هارون الرشید - 1

تاریخ انتشار:
هارون، كينه و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر (ص) را از جدّش منصور به ارث برده بود، چه آنكه مورخان بدين حقيقت تصريح كرده اند كه وى در همه چيز- جز بذل مال-مانند منصور بود.
هارون  الرّشيد

شناسنامه هارون بن المهدى[1]:
(لقب): الرشيد- (كنيه): ابو جعفر- (نام): هارون بن المهدى- (مادر): خيزران - (وزير): فضل بن ربيع و يحيى بن خالد- (قاضى): ابو يوسف- (دبير): عون بن عبد الله- (حاجب  ): العباس بن الفضل- (مهر انگشترى ): بالله يثق هارون - (مدت عمر): چهل و هفت- (ابتداء خلافت ): مائة و سبعين- (عهد خلافت): كج
هارون الرشید
هارون(زاده ۲۵ اسفند ۱۴۱ برابر ۱۷ مارس ۷۶۳ - مرگ ۴ فروردین ۱۸۸ برابر ۲۴ مارس ۸۰۹)، ابوجعفر فرزند مهدي سومین خلیفه عباسی است. در سال 145 ه.ق در شهر ري به دنيا آمد و در توس خراسان از دنیا رفت. مادرش كنيزي یمنی بنام خيزران بود.[2] فضل بن يحيي پسر يحيي بن خالد برمكي ده روز پس از او به دنیا آمد و مادر فضل رشيد را شير داد و فضل و رشيد برادر رضاعی بودند.[3]
 هارون از مشهورترين خلفاي عباسي به حساب مي آيد شهرت او از شرق فراتر رفت و به غرب رسيد و برخي از پادشاهان اروپا سعي در ايجاد روابط حسنه با او داشتند. عصر هارون به جهت درامد زیاد، اموال فراوان، رونق تجارت، پيشرفت علم، فلسفه و موفقيت در فتوحات، عصر طلايي دوران حكومت عباسي ناميده مي شود.[4]
 هارون در همان شبي كه هادي درگذشت به خلافت رسيد. هنگامي كه هادي درگذشت خزيمة بن خازم در نيمه هاي شب بر بستر جعفر بن هادي آمد و با ارعاب و تهديد براي هارون بيعت گرفت. هارون خلافت خود را مديون مادرش و كوششهاي مداوم يحيي بن خالد برمكي بود. يحيي كه به دليل پشتيباني از هارون در زندان هادي به سر مي برد بلافاصله پس از انكه هارون بر خلافت رسيد از زندان رهايي يافت و از جانب خليفه به مقام وزارت منصوب شد و فرمان داد تا خبر مرگ هادي و خلافت وي را به همه ولايات گزارش كند و از اميران و سپاهيان براي او بيعت بگيرد.
پس از منصور، بزرگترين خلفاى عباسى، هارون الرشيد است. اين مرد در عين حال كه خود را متدين معرفى مى كرد، از عيش و عشرت و زندگى با سازندگان و نوازندگان و كنيزكان خوبروى غفلت نداشت.
تجمل و جلال دربار او كم نظير بود و قسمتهايى از آن را در كتاب هزار و يكشب وارد كرده اند.[5]
لازم به ذکر است که او پنجمین و نام آورترین خلیفه این دودمان عرب بود. او از ۲۳ شهریور ۱۶۵ تا ۴ فروردین ۱۸۸ فرمانروایی کرد.
هارون و برمکیان
برمک لقب روسای آتشکده نوبهار در بلخ بود، و برمکیان را از این جهت می خوانند، که پیشینیانشان دارای این عنوان روحانی بودند. برامكه يا برمكيان اصلا ايرانى و بودايى بودند و اجداد ايشان توليت نوبهار دير بودايى بلخ را داشتند. برمكيان در اواخر قرن اول هجرى به دين اسلام درآمدند و اولین کس از این خاندان که در دستگاه خلافت عباسی نفوذ یافت خالد پسر برمک بود، وی جد برامکه بود و در روزگار وی بود که دولت برمکیان به ظهور پیوست. و نفوذى عظيم در زمان خلافت عبد الملك مروان و جانشينان او كسب كردند دو سال پس از نشستن عبد الله سفاح به خلافت يكى از بزرگترين مردان خاندان برمك كه خالد نام داشت به وزارت او گماشته شد. خالد در زمان خلافت منصور نيز شاغل امر وزارت بود.
پسر ارشدش يحيى بن خالد كه اول مربى و معلم هارون الرشيد و سپس وزير وى شد، در مدتى قريب هفت سال فرمانرواى يگانه به شمار مى رفت و خليفه جز نامى بيش نداشت.[6] و برمکیان به سرعت مدارج صعود و سقوط را پیمودند، چنانچه باری هارون الرشید به اتفاق یحیی بن خالد و دو فرزندش فضل و جعفر به حج رفتند.
مداخله برمکیان در کارها موجب رشک خویشان خلیفه و اطرافیان دستگاه خلافت شد، چنان که هارون الرشید کمر به قتل آنان بست و پس از قتل برمکیان حرم های ایشان نیز بر عوام مباح کرد. در آغاز فرزندان یحیی مورد عنایت هارون قرار گرفتند ولی پس از چندی خلیفه ایشان را به زندان انداخت و دارایی هایشان را به تاراج برد. دلیل این خشم ناگهانی را عشق جعفر پسر یحیی برمکی به عباسه خواهر هارون و زناشویی پنهانی این دو نوشته اند. داستان از اینجا آغاز شد که هارون دوست داشت تا خواهرش را نیز در نشست هایی که با جعفر می گذاشت همراه کند ولی چون در اسلام همنشینی زن و مرد بیگانه حرام است به ناچار ترتیب یک زناشویی اسمی را میان آنها گذارد؛ ولی عباسه و جعفر پنهانی به هم پیوستند. هنگامی که از عباسه فرزندی پدید آمد خشم هارون را فراگرفت. هارون زمانی که این داستان را شنید در مکه بود. اندکی پس از آن هارون به بغداد بازگشت و دستور داد تا جعفر را بکشند. او را دو پاره کردند و پیکرش را در دو سوی پلی در سوی شرقی شهر آویختند. ناگفته نماند که پدر و برادران جعفر نیز پس از این رویداد به زندان افکنده شدند.
اگر چه می نماید که برای سربه نیست کردن برمکیان این تنها بهانه ای بوده است چه که او از سوی این خاندان ایرانی احساس خطر می کند.
سقوط برمكيان از حوادث مهم دوران خلافت هارون الرشيد است. از بین بردن برمكيان از اشتباهات هارون محسوب مي شود چرا كه با سقوط اين خاندان راه براي نفوذ عناصر نالايقي چون فضل بن ربيع و علي بن عيسي بن ماهان به دربار خلافت باز شد و ضعف و فساد دستگاه اداري دولت عباسي را فرا گرفت و به گفته مسعودي «پس از برمكيان، كارها مختل شد و مردم بي تدبيري و سوء سياست  هارون را آشكارا ديدند»[7]
 بعدها هارون خود نيز از كرده خود پشيمان شد و از براندازي اين خاندان اظهار تأسف كرد.[8]
 هارون در مدت زمان طولاني خلافتش درگيري هاي مختلفي با شيعيان داشت و در موارد متعددي به آزار و كشتن آنان اقدام كرد. اخبار اين كشتارها را ابوالفرج اصفهاني در كتاب مقاتل الطالبين و نيز برخي از آنها را طبري در كتاب خود نقل کرده اند. به طور كلي اعمال فشار هارون نسبت به شيعيان قابل مقايسه با دوره هاي پيشين نبوده و به لحاظ گستردگي و شدت بايد با دوره هايي مانند دوران متوكل مقايسه شود.
هارون و علویان
هارون، كينه و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر (ص) را از جدّش منصور به ارث برده بود، چه آنكه مورخان بدين حقيقت تصريح كرده اند كه وى در همه چيز- جز بذل مال-مانند منصور بود.[9] از اين رو، از همان روزهاى نخست حكومت خود، با سنگدلى و كينه توزى خاصى به مبارزه با آنان برخاست و سياستش اين بود كه فرزندى از على (ع) روى زمين نماند، بدين جهت با صراحت مى گفت:
 «تا كى وجود خاندان على بن ابى طالب را تحمل كنم، سوگند به خدا، بطور قطع، آنان و پيروانشان را خواهم كشت.»[10] «حُمْيد بن قَحْطَبه» يكى از جلادان هارون درباره جنايات خليفه در حق علويان داستان جانسوزى نقل مى كند كه خلاصه اش چنين است:
« زمانى كه در طوس بودم هارون نيمه شبى مرا احضار كرد و به من دستور داد اين شمشير را بگير و آنچه اين خدمتكار مى گويد اجرا كن. او مرا به منزلى برد كه سه اتاق و يك چاه داشت.
در درون هر اتاقى بيست نفر پيرمرد، ميانسال و جوان كه داراى موهاى بلند و بافته و به غل و زنجير بسته شده و همگى از اولاد على و فاطمه عليهماالسّلام بودند، وجود داشتند.
خادم در اتاقها را يكى پس از ديگرى گشود و گفت فرمان اين است كه همه اينان را گردن بزنى و به درون چاه بيندازى. من مأموريت را انجام دادم و همه آنان را كشتم و خادم پيكرشان را به درون چاه افكند.»[11] او چند صد نفر از سادات را کشت
امام كاظم (ع) دوبار به دستور هارون به زندان افتادند. زمان مرتبه نخست ثبت نشده است اما مرتبه دوم از سال 179 تا 183 هـق به مدت چهار سال به طول انجاميد و منجر به شهادت آن حضرت شد.
 هارون در مجلسي از امام كاظم (ع) پرسيد: «چگونه شما مي گوئيد ما از ذريه رسول خدا (ص) هستيم. در حالي كه پيامبر فرزند ذكور نداشته است و شما فرزندان دختر او هستيد؟ آن حضرت دو دليل براي او ذكر كرد نخست آيه 85 سوره انعام كه عيسي را فرزند ابراهيم مي شمارد و دوم آيه مباهله كه در آن حسن و حسين (ع) مصداق «و ابنائنا» دانسته شده اند.»
 اثبات اين مسئله براي عباسيان كه به بهانه ی عموزادگي با رسول خدا(ص) خلافت خود را مشروعيت بخشيده بودند بسيار گران تمام نشد.
امام كاظم پس از مدت زمان طولاني در زندان مسموم و به شهادت رسيد. مطابق روايتي از امام رضا (ع) قتل امام كاظم بدستور هارون و توسط يحيي بن خالد برمكي انجام شده است. از آن جا كه شهادت امام (ع) در زندان و مخفيانه صورت گرفت حاكمان عباسي فريبكارانه به مردم اعلام كردند كه آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است و برخي از مورخان نيز تحت تأثير اين عوام فريبي مرگ آن حضرت را طبيعي گزارش كردند.
 پس از شهادت جسد مبارك امام را به دو دليل در معرض ديد خواص اهل بغداد و عموم مردم قرار دادند:
1.  فقها و بزرگان بغداد، از جمله هيثم بن عدي را بر سر جسد مبارك امام آوردند تا ببينند زخم و جراحت و آثار خفگي در بدن آن حضرت وجود ندارد و بپذيرند كه ايشان به مرگ طبيعي از دنيا رفته اند.
2.  از آنجا كه برخي از شيعيان معتقد به مهدويت آن حضرت بودند و يا احتمال داشت اعتقاد به مهدويت او پيدا كنند جسد امام را روي پل بغداد بر زمين نهادند و يحيي بن خالد دستور داد تا فرياد زنند: اين موسي بن جعفر(ع) است كه رافضه معتقدند او نمرده است.[12]
  تاريخ شهادت ايشان بنابر نقل شيخ صدوق 25 رجب سال 183 ه.ق بوده است، و پيكر ايشان در «باب التين» بغداد در مقبره قريشي ها دفن شد.
 

پی نوشت:
[1] زين الاخبار، نويسنده: ابى سعيد عبد الحى بن الضحاك بن محمود گرديزى ، 433 ق ، محقق / مصحح: عبدالحى حبيبى ، ناشر: دنياى كتاب ، تهران چاپ: 1363 ش ، چاپ: اول ،/ ص135.
[2] طبري، محمد ين جرير، تاريخ الطبري، بيروت، دارالكتب العلميه، بي تا،  8/ 359-347.
[3] همان،  8/  357.
[4] طقوش، محمد بن سهيل، دولت عباسيان، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1383، ص 89.
[5]مرتضى راوندى(1378ش) ، تاريخ اجتماعى ايران، انتشارات نگاه، تهران1382ش، چاپ دوم/ج 2، ص: 135
[6]فرهنگ جامع تاريخ ايران، عباس قديانى ، انتشارات آرون ، تهران 1387ش، چاپ ششم/ ج 2، ص: 845
[7] مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين؛ التنبيه و الاشراف، مصر، بي تا، 1357ق، ص 199.
[8] خضري پيشين، ص 48.
[9] الفخرى، ص 193.
[10] الحياة السياسيّة للامام الرضا( ع)، ص 92.
[11] بحارالانوار، ج 48، ص 177 و عيون اخبار الرضا( ع)، ج 1، ص 109.
[12] اضافات رسول جعفريان، دولت عباسيان، محمد سهيل طقوش، همان

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.