اشعار شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)

تاریخ انتشار:
کربلا دشتِ بلا خوانده و نامیده شده دلم از داغِ علی(ع) خون شده! رنجیده شده قامتِ تازه جوانم شده با خاک؛ یکی جای-جایِ بدنش رفته و ساییده شده
اشعار شهادت حضرت علی اکبر

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| اشعار شهادت حضرت علی اکبر

اشعار شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)

کربلا دشتِ بلا خوانده و نامیده شده

دلم از داغِ علی(ع) خون شده! رنجیده شده
 

قامتِ تازه جوانم شده با خاک؛ یکی

جای-جایِ بدنش رفته و ساییده شد
 

نیزه ها آب-نداده پسرم را کشتند

با لب تشنه به خون خفته و غلتیده شده

 
روی پیشانی اش افتاده چه ردّ شمشیر

لبش از فرطِ عطش خشک و چروکیده شده

 
گلِ لیلا شده پرپر، چه به هم ریخته است

نه که با دست! که با تیر و کمان چیده شده

 
میگذارم نگران! صورتِ خود را با اشک...

به روی صورتِ زیبایِ خراشیده شده

 
شیشۂ عمر علی اکبرِ(ع) من خورد زمین

کمرم خم شده و... وای چه پاشیده شده

 
می برم بینِ عبا دار و ندارِ خود را

با همان دست که یخ کرده و لرزیده شده!
شاعر:
مرضیه عاطفی

اشعار شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)

یادگار از ، نفسِ پاک پیمبر دارم

ذوالفقار دو دمِ حضرت حیدر دارم

 
با تو از نکهت سیبی ، ازلی لبریزم

در دلم ، رایحه ی یاسی مادر دارم
 

شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

سر خوشم شادم از این که علی اکبر دارم
 

من علی اکبری ام، حیدری ام ، مادری ام

شادکامم که سه تا شعبه ی کوثر دارم
 

گرچه دستان من از شیر جمل کوتاه است

شاه زاده پسری ، جای برادر ، دارم

 
در قد و قامت رعنای تو هفتده رکعت

احمد و فاطمه و حضرت حیدر دارم

 
حاجی کعبه ی چشمان سیاهت شده ام

این چه حالیست که در لحظه ی آخر دارم

 
عاشقم دل به دلم نیست عزیزم تو بگو

با چه حالی دم رفتن دل خود بردارم ؟
 

روضه ی رزم تو شد مقتل جان کندن من

چه قدر دور و برم روضه ی مضطر دارم
 

رشته های تن صد پاره ی تسبیحت را

می دهم قول خودم بین عبا بردارم

 
اینکه پشت پدر و پهلوی تو می شکند

یادگاریست ، که از حادثه ی در دارم
 

یا بنّـــیَ  لعن الله  بقوماً ذبـحوک

یا بنّـــیَ  لعن الله  بقوماً قـتلوک
شاعر:
روح الله قناعتیان

اشعار شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)

ای روشنای دیده ی بابا علی علی

افتاده ای به دامن صحراعلی علی
 

این دشت لاله گون شده ازبذل پیکرت

مبهوت مانده ام به تماشا علی علی
 

فرقت شکافتند که همنام حیدری

پهلوشکسته ای گل زهرا(س) علی علی
 

تاجان دهم کنارتو همدست گشته اند

داغِ جوان وخنده ی اعدا علی علی

 
بی توعصای پیریِ درهم شکسته ام

دیگر چگونه پاشوم ازجا علی علی

 
برخیزنورچشمم و دست مرا بگیر

تاخیمه ها ببر پدرت را علی علی
شاعر:
علی ساعدی

اشعار شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)

به هر الله اكبر عرش می افتد به پای تو

 اذان را دلنشین تر می كند سوز صدای تو
 

تو آن ممسوس فی اللهی که هنگام اذان گفتن

 زبان واژه ها لال است از وصف فنای تو
 

پس از هر بند تکبیرت پدر با گریه می گوید

 علی اکبر فدای تو علی اکبر فدای تو
 

ستون خیمه های دلربایی قد و بالایت

 عمود عاشقی برپاست با حی علای تو ‍
 

به تو حی علی خیرالعمل گفتن چه می آید

 مگر خیر العمل چیزیست غیر از ربنای تو
 

قرار این بود، در پیری عصای من شوی،اما

 ببین انگار حالا من شدم بابا عصای تو
 

بیا و باز کن لبهای آغشته به خونت را

 که ننویسند مرگم را به پای غصه های تو
شاعر:
حجت الاسلام محمد موحدی

اشعار شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)

کار من نیست تنت را ز زمین بردارم

مثل این است که از خاک نگین بردارم
 

عضو های تو در این بادیه تکثیر شدند

همه ی گرگ صفت ها ز تنت سیر شدند

 
تا کنار تو مرا محتضر و گریان دید

پدری در صف دشمن پسرش را بوسید
 

من کنار تو شکستم همه این را دیدند

نیزه ها یک به یک اعضای تو را دزدیدند
 

شده یک تیر ولی چند نشان کشتن تو

مجلس ختم حسین است کنار تن تو
 

خیز از جا و ببین سخت ترین مرحله ها

از حرم آمده عمه وسط حرمله ها
 

نیزه ها از کمر تا شده اش دور شوید

هر چه از جسم علی برده به من پس بدهید

ترسم این است که در دشت تنش گم بشود

نکند زینتیِ نیزه ی مردم بشود
شاعر:
حسن کردی

اشعار شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)

وقت اذان ظهر چو اذن اذان گرفت

گویی مسیح کرب و بلا تازه جان گرفت
 

اعجاز بین چه کرد اذان گوی کربلا

کاری که جان هر دو جهان، جان از آن گرفت
 

لب تشنه لب گشود و ز الله اکبرش

تنها نه جان حسین که جانی جهان گرفت
 

گفتا شهادتین به یکتایی اله

بر لب گواه، خاتم پیغمبران گرفت
 

آغوش دشت گشت پر از هیبت علی

وقتی شهادتین علی در اذان گرفت
 

قامت قیامتی که به قد قامت الصلوه

از قامتش بلند ستون،آسمان گرفت
 

سرو قدش چو محشر و محشر ز قامتش

حشر دگر ز قامت رعنا جوان گرفت
 

شبه رسول بود و به معراج کربلا

بر عرش گام زد ز بُراقش عنان گرفت
 

بعد از نماز ظهر که اذن جهاد خواست

گویی ز شاه تشنه لبان تازه، جان گرفت
 

چکمه به پا نموده حمایل به دوش و بعد

بر سر نهاده خُود و به دستی کمان گرفت
 

با دست دیگرش ز کمر تیغ حیدری

بر لب سرود ناد علی توامان گرفت

 
آن سبز پوش هاشمیان آفتاب مهر

همچون شهاب رخصتی از ‌کهکشان گرفت
 

فرمود میروی و رود جان ز تن مرا

خوش میروی برو که دلم، آنچنان گرفت
 

گامی بزن برابر من شبه مصطفی

با رفتن تو قلب زمین و زمان گرفت
 

شد عازم نبرد و ز هل من مبارزش

خصمش رمید و جان ددان بی امان گرفت
 

برگشت تشنه لب به بر شاه عالمین

او را حسین کام و زبان در دهان گرفت
 

یعنی که تشنه تر ز پسر هست این پدر

دل ها به حال خسرو لب تشنگان گرفت
 

همچون علی به خیبر کرب و بلا، علی

آمد دوباره سر ز تن ملحدان گرفت
 

ناگه حسین دید که هنگامه ای به پاست

خورشید دشت کرب و بلا ناگهان گرفت
 

آه از دمی که همچو علی فرق او شکافت

جا در میان حلقه ی اهریمنان گرفت

 
هر کس که داشت تیغ و سنان زد به پیکرش

هر کس نداشت عاریه از این و آن گرفت
 

آه از دمی که پیکر او گشت چاک چاک

گل بوسه ها ز خنجر و تیغ و سنان گرفت
 

آه از دمی که زین غم جان سوز فاطمه

زانوی رنج و غم به بغل در جنان گرفت
 

آه از دمی که چشم تر باغبان بدید

که اندر بهار عمر گلش را خزان گرفت

 
آه از دمی که خسرو لب تشنگان رسید

بر دامنش حسین سر خون چکان گرفت
 

گفتا که در عزای تو افتاده ام ز پای

افتاده ام ز پا دل کون و مکان گرفت
 

گفتا پدر فدای لب خشک و تشنه ات

روح و روان ز پیکر شاه زمان گرفت

 
گفتا ببین پدر که چه سیراب گشته ام

سیراب شد ز کوثر و، خلد آشیان گرفت

 
زینب اگر نبود،سر نعش اکبرش

می داد جان حسین چو از او توان گرفت

 
روی عبا نهاده تن چاک چاک او

از بحر بُردنش مدد از هر جوان گرفت

 
گفتا جواد از غم جانسوز اهل بیت

وز چشم عاشقانش اشک روان گرفت

 
خاموش ای جواد کز این شعر جان گداز

خون شد دو چشم و قلب امام زمان گرفت
شاعر:
جواد کریم زاده

اشعار شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)

مثل یک پنجه که گیسوی رها جمع کند

عطر دامان تو را باد صبا جمع کند
 

جز عقیقِ لب سرخ تو لبی قادر نیست

بوسه ها از دهنِ خونِ خدا جمع کند!

 
بی سبب نیست چُنین بر بدنت جا شده اند...

تیر ها را تنِ انگشت‌نما جمع کند!

 
آن عمودی که سرت خورد..،کسی قادر نیست

این بهم‌ریختگی را اَبدا جمع کند
 

خواستی تا ببری لفظِ "پدر" را که..،نشد

حنجرَت کُشت خودش را که قُوا جمع کند
 

"قاب‌لبخندنبی"..،سنگ شکسته است تو را

دست من آینه..،نه..،آینه ها جمع کند
 

هر طرف دست به جسمت ببرم..،می ریزی

یک‌نفر ، سخت تو را از سر و پا جمع کند!

 
قدر یك دشت علی مانده به روی دستم

کارِ یک تکّه عبا نیست تو را جمع کند

 
سر نعش‌ات پدر از حال اگر رفت..،نترس...

عمه از خیمه می آید که مرا جمع کند
شاعر:
بردیا محمدی

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.