على اصغر قربانى

پيش از بعثت پیامبر اکرم صلوات الله علیه - 2

تاریخ انتشار:
آخرين و مهم ترين نكته اين است كه هر جا موضوع حفظ حرمت و حقوق انسان ها و ايجاد الفت و همدلي آنها مطرح بود و هر جا زمينه دفاع از اصول انساني فراهم مي شد، پيامبر رحمت در آنجا حضور داشت.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم

پيمان رادمردي

به گفته حلبي در كتاب سيره،[1] بهترين پيمان در ميان عرب هاي پيش از اسلام، پيمان حِلْفُ الْفُضُول بود. فضول به معناي اموال به ناحق گرفته شده است؛ چون مفاد آن پيمان، بازگرداندن اموال غارت شده به صاحبان آنها بود. همچنين آن را جمع فضل مي دانند؛ چون پيشنهاددهندگان و بانيان آن، سه نفر از قريش بودند كه نام هر سه فضل بود: «فَضْلِ بْنِ فُضالَه، فَضْلِ بْنِ وِداعَه وَ فَضْلِ بْنِ الْحَرَث».
خلاصه ماجرا از اين قرار است كه مردي از بني زبيده، كالايي به عاص بن وائل، مرد نيرومند و بانفوذ قبيله قريش (همان كه پيامبر را به خاطر نداشتن پسر، مقطوع النسل خواند و سوره مبارك كوثر در پاسخ به ياوه سرايي او نازل شد) فروخت. عاص بهاي آن را نداد. مرد زبيدي از برخي قبايل براي گرفتن حق خود كمك خواست، ولي آنها نه تنها به او كمك نكردند، بلكه او را از پي گيري موضوع برحذر داشتند. صاحب مال كه چنين ديد، بر بالاي كوه ابوقبيس رفت و با صداي بلند شعري خواند و از مردم كمك خواست. مضمون سخنش اين بود: «براي بي كس و بي ياوري كه مال ناچيزش را در دل مكه از دستش گرفته اند، از مردان مرد استمداد مي كنم». در پي اين حادثه، قبيله هاي هاشم، مُطَلِّب، زُهْره، تميم و حارث در خانه عبدالله بن جُدْعان گرد هم آمدند. عبدالله، مردي شريف، سالخورده و بخشنده بود. حاضران در خانه عبدالله پيمان بستند كه براي گرفتن حق ستم ديدگان متحد شوند و اجازه ندهند در مكه بر كسي ستم شود. محمد صلي الله عليه و آله بيست ساله بود كه در پيمان حلف الفضول شركت كرد. حضرت پس از هجرت به مدينه با افتخار از آن پيمان ياد مي كرد و مي فرمود: 
در خانه عبدالله بن جُدْعان در پيماني حضور يافتم كه برايم از طلاي سرخ (بهترين ثروت ها) ارزشمندتر است. اگر در زمان اسلام هم به آن دعوت مي شدم، پاسخ مثبت مي دادم.[2]

شست وشوي دل با جاري زمزم

ابوالفرج اصفهاني در كتاب اَلاُغاني به نكته بسيار مهم و جالب توجهي درباره پيمان حلف الفضول اشاره مي كند و مي نويسد: 
مقداري از آب زمزم آوردند و داخل ظرفي ريختند. سپس آن را كنار خانه كعبه بردند و ركن هاي آن را با آب زمزم شست وشو دادند و دوباره آوردند و به عنوان تبرك نوشيدند.[3]
پيمان خون (كه ظرفي پر از خون مي آوردند و دست هاي خود را به نشانه بستن پيمان در آن مي فشردند) از پيمان هاي رايج در ميان اعراب بود، ولي در پيمان حلف الفضول از آب، آن هم آب زمزم به عنوان نماد پيمان استفاده كردند.
آب نشانه پاكي و صفا و سرچشمه حيات است. آب زمزم، آبي مقدس است. پيماني كه بر اساس پاكي و اصول انساني بسته مي شود، پيماني است كه ريشه در فطرت زلال انسان دارد و براي دفاع از حرّيت و كرامت انسان بر پا مي شود و كاري مقدس است. پس نماد آن نيز بايد از سنخ همان ارزش هاي موجود در پيمان باشد. گويا هم پيمانان مي خواستند بگويند: به اين دليل آب را كه رمز صفا و وفا و پاكي و بقاي نوع است، مظهر و نشانه پيمان برگزيديم تا آبي براي تشنگان عدالت و جان مايه اي براي جويندگان نور فطرت باشد. همان نوري كه سال هاست زير خاك نژادپرستي هاي كور مدفون شده است.

ميوه هاي شيرين «حلف الفضول»

سه مورد از عمل به اين پيمان در تاريخ ثبت شده است. نخستين مورد همان بازپس گيري اموال زبيدي از عاص بن وائل بود.
مورد دوم درباره مردي از قبيله غُثعَم بود. وي به همراه دخترش كه بسيار زيبا بود، به قصد حج يا عمره وارد مكه شد. يكي از شاعران و سران قريش به نام نبيه بن الحجاج[4] بر آن دختر دست درازي كرد و او را به خانه خويش برد.
آن مرد براي رهايي دختر خود از چنگال نبيه در پي چاره بود كه به وي گفته شد از پيمان حلف الفضول كمك بگيرد. غثعمي در كنار خانه كعبه ايستاد و فرياد برآورد: رادمردان حلف الفضول كجايند (تا من درمانده را ياري كنند)؟ در اين هنگام، براي ياري او شمشيرهاي آخته و برهنه از هر سو بيرون آمد. جوان مردان، شمشير به دست بر در خانه نبيه گرد آمدند و به او گفتند: يا دختر را برگردان يا آماده مرگ باش. او از خانه بيرون آمد و بر آستانه در قرار گرفت و از آنان خواست همان يك شب را اجازه دهند تا دختر پيش او بماند. آنان گفتند به خدا سوگند چنين چيزي شدني نيست. پس به ناچار و پيش از آنكه به دختر دست درازي كند، او را به پدرش برگرداند.[5]

استمداد امام حسين عليه السلام از حلف الفضول

در زمان حكومت معاويه، ميان امام حسين عليه السلام و وليد بن عتبة بن ابي سفيان كه از طرف عمويش، والي مدينه بود، بر سر ملك و زمين نزاعي درگرفت. وليد به حكم موقعيتي كه داشت راه زورگويي پيش گرفت. امام حسين عليه السلام به او فرمود: «به خدا سوگند كه بايد از در انصاف درآيي وگرنه شمشير خود را برمي دارم و در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله مي ايستم و قريش را به حلف الفضول دعوت مي كنم». 
عبدالله بن زبير هم كه حاضر بود گفت: «به خدا قسم اگر چنين كند، شمشير خود را برگيرم و به ياري وي برخيزم تا حق خويش بستاند يا همگي جان بر سر اين كار نهيم.» مِسْوَر بْنِ مَخْرَمَه زُهْري نيز همان سخن عبدالله را تكرار كرد. عبدالرحمان بن عثمان بن عبيدالله تميمي هم شنيد و همان سخن را بر زبان راند. سخنان آنان به وليد رسيد و او از زورگويي خويش منصرف شد و به ناچار، حق را پذيرفت.[6]

 

منبع: گذرى بر سيره پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در منابع اهل سنت / على اصغر قربانى؛ [براى] مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما
-----------------------------
پی نوشت:
[1] سيرة حلبى، ج 1، ص 129.
[2] نك: ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 1، صص 128 و 129؛ شيخ محمد قوام الدين وشنوى، حياه النبى و سيرته، ج 1، صص 63 ـ 66 و ديگر سيره ها و تاريخ ها.
[3]  ابوالفرج الاصفهانى، الاغانى، شرح حال نبيه بن الحجاج، انتشارت دار مكتبه الحياة، بيروت، ج 16، ص 127.
[4] نك: همان.
[5] سيره حلبى، ج 1، ص 129.
[6] نك: تاريخ ابن كثير السيره النبوية، ج 1، ص 261؛ سيرة ابن هشام، ج 1، ص 142.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.