اشعار شام غریبان

تاریخ انتشار:
وقتی كه خون پیروز بر شمشیر باشد كِی نامِ عاشق بی نثارِ خون بماند همراهِ موسی بودن اینجا افتخار است امّا برایِ آنكه با هارون بماند
اشعار شام غریبان

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| اشعار شام غریبان

اشعار شام غریبان- حضرت زینب (سلام الله علیها)

وقتی كه خون پیروز بر شمشیر باشد

كِی نامِ عاشق بی نثارِ خون بماند
 

همراهِ موسی بودن اینجا افتخار است

امّا برایِ آنكه با هارون بماند
 

گفتی كه در زَقُّومِ خود صَهیون بمیرد

گرم از طراوت شاخه ی زیتون بماند
 

ما در تبِ غَزّه خروشی تازه دیدیم

از انقلابِ سرخِ تو آوازه دیدیم
 

عزّه زمینش، آسمانش، كوچه راهش

مردان، زنان و كودكانِ بی پناهش
 

هِیهات مِنَ الذِلّهِ می گویند آری

راهِ شرف را در تو می جویند آری
 

آنجا كه دیدی با سپاهش آمده حُر

می ریخت از لبهای تو اندرز چون دُرّ

 
شكرِ خدا گفتی و مردم را شكایت

خواندی در آنجا از پیمبر(ص)این روایت
 

دیدید اگر كه جائری بر مَسند آمد

دیدید اگر مصداقِ ظلمِ بی حد آمد
 

فرقی نمی داند حلالی از حرامی

اسلام را دیگر نمانده غیرِ نامی

 
آنجا اگر گرمِ سكوتِ خویش بودید

تنها به فكرِ كسبِ قوتِ خویش بودید

 
حق است، حق را كه شما را كور سازد

همراهِ آن بیدادگر محشور سازد
 

ای خونِ تو احیاگرِ همگامیِ ما

سرچشمه ی بیداری اسلامیِ ما
 

ای عَطرِ تو جاری به لبخندِ بسیجی

نامت همیشه نقشِ سربندِ بسیجی
 

با من بگو داغِ تو با دلها چها كرد

هجرانِ تو با زینبِ كبری(س)چها كرد
 

شوقِ تو عاشق را به صحرا می كِشاند

زینب(س) جدائی از تو را كِی می تواند
 

با آنكه آتش خیمه در خیمه به پا بود

زینب(س) سراسیمه میانِ خیمه ها بود
 

تا در پسِ آتش عزیزی جا نماند

در خیمه زین العابدین(ع) تنها نماند
 

هر خیمه بر تن داشت چون پیراهن آتش

هر كودكی را بود دامن دامن آتش
 

اموالِ زهرا(س) را به غارت بُرد دشمن

آن بهترین ها را اسارت بُرد دشمن
 

زیور اگر در دستِ مادر بود بردند

خلخال اگر در پای دختر بود بردند
 

دشمن به زَعمِ خود سرودِ فتح می خواند

بر پیكرِ پاكِ شهیدان اسب می راند
 

هر هِق هِقی هر ناله ای فریاد گشته

مژده رباب(س) آبِ فرات آزاد گشته
 

آری كجا یادِ گلِ پرپر نباشی

یادِ لبِ خشكِ علی اصغر(ع) نباشی
 

آری كجا از دل غمِ دیرین رود باز

آبِ خوشی از این گلو پائین رود باز
 

خواهر به دنبالِ برادر بود آنجا

در جستجویِ جسمِ بی سر بود آنجا
 

ناگاه شیری دید در زنجیر پنهان

جسمی به زیرِ نیزه و شمشیر پنهان
 

بر نیزه و شمشیرها وقتی گُذر كرد

صدبار از جانِ خودش صَرفِ نظر كرد
 

سبطِ نبی(ص) را غرقه در خون دید آنجا

زخم از ستاره بر تن افزون دید آنجا
 

می گفت شرحِ ماجراها را گزیده

لب های زینب(س) رویِ رگهای بریده
 

وقتِ وداع آمد وداعِ جان چه سخت است

بر خواهرِ تو صبر در هجران  چه سخت است

 
باید تو را با كشته ها تنها گذارد

جسمِ تو را بر خاكِ صحرا واگذارد

شاعر:
حجت الاسلام جواد محمدزمانی

اشعار شام غریبان- حضرت زینب (سلام الله علیها)

زیر نور کمی از ماه ، بدن ها پاره

خیمه ها سوخته ،جمعی ز حرم آواره

آنطرف تر تن هجده گل زهرا بی سر

اینطرف مقنعه و چادر و چندین معجر

آنطرف نعش امامی ته مقتل ، عریان

اینطرف جسم امامیست به خیمه سوزان

آنطرف ریخته هر سو بدن ثارالله

اینطرف خرمن آتش به تن آل الله

آنطرف تر همه کشته شده ها محترمند

اینطرف جمله شهیدان خدا بی کفنند

آنطرف خیمۀ کفار مرتب شده جمع

اینطرف خیمه اطهار بسوزد چون شمع

آنطرف بر سر هر نیزه سری بالا رفت

اینطرف آهِ دل از هر جگری بالا رفت

آنطرف همهمۀ حمله و غارت آید

اینطرف زمزمۀ حصر و اسارت آید

آنطرف پیر و جوان قبلۀ مَردم شده ها

این طرف بوته به بوته است پُر از گمشده ها

آنطرف صدر نشینند امیران سپاه

این طرف خاک نشینند اسیران بِراه

آنطرف جایزه دارند سپاهی گمراه

این طرف پیکر عریانِ اباعبدالله

آنطرف لشگری از غیرت و مردی محروم

این طرف زیر سم اسب امامی مظلوم

وای از حال دل فاطمه ، با چه حالی

طِی کند ناله کنان هر طرفِ گودالی

زینب آمد که کند مادر خود را یاری

یا که مادر کند از دختر خود دلداری

تسلیت صاحب عزا ، یوسف زهرا ، مهدی

انتقام است فقط مَرهم غمها مهدی

شاعر:
محمود ژولیده

اشعار شام غریبان- حضرت زینب (سلام الله علیها)

پرده بر می‌دارد امشب، آفتاب از نیزه‌ها

می‌دمد یک آسمانْ خورشیدِ ناب از نیزه‌ها

می‌شناسی این همه خورشید خون‌آلود را

آه ـ‌ای خورشیدـ زخمی! رُخ متاب از نیزه‌ها

کهکشان است این بیابان، چون که امشب می‌دمد

ماهتابْ از نیزه‌ها و آفتابْ از نیزه‌ها

ریگ‌ریگش هم گواهی می‌دهد روز حساب

کاین بیابان، خورده زخمِ بی‌حساب از نیزه‌ها

یال‌هایی سرخ و تن‌هایی به خونْ غلتیده است

یادگار اسب‌هایی بی‌رکاب از نیزه‌ها

آرزوی آب هم این جا عطش نوشیدن است

خواهد آمد «العطش»‌ها را جواب از نیزه‌ها

باز هم جاری‌ست این جا رودْرود از سینه‌ها

بس که می‌آمد صدای آبْ‌آب از نیزه‌ها

گر چه این جا موجْ‌موج تشنگی‌ها جاری است

می‌تراود چشمه‌چشمه، شعر ناب از نیزه‌ها

شاعر:
سعید بیابانکی

اشعار شام غریبان- حضرت زینب (سلام الله علیها)

می روم امّا بدان جانم کنارت مانده است

تا قیامت یا اخا، دل بیقرارت مانده است

گر چه این گلبرگ ها را می برند از گلشنت

غم مخور یک باغ پرپر در کنارت مانده است

می روم با ساربان همراه خسته کاروان

دست یاران بسته امّا اقتدارت مانده است

بر گلویت جای بوسه، کار خود را کرده است

لااقل بر حنجرت جای زیارت مانده است

جسم خورشیدیت ای سالار زینب شد کبود

بسکه این عریان بدن زیر حرارت مانده است

کوفه در راه است و ما آماده ی آوارگی

روز روشن رفته امّا شام تارت مانده است

هر یکی از دختران با دیگری نجوا کند:

روی گوشت جای زخم گوشوارت مانده است

وقت توزیع غنائم هستی ام تقسیم شد

در حرم امّا صدای شیرخوارت مانده است

بردن نام شریفت جرم زینب شد ولی

با دعای خواهر شب زنده دارت مانده است

نعش های پاره و عریان و بی سر جای خود

بر غم ما خنده های نیزه دارت مانده است

خطبه هایت گر چه این جا سنگباران شد ولی

ترجمان خطبه های آشکارت مانده است

ای تنت با خاک یکسان از هجوم اسب ها

هر طرف عضوی ز نعش خاکسارت مانده است

ای تمام آرزوی انبیا و اولیاء

رفتی و عالم هماره داغدارت مانده است

مانده بر لب نغمه ی یا لیتنا کنّا معک

عقده بر دل ها از این ترک مزارت مانده است

شاعر:
محمود ژولیده

اشعار شام غریبان- حضرت زینب (سلام الله علیها)

سقا که رفت... ساقی آب آوری که نیست

آتش گرفته میکده را... ساغری که نیست

بوی لباس سوخته می‌آید از نسیم

باید که فکر کرد به آن معجری که نیست

رد غروب روی زمین رنگ خون کشید

عطر مدینه می‌وزد و مادری که نیست

با نعل تازه بر نفس دشت سُم زدند

یک دشت نیزه ماند... وَ آن پیکری که نیست

قاری بخوان برای دلم سوره‌ی جنون

از نینوای سرخ همان حنجری که نیست

با تازیانه داغ تو را شعله داده‌اند

آتش گرفته خیمه و خاکستری که نیست

یک دشت اضطراب زمین را گرفته است

با گریه های خسته آن دختری که نیست

از بوسه ای که روی رگ آفتاب ماند

معلوم می‌شود که دگر خواهری که نیست

با اشک‌ها دخیل به گهواره بسته‌اند

باب‌الحوائج است علی اصغری که نیست

تا صبح عمه بود و بیابان و خارها...

وقت اذان رسید و علی اکبری که نیست

بر نیزه هم به روی شما سنگ می زنند

بر گونه شماست رد خنجری که نیست

حالا هزار و چارصد و چند سال بعد...

من آمدم شبیه همان کفتری که نیست

از سمت زیر پای شما گریه می‌شوم

تا پیش روی ضلع ششم، محشری که نیست

فطرس شدم به شوق شما آه می‌کشم

بالی نمانده است برایم... پری که نیست

از شش جهت شکسته شدم در حضورتان

در بهت لحظه ماندم و چشم تری که نیست

حالا ضریح عشق تو را تازه می‌کنند

حالا پر از سکوتم و بالاسری که نیست

شاعر:
حامد حجتی

اشعار شام غریبان- حضرت زینب (سلام الله علیها)

سرش به نیزه به گل های چیده می ماند

به فجر از افق خون دمیده می ماند

یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا

به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند

میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم

به آهویی که ز مردم رمیده می ماند

شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی

به لاله های ز حنجر دریده می ماند

رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است

به آن که رنج نود ساله دیده می ماند

امام صادق حق پشت ناقه ی عریان

به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند

شوم فدای شهیدی که در کنار فرات

به آفتاب به خون آرمیده می ماند

هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟

نگاه تو به دل داغ دیده می ماند

حکایت "احد" و اشک چشم خونینش

به اختران ز گردون چکیده می ماند

شاعر:
احد ده بزرگی

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.