر آخر دیدم رفت توی قبر و خودش کارهای دفن را به انجام رساند!
عین دانشآموزی که از نمره بیست امتحان خودش خاطر جمع باشد و احساس سربلندی کند!
* از تعمیرگاهش هم به عنوان دفتر پشتیبانی جنگ و اعزام مکانیکها استفاده میکرد
در بخشی از این کتاب به خاطرات امام جماعت مسجد خاتمالاوصیاء از مرحوم «محمدصادق صباغچی» میپردازیم: در سال 1355 بود که یک روز جوانی بینشانه و گمنام، آمد سراغم و گفت: «حاجآقا مقدسی! پدرم به رحمت خدا رفته. از شما میخواهم که به مجلس ختمش آمده و منبر بروی.» گفتم که باشد. دیدم از گرد راه رسید، خودش را محمدصادق صباغچی معرفی کرد.
این شد نخستین دیدار من با او.
و شد آغاز یک دوستی دیرینه، عمیق و جانانه؛ تا جایی که حاجآقا صباغچی توی کار مسجد و حوزه و حسینیه به ما بسیار کمک کرد؛ حتی با وجودی که دو پسرش، دو جگر گوشه، شهیده شده بودند، کمر خم نکرد.
مردانه پای کار ثواب و حسنه ایستاد. همه وجودش سرشار بود از ایمان به خدا و اخلاص در عمل. همین ویژگی هم باعث سربلندی یک انسان در دنیا و آخرت میشود. کار خیر، زندگی آدم را پررنگ و پربرکت میکند و من مطمئن هستم که اگر حاجی صباغچی میتوانست فرزند دیگری را هم در راه اسلام و قرآن تقدیم انقلاب کند، از این کار دریغ نمیورزید، حتی خودش هم جان بر کف بود.
توی دوران جنگ، شبهایی که به مسجد میآمد، همه فکر و ذکرش این بود که کار فلان تعمیرگاه برای ارسال لوازم و اعزام فلان مکانیک به جبهه چه شد؟ آن خانواده شهید احوالش چطور است؟ آیا به این خانواده اسیر کسی سر زده است یا نه؟! بعد، شده تنهایی یا به همراه امناء مسجد و معتمدین، بلند میشدیم و میرفتیم تا به خانوادههای جانباز و شهید سرکشی کنیم، نه کسی بهش سپرده بود و نه کسی ازش خواسته بود.
فشار هیچ نهاد و شخصی پشت آقای صباغچی نبود تا احوالپرس خانوادههای اسیر و شهید و جانباز بشود و یا از مستمندان دستگیری کند. تنها با خدا خودش را طرف میدید و از او حساب میبرد. خدا ترس بود. و با وجدان. طلسم خیلی از کارهای خیر به دست این بنده خدا شکسته میشد.
از تعمیرگاهش هم به عنوان دفتر پشتیبانی جنگ و اعزام مکانیکها استفاده میکرد. خودش البته توی صف مقدم رفتن به جبهه بود. اهل مذهب و سیاست هم بود. بحث سیاسی که پیش میآمد، درستترین تحلیلها را ارائه میداد. من نمیدانم این همه بینش را از کجا آورده بود، ولی خدا خیرش بدهد، اوضاع را خوب سبک _ سنگین میکرد.
بر اساس این گزارش، نشر «پلاک هشت» کتاب «حاج صادق خان» تألیف «فریدالدین آزادی» را در 103 صفحه و با قیمت 7000 تومان منتشر کرده است که علاقهمندان برای تهیه آن میتوانند با شماره همراه 09125543504 تماس حاصل کنند.
افزودن دیدگاه جدید