خروج ابراهيم بن مالك اشتر براى جنگ با ابن زياد

افسر سلحشور - 2

تاریخ انتشار:
علامه مجلسی: ابراهیم شخصی نبود که در دین خودش شک کند. او در اعتقادش گمراه نشد و هیچ گاه یقینش را از دست نداد. او در انتقام گرفتن از خون امام حسین علیه السلام مشارکت کرد.
ابراهيم بن مالك اشتر

سرخ گونه ها
بیشتر افراد ابراهیم و مختار، ایرانی بودند که در عرب به «حمراء» (سرخ گونه) شهرت داشتند، لذا به ارتش ابراهیم و مختار «ارتش سرخ» می گفتند. یاران ابراهیم که به جنگ ابن زیاد شتافته بودند، اکثراً از ایرانیانی بودند که با گرزهای چوبین می جنگیدند؛ لذا به «خشبیّه» شهرت یافتند.23
اکنون که این دو لشکر نابرابر، مقابل هم ایستاده اند و یاران ابراهیم، اکثراً چوب به دست و لشکر ابن زیاد، غرق در سلاح هستند، ابراهیم، باید به یارانش روحیه می داد.
او محلی را که در آن، کبوتران سفیدی در قفس کرده بود، به یکی از یاران مورد اعتمادش نشان داد و به او گفت: هرگاه که دیدی لشکر ما ضربه دیده و افرادمان روحیه خود را از دست داده اند، این کبوتران را آزاد کن.24
سپس در حالی که سوار بر اسبی قوی هیکل بود و هواهم روشن شده بود، در مقابل لشکر خود قرار گرفت و چنین گفت:
ای یاوران دین حق و ای ارتش خدا! اکنون، در مقابل شما عبیداللّه بن مرجانه، قاتل امام حسین علیه السلام فرزند فاطمه، دختر پیغمبر خدا، قرار دارد. او کسی است که حسین علیه السلام را محاصره کرد و مانع رسیدن وی به آب فرات شد. او حسین و جوانان و یاران مظلومش را به شهادت رساند. به خدا قسم! پسر مرجانه با اهل بیت پیامبر، که خداوند آنان را از هر رجس و پلیدی پاک کرده، کاری کرد که فرعون با بزرگان بنی اسرائیل نکرد.
اکنون خداوند شما را به این سرزمین کشاند و او که دشمن خداست را نیز در مقابل شما قرار داد، امیدوارم همان خدا نیز خواسته باشد تا دل هایتان را با ریختن خون آن ناپاک، شاد سازد و گواه است که انگیزه شما جز خون خواهی حسین علیه السلام و اهل بیت پیامبرتان نیست.25
سپس گفت:
من می دانم که ملائکه آسمان نیز با ما همراهند و به یاری ما می آیند و من یقین دارم اگر نیاز پیدا کنیم، آنها به شکل پرندگانی سفید رنگ به امداد ما خواهند آمد.
آن گاه دستور حمله را صادر کرد. او در میان جنگ نیز مدام به سربازانش روحیه می داد. دشمن، پیشروی کرده و فرمانده جناح چپ سپاه ابراهیم، یعنی علی بن مالک را به شهادت رساندند. سپس فرزندش قرة بن علی پرچم را برداشت؛ او را نیز شهید کردند.
در این جا عبداللّه بن ورقاء خود را به قسمت چپ لشکر کشاند و پرچم را برافراشت و صدا زد: ای لشکریان خدا! به طرف من آیید. وقتی لشکریان جمع شدند، گفت: نگاهی به قلب دشمن بیندازید و ببینید فرمانده شما ابراهیم چگونه می جنگد؟ با من بیایید تا به سوی او برویم. همه دیدند که ابراهیم سر را برهنه کرده و چون شیری خشمگین شمشیر در دست می چرخاند و فریاد می زند:
ای لشکریان خدا! به نزد من آیید که فرزند اشترم؛ بهترین فراریان شما کسانی هستند که باز به دشمن حمله کنند و کسی که به میدان آید پشیمان نمی شود.
سربازان که از یک سو، ابراهیم را آن چنان در حال مبارزه می دیدند و سخنانش را می شنیدند و از سوی دیگر، کبوتران سفید رنگ را بالای سر خود دیدند، روحیه شان دو چندان شد و با قدرت تمام به دشمن یورش بردند.
اواخر روز بود که باقی مانده لشکر قلع و قمع شده ابن زیاد فرار کردند و سپاه ابراهیم با پیروزی کامل شکرخدای را به جا آورد.26
ابراهیم در این جنگ، حُصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی الکلاع، ابن حوشب، غالب الباهلی ابی الاشرس را که همه از جانیان و عاملان حادثه کربلا بودند، با دست خود به هلاکت رساند. از همه این ها مهم تر افتخار کشتن ابن زیاد بود که به ابراهیم رسید.27
بهتر است داستان کشته شدن ابن زیاد به دست ابراهیم را از زبان خودش بشنویم. ابراهیم می گوید:
درگرماگرم نبرد آن روز، ناگهان دیدم مردی سرخ گونه با هیبتی خاص، لشکر را می شکافت و به طرف نیروهای ما می آمد و هر مبارزی را که مقابل او قرار می گرفت از پای در می آورد. 
وقتی نزدیک من آمد، به او امان ندادم و با یک ضربه، کمرش را دو نیم کردم به طوری که دستانش به طرف مشرق و پاهایش به طرف مغرب افتاد؛ سپس مردی آمد و کفش های او را درآورد. احتمال دادم که مقتول، ابن زیاد باشد.
اما برای این که مطمئن شوم، افراد را مأمور کردم تا جسدش را بررسی کنند و گفتند: او، ابن زیاد است.
پس از آن، ابراهیم دستور داد تا سر از بدنش جدا کنند. غلام ابن زیاد به نام «مهران» آمد و او را شناسایی کرد و او نیز تأیید کرد که او، ابن زیاد است. در این جا بود که ابراهیم گفت:
خدای را سپاس که قتل و کشتن او را به دست من انجام داد.
سپس به دستور ابراهیم زره قیمتی ابن زیاد را از تنش بیرون کردند و به ابراهیم دادند؛ زیرا (در میدان جنگ) چیزی که از مقتول است، به قاتلش می رسد.
در این جنگ که در کنار نهر خازر به وقوع پیوست، بسیاری از افراد دشمن در نهر آب غرق شدند.28
ابراهیم وارد موصل شد و حکومت آن جا را عهده دار شد و نمایندگانی به اطراف فرستاد. سرهای اشراف و بزرگان بنی امیه را برای مختار فرستاد. او بسیار خوشحال شد و دستور داد سرها را در محل دارالاماره ـ جایی که سرهای شهدای کربلا را نصب کرده بودند ـ نصب کنند.29
سپس مختار سرها را برای محمد حنفیّه و امام زین العابدین علیه السلام فرستاد. محمد حنفیّه و امام سجاد علیه السلام نیز او را دعا کردند. محمد حنفیّه در حق ابراهیم هم دعا کرد و گفت:
«خدایا! ابراهیم اشتر را حفظ کن و او را بر دشمنان نصرت و یاری ده و او را به هرچه دوست داری و رضای توست، موفّق بدار و او را در دنیا و آخرت ببخش».
شهادت مختار و حکومت مصعب بن زبیر در کوفه
در نبود ابراهیم، شورشیان باقی مانده کوفه به بصره رفتند و با تحریک مصعب بن زبیر به کوفه حمله کردند و مختار را به شهادت رساندند و مصعب، حکومت آن خطه را نیز به دست گرفت.30
بعد از این واقعه، دو نامه به دست ابراهیم رسید؛ یک نامه از جانب عبدالملک بن مروان، حاکم شام و یک نامه از جانب مصعب بن زبیر، حاکم کوفه. در هردو نامه از ابراهیم دعوت شده بود که به آنها بپیوندد. ابراهیم با نزدیکانش مشاوره کرد و از آنان خواست نظرشان را در این مورد بیان کنند.
بعضی گفتند: با عبدالملک بیعت کن؛ چون در هر صورت باید با یک نفر بیعت کنی و الا از دو جانب در خطر خواهی بود و عبدالملک قوی تر است. بعضی گفتند: با مصعب بیعت کن؛ هرچه باشد، او در مقابل بنی امیه است. در نهایت ابراهیم گفت: با عبدالملک بیعت نمی کنم؛ زیرا من سران لشکر او از جمله ابن زیاد را به قتل رساندم و ممکن است او حیله کند. و از آن جا که باید با یکی از آن دو بیعت کنم، ترجیح می دهم، با مصعب بیعت کنم.
او بیعت خودش را با مصعب اعلام کرد. و معلوم است که او به خاطر حفظ جان خود و حفظ قبیله اش راهی جز این نداشته است. لذا همچنان حاکم موصل، جزیره، آذربایجان و ارمنیه بود تا این که عبدالملک در سال 71 ق یا 72 ق. به مصعب حمله برد، و مصعب ابراهیم را برای مقابله با عبدالملک فراخواند.31
عبدالملک قبل از این که به جنگ مصعب بیاید، با نامه هایی فرماندهان و فرمانداران او را تطمیع کرد. از جمله برای ابراهیم نیز نامه ای نوشت و به او قول حکومت عراقین را داد. ابراهیم نامه را به مصعب نشان داد و گفت: یقیناً او برای بقیه فرماندهان نیز چنین نامه هایی نوشته؛ آن ها را فرابخوان و اگر قول مساعد داده اند، گردن آنان را بزن. مصعب چنین نکرد و خود را برای جنگ آماده ساخت. عبدالملک نیز لشکری به فرماندهی برادرش محمد بن مروان، به جانب عراق گسیل داشت و سپاه دیگری برای جنگ با عبداللّه بن زبیر به مکه فرستاد.
دو لشکر محمد بن مروان و ابراهیم در «اوانا» نزدیک نهر «دجیل» در دیر «جاثلیق» در «مسکن» نزدیک بغداد رو به رو شدند. ابراهیم به مصعب گفته بود که عتاب بن ورقاء را به کمکش نفرستد؛ زیرا او منافق است و با عبدالملک مکاتبه دارد؛ اما علی رغم توصیه ابراهیم، مصعب، عتاب بن ورقاء را به لشکر ابراهیم ملحق کرد. در لحظات حساس جنگ، عتاب بن ورقاء فرار کرد و عدّه زیادی را هم فراری داد. بدین ترتیب ابراهیم در محاصره افتاد.32
ناگهان با نیزه ها به طرف او هجوم بردند.و او را که به شدت مقاومت می کرد؛ به قتل رساندند. آن گاه قاتل ابراهیم، عبیدبن میسره، یکی از غلامان قبیله بنی عذره، سر ابراهیم را جدا کرد و برای عبدالملک بردند و سپس غلامان «حصین بن نمیر» به سبب کینه ای که از ابراهیم داشتند، بدن این قهرمان خستگی ناپذیر را با آتش سوزاندند. آری، مرگ چنین قهرمانی نیز باید با دیگران فرق داشته باشد.33
در کتب رجالی اسمی از ابراهیم به عنوان «راوی حدیث» به میان نیامده، البته او داستان تبعید ابوذر به ربذه و مرگ او را ـ که پدرش مالک، شاهد آن بوده ـ از زبان پدرش نقل کرده است، اما حدیثی از او دیده نشده است. فقط ابن حیان، از علمای اهل سنّت، او را از ثقات شمرده و می گوید: او از پدرش مالک و عمر بن خطاب حدیث نقل کرده است و از او هم فرزندش مالک و مجاهد، حدیث نقل کرده اند. با این وجود، ابن حیان نیز از او روایتی نیاورده است.34
اگرچه ابراهیم خودش از شاعران شیرین زبان عصر خود بوده، اما شاعران زیادی نیز در رثای جوانمردی و شجاعت او اشعاری سروده اند؛ از جمله آن شاعران: سرافة البارقی، عبداللّه الزبیر الاسدی، ابن همام هستند.35
مرقد شریفش بین جاده قدیمی سامرّا به بغداد واقع است. این قبر تا سامرّا 8 فرسخ و تا دجله 4 فرسخ فاصله دارد و مرقد او همان محل شهادت اوست. بر روی سنگی که بالای درب این مرقد است؛ نوشته شده: «هذا قبر مرحوم السید ابراهیم بن مالک الاجدر النخعی، علمدار رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم » البته به اشتباه به جای اشتر، اجدر نوشته اند، و از کلمه «علمدار» معلوم می شود که این عبارت، کار ایرانیان است.
این قبر اکنون به قبر «شیخ ابراهیم» شهرت دارد و زیارتگاه مردم می باشد این مرقد در جای بلندی قرار دارد و گنبد این بقعه باگچ، سفید شده است.36
علامه سید محسن امین: ابراهیم، مردی شجاع، سلحشور و با شهامت بود. او رئیس و مدافع قبیله اش بوده او طبعی والا و همتی بلند داشت و حامی حق و حقیقت بود. او دارای زبانی فصیح و شاعری شیرین زبان و هوادار و دوستدار اهل بیت بود. ابراهیم همانند پدرش دارای همه این ویژگی ها بود و چنین فرزندی باید شبیه پدرش باشد.37
علامه مجلسی از قول ابن نما، (فقیه بزرگ شیعه) می گوید: ابراهیم (رحمة اللّه علیه) مظهر شجاعت مقاومت، و سلحشوری قاطع بود. او محب و دوست دار اهل بیت پیامبر و پرچمدار و دلباخته آنان بود.38
محمد حرزالدین: ابراهیم اشتر فردی شجاع و یکّه تاز میدان نبرد و دوستدار اهل بیت بود. او در شیعه بودنش محکم و مطمئن بود؛ و نه تنها از لحاظ اخلاقیات شبیه پدرش بود، بلکه صورت و هیکل ظاهرش نیز همانند پدرش مالک اشتر بود.39
ذهبی از عالمان اهل سنّت: ابراهیم همانند پدرش از قهرمانان و بزرگان بود. او شیعه فاضلی بود.40
ابن جوزی از عالمان اهل سنّت: ابراهیم بن الاشتر دارای صدایی پر هیبت، گیرا و پر جذبه بود.41
بلاذری از عالمان اهل سنّت: ابراهیم در حالی که جوانی نوسال بود، شجاع نیز بود.42
علامه مجلسی: ابراهیم شخصی نبود که در دین خودش شک کند. او در اعتقادش گمراه نشد و هیچ گاه یقینش را از دست نداد. او در انتقام گرفتن از خون امام حسین علیه السلام مشارکت کرد.43

 

منبع: فرهنگ كوثر - پاییز 1380، شماره 51 - ابراهیم بن مالک اشتر، افسر سلحشور
----------------------------
پی نوشت:
23 ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 2، ص 451.
24 ـ تنزیه المختار، ص 31.
25 ـ انساب الاشراف، ج 5، ص 249.
26 ـ تاریخ طبری، ج 6، ص 90؛ انساب، ج 5، ص 249.
27 ـ المعارف، ابن قتیبه، ص 347؛ تاریخ، خلیفه بن خیاط، ج 1، ص 332.
28 ـ انساب، ج 5، ص 251؛ اخبارالطوال، ص ؛ 340؛ بحارالانوار، ج 45، ص 383.
29 ـ انساب، ج 5، ص 250.
30 ـ شذرات الذهب، ابن عاد حنبلی، ج 1، ص 74.
31 ـ انساب، ج 5، ص 252.
32 ـ همان، ج 4، ص 275.
33 ـ اعیان الشیعه، ج 2، ص 201؛ طبقات، ج 5، ص 80.
34 ـ مراقد المعارف، حرزالدین، ج 1، ص 40؛ الکامل، ج 4، ص 323؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 158.
35 ـ تفات، ابن حیان، ج 4، ص 12 و ج 6، ص 5 و اعیان الشیعه، ج 2، ص 202.
36 ـ مراقدالمعارف، ج 1، ص 39.
37 ـ اعیان الشیعه، ج 2، ص 36.
38 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 366.
39 ـ مراقد المعارف، ج 1، ص 36.
40 ـ سیراعلام النبلاء، ذهبی، ج 5، ص 81.
41 ـ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، ج 6، ص 52.
42 ـ انساب الاشراف، بلاذری، ج 5، ص 224.
43 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 349.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.