هجرت‌های تبلیغی یاران پیامبر اكرم (صلى الله علیه وآله‏)

تاریخ انتشار:
هجرت پیامبراكرم صلی الله علیه وآله از مكه به مدینه زمینه توسعه اسلام و رشد و ماندگاری آن را فراهم نمود، چنان كه هجرتهای...
نویسنده: سید جواد حسینی
نام نشریه: مبلغان، شماره 84 ، آبان و آذر 1385

هجرت پیامبراكرم صلی الله علیه وآله از مكه به مدینه زمینه توسعه اسلام و رشد و ماندگاری آن را فراهم نمود، چنان كه هجرتهای محدود یاران آن حضرت و مسلمانان به مدینه و حبشه، زمینه ساز هجرت بزرگ پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله گردید.

هجرتهای تبلیغی فراوانی قبل و بعد از هجرت پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله وجود داشته كه زمینه ساز توسعه اسلام در اقصی نقاط شبه جزیره عربستان گردیده است.

در سال پیامبراعظم جا دارد به این هجرتهای تبلیغی توجه شود، با تذكر این نكته كه این هجرتها، گاه از مدینه به سوی مكه برای فراگیری اسلام، بازگشت دوباره به مدینه و تبلیغ و رساندن پیام اسلام بود و گاه از مكّه به سوی مدینه و یا حبشه و دیگر نقاط و یا از مدینه به اطراف آن انجام شده است.

1. قبیله خَزْرَج

گروهی از قبیله خزرج از مدینه به سوی مكه آمدند. پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله در منی كنار جمره عقبه با آنان برخورد نمود و درخواست كرد مقداری با آنان سخن بگوید. خزرجیان پذیرفتند و در حضور آن حضرت نشستند. پیامبراكرم صلی الله علیه وآله آنان را به خدای عزوجل دعوت نمود و اسلام را عرضه كرد و آیاتی از قرآن را برای آنان خواند. در میان سخنان حضرت، برخی از آنان به یكدیگر می‌گفتند: به خدا سوگند بدانید او همان پیامبری است كه دین یهود به ما وعده داده است، پس آنان بر شما پیشی نگیرند! (1)

آن گاه رسول خدا را اجابت و تصدیق نموده، مسلمان شدند. آنان پس از قبول اسلام گفتند: ما قوم خود را در حالی كه بین آنان دشمنی وجود دارد ترك نمودیم [و به سمت مكه آمدیم] ، امیدواریم كه خداوند به وسیله تو، آنان را جمع كند و دشمنی آنان به دوستی و الفت تبدیل شود. ما نزد آنان برمی گردیم و مردم مدینه را به سوی تو دعوت، و دین تو را بر آنها عرضه می‌كنیم، اگر همگی آن را پذیرفتند، دیگر مردی عزیزتر از تو نخواهد بود.

گروه شش نفره ای (2) كه اسلام را فراگرفته بودند، یعنی: اسعدبن زرارة، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر و جابربن عبداللَّه بن رئاب، به مدینه بازگشتند و پیام رسول خدا را به قوم خود رساندند. دعوت پیامبر در میان قومشان منتشر شد تا جایی كه در خانه‌های انصار، خانه‌ای نبود مگر اینكه از رسول خدا سخن می‌گفتند. (3) این داستان در سال یازدهم بعثت رخ داده است.

این هجرت از همان نوع هجرتی است كه قرآن كریم می‌فرماید:

«فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَة لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ‌» (4)؛ «چرا از هر گروهی از آنان، طائفه‌ای كوچ نمی‌كنند تا در دین آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟ شاید بترسند و خودداری كنند.‌»

2. مصعب بن عمیر

در سال دوازدهم بعثت دوازده نفر به نامهای: اسعدبن زراره، عوف بن حارث، معاذ، ذكوان، عبادة بن صامت، عباس بن عبادة، عُقْبة بن عامر، ابوالهیثم، عویم بن ساعده، رافع بن مالك و یزید بن ثعلبه (5) با رسول خدا بیعت كردند. از این بیعت به نام «عقبه اولی‌» یا «بیعة النساء‌» (6) یاد می‌شود. هنگامی كه این گروه خواستند به مدینه بازگردند، رسول خداصلی الله علیه وآله مصعب بن عمیر فرزند هاشم پدر عبدالمطلب (یعنی پسر عموی عبداللَّه پدر رسول خداصلی الله علیه وآله) را همراه آنان فرستاد و این اولین مبلّغ مهاجر رسمی بود. رسول خداصلی الله علیه وآله به او امر كرد كه قرآن را برای آنان قرائت كند، اسلام را تعلیم دهد و معارف و احكام دین را به آنان بیاموزد. به همین علت مصعب را در مدینه «مقُرِئ‌» می‌نامیدند. او در خانه اسعدبن زراره مسكن گزید و چون اوس و خزرج دوست داشتند كه یكی از آنها پیشوای دیگری باشد، وی را امام قرار داده و با او نماز می‌گزاردند. (7)

نمونه‌هایی از فعالیت مصعب

دعوت خانه به خانه

مصعب هر روز به مجالس خزرجیان می‌رفت و آنان را به اسلام دعوت می‌نمود و جوانان، او را اجابت می‌كردند. اسعدبن زراره به مصعب پیشنهاد داد كه نزد سعدبن معاذ برویم كه از بزرگان فبیله اوس، و مردی عاقل، شریف و مطاع است. اگر او اسلام آورد، قبیله او نیز مسلمان می‌شود. وقتی سعد نگاهش به مصعب و اسعد افتاد، اسعد را تهدید كرد و گفت: اگر با تو خویشاوند نبودم هرگز بر چیزی كه دوست ندارم صبر نمی‌كردم! مصعب به او گفت: به آنچه می‌گویم گوش بده؛ اگر تو را خشنود كرد، بپذیر و اگر آن را نپسندیدی از تو جدا می‌شوم. سعد گفت: با انصاف سخن گفتی، آنگاه مصعب اسلام را بر او عرضه كرد و قرآن را تلاوت نمود. مصعب می‌گوید: به خدا سوگند! زمانی كه به چهره سعد نگاه كردم، اسلام را قبل از آن كه سخنی بگوید، در چهره او دیدم. سعد گفت: برای اسلام آوردن چه كاری باید كرد؟ مصعب به او اسلام را تعلیم داد، آنگاه سعد رو به بنی عبدالاشهل نمود و گفت: مرتبه مرا در بین خود چگونه می‌دانید؟ پاسخ دادند: تو آقا و برتر ما هستی. سعد گفت: كلام مردان و زنان شما بر من حرام است؛ مگر اینكه به خدا و رسول او ایمان آورید. هنوز مغرب نشده بود كه تمام طائفه بنی عبدالاشهل ایمان آوردند.

سعدبن معاذ با مصعب بن عمیر همراه شد و در خانه اسعدبن زراره، مردم را به اسلام دعوت می‌كردند. به جز خانه بنی امیة بن زید، خانه‌ای از انصار باقی نماند؛ مگر اینكه در آن اسلام راه یافت. (8)

برپایی نمازجمعه

مصعب امامت جماعت قبیله اوس وخزرج را برعهده گرفت و قبل از هجرت پیامبر، اوّلین نماز جمعه را با انصار مدینه اقامه كرد؛ در حالی كه هنوز سوره جمعه كه در آن به نماز جمعه امر شده، نازل نشده بود، زیرا سوره جمعه در مدینه بر پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله نازل شده است. (9)

دارقطنی از ابن عباس نقل كرده است: رسولخداصلی الله علیه وآله به مصعب بن عمیر نامه نوشت و دستور داد كه نماز جمعه اقامه كند. (10)

اردوی زیارتی

مصعب پس از مدّتی اردوی زیارتی حج تشكیل داد كه عده‌ای از مسلمانان (در حدود 72 نفر) و غیر مسلمانان او را همراهی می‌كردند. و همگی پس از اعمال حج نزد پیامبراكرم مشرف شدند و با آن حضرت بیعت كردند، كه به نام «عقبه ثانیه‌» معروف شد.

اولین كسی كه با رسول خدا بیعت كرد براءبن معرورْ بود. برخی نفر اوّل را ابوالهیثم بن تیهان و برخی اسعدبن زراره می‌دانند و سپس آن هفتاد و یك نفر بیعت كردند. (11)

بازگشت انصار

گروه انصار پس از بیعت با رسول خداصلی الله علیه وآله در شب عقبه به مدینه بازگشتند و اسلام را در مدینه اظهار كردند. آنان به تبلیغ اسلام پرداختند و حتی بعضی از شیوخ چون عمرو بن جموح از اشراف بنی سلمه كه تا آن زمان مسلمان نشده بودند، اسلام اختیار كردند.

3. هجرت گروهی به رهبری عثمان بن مظعون

در سال پنجم بعثت حدود ده نفر از مسلمانان به رهبری عثمان بن مظعون (12) به حبشه هجرت كردند، تا هم دین خویش را حفظ كنند و هم زمینه را برای تبلیغ و صدور اسلام فراهم نمایند.

پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله به آنان فرمود: به حبشه هجرت كنید، در آنجا پادشاهی است كه نزد او كسی ستم و ظلم نشود و آن سرزمین جایگاه خوبی است تا خداوند برای شما گشایشی قرار دهد. مسلمانان ماه‌های شعبان و رمضان را در حبشه ماندند. (13)

4. جعفر، مبلّغ مهاجر

پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله برای هجرت به حبشه، مسلمانان را تشویق می‌كرد و می‌فرمود: «اگر به سرزمین حبشه سفر كنید، بر اثر وجود یك زماندار نیرومند و دادگر در آنجا به كسی ستم نمی‌شود. آنجا سرزمین دوستی و پاكی است و شماها می‌توانید در آن سرزمین بسر ببرید تا خدا فرجی برای شما پیش آورد. (14)

كلام پیامبراسلام صلی الله علیه وآله چنان اثر كرد كه در زمانی كوتاه، كسانی كه آمادگی بیشتری داشتند، بار سفر بستند و شبانه و مخفیانه و برخی پیاده یا سواره، راه حبشه را پیش گرفتند. مجموع آنها در این نوبت ده یا پانزده نفر بودند. چهره شاخص در میان آنان كه به عنوان مبلّغ و سخن گو مطرح بود، جعفربن ابیطالب بود و در میان آنها چهار زن مسلمان نیز دیده می‌شدند. (15) به دنبال این هجرت، تعداد بیشتری از مسلمانان دست به هجرت زدند كه مجموع آنها در حبشه به 82 یا 83 نفر می‌رسید. (16)

دفاع جانانه

شیرین‌ترین و زیباترین خاطره این هجرت، سخنان جذّاب و زیبای مبلّغ اسلام جعفربن ابیطالب نزد نجاشی زمامدار حبشه است.

نجاشی پس از آمدن عمرو بن عاص و عمارة بن ولید و سخنان آنها علیه مسلمانان، جعفر را احضار كرد و از او پرسید: چرا از آیین نیاكان خود دست برداشته اید و به آیین جدید كه نه با دین تطبیق می‌كند و نه با كیش پدرانتان، روآورده اید؟

جعفر در پاسخ گفت:

ما گروهی بودیم نادان و بت پرست كه از مردار اجتناب نمی‌كردیم و همواره به دنبال كارهای زشت بودیم. همسایه پیش ما احترام نداشت و ضعیف و افتاده محكوم زورمندان بود و با خویشاوندان خود به ستیزه و جنگ برمی خاستیم. روزگاری به این منوال گذشت تا اینكه یك نفر از میان ما، كه سابقه درخشانی در پاكی و درستكاری داشت برخاست و با فرمان خدا ما را به توحید و یكتاپرستی دعوت نمود و ستایش بُتان را زشت شمرد. او دستور داد در ردّ امانت بكوشیم و از ناپاكیها اجتناب ورزیم و با خویشاوندان و همسایگان خوش رفتاری نماییم و از خونریزی و از آمیزشهای نامشروع و شهادت دروغ و نفله كردن اموال یتیمان و نسبت دادن زنان پاكدامن به كارهای زشت بپرهیزیم. ما به او ایمان آورده، به ستایش و پرستش خدای یگانه پرداختیم و آنچه را حرام شمرده بود، حرام شمرده و حلالهای او را حلال دانستیم؛ ولی قریش در برابر ما ناجوانمردانه قیام نمودند و شب و روز ما را شكنجه دادند تا ما از آیین خود دست برداریم و بار دیگر سنگها و گلها را بپرستیم و دنبال خباثت برویم. ما مدّتها در برابر آنها مقاومت كردیم تا آنكه تاب و توانایی ما تمام شد و برای حفظ آیین خود، دست از مال و زندگی شسته به سرزمین حبشه پناه آوردیم. آوازه دادگری زمامدار حبشه بسان آهن ربا ما را به سوی خود كشانید و اكنون نیز به دادگری او اعتماد كامل داریم. (17) «

بیان شیرین و سخنان دلنشین جعفر كه مشتمل بر گذشته زشت دوران جاهلیت و بیان اوصاف برجسته نجاشی بود، بسیار مؤثر افتاد. پادشاه حبشه در حالی كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، به او گفت: قدری از كتاب آسمانی پیامبر خود را بخوان! جعفر آیاتی از سوره مریم (18) را خواند و نظر اسلام را درباره پاكدامنی مریم و موقعیت عیسی علیه السلام بیان نمود. هنوز آیات سوره به آخر نرسیده بود؛ كه صدای گریه نجاشی و اسقفها بلند شد و قطرات اشك، محاسن و كتابها را - كه در برابر آنها باز بود -‌تر نمود.

سكوت مجلس را فراگرفت؛ زمزمه‌ها خوابید و پس از لحظاتی نجاشی به سخن آمد:

«اِنَّ هذا وَ ما جاءَ بِهِ عیسی لَیخْرُجُ مِنْ مِشْكاةٍ وا حِدَةٍ؛ اینها و آنچه را كه عیسی آورده است، از یك منبع نور سرچشمه می‌گیرد‌» و سپس خطاب به نمایندگان قریش كه در مجلس حاضر بودند، گفت: بروید! من هرگز اینها را به قریش تحویل نخواهم داد! (19)

مقابله با توطئه دشمنان

پس از سخنان جعفر، نمایندگان قریش به سركردگی عمروعاص و عبداللّه بن ربیعه، از در حیله وارد شدند و رو به مسلمانان نموده به آنها گفتند: پادشاه را سجده كنید. مسلمانان از سجده امتناع كردند، نجاشی به جعفر گفت: چه چیزی از سجده بر من مانع شد؟ جعفر گفت: من جز خدا، كسی را سجده نخواهم كرد!

نمایندگان قریش به پادشاه حبشه گفتند: این گروه درباره عیسی عقائد مخصوصی دارند كه هرگز با اصول و عقاید جهان مسیحیت سازگار نیست و وجود چنین افرادی برای آیین رسمی شما خطرناك است!

نجاشی رو به نماینده مهاجران نمود و گفت: درباره مسیح عقیده شما چیست؟ جعفر پاسخ داد: عقیده ما درباره حضرت مسیح همان است كه پیامبرصلی الله علیه وآله خبر داده است:

«هُوَ عَبْدُاللّهِ وَ رَسُولُهُ وَ رُوحُهُ و كَلِمَتُهُ اَلْقاها اِلی مَرْیمَ الْبَتُولِ العَذْراءِ (20)؛ وی بنده و پیامبر خدا و روح و كلمه‌ای از ناحیه او است كه او را به مریم عطا نمود.»

پادشاه حبشه از گفتار جعفر كاملاً خوشحال شد، و چوبی را كه در مقابلش بود از روی زمین برداشت و به طرف كشیشها برگشت و گفت: اینان هیچ چیز بر آنچه ما درباره عیسی بن مریم می‌گوییم اضافه نمی‌گویند. ما با آنان حتی به مقدار این چوب اختلاف نداریم، و اضافه كرد: به خدا سوگند! عیسی را بیش از این مقامی نبود؛ ولی وزیران و اطرافیان منحرف، گفتار پادشاه را نپسندیدند.

آن گاه رو كرد به مسلمانان و گفت: آفرین بر شما و آن كس كه از نزد او آمده اید! من گواهی می‌دهم كه او رسول خدا و همان كسی است كه عیسی بشارت او را داده است. و اگر مسئولیت این پادشاهی نبود، من نزد او می‌رفتم و كفش او را می‌بوسیدم. شما در سرزمین ما هر قدر كه می‌خواهید بمانید و از آزادی كامل برخوردارید. (21)

ره آورد هجرت به حبشه

در نتیجه هجرت این گروه از مسلمانان و تبلیغات رسای جعفر، بذر اسلام در بیرون از جزیرة العرب (از جمله قلب خود نجاشی) پاشیده شد؛ لذا در سفر بعدی جعفر به حبشه، به فرمان رسول خداصلی الله علیه وآله علناً نجاشی به اسلام دعوت شد و او نیز اجابت نمود و ایمان آورد، هنگام بازگشت جعفر و همراهان، چهل تن از حبشیها كه ایمان آورده بودند، به جعفر گفتند: به ما اجازه ده تا خدمت پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله برسیم و اسلام خود را بر او عرضه بداریم. آنان همراه جعفر به مدینه آمدند و هنگامی كه فقر مالی مسلمانان را مشاهده كردند، به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض كردند: ما اموال فراوانی در دیار خود داریم، اگر اجازه فرمایید به كشور خود باز گردیم و اموال خود را همراه بیاوریم و با مسلمانان تقسیم كنیم. پیامبرصلی الله علیه وآله اجازه فرمودند، آنان رفتند واموال خود را آوردند و میان خود و مسلمانان تقسیم كردند.

در این هنگام آیه‌هایی از سوره قصص نازل گردید و خداوند از آنها تمجید كرد. (22)

5. طفیل بن عمرو

طفیل بن عمرو كه فردی شریف، عاقل و شاعر بود، می‌گوید: به مكه آمدم. پیامبر در آنجا بود.

برخی از مردان قریش نزد من آمدند و گفتند: تو به شهر ما آمده‌ای و این مرد (رسول خدا) كار را بر ما دشوار كرده؛ بین ما تفرقه انداخته و ما را پراكنده نموده است. سخن او مانند سحر است كه پدر را از فرزند، برادر را از برادر و مرد را از همسرش جدا می‌كند. ما برای تو و قوم تو بیمناكیم؛ پس با او سخن نگو و به گفته‌های او گوش نكن!

طفیل می‌گوید: بر اثر اصرار قریش تصمیم گرفتم كلام او را گوش ندهم؛ بنابر این در گوشم پنبه گذاشتم تا گفتار او را نشنوم. وارد مسجد الحرام شدم، دیدم او در كنار كعبه نماز می‌گزارد. نزدیك او ایستادم و از او كلامی زیبا به گوشم خورد. با خود گفتم: وای بر من! من مردی شاعر و دانا هستم و می‌توانم خوب را از بد تشخیص دهم، پس چرا به سخن این شخص گوش ندهم؟ تصمیم گرفتم سخن او را بشنوم؛ اگر درست باشد، بپذیرم و اگر نادرست باشد، آن را ترك كنم.

اندكی مكث كردم و وقتی رسول خدا به سوی خانه‌اش باز می‌گشت، به دنبال او رفتم و از او خواستم كه امر خود را بر من عرضه كند. پیامبر برخی از آیات قرآن را برایم تلاوت كرد. به خدا سوگند! هرگز سخنی زیباتر و نیكوتر از آن نشنیده و چیزی با انصاف‌تر از آن نیافته بودم؛ بنابر این اسلام را پذیرفتم و شهادتین را بر زبان جاری ساختم. آن گاه عرض كردم:‌ای پیامبر خدا! در میان قومم از من اطاعت می‌كنند. اكنون به سوی آنان باز می‌گردم و آنان را به اسلام دعوت می‌كنم، پس از خدا بخواه كه برای من نشانه‌ای قرار دهد و در دعوت قومم به اسلام مرا یاری نماید.

پیامبرصلی الله علیه وآله دعا كرد و فرمود: خدایا! برای او نشانه‌ای قرار ده! آنگاه به سوی قوم خود، قبیله دوس برگشتم. وقتی نزد آنان رسیدم، نوری بین دو چشمم نمایان شد. گفتم: خدایا! این نور را در جایی غیر از صورتم قرار ده! آن نور بر سر تازیانه‌ام ظاهر گشت. هنگامی كه به طرف آنان می‌رفتم، آن نور همانند قندیل معلق ساطع بود و مردم آن را تماشا می‌كردند.

من پدرم را به اسلام دعوت كردم، او قبول كرد. گفتم: پس غسل كن و لباس خود را پاك نما تا آنچه را آموخته‌ام، به تو تعلیم دهم. او قبول كرد و بعد از تطهیر، اسلام را بر او عرضه نمودم.

آنگاه همسرم را به اسلام دعوت نمودم. او نیز قبول نمود و پس از غسل و تطهیر، اسلام را بر او عرضه نمودم. آنگاه سراغ قوم خود و قبیله دوس رفتم و آنها را به اسلام دعوت نمودم؛ ولی آنان از پذیرفتن اسلام امتناع كردند. دوباره به مكه خدمت رسول خدا برگشتم و به او عرض كردم: قبیله دوس از پذیرش اسلام امتناع می‌ورزند، برای آنان دعا كن! پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: خدایا! دوس را هدایت كن! سپس فرمود: دوباره به نزد قبیله ات برگرد، آنان را با مدارا به اسلام دعوت كن!

طفیل می‌گوید به دیار خود بازگشتم، همواره قوم خود را به اسلام دعوت می‌نمودم، تا اینكه رسول خداصلی الله علیه وآله به مدینه هجرت كرد.

پس از جنگ بدر، اُحد و خندق، نزد رسول خدا آمدم و گروهی از قبیله دوس كه مسلمان شده بودند، همراه من بودند. آن هنگام رسول خدا در خیبر بود و برای ما نیز چون مسلمانان دیگر سهمی در غنایم قرارداد. از آن به بعد همواره با رسول خداصلی الله علیه وآله بودم تا مكّه فتح شد. به رسول خدا گفتم: مرا به سوی «ذوالكفلین‌» - بتی كه مربوط به عمروبن حجمه بود - بفرست تا آن را بسوزانم.

پیامبر به طفیل اجازه داد و او نیز رفت و آن بت را سوزانید و نزد پیامبر بازگشت.

وی پس از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله و مرتد شدن گروهی از عرب، همراه فرزندش عمرو و گروهی از مسلمانان به یمامه رفت و در آنجا به شهادت رسید. (23)

واقعه رجیع

رجیع نام آبی از آبهای قبیله هذیل است. پس از بازگشت مشركان از جنگ احد، تعدادی از قبیله عَضَل و قاره نزد رسول خداصلی الله علیه وآله آمدند و عرض كردند: اسلام به ما رسیده است. گروهی از اصحاب (مبلغ و دین شناس) خود را با ما بفرست كه قرآن را به ما بیاموزند و شریعت اسلام را به ما یاد دهند. (24)

حضرت شش نفر از صحابه را با آنها فرستاد كه عبارت بودند از:

1. مَرْثد بن ابی مرثد

2. عاصم بن ثابت

3. خبیب بن عدی

4. زید بن دَثِنه

5. خالد بن بكیر

6. عبداللّه بن طارق

حضرت مرثد بن ابی مرثد را بر آنان امیر و سرگروه قرار داد. همراهان این شش نفر وقتی به قبیله هذیل رسیدند، با هماهنگی قبلی و نقشه شیطانی، مردانی شمشیر به دست از آن قبیله بر آنان هجوم آوردند. مبلّغان مهاجر نیز سلاح خود را برداشته آماده جنگ شدند؛ ولی دشمنان سوگند یاد كردند كه ما منظوری جز دستگیری شما نداریم، و مقصد ما این است كه شما را به مقامات قریشی تحویل داده و در برابر آن مبلغی پول از آنها بگیریم.

سه نفر از این سپاه شش نفره تصمیم گرفتند نبرد كنند و به آنها گفتند: ما از مشرك و بت پرست پیمان نمی‌پذیرم، سپس دست به شمشیر بردند و مردانه در راه دفاع از اسلام و تبلیغ آیین حق جان سپردند، و سه نفر باقی مانده یعنی: زید، و عبدالله، و خبیب، شمشیرها را غلاف كردند و تسلیم شدند. در نیمه راه عبدالله بن طارق از تسلیم شدن پشیمان شد و دست از بند رها ساخت و شمشیر گرفت و به طرف دشمن حمله آورد، دشمنان عقب نشستند و با پرتاب كردن سنگ او را از پا در آوردند و همانجا به خاك سپردند. آنان دو اسیر دیگر را به مقامات مكه تحویل دادندو در برابر آن دو اسیر قبیله خود را آزاد كردند.

زید را صفوان امیه كه پدرش در جنگ «بدر‌» كشته شده بود خریداری نمود تا انتقام پدر را با كشتن یك مبلّغ مهاجر اسلامی بگیرد. قرار شد در یك اجتماع با عظمت زید را دار بزنند.

در لحظه اعدام، ابوسفیان رو به زید كرد و گفت:‌ای زید! تو را به خدا سوگند! آیا دوست داری كه هم اكنون به جای تو محمدصلی الله علیه وآله بود و ما سر از بدنش جدا می‌كردیم و تو در میان اهل خود بودی؟ زید با كمال شجاعت گفت: «واللّه من هرگز راضی نمی‌شوم كه خاری در پای پیامبر فرو رود، اگر چه به قیمت آزادی من تمام شود. پاسخ زید حال ابوسفیان را دگرگون ساخت و از كثرت علاقه یاران محمدصلی الله علیه وآله به آن حضرت تعجّب كرد و گفت: در طول عمر خود یاران هیچ كس را مثل اصحاب محمد نیافتم كه تا این حد فداكار و علاقمند باشند، آنگاه نسطاس او را به قتل رساند و این گونه جان خویش را در راه نشر و تبلیغ اسلام و مبارزه با شرك از دست داد. (25)

نفر دوم «خبیب‌» مدتها در بازداشت بود، سرانجام شورای مكّه تصمیم گرفت او را نیز در «تنعیم‌» به دار زنند. قبل از به دار آویختن، «خبیب‌» خواست كه به او اجازه دهند تا دو ركعت نماز گزارد. دو ركعت نماز با كمال اختصار خواند و رو به سران قریش گفت: اگر نبود كه گمان می‌كردید من از مرگ ترس و واهمه دارم، بیش از این نماز می‌خواندم و ركوع و سجود نماز را طول می‌دادم. سپس روی به آسمان كرد و گفت: خداوندا! ما به مأموریتی كه از جانب پیامبر داشتیم عمل كردیم. او بر سر دار می‌گفت: خدایا! تو می‌بینی، یك دوست در اطراف من نیست كه سلام مرا به پیامبر برساند، خداوندا! تو سلام مرا به او برسان. جبرئیل نزد رسول خدا آمد و به آن حضرت خبر داد. موسی بن عقبه روایت كرده است كه در آن روز رسول خدا نشسته بود، ناگهان فرمود: اَلسَّلامُ عَلَیك.

قریش خبیب را به قتل رساندند در حالی كه خبیب این اشعار را می‌خواند:

وَلَسْتُ اُبالی حینَ اقْتَلُ مُسْلماً                                               عَلی‌ای شقٍّ كانَ للَّه مَصْرَعی

مرا باكی نیست هنگامی كه مسلمان كشته شوم، افتادنم برای خدا بر كدام پهلو (و كدام منطقه) باشد. (26)

شهادت چهل مبلّغ

سال سوم هجرت با تمام حوادث تلخ و آموزنده پایان یافت. در ماه صفر سال چهارم هجری «ابوبراء‌» وارد مدینه شد، پیامبر او را به آیین اسلام دعوت نمود؛ ولی او نپذیرفت و دوری هم نجست. وی به حضرت عرض كرد: اگر سپاه تبلیغ نیرومندی را روانه «نجد‌» كنید، امید است ایمان بیاورند؛ زیرا تمایلات آنها به توحید زیاد است. پیامبر اكرم فرمود: از حیله و مكر، عداوت و دشمنی مردم نجد می‌ترسم. نگرانم كه جریان فاجعه «رجیع‌» كه منجر به كشته شدن رجال علمی و تبلیغی گردید، تكرار شود! ابوبراء گفت: ستون اعزامی شما در پناه من هستند و من ضمانت می‌كنم كه آنها را از هر حادثه سوء حفظ نمایم.

حضرت چهل نفر از رجال علمی اسلام را كه حافظ قرآن و احكام بودند، به فرماندهی «منذربن عمرو‌» رهسپار منطقه نجد گردانید. آنان در كنار «بئر معونه‌» منزل كردند. پیامبر نامه‌ای كه مضمون آن دعوت به آیین اسلام بود به یكی از سران نجد، به نام عامربن الطفیل نوشت و یك نفر از مسلمانان مأمور شد، نامه رسول خداصلی الله علیه وآله را به «عامر‌» برساند. او نه تنها نامه رسول خدا را نخواند؛ بلكه حرام بن ملحان را كه حامل نامه بود به قتل رساند و از قبایل بنی سلیم یعنی قبیله رِعل، عصبه، ذكوان یاری طلبید و آنان منطقه سپاه تبلیغی اسلام را محاصره نمودند.

مردان سپاه تبلیغی نه تنها مبلّغان ارشد و زبر دستی بودند؛ بلكه مردان شجاع و رزمنده به شمار می‌آمدند و تسلیم را برای خود عار و ننگ می‌دانستند؛ بنابر این دست به شمشیر بردند، و پس از جنگی خونین همه شربت شهادت نوشیدند. از این لشكر فقط «كعب بن زید‌» باقی ماند كه با بدن مجروح خود را به مدینه رساند و جریان را اطلاع داد. وی بعدها در جنگ خندق به شهادت رسید. (27)

نتیجه

از مجموع سرگذشت مبلّغان مهاجر و یاران پیامبر اسلام نكات مفید و فراموش نشدنی استفاده می‌شود كه می‌تواند برای مبلّغان امروز بسیار مفید و سازنده باشد. برخی از این نكات چنین است.

1. ضرورت آشنایی و تسلط مبلّغ بر مسائل دینی و قرآن، اگر چه مستلزم هجرت باشد.

2. هجرت مبلّغ به وطن خویش و یا منطقه‌ای كه نیاز به تبلیغ دارد، البته پس از فراگیری علوم دینی.

3. مقدم داشتن خانواده و خویشاوندان در تبلیغ مسائل دینی.

4. بهره گیری از تبلیغات انفرادی و دعوت خانه به خانه، البته در كنار تبلیغات رسمی و عمومی.

5. مشورت با بزرگان و استفاده از تجربه دیگران در بن بستهای تبلیغی.

6. خستگی ناپذیری در تبلیغ و استمرار تبلیغ با تنوع دادن به مكانهای تبلیغی.

7. آشنایی مبلّغ با علوم روز و فنون نظامی در حد ضرورت.

8. آمادگی در راه تبلیغ تا حد جانفشانی.

 

· پاورقــــــــــــــــــــی

1) خزرجیان با یهود مدینه معاشرت داشتند. هرگاه درگیری بین آنها و یهود رخ می‌داد، از زبان یهودیان می‌شنیدند كه: زمان بعثت پیامبر [آخر الزمان] نزدیك است و ما او را متابعت كرده و شما را همانند قوم عاد و ارم به قتل می‌رسانیم.

2) برخی تعداد این افراد را تا هشت نفر گفته اند. (ر. ك: ابن كثیر، البدایة و النهایه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 3، ص 181.)

3) سیره ابن هشام، قم، مكتبه المصطفی ج 2، ص 70 و قصه هجرت، ص 35.

4) توبه / 122.

5) سیره ابن هشام، ج 2، ص 73.

6) چون زنان هم بیعت كردند. ر. ك: ممتحنه، 12.

7) سیره ابن هشام، همان، ج 2، ص 76 و قصه هجرت، ص 37.

8) تاریخ ابن وردی، بیروت، ج 1، ص 143، و قصه هجرت، ص 38 -37.

9) سیره حلبیه، ج 3، ص 10، قصه هجرت، ص 39.

10) همان، والبدایة والنهایه، ج 3، ص 185.

11) قصّه هجرت، همان، ص 41-43.

12) عثمان بن مظعون از اصحاب دانشمند رسول خدا بود و چهاردهمین نفری است كه به پیامبر ایمان آورد. او كسی است كه شراب را در عصر جاهلیت بر خود حرام كرده بود و می‌گفت: من هرگز چیزی كه عقلم را زایل كند و بر من دونان بخندند ننوشم. او پس از هجرت به مدینه و پس از جنگ بدر از دنیا رفت و پیامبر بر او گریست و چون او را غسل دادند و كفن كردند، پیامبر بین چشمانش را بوسید و پس از آنكه او را دفن نمودند، فرمود: عثمان بن مظعون سَلَفِ خوبی برای ما بود. و حضرت بر قبر او سنگی نهاد و قبر او را زیارت می‌نمود و می‌فرمود: او از دنیا رفت در حالی كه به دنیا دل نبسته بود؛ و چون ابراهیم فرزندش از دنیا رفت فرمود: به سلف صالح، عثمان بن مظعون ملحق شود.

ر ك: الاستیعاب، ج 3، ص 1053، و قصه هجرت، ص 56.

13) سیره ابن هشام، ج 1، ص 321 و تاریخ طبری، ج 2، ص 70، به نقل از فروغ ابدیت، ج 1، ص 302.

14) سیره ابن هشام، بیروت، دارالكتاب العربی، چاپ ششم، 1418ه، ج 1، ص 349.

15) تاریخ طبری، بیروت، دارالكتب العلمیه، ج 2، ص 546.

16) البدایة و النهایه، همان، ج 3، ص 87.

17) الكامل فی التاریخ، محمدبن اثیر، بیروت، دارصادر، 1399ق. ج 2، ص 80 - 81.

18) 16- 35.

19) همان، ج 2، ص 54 و 55؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 73، فروغ ابدیت، ص 308.

20) سیره ابن هشام، همان، ج 1، ص 363 و تفسیر نمونه، ناصر مكارم شیرازی، ج 13، ص 65- 67.

21) البدایة و النهایة، ج 3، ص 89، قصه هجرت، ص 61 و 62.

22) تفسیر نمونه، ج 3، ص 393.

23) سیره ابن هشام، همان، ج 2، ص 21 و قصه هجرت، ص 69، 70.

24) اِنَّ فینا اِسْلاماً فاشیاً فاْبعَثْ مَعَنا نفَراً مِنْ اَصْحابِكَ یقْرَءُونَنَا الْقُرْآنْ و یفقهونَنا فِی الاْسلامِ (مغازی واقدی، ج 1، ص 354) .

25) سیره ابن هشام، ج 3، ص 180؛ قصه هجرت، ص 365، و فروغ ابدیت، ج 2، ص 499 و 500.

26) سیره ابن هشام، ج 2، ص 170؛ مغازی واقدی، ج 1، ص 359؛ قصه هجرت، ص 366، و فروغ ابدیت، ج 2، ص 501.

27) سیره ابن هشام، ج 3، ص 182، و اسدالغابه، ج 3، ص 90.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.