چند داستان از زندگی امام هفتم

تاریخ انتشار:
امام کاظم (ع) فرمودند: بلا و گرفتارى بر مؤمنى وارد نمى شود مگر آنکه خداوند عزوجل بر او الهام مى فرستد که به درگاه باری تعالى دعا نماید و آن بلا سریع بر طرف خواهد شد...
چند داستان از زندگی امام هفتم

پایگاه اطلاع رسانی بلاغچند داستان از زندگی امام هفتم

روزی جمعی از اصحاب حضرت ابالحسن الرضا (ع) به همراه یونس بن عبدالرّحمان  که از اصحاب خاص  امام کاظم(ع) و امام رضا (ع) بود  در خدمت ایشان بودند که چند نفر از اهالی بصره اجازه ورود خواستن

امام(ع)  به علم غیب از ماجرایی که می‌خواهد اتّفاق بیفتد  به یونس اشاره فرمودند كه به داخل اتاق برود، پرده را بیاندازد و حركتی نكند تا هنگامی كه خود به وی اجازه دهند.

پس اهالی بصره بر حضرت وارد شدند و درباره  عقائد و افکار ولایی  یونس، سخنان بدی بر زبان رانده و بسیار از او  بدگویی كردند و در این حال، امام رضا(ع) سر مبارک خود را پائین انداخته بودند و هیچ سخنی نفرمودند تا اینکه آنها برخاسته و ضمن خداحافظی از نزد ایشان خارج شدند.
سپس حضرت اجازه فرمودند تا یونس از اتاق بیرون آید.  یونس با حالی غمگین و چشمانی گریان وارد شد و به حضرت عرض کرد فدایت شوم یابن رسول الله  من از  ولایت شما اهل بیت دفاع می‌كنم و این است حال من نزد کسانی که با آنان معاشرت دارم. حضرت به او فرمودند : ای یونس  وقتی که امامِ تو، از تو راضی و خشنود باشد، مردم هر چه می‌خواهند بگویند  اما همیشه سعی کن با مردم به اندازه‌ی فهم و درکشان سخن بگویی و در زمینه‌هایی كه بالاتر از درک و استعداد آنهاست، ایشان را به حال خود واگذار  که در غیر اینصورت  از دید آنان و بخاطر نداشتن معرفت به مقام و جایگاه امام  گویا تو خواسته‌ای بر خداوندِ صاحب عرش، دروغ ببندی!

ای یونس  هنگامی که تو دُرّ گرانبهایی در دست داری و مردم بگویند که کلوخی در دست توست و یا اینکه کلوخی در دست تو باشد و مردم بگویند چه درّ گرانبهایی داری، چنین گفتاری چه نفع و ضرری برای تو خواهد داشت؟ این است ماجرای تو ای یونس  اگر در راه صحیح  و خدمت به دین  قدم برمی‌داری و امامت نیز ازعملکرد تو راضی است، حرفهای مردم به تو ضرری نخواهد رساند. (رجال کَشّی/ج۲/ص۷۸۱) -  (بحار/ج۲/ص۶۵ )

امام کاظم (ع) فرمودند:   بلا و گرفتارى بر مؤمنى وارد نمى شود مگر آنکه خداوند عزوجل بر او الهام مى فرستد که به درگاه باری تعالى دعا نماید و آن بلا سریع بر طرف خواهد شد  ولی چنانچه از دعا خوددارى نماید، آن بلا و گرفتارى طولانى می گردد. پس هر‌گاه فتنه و بلائى بر شما وارد شود، به درگاه خداوند مهربان دعا و زارى  نمائید. (کافی/ج۲/ص۴۷۱)

حضور امام زمانِ هر زمانی در مراسم تشییع جنازه شیعیان آن زمان  

قَالَ سیدنا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ الکاظم(ع) {إِنِّي وَ مَنْ يَجْرِي مَجْرَايَ مِنَ الْأَئِمَّةِ  صلوات الله علیهم  لَا بُدَّ لَنَا مِنْ حُضُورِ جَنَائِزِكُمْ فِي أَيِّ بَلَدٍ كُنْتُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ فِي أَنْفُسِكُمْ} حضرت آقا امام کاظم (ع) بر من و سایر امامان در هر زمان لازم است که بر جنازه ی شما در هر جا که باشید حاضر شویم   پس در جان های خویش تقوای خداوند پیشه کنید (مناقب ابن شهر آشوب)    

آیا در صدر مجلس نشاندن سادات منبع روائی دارد ؟

روي عن الفضل بن يونس قال إني في منزلي يوما فدخل علي الخادم فقال إن بالباب رجلا يكني أبا الحسن يسمي موسي بن جعفر ع فقلت ياغلام إن كان ألذي أتوهم فأنت حر لوجه الله قال فبادرت إليه فإذا أنا به ع فقلت انزل ياسيدي فنزل ودخل المجلس فذهبت لأرفعه في صدر البيت فقال لي يافضل صاحب المنزل أحق بصدر البيت إلا أن يكون في القوم رجل يكون من بني هاشم فقلت فأنت إذاجعلت فداك} ازفضل بن يونس روایت شده که گوید:  روزی من در منزل خود بودم که خادم بر من وارد شد و گفت مردی با نام موسی بن جعفر و با کنیه أبا الحسن دم درب خانه است  پس من به غلام گفتم  ای غلام اگر او همان کسی باشد که من تصور میکنم تو در راه خدا آزاد هستی. گوید من به سوی او شتاب کردم ناگهان دیدم امام کاظم (ع) است  پس گفتم ای آقای من فرود آئید پس پایین آمدند و به مجلس وارد شدند
پس من آمدم که او را به صدر مجلس بالا ببرم، ایشان به من فرمودند  ای فضل صاحب منزل، به صدر و بالای مجلس سزاوارتر است مگر اینکه در بین اهل مجلس مردی از بنی هاشم باشد، پس من گفتم دراین صورت آن شخص سزاوار به صدر مجلس شما هستید فدایت شوم (مکارم الاخلاق/ص١۶۵)

پیرامون شهادت جانسوزامام  کاظم(ع)

1-  شکنجه روحیِ امام کاظم (ع)

وقتی آن امام مظلوم را نزد هارون لعین بردند، ناسزای بسیار به آن جناب گفت و امر کرد که آن جناب را اسیر گردانیدند و دو محمل ترتیب داد برای آنکه ندانند که آن جناب را بکدام ناحیه می‌برند، یکی را بسوی بصره فرستاد و دیگری را به جانب بغداد؛ حضرت در آن محملی بود که به جانب بصره فرستاد و حسّان سروری را همراه آن جناب کرد که آن جناب را در بصره به عیسی بن جعفر منصور که برادرزاده آن لعین بود تسلیم نماید. در روز هفتم ماه ذیحجّه آن جناب را داخل بصره کردند، در روز روشن و آشکارا آن جناب را تسلیم عیسی کردند، عیسی آن جناب را در یکی از حجره‌های خانه خود که نزدیک به دیوان خانه او بود محبوس گردانید، مشغول فرح و سرور عید گردید، روزی دو مرتبه در آن حجره را می‌گشود، یک نوبت برای آنکه بیرون آید و وضو بسازد، نوبت دیگر برای آنکه طعام از برای آن جناب ببرند.
 محمّد بن سلیمان گفت  یکی از کاتبان عیسی بمن می‌گفت  این مرد بزرگوار در آن ایّام عید چیزی چند شنید از لهو و لعب و ساز و خوانندگی و با زندگی و انواع فواحش که گمان ندارم هرگز به خاطر شریفش آنها خطور کرده باشد، یک سال آن حضرت نزد آن لعین محبوس بود.
(جلاء العیون/علامه مجلسی رحمه‌الله)

نماز امام کاظم(ع)  را شکستند و او را دشنام دادند  

لَمَّا قَبَضَ الرَّشِيدُ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ(ع)    {قُبِضَ عَلَيْهِ وَ هُوَ عِنْدَ رَأْسِ النَّبِيِّ(ص) قَائِماً يُصَلِّي فَقُطِعَ عَلَيْهِ صَلَاتُهُ وَ حُمِلَ وَ هُوَ يَبْكِي وَ يَقُولُ أَشْكُو إِلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَلْقَى وَ أَقْبَلَ النَّاسُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ يَبْكُونَ وَ يَصِيحُونَ فَلَمَّا حُمِلَ إِلَى بَيْنِ يَدَي‏ الرَّشِيدِ شَتَمَهُ وَ جَفَاهُ}چون هارون لعین موسى بن جعفر(ع) را بالاى سر پيغمبر(ص) در حالتى كه ايستاده به نماز مشغول بود؛ گرفت نماز حضرت را قطع نمودند و او را حمل كردند و آن بزرگوار گريه ميكرد و عرض مي كرد: يا رسول اللَّه شكايت ميكنم به سوى تو از اين بليه كه در آن واقع شده ام و مردم از هر طرف رو كرده گريه می كردند و ضجه و صيحه آنها بلند شد پس چون آن حضرت را پيش روى هارون ملعون آوردند دشنام داد و به آن جناب جفا كرد(عيون أخبار الرضا)

امام کاظم (ع) مثل حضرت عیسی مرده زنده کرد  

عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ مَرَّ الْعَبْدُ الصَّالِحُ (ع) بِامْرَأَةٍ بِمِنًى وَ هِيَ تَبْكِي وَ صِبْيَانُهَا حَوْلَهَا يَبْكُونَ وَ قَدْ مَاتَتْ بَقَرَةٌ لَهَا فَدَنَا مِنْهَا ثُمَّ قَالَ لَهَا مَا يُبْكِيكِ يَا أَمَةَ اللَّهِ قَالَتْ يَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّ لِي صِبْيَاناً أَيْتَاماً فَكَانَتْ لِي بَقَرَةٌ مَعِيشَتِي‏ وَ مَعِيشَةُ صِبْيَانِي كَانَ مِنْهَا فَقَدْ مَاتَتْ وَ بَقِيتُ مُنْقَطِعَةً بِي وَ بِوُلْدِي وَ لَا حِيلَةَ لَنَا فَقَالَ لَهَا يَا أَمَةَ اللَّهِ هَلْ لَكِ أَنْ أُحْيِيَهَا لَكِ قَالَتْ فَأُلْهِمَتْ أَنْ قَالَتْ نَعَمْ يَا عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَتَنَحَّى نَاحِيَةً فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ يمينة  يَمْنَةً  وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ قَامَ فَمَرَّ بِالْبَقَرَةِ فَنَخَسَهَا نَخْساً أَوْ ضَرَبَهَا بِرِجْلِهِ فَاسْتَوَتْ عَلَى الْأَرْضِ قَائِمَةً فَلَمَّا نَظَرْتِ الْمَرْأَةُ إِلَى الْبَقَرَةِ قَدْ قَامَتْ صَاحَتْ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ قَالَ فَخَالَطَ النَّاسَ وَ صَارَ بَيْنَهُمْ وَ مَضَى بَيْنَهُمْ(ص) وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ}
علی بن مغیره گوید جناب عبد صالح(ع) لقب امام کاظم (ع) است  از کنار زنی در منا عبور کرد که داشت گریه میکرد؛ بچه هایش هم اشک می ریختند و اطراف گاو مرده ای ایستاده بودند حضرت نزدیک رفت و فرمود:  ای کنیز خدا چرا گریه می کنی؟
عرض کرد چند بچه یتیم دارم که گذران ما از شیر همین گاو بود  اکنون مرده است من و بچه هایم بیچاره شده ایم حضرت فرمود: دوست داری گاوت را برایت زنده کنم؟ عرض کرد: آری امام تشریف برد و در گوشه ای دو رکعت نماز خواند و دست راست خود را به دعا بلند نموده و دیدم لبهای حضرت حرکت می کند؛ سپس از جای حرکت نمود و کنار گاو ایستاده و با پای خود به آن گاو ضربه ای کوچک زد و گاو از جای خود  برخاست و ایستاد همین که زن دید گاوش زنده شده فریاد زد  به خدای کعبه عیسی بن مریم اینجاست راوی گوید   امام حرکت کرد و به میان جمعیت رفته و خود را پنهان نمود که درود خدا بر او و آباء طاهرینش باد

(بصائر الدرجات)- (كافي/ج1/ص483)-    (ثاقب في المناقب/ص431)-(دعوات/راوندي/ص69)-(مناقب آل أبي طالب/ابن شهرآشوب /ج4/ص309)  

 (مدينة المعاجز/ج6/ص288) ‏-( بحار/ج/48/ص55)

نگاهی به جایگاه علمی امام كاظم(ع)

دانش امام در كودكی
1- (نشان خردورزی)

صفوان جمّال  از جمله اصحاب و یاران امام كاظم(ع) كه به شغل شتربانی مشغول بود، هر از چند گاهی، برای كسب فیض و بهره مندی از بیكران دانش ائمه (ع) نزد ایشان شرفیاب می‌شد  
صفوان می‌گوید  روزی نزد امام صادق (ع) رفته تا در مورد پاره‌ای از مسائل و موضوعات از جمله موضوع امامت از ایشان پرسشی نمایم
تا بدانم پس از امام صادق (ع) پیشوا و مقتدای شیعیان چه كسی خواهد بود؟
از امام پرسیدم:    پس از شما  عهده دار امر امامت چه كسی خواهد بود؟  
امام در پاسخ فرمود از جمله نشانه‌های فردی كه پیشوا و امام مسلمانان می‌شود، این است كه به سرگرمی نمی‌پردازد و دل مشغول بازیچه نمی‌شود و از كارهای بیهوده پرهیز می‌نماید  
در همین حین فرزند او  موسی بن جعفر(ع) وارد خانه شد، در حالی كه همراه خود بزغاله‌ای داشت  من به او نگریستم و تعجب كردم كه چگونه این رفتار او با سخن امام صادق (ع)سازگاری می‌یابد كمی دقت كردم دیدم او به بزغاله می‌فرماید  : در برابر پروردگار خود فروتن باش!   
از دانایی و بینش او شگفت زده شدم
 امام صادق (ع) او را در آغوش كشید و فرمود پدر و مادرم به فدایت كه به سرگرمی و بیهودگی نمی‌پردازی  

 2- كودكی دانشمند

ابو حنیفه    آهنگ سفر حج نمود و پس از پایان حج برای دیدار با امام صادق (ع) و به جهت برخی مذاكرات علمی عازم مدینه شد
چون به مدینه رسید، به منزل امام(ع)  رفت و در سرسرای خانه اندكی درنگ نمود تا امام او را به حضور بپذیرد
ابوحنیفه روی سكوی دهلیز خانه امام (ع) نشست  در همین حین كودكی را دید  
ابوحنیفه از او پرسید:  در شهر شما اگر كسی غریب باشد و نیاز به قضای حاجت داشته باشد، كجا می‌رود؟  
كودك، بسیار دقیق و کامل و جامع و عالمانه پاسخ داد
1- از دید مردم دور می‌شود
2- و از تخلّی در آبهای روان، نهرها، زیر درختان میوه، در حریم منازل شخصی، حریم راه‌ها و مساجد دوری می‌كند  
3- در هنگام تخلّی نباید رو یا پشت به قبله باشد
4- و مراقب باشد كه لباس او نجس نگردد
5- بعداز تخلی استراء کرده و خود را درست  شستشو  و تطهیر نماید
و  ابوحنیفه از پاسخ جامع و كامل كودك یكه خورد و با شگفتی از او پرسیدذ نامت چیست؟
 كودك پاسخ داد:  من موسی بن جعفر(ع) هستم
 ابوحنیفه كه خود را در محضر كودكی دانشمند می‌دید، از فرصت استفاده كرد
و از او پرسید:  فدایت شوم  گناه از سوی كیست؟ خدا یا بنده خدا؟

امام فرمود:  پس بنشین تا پاسخت گویم؛
اگر بگوییم منشأ گناه خداوند است، به خطا رفته ایم كه او سزاوار آن نیست كه بنده خویش را كه به گناه مرتكب نشده، عقاب نماید
 اگر بگوییم گناه هم از سوی خدا و هم از سوی بنده است، باز هم سزاوار نیست كه شریك قدرتمند بر شریك ناتوان خویش ستم روا دارد
 یا اینكه بگوییم گناه از سوی بنده است دراین صورت، اگر پروردگار از گناه او درگذرد كه بنابر عفو و گذشت بیكران خود عمل كرده و اگر او را مجازات نماید، ظلمی بر او روا نداشته است
سخن امام كه به اینجا رسید، ابوحنیفه همچنان مات و مبهوت از پاسخ دانشورانه و حكیمانه امام كاظم (ع) خود را از شرفیاب شدن به محضر امام صادق (ع) كه قصد اولیه او بود، بی نیاز دید و از همان جا، با دستی پر به سوی شهر خود بازگشت
 

  3- كودكی از تبار آفتاب

امام صادق (ع)  حضرت موسی كاظم(ع)  را در اوان كودكی، برای تحصیل، به مكتب خانه‌ای فرستاد. آنچه مسلم است این است كه انگیزه امام از این كار، تحصیل فردی امام كاظم (ع) نبوده؛ چرا كه در آن دوره هیچ كس جز امام صادق (ع) نمی‌توانست چیزی براندوخته علمی آن كودك فرزانه بیفزاید شاید این كار امام صادق (ع) به انگیزه تشویق دیگر كودكان به تحصیل، یا شناخت و معرفی امام بعد از خود به مردم و یا نشان دادن ارزش تحصیل علم به دیگران و انگیزه‌هایی چنین بوده است.
امام كاظم (ع) می‌فرماید  روزی از مكتب خانه به سوی منزل بازمی گشتم، به خانه رسیدم و لوحی كه با خود داشتم، نشان پدرم دادم. پدرم مرا روبه روی خود نشانید و پس از دیدن لوح به من فرمود:  فرزندم بنویس( تَنَحِّ عَنِ القَبیحِ وَ لاتُرِدهُ ) از زشت گویی و زشت كاری بپرهیز و حتی اراده آن را هم مكن!

آن گاه به من فرمود:  حال این بیت شعر را كه گفتم، تو كامل كن  من بیت شعر را این گونه كامل كردم    ( وَ مَنْ اَوْلَیتَهُ حُسْناً فَزِدْهُ )
و هر كس را سزاوار احسان یافتی  بر نیكی ات به او  بیفزا

در این لحظه پدرم مصرعی دیگر انشا كرد و فرمود:  (  سَتُلْقی مِنْ عَدُوِّكَ كُلَّ كَیدٍ)  به زودی مكر و حیله از دشمن خود خواهی دید

من نیز بیت او را كامل كردم   ( اِذَا كادَ العَدُوُّ فَلا تَكِدْهُ )  وقتی دشمن، دشمنی پیشه كرد تو مانند او مباش

امام وقتی ذهن پویا و فعال فرزند خویش را در پاسخ  رسا و شیوا، این چنین آماده می‌بیند،در شأن او می‌فرماید: ( ذُرّیةٌ بَعضها مِن بَعضٍ)

فرزندانی كه بعضی از نسل بعض دیگرند

دانش امام در نوجوانی

 1- از زلال نبوت

امام كاظم(ع)  نوجوانی نورس و با نشاط شده بود
روزی از كوچه‌های شهر پیامبر (ص) می‌گذشت  شخصی از شیعیان درشت گو و ظاهربین، به نام  عیسی شلقان  او را دید و با عتاب گفت ای پسر
می‌بینی پدرت با ما چه می‌كند؟  روزی ما را به چیزی فرمان می‌دهد و روز دیگر ما را از آن باز می‌دارد!  او به ما گفته بود  با ابوالخطاب دوستی كنیم، امروز می‌گوید  از او بیزاری جویید و او را لعن می‌كند  (ابوالخطاب از نزدیكان و بزرگان
اصحاب امام صادق (ع) بود، اما پس از مدتی منحرف شد و به غلات گرایش یافت او امام صادق (ع) را خدا خواند و خویش را پیامبر او معرفی نمود)
امام كاظم (ع)  با منطقی استوار در پاسخش فرمود::
مخلوقات  خدا سه دسته اند؛
دسته اول مؤمنان راستین اند كه ایمانی استوار دارند.
دسته دوم كافرانی گمراه هستند كه در كفر خود پافشاری می‌كنند.
و دسته سوم گروهی هستند كه هر چند خود را در زمره مؤمنان قرار می‌دهند، اما نور ایمان در دلشان نتابیده و ایمانشان عاریه‌ای است كه آنها را  معارین  گویند

امام به نحوی سربسته عیسی شلقان را جزو همین گروه سوم برشمرد
عیسی می‌گوید پس از این گفتگوی كوتاه كه بین من و موسی بن جعفر(ع) صورت پذیرفت، نزد پدرش امام صادق (ع) رفتم و آنچه را او به من گفته بود، به امام گفتم امام فرمود:  فرزندم موسی از سرچشمه نبوت جوشیده است
2- كشتیبان امت

یكی از نزدیكان امام صادق (ع) به نام  فیض بن مختار  می‌گوید  خدمت امام رسیدم. پس از اندكی موسی بن جعفر(ع) كه نوجوانی بود، وارد شد و سلام كرد  به احترامش برخاستم و پیشواز او رفتم و وی را در آغوش گرفتم و بوسیدم.
امام صادق (ع) با دیدن ابراز محبت و احترام من نسبت به فرزندش خرسند شد، با تبسمی ملیح فرمود:  شما شیعیان ما به سان كشتی‌ای هستید و این نوجوان كه تو به او محبت نشان دادی، كشتیبان شما می‌باشد
مدتی از دیدار من با امام گذشت و سال بعد برای انجام مناسك حج به مكه مشرف شدم. پس از انجام اعمال حج دو هزار سكه‌ای را كه همراه داشتم، توسط شخصی برای امام(ع)  فرستادم و به او گفتم كه هزار سكه آن را از سوی من به امام صادق (ع) و هزار درهم دیگر را به فرزندش امام كاظم (ع) بدهد.   پس از مدتی امام را زیارت كردم.
امام صادق (ع)  به من فرمود:  آیا مرا با فرزندم موسی برابر می‌دانی؟  كه در هدیه دادن تساوی برقرار نمودی؟
 عرض كردم  مولای من!   من این كار را به دلیل فرمایش خودتان انجام دادم كه فرمودید  شما كشتی نشین و او كشتیبان شیعیان است  
امام به نشانه تأیید سری تكان داد و فرمود آری، اما به خدا سوگند من این كار را نكردم، بلكه این پروردگار بزرگ است كه چنین مقام شامخی به او داده است

جایگاه و موقعیت علمی امام در دوران امامت

 1-  دانای اسرار

از جمله راه‌های شناخت امام معصوم (ع) از بقیه مردم، اخبار او از آینده و آگاهی دادن از اسرار پوشیده بر آفریدگان است.

ابابصیر  شاگرد برجسته مكتب امامت كه محضر سه امام معصوم را درك نموده بود از امام باقر(ع) تا امام كاظم (ع)
روزی نزد مولای خویش امام كاظم (ع) می‌رود و پرسش مهمی را مطرح می‌نماید. و از امام می‌پرسد كه نشانه‌های شناخت امام چیست؟
امام پاسخ می‌دهد:        امام را از چند راه می‌توان شناخت؛
نخست اینكه امامت او منصوص باشد  یعنی توسط امام پیشین بدان تصریح شده باشد.
دوم اینكه هر پرسشی از او شد، بتواند پاسخ گوید و از جواب درنماند و اگر هم از او پرسشی  در زمینه‌ای كه پاسخ آن لازم است  نشد، خودش سخن بیاغازد و آن مسئله را حل نماید.
سوم از آینده خبر بدهد. چهارم زبانهای مختلف اقوام بشر را بداند و بتواند با هر زبانی كه با او سخن می‌گویند، به همان زبان پاسخ دهد
سپس رو به ابابصیر كرد و با لبخندی معنی دار فرمود :  پیش از آنكه از این مجلس خارج شوی، این نشانه‌ها را خواهی دید

در همین اثنا، مردی از اهالی خراسان((مناطقی شامل خراسان كنونی و افغانستان تا هندوستان)  وارد شد و با تكلّف فراوان به زبان عربی با امام سلام و احوالپرسی كرد، اما امام پاسخ او را به زبان فارسی داد
مرد خراسانی شگفت زده عرض كرد  یابن رسول الله(ع)  به خدا سوگند من فقط به این دلیل فارسی سخن نگفتم، كه می‌پنداشتم شما فارسی را نكو نمی‌دانید
 امام با متانت فرمود:   سبحان الله  اگر من نتوانم به خوبی و وضوح پاسخ تو را بدهم، پس برتری من نسبت به تو در جایگاه امامت چیست؟
آن گاه رو به ابابصیر كرد و فرمود ای ابابصیر  امام كسی است كه زبان هریك از گروه‌های مردم را بداند و نه تنها زبان آنها را بلكه زبان هر موجودی از پرنده و جاندار را به نیكی می‌داند

2- آیینه ایزد نُمای

امام كاظم (ع) در مجلسی با فردی سخن می‌گفت  در بین سخنان خود به او فرمود كه در فلان تاریخ خواهد مُرد
اسحاق بن عمار  از شاگردان امام در مجلس بود. با شنیدن این سخن به فكر فرورفت!  آیا واقعاً امام هنگام مرگ افراد را می‌داند
 در همین افكار غوطه می‌خورد كه متوجه شد امام با تندی به او می‌نگرد. به خود آمد
امام(ع)  به او فرمود:  ای اسحاق ! وقتی رُشَید هجری  از یاران با وفای امام علی (ع) كه در زمان امام مجتبی (ع) به فرمان معاویه ملعون به شهادت رسید  به خاطر داشتن علم مُنایا و بلایا، هنگام مرگ افراد و رخدادهای آینده را كه كسی از آن آگاهی نداشت، می‌دانست؛ من كه امام هستم، بی اطلاع باشم؟ در حالی كه امام به دانستن آن از هر كسی شایسته‌تر است؟

سپس در مورد آینده خود او هم فرمود:  ای اسحاق!   هر آنچه در توان داری، عمل صالح انجام بده كه چراغ عمر تو نیز رو به خاموشی می‌رود و دو سال دیگر از دنیا خواهی رفت. پس از تو نیز با گذشت مدت اندكی بین بازماندگان تو اختلاف می‌افتد، به گونه‌ای كه به ستیزه جویی با هم می‌پردازند و حتی خیانت می‌كنند تا بدان جا كه دشمنان آنان را مورد سرزنش خویش قرار می‌دهند. آیا باز هم تعجب می‌كنی از اینكه امام زمان مرگ كسی را بداند  در حالیكه من از رخدادهای پس از مرگ تو نیز آگاهم؟  

اسحاق سر به زیر انداخت و از گفته‌های خود پشیمان شد و استغفار نمود. پس از مدتی او از دنیا رفت و همان گونه كه امام فرموده بود، بین بازماندگانش سركشی و طغیان درگرفت. آنان اموال مردم را به زور می‌گرفتند و در راه‌های غیر مشروع هزینه می‌نمودند، اما انجام كارشان به دریوزگی و بدبختی افتاد.

3- پاسخ فراخور پرسشگر

از جمله ویژگیهای فرد دانشمند، شناخت توان علمی طرف مباحثه خود و پاسخگویی در محدوده آگاهیهای اوست  
نوشته اند:  فردی به نام  ابو احمد خراسانی  برای پرسش مسئله‌ای علمی محضر امام كاظم (ع) رسید.  اما امام(ع)   به خوبی از پایین بودن سطح آگاهیهای علمی او آگاهی داشت.   وقتی خدمت امام(ع)  رسید، پرسید:  كفر مقدم است یا شرك؟
از آنجا كه درك این پرسش و توان دریافت پاسخ و فهم آن برای وی مشكل بود، امام در جواب او فرمود:  تو را با این بحث چه كار؟  من در مورد تو فكر نمی‌كنم كه صلاحیت واردشدن به این بحثها را داشته باشی!  
ابواحمد در جواب امام عرض كرد:   هشام بن حكم از من خواسته بود تا این سؤال را از شما بپرسم
امام وقتی دانست او از جانب خود این سؤال را نپرسیده، بلكه فقط می‌خواسته جواب را دریافت كند و به فرد مذكور برساند، پاسخی شفاف بیان نمود
امام فرمود:   كفر مقدم بر شرك است؛ زیرا نخستین كسی كه كفر ورزید، شیطان بود كه بزرگی نمود و از فرمان خداوند روی برتافت او از كافرین بود. از آن گذشته، كفر یك چیز است و آن انكار پروردگار و باور به الهیت غیر او،
 امّا شرك انكار پروردگار نیست، بلكه اثبات الهیت او و شریك قرار دادن دیگری با اوس

4-  پاسخ كوبنده

مُجاب كردن غرض ورزان و پاسخ كوبنده در برابر كج اندیشی مخالفان ولایت، از جمله شیوه‌های علمی امامان معصوم در برخورد با این گونه افراد است كه عمدتاً دست نشاندگان حكمرانان فاسد بوده و در شمار مزدوران دربار هستند.
یكی از این افراد دست نشانده و دانشوران مزدور نفیع انصاری  بود.
نوشته اند  روزی هارون الرشید عباسی، امام كاظم (ع) را به حضور طلبید. امام(ع)  به دربار خلیفه رفت.
نفیع انصاری  پشت در كاخ هارون الرشید منتظر نشسته بود تا او را به درون راه دهند.
امام(ع)   از پیش روی او گذشت و با شكوه و جلالی ویژه به درون رفت.
نفیع انصاری  از عبدالعزیر بن عمر كه در كنارش بود، پرسید:                    این مرد باوقار كه بود؟
عبدالعزیز گفت:   او فرزند بزرگوار علی بن ابی طالب از آل محمد(ص) است. او موسی بن جعفر(ع)  است
نفیع انصاری  كه از دشمنی بنی عباس با خاندان پیامبر(ص) آگاه بود و خود نیز كینه آنان را به دل داشت، گفت:   گروهی بدبخت‌تر از اینان  عباسیان  ندیده‌ام؛ چرا آنان به كسی كه اگر قدرت یابد، آنان را سرنگون خواهد كرد این قدر احترام می‌گذارند؟ هم اینك این جا منتظر می‌شوم تا او برگردد و با برخوردی كوبنده، شخصیتش را درهم بكوبم
عبدالعزیز با دیدن سخنان كینه توزانه نفیع انصاری  نسبت به امام، گفت:  بدان كه اینان خاندانی هستند كه هر كس بخواهد با مركب سخن به سوی آنها بتازد، خود پشیمان می‌شود و داغ خجالت و شرمساری بر جبین خویش تا پایان عمر می‌زند
 اندكی گذشت و امام(ع)  از كاخ بیرون آمد و سوار بر مركب خویش شد. نفیع انصاری  با چهره‌ای مصمّم جلو آمد، افسار اسب امام(ع)  را گرفت و مغرورانه پرسید:  آی  تو كه هستی؟
 امام(ع)  از بالای اسب نگاهی  عاقل اندر سفیه كرد و با اطمینان فرمود:
اگر نسبم را می‌خواهی، من فرزند محمد(ص) دوست خدا، فرزند اسماعیل ذبیح الله و پور ابراهیم خلیل الله هستم.
اگر می‌خواهی بدانی اهل كجا هستم؟ ، اهل همان مكانی كه خدا حج و زیارت آن را بر تو و همه مسلمانان واجب كرده است.
اگر می‌خواهی شهرتم را بدانی، از خاندانی هستم كه خدا درود فرستادن بر آنان را در هر نماز بر شماها واجب گردانیده
و اما اگر از روی فخر فروشی سؤال كردی، به خدا سوگند  مشركان قبیله من راضی نشدند، مسلمانان قبیله تو را در ردیف خود به شمار آورند و به پیامبر(ص) گفتند ‌ای محمد(ص)! آنان كه از قبیله خویش هم شأن و هم مرتبه ما هستند، نزد ما بفرست.
اكنون نیز از جلوی اسب من كنار برو و افسارش را ردكن
نفیع انصاری  كه همه شخصیت و غرور خود را در طوفان سهمگین كلام امام(ع)  بر باد رفته می‌دید، در حالی كه دستش می‌لرزید و چهره‌اش از شرمندگی سرخ شده بود، افسار اسب امام(ع)  را رها كرد و به كناری رفت.

عبدالعزیز با پوزخندی زهرناك به شانه نفیع انصاری زد و گفت:  نگفتم به تو كه با او توان رویارویی نداری

5-  به سنگینی شرم

اشراف كامل به مسائل علمی و پاسخ فراگیر، رمز دیگری از هزاران نكته پنهان و آشكار موقعیت علمی امام (ع) بود
در دوران ائمه معصومین (ع) بسیار اتفاق می‌افتاد كه حكمرانان برای زیر سؤال بردن شخصیت علمی ائمه (ع) از برپایی مجالس علمی و مناظرات گوناگون بهره می‌جستند
 نوشته اند:  روزی فردی به نام  ابو یوسف  كه سمت قضاوت و امامت جمعه و جماعت را در بغداد عهده دار بود،
از خلیفه عباسی  مهدی یا هارون الرشید خواست تا جلسه مناظره‌ای برای درهم شكستن شخصیت امام كاظم (ع) ترتیب داده و با طرح مسائلی به زعم خود،  پیچیده    امام(ع)  را در تنگنا قرار دهد.
ابویوسف به خلیفه گفت:    به من  رخصتی ده تا از موسی بن جعفر(ع) سؤالاتی بپرسم كه توان پاسخ دادن به هیچ یك از آنها را نداشته باشد
 خلیفه با كمال میل پذیرفت   و  امام(ع)  را به دربار احضار نمودند
 ابویوسف از امام خواست تا مسائل خود را مطرح نماید امام(ع)  پذیرفت.
ابویوسف پرسید:   نظرت در مورد تظلیل  زیر سایه رفتن  شخص مُحرم كه لباس احرام پوشیده است، چیست؟
امام(ع)  فرمود:    شخصی كه مُحرم شده، نبایستی زیر سایه برود
 او بلافاصله پرسید:  اگر خیمه بزند چه؟ آیا می‌تواند داخل خیمه برود؟
 امام(ع)  فرمود:  آری، زیر خیمه می‌تواند برود
 ابویوسف كه به خیال خود، پاسخ دلخواه را ستانده بود، به زعم اینكه تناقض در پاسخ امام وجود دارد، گفت:  پس فرق این دو  سایه بان و خیمه  با هم چیست كه محرم زیر سایه بان نمی‌تواند برود، اما در سایه خیمه اشكالی ندارد كه قرار گیرد؟
  امام فرمود:  حال من از تو می‌پرسم  چه تفاوتی بین نماز و روزه زنی كه در عادت ماهانه است، وجود دارد؟ آیا باید نمازهای این ایام را قضا نماید؟  ابویوسف قاضی پاسخ داد:  خیر قضای این نمازها بر او واجب نیست
امام پرسید:   روزه چطور؟
او پاسخ گفت:   بله روزهایی را كه در ایام عادت نگرفته، بایستی قضا نماید
 امام دوباره پرسید:  چگونه است كه نمازها را نباید قضا كند، اما قضای روزه‌ها را باید به جای آورد؟
قاضی پاسخ داد:   چون این حكم اسلام است
امام فرمود:   آن  تظلیل در سایه بان یا خیمه  هم حكم اسلام است
خلیفه در این مدت سكوت كرده و منتظر نتیجه مناظره بود، وقتی از پیروزی ابویوسف ناامید شد، زیر لب به او غرّید گمان نمی‌كنم دیگردر مقابله با او از تو كاری ساخته باشد
 ابویوسف كه از شكست آسان خود در برابر امام خشمگین و خجلت زده بود، رو كرد به خلیفه و گفت سنگ بزرگی پیش پایم افكند

 (بحار/ج48/ص109) -  (مناقب آل ابی طالب/ج3/ص434) – ( (کافی/ج2/ص418) -  (کافی/ج1/ص311) -  6(ارشاد/مفید/ص217)  - (کافی/ج1/ص484)
(بحار/ج78/ص324) -  (تحف العقول/ص304) - (بحار/ج48/ص143) - (مناقب/ج3/ص431) -  (ارشاد/مفید/ص229)         

 
شیوه واقعی حضرت کاظم (ع)

عده ای به امام کاظم (ع) عرض کردند، ما به مردی گذر کردیم که فریاد می زد من از شیعیان خالص محمد و آل محمد هستم و می خواست لباسی را که در دست داشت بفروشد و می گفت: چه کسی این لباس را از من با قیمت بیشتر می خرد؟

امام کاظم (ع) فرمود:   مردی که قدر خود را بداند جهد می ورزد و خود را ضایع نمی کند . آیا می دانید این مرد خود را مثل چه کسی می داند؟

او کسی است که می گوید:  من مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستم در حالی که طلب زیادی و فروش کالای خود را دارد و عیبهای کالا را بر مشتری می پوشاند و چیزی را می خرد و با سود بسیار می فروشد. آیا این مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است؟

بسیار دور است که او مثل او آنها باشد اما چه چیز مانع است که بگوید من از دوستداران محمد و آل محمد(ص) و از کسانی هستم که دوستان آل محمد(ص) را دوست دارد و دشمنان آنها را دشمن می دارد

(روضه کافی/ص147/حدیث73)    

 فضیلت  امام کاظم(ع)   

 1-  رفتار حضرت  با  مردی که  به ایشانذ  دشنام میداد
مردى بود در مدينه از نسل عمر بن خطاب که حضرت موسى بن جعفر (ع) را می آزرد و هر گاه آن حضرت را مي ديد به او دشنام مي داد و به على (ع) ناسزا ميگفت.
 روزى برخى از ياران و همنشينان آن حضرت عرض كردند  اجازه فرمائيد ما اين مرد تبهكار بد زبان را بكشيم؟

حضرت به شدّت با اين كار مخالفت كرد و آنان را از انجام اين عمل بازداشت. آنگاه از احول آن مرد پرسيد؟

به آن ایشان عرض كردند  جايى در اطراف مدينه به كشت و زرع مشغول است
حضرت سوار بر مَرکب شده و به مزرعه آن مرد آمد و هم چنان كه سوار الاغش بود وارد مزرعه او شد.

آن مرد عُمری فرياد زد  زراعت مرا لگدمال نکن! حضرت همچنان سواره پيش رفت تا به نزد او رسيد و پياده شد و در کنار آن مرد نشست و با خوشروئى شروع به شوخى و خنده با او كرد و به او فرمود:  چه  مبلغ خرج اين كشت و زرع كرده‏ اى؟ گفت:  صد دينار،
فرمود  چه مبلغ اميد دارى كه از آن به دست آوری؟ گفت:  من علم غيب ندارم  كه چه اندازه عايدم می شود!  

حضرت فرمود:   من گفتم   چه مبلغ اميد دارى بتو برسد؟ و نگفتم  چه مبلغ بتو خواهد رسيد ؟!
گفت: اميد دارم دويست دينار از اين مزرعه عايد من شود،
حضرت كيسه ای در آورد كه سيصد دينار در آن بود، و فرمود:  اين را بگير و زراعت تو نيز به حال خودش براى تو باقی است و خدا آنچه اميد دارى از آن عايدت گرداند.

راوى گويد:  آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسه زد و درخواست نمود از بی ادبيها و بدزبانيهاى او درگذرد!

موسى بن جعفر (ع) لبخندى زده باز گشت،  اين جريان گذشت تا اينكه  حضرت به مسجد رفت و آن مرد عُمرى هم نشسته بود، همين كه نگاهش به آن حضرت افتاد گفت خدا ميداند رسالت خويش را در چه خاندانى قرار دهد
رفقاى آن مرد به او گفتند داستان چيست؟ تو كه قبلا حرفهای دیگری درباره اين مرد ميگفتى؟!

 گفت:  همين است كه اكنون گفتم قبلا اشتباه می کردم  و دیگر جز اين چيزى نگويم و شروع كرد به دعا كردن برای موسى بن جعفر (ع)
آنان با او به بحث و نزاع پرداختند و او نیز با آنها به نزاع پرداخت

 همين كه حضرت به خانه بازگشت به آن كسانى كه از او اجازه كشتن آن مرد عُمرى را خواسته بودند فرمود:  كدام يك از اين دو راه بهتر بود آنچه شما ميخواستيد انجام دهید يا آنچه من انجام دادم؟ من كار و رفتار او را با آن مقدار پولى كه مي دانيد سر و صورت داده و اصلاح کردم و بدان وسيله جلویِ شَرّش را گرفتم.

 (ارشاد/مفید/ج۲/ص۲۳۳)  
 2- نهی از منکر

روزی امام کاظم (ع) از در خانه بشرحافی در بغداد می گذشت که شنید صدای ساز و آواز و ازخانه او بلند است و کنیزی برای ریختن خاکرو به در خانه آمده است.

امام (ع) به او فرمود:  ای کنیز صاحب این خانه آزاد است یا بنده می باشد؟  کنیز گفت: آزاد است.

امام (ع) فرمود:  راست گفتی آزاد است که این چنین گناه می کند، اگر بنده بود از مولای خود می ترسید.

وقت کنیز برگشت مولای او بشر بر سفره شراب بود، از او پرسید چرا که دیر آمدی؟

کنیز ماجرای صحبت خود با امام (ع) را برای او بیان کرد  بشرکه سخن امام (ع) را از زبان کنیز شنید پای برهنه دوید.و یه خدمت امام کاظم (ع) رسید و ضمن عذرخواهی واظهار شرمندگی و گریه ازکار خود توبه کرد.

(منتهی الامال/باب9/ص782)

 3- پرهیز از حرام

غلام  امام کاظم (ع) فرستاده شد تا تخم مرغ بخرد، غلام یک یا دو عدد تخم مرغ خرید و با آنها قمار کرد آنگاه نزد امام (ع) رفت.
حضرت(ع) تخم مرغ را از او گرفت و با ناراحتی بسیار فرمود از این تخم مرغ ها استفاده نکن . خداوند غذاهای حرام را برهمه ما حرام فرموده است . .  

(بحار/ج48/ص117)   
حدیث صبر

اگر به دوش غلامان تن تورا بُردند                               به روی تخته ای از در،تو را چرا بُردند؟

به حیرتم که چه مانده است ازتنت باقی                         چگونه پیکر کاهیده ی تو را  بُردند

گُل وجود تو شد پرپر ازستم ، امّا                                        شمیم ناب تو را جانب خدا بُردند

حدیث غُربت و صبرتو را به منبرعرش                              به ذکر نام شریفت فرشته ها بُردند

به پاس آن که بخواند نماز بر بدنت                                     خبر برای جگرگوشه ات رضا بُردند

خبر رسید که چندین کفن تو را دادند                                      نگفته اند تو را بین بوریا بُردند

چه حکمتی است که صحبت چوازکفن آمد                            گرفت شعله دل و نام کربلا بُردند

سزاست خاک عزا برسر جهان ریزد                              که جان هردو جهان را ازاین سرا  بُردند

دل  وفایی افسرده را به بال شوق                                            به کاظمین تو از مشهدالرضا بُردند

(سیدهاشم وفایی)

  شهادت امام موسی کاظم(ع)  

واپسین روزهای عمر امام کاظم(ع) در زندان سندی بن شاهک سپری شد.
شیخ مفید گفته است سندی، به دستور هارون الرشید امام(ع) را مسموم کرد و امام سه روز پس از آن به شهادت رسید  
شهادت وی ۲۵ رجب سال ۱۸۳ق در بغداد رخ داده است.
درباره زمان و مکان شهادت امام کاظم (ع) نظرات دیگری هم وجود دارد.
پس از آن‌که موسی بن جعفر(ع  به شهادت رسید، به دستور سِندی بن شاهک پیکر او را روی پل بغداد قرار دادند و اعلام کردند که موسی بن جعفر به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. درباره چگونگی شهادت وی گزارش‌های متفاوتی وجود دارد؛
بیشتر تاریخ‌نویسان بر این باورند که یحیی بن خالد و سندی بن شاهک او را مسموم کرده‌اند.
در گزارشی نیز گفته شده او را با پیچیدن در فرش، خفه کرده‌اند.

برای قراردادن بدن امام کاظم(ع) در معرض دید عموم دو دلیل گفته شده
1- اثبات این‌که او به مرگ طبیعی از دنیا رفته؛
2-  باطل کردن باور کسانی که به مهدویت او اعتقاد داشته‌اند.

پیکر موسی بن جعفر(ع)  را در منطقه شونیزیه در مقبره خانوادگی منصور که به مقابر قریش شهرت داشت، دفن کردند.
مدفن ایشان به حرم کاظمین مشهور است
گفته شده :
دلیل عباسیان برای این‌که بدن امام را در این مقبره دفن کردند، ترس از آن بود که مبادا مکان دفن او محل تجمع و حضور شیعیان شود

(بحار/ج۱۸/ص۱۴)
{الخرائج و الجرائح رُوِیَ أَنَّ أَعْرَابِیّاً قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَلَکَ الْمَالُ وَ جَاعَ الْعِیَالُ فَادْعُ اللَّهَ لَنَا فَرَفَعَ یَدَهُ وَ مَا وَضَعَهَا حَتَّی ثَارَ السَّحَابُ أَمْثَالَ الْجِبَالِ ثُمَّ لَمْ یَنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِهِ حَتَّی رَأَیْنَا الْمَطَرَ یَتَحَادَرُ عَلَی لِحْیَتِهِ فَمُطِرْنَا إِلَی الْجُمُعَةِ ثُمَّ قَامَ أَعْرَابِیٌّ فَقَالَ تَهَدَّمَ الْبِنَاءُ فَادْعُ فَقَالَ حَوَالَیْنَا وَ لَا عَلَیْنَا فَمَا کَانَ یُشِیرُ بِیَدِهِ إِلَی نَاحِیَةٍ مِنَ السَّحَابِ إِلَّا تَفَرَّجَتْ حَتَّی صَارَتِ الْمَدِینَةُ مِثْلَ الْجَوْبَةِ وَ سَالَ الْوَادِی شَهْراً فَضَحِکَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لِلَّهِ دَرُّ أَبِی طَالِبٍ لَوْ کَانَ حَیّاً قَرَّتْ عَیْنَاهُ} }  خرائج  روایت شده :
عربی بیابان نشین گفت:  ای رسول خدا! در اثر خشکسالی، حیوانات مان از بین رفت و بچه هایمان گرسنه ماندند. دعا کن تا خدا باران بفرستد.
رسول خدا(ص) دست‌های مبارک خود را بالا برد و دعا کرد. دست هایش را پایین نیاورده بود که ابرها مثل کوه در آسمان پیدا شدند.
آن حضرت از منبرپایین نیامده بود که آب باران از محاسنش سرازیر شد.  این بارندگی تا روز جمعه ادامه داشت.
بعد، باز هم همان عرب بیابان نشین برخاست و گفت:  یا رسول اللَّه! (ص)در اثر این بارندگی نیز نزدیک است خانه‌ها خراب شود، دعایی بکن.
حضرت فرمود: خدایا!   بر حوالی مدینه بباران نه بر خود مدینه». حضرت، با دست خود به قسمتی از ابرها اشاره کردند و از آنجا شکافی ایجاد شد
 تا جایی که مدینه همچون گودالی شد  ابرها به اطراف مدینه رفتند و دور شهر حلقه زدند  و یک ماه در صحرا باران بارید
 در این موقع پیامبر اکرم (ص) خندید و فرمود:  خدا ابو طالب را جزای خیر دهد، ای کاش!  زنده بود تا چشمش روشن می‌شد.

بر گرفته از پایگاه تخصصی منبر ها

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.