رفتن به محتوای اصلی
یادداشت تبلیغی:

«دلایل سکوت امام علی علیه السلام در مقابل غصب خلافت»

تاریخ انتشار:
قیام یک تنه حضرت زهرا سلام الله علیها در برابر غاصبان آنهم تا هزینه جان و به استقبال شهادت شتافتن یکی از جدی ترین پرسشی که در مقابل اهل فکر و نظر قرار می دهد این است، چرا امام علی علیه السلام در مقابل این فتنه سیاسی راه سکوت را در پیش گرفته اند؟ در علت یابی سکوت امام علی علیه السلام با مراجعه به خطبه ها و نامه های امام نهج البلاغه و نیز منابع تاریخی می توان به چند دلیل کلیدی دست یافت.
دلایل سکوت امام علی علیه السلام در مقابل غصب خلافت

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ، «تحلیل راز سکوت امام علی علیه السلام در مقابل غصب خلافت»

نگارنده: «مبلغ نخبه حجت الاسلام و المسلمین سید محمدتقی قادری»

*******

قیام یک تنه حضرت زهرا سلام الله علیها در برابر غاصبان آنهم تا هزینه جان و به استقبال شهادت شتافتن یکی از جدی ترین پرسشی که در مقابل اهل فکر و نظر قرار می دهد این است، چرا امام علی علیه السلام در مقابل این فتنه سیاسی راه سکوت را در پیش گرفته اند؟ در علت یابی سکوت امام علی علیه السلام با مراجعه به خطبه ها و نامه های امام نهج البلاغه و نیز منابع تاریخی می توان به چند دلیل کلیدی دست یافت.

*******

دلیل اول؛ «رجعت و بازگشت امت به جاهلیت»

نخستین دلیل سکوت امام علی علیه السلام در برابر غصب خلافت «رجعت و بازگشت امت به جاهلیت» است، چرا که بیش از ده سال از بازگشت مردم از شرک به توحید و ایمان به وحی و نبوت نمی گذشت، در چنین شرایطی اگر امام علی علیه السلام قیام می کرد و جنگ داخلی آغاز می شد با توجه به تاکتيک هایی که سران سقیفه در همراه کردن مهاجر و انصار با خود اعمال کرده بودند، قطعا مردم آن عصر و زمانه که قدرت تشخیص و تحلیل درست حوادث سیاسی را نداشتند در اصل حقانیت اسلام تردید پیدا می کردند و امکان بازگشت به دوره جاهلیت و روگردان شدن از اصل اسلام وجود داشته، امام علیه السلام برای حفظ صیانت از اسلام سکوت را بر قیام در مقابله با غصب خلافت ترجیح دادند، از همین رو در نامه 62 نهج البلاغه در خصوص علت سکوت خود فرمود:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ؛ فَلَمَّا مَضَى، تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلی الله علیه وآله) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ؛ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ؛ فَأَمْسَكْتُ [بِيَدِي] يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله)؛ فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ [وَ] أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ: اما بعد، خداوند سبحان محمد (صلى الله عليه و آله) را فرستاد تا مردم جهان را بيم دهد و گواه بر پيامبران باشد. چون رسول الله (ص) درگذشت، مسلمانان در امر خلافت به نزاع پرداختند. به خدا سوگند، هرگز در خاطرم نمى گذشت كه عرب پس از رحلت محمد (صلى الله عليه و آله) خلافت را از اهل بيت او به ديگرى واگذارد، يا مرا پس از او از جانشينيش باز دارد و مرا به رنج نيفكند جز شتافتن مردم به سوى فلان و بيعت كردن با او. من چندى از بيعت دست باز داشتم، تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام بر مى گردند و مى خواهند دين محمد (صلى الله عليه و آله) را از بن بر افكنند. ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى ندهم در دين رخنه اى يا ويرانيى خواهم ديد كه براى من مصيبت بارتر از فوت شدن حكومت كردن بر شما بود. آن هم حكومتى كه اندك روزهايى بيش نپايد و چون سراب زايل گردد، يا همانند ابرهايى كه هنوز به هم نپيوسته پراكنده شوند. در گير و دار آن حوادث از جاى برخاستم تا باطل نيست و نابود شد و دين بر جاى خود آرام گرفت و استوارى يافت.»

و نیز در خطبه 3 نهج البلاغه آن حضرت فرمود:

(أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ، فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً: آگاه باشيد به خدا سوگند ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مى كند. او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت ها كرده و دامن جمع نموده از آن كناره گيرى كردم و در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخيزم يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد. پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند.»

از همین روست که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مى نویسد: «روزى فاطمه(س) على(ع) را دعوت به قیام مى کرد. در همین حال فریاد موذن بلند شد که: «اشهد ان محمدا رسول الله(ص)» على(ع) به زهرا(س) فرمود: آیا دوست دارى این فریاد خاموش شود؟ فرمود: نه. فرمود: سخن من جز این نیست: به نقل از سیرى در نهج البلاغه, ص 182.»

*******

دلیل دوم؛ «حفظ وحدت اسلامی مقابل سلطه طلبان»

دلیل دوم، سکوت امام علی علیه السلام در مقابل غصب خلافت «حفظ وحدت اسلامی» در مقابله با نفوذ و سلطه احتمالی «امپراطور ایران و روم» بوده است، چراکه شکل گیری اسلام در جزیره العرب تجربه جدیدی از حاکمیت بوده است که اگر به درستی اجرایی و عملیاتی می شد خطر جدی برای دو امپراطوری «ایران و روم» بود، و اگر امام علی علیه السلام قیام می کرد و جامعه اسلامی با جنگ داخلی روبرو می شد امکان مداخله سلطه طلبان، و نیز سر برآوردن یهودیانی بود که به دلیل حاکمیت اسلامی تظاهر به اسلام می کردند و در لاک نفاق فرورفته بودند و به دنبال فرصتی بودند که انتقام بگیرند قیام امام علیه السلام در چنین شرایطی درنهایت به نابودی و تضعیف اسلام منتهی می شد امام برای ناکام گذاشتن اجانب راه سکوت را بر قیام و حق خواهی خود ترجیح دادند.

*******

دلیل سوم؛ «مظلوميّت و تنهايى على عليه السّلام»

دلیل سوم؛ سکوت امام علی علیه السلام د رمقابل غصب خلافت «مظلومیت و تنهایی» بود، چراکه غصب خلافت و تحکیم آن آنچنان باسرعت انجام گرفت و مردم همراه با سران سقیفه شدند، و امام علیه السلام غریب و تنها ماند جز اهل بیتش کسی باقی نماند در چنین شرایطی نه تنها قیام منتج به نتیجه نبود بلکه همان اقلیت شیعه نیز از بین می رفت امام علیه السلام برای حفظ همین اقلیت که امروز تبدیل به جمعيت 350 میلیون شدند، سکوت را بر قیام ترجیح دادند از همین رو در خطبه(26) می فرمایند:

«فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ: پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بى وفايى ياران)، به اطراف خود نگاه كرده ياورى جز اهل بيت خود نديدم، «كه اگر مرا يارى كنند، كشته خواهند شد» پس به مرگ آنان رضايت ندادم. چشم پر از خار و خاشاك را ناچار فرو بستم، و با گلويى كه استخوان شكسته در آن گير كرده بود جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خويش فرو خوردم و بر نوشيدن جام تلخ تر از گياه حنظل، شكيبايى نمودم»

و همچنین در خطبه 217 همین دلیل را امام علیه السلام بیان می فرمایند و می گویند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ، فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَكْفَئُوا إِنَائِي وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي، وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً. فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَلَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَيْتِي، فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِيَّةِ؛فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَى الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ :

خدايا براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مى خواهم، كه پيوند خويشاوندى مرا بريدند، و كار مرا دگرگون كردند، و همگى براى مبارزه با من در حقّى كه از همه آنان سزاوارترم، متّحد گرديدند و گفتند: «حق را اگر توانى بگير، و يا اگر تو را از حق محروم دارند، يا با غم و اندوه صبر كن، و يا با حسرت بمير».
به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياورى دارم، و نه كسى از من دفاع و حمايت مى كند، جز خانواده ام كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد. پس خار در چشم فرو رفته، ديده بر هم نهادم، و با گلوى استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم، و در فرو خوردن خشم در امرى كه تلخ تر از گياه حنظل، و دردناك تر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بود شكيبايى كردم»

امام باقر عليه السلام در تحليلى از وقايع پس از فوت رسول صلى الله عليه و آله مى گويد: «به خدا قسم! اگر على عليه السلام به جاى عقيل و عباس، «جعفر» و «حمزه» را داشت، هرگز در خانه نمى نشست.» الكافى، ج 8 (روضه)، ص 189. «كنا عند ابى جعفر عليه السلام فذكرنا ما احدث الناس بعد نبيهم صلى الله عليه و آله و استذلالهم اميرالمومنين عليه السلام... فقال ابوجعفر عليه السلام... اما والله لوان حمزه و جعفرا كانا بحضرتهما ما وصلا الى ما وصلا اليه و لو كانا شاهديهما لاتلفا نفسيهما».

ابن ابى الحديد نيز نقل مى كند. آن گاه كه على عليه السلام را براى بيعت به طرف مسجد مى بردند ناله كنان مى گفت. (واجعفراه! و لا جعفر الى اليوم، واحمزتاه! و لا حمزه لى اليوم). شرح ابن ابى الحديد، ج 11، ص 111. و نيز مى گفت: «لو كان بعد رسول الله صلى الله عليه و آله عمى حمزه و اخى جعفر لم ابايع كرها و لكننى منيت برجلين حديثى عهد بالاسلام (باسار) العباس و عقيل...» حق اليقين، ج 2، ص 717.]

امام على عليه السلام هم خود مى فرمود. «اگر چهل ياور داشتم در خانه نمى نشستم»؛ «لو وجدت اربعين ذوى عزم لناهضت القوم». [بحارالانوار، ج 28، صص 313 و 270 و ج 33، ص 151؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، صص 22 و 47. در كتاب الصراط المستقيم، ص 12 اين گونه آمده است: «لو وجدت اربعين يوم بويع لاخى تيم لجاهدتهم».

ابوهيثم نقل مى كند. پس از آن كه امام را با آن وضع به مسجد كشاندند، امام در بازگشت در سر راه خود، سى عدد گوسفند مشاهده كرد و فرمود: «والله لو ان رجالا ينحصون لله عز و جل و لرسوله بعدد هذه الشياه لاذلت ابن اكله الذبان عن ملكه». ] [الكافى، ج 8، (روضه)، ص 32.]

«به خدا سوگند! اگر به انداره ى اين گوسفندان، مردانى خيرخواه خدا و رسول صلى الله عليه و آله مى داشتم، ابوبكر را از حكومت خلع مى كردم). و در جاى ديگر نقل است كه پس از كودتاى سقيفه، على عليه السلام سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! تو خود مى دانى كه پيامبر به من فرمود اگر بيست ياور داشتى جهاد كن، و اين همان گفته ى تو در قرآن است. «اگر بيست نفر باشيد و صبر كنيد، بر دويست نفر غلبه مى كنيد.» بار خدايا! بيست نفر هم پيدا نشد و اين را سه مرتبه تكرار كرد. آن گاه به خانه بازگشت. [تفسير عياشى، ج 2، ص 66- 68؛ الاختصاص، شيخ مفيد، ص 184- 187. «... فرفع راسه الى السماء ثم قال: اللهم انك تعلم ان النبى الامى صلى الله عليه و آله قال لى: ان تموا عشرين فجاهدهم و هو قولك فى كتابك (ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين) اللهم انهم لم يتموا عشرين- حتى قالها ثلاثا ثم انصرف».]

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.