هارون الرشید - 2

تاریخ انتشار:
هارون، كينه و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر (ص) را از جدّش منصور به ارث برده بود، چه آنكه مورخان بدين حقيقت تصريح كرده اند كه وى در همه چيز- جز بذل مال-مانند منصور بود.
هارون  الرّشيد

دشمنى هارون با بيان حقايق علمى [13]
يكبار در دربار هارون  الرّشيد، يكى از محدثين، همين حديث مناظره آدم و موسى را بيان نمود، شخصى اظهار داشت كه چگونه آدم و موسى را (با توجه به اختلاف فراوانى كه بين دوران حيات آنها وجود دارد) مى توان باهم جمع كرد. هارون الرشيد كه با محدثين هم عقيده بود چنان برآشفت كه حكم داد آن شخص حقيقت گو را به قتل برسانند. علامه سيوطى اين واقعه را در تاريخ الخلفا مبسوط نگاشته است ...[14] به اين ترتيب مى بينيم كه از آغاز نهضت اسلامى و بلافاصله پس از مرگ پيشواى اسلام بين عقل و نقل تعارض و اختلاف پديد آمد و عايشه كه زنى زيرك و هوشمند بود غالبا جانب عقل را مى گرفت، آن گروه از صحابه كه حديثهاى سست و بى اساس را انكار كرده اند نظرشان اين بوده است كه آن حضرت نبايد چيزى مخالف با عقل گفته باشد و بنابراين روايت كنندگان، در اصل روايت فريب خورده و به اشتباه رفته اند چنانكه «سيوطى» اين دسته از احاديث را در رساله اى جمع كرده و از قول عايشه مى نويسد كه ابو هريره در روايت به خطا رفته است.
همين اظهار شك و ترديد در صحّت و سقم احاديث به بيدارى مردم كمك كرد. و مخصوصا پژوهندگان و اهل تحقيق را بر آن داشت كه به جاى تعبد و تقليد، در مقام تحقيق و كشف حقيقت برآيند.
خلافت هارون  الرشيد[15] (173- 193 ه. ق.) (786- 808 م.) :[16]
در سال يكصد و هفتاد بعد از مرگ هادى برادرش هارون به خلافت نشست. وى در ابتداى امر، زمام امور خلافت را به دست يحيى ابن خالد برمكى و پسران او سپرد و در سال 176 هجرى فضل ابن يحيى را به حكومت آذربايجان و ارمنستان منصوب كرد. در مدت خلافت هارون، دولت عباسى صاحب شوكت و قدرت زيادى شد و اين قدرت و شوكت بيشتر مرهون زحمات و كاردانى و شايستگى وزير نامى او يحيى ابن خالد برمكى و پسران او فضل و جعفر و موسى و محمد بود. متأسفانه هارون مانند جد خود منصور از حق ناشناسى باكى نداشت و در مقابل خدمات پرارزش خاندان برامكه دست خود را به خون ايشان رنگين كرد و در سال 187 هجرى جعفر برمكى را كشت و خاندان برامكه را برانداخت.[17]
در دوران خلافت هارون الرشيد حوادث مهمى در جهان آن روز به وقوع پيوست. از جمله بين سالهاى 791- 796 م. شارل مبادرت به لشكركشى بر ضد آوارهاى مجارستان كرد و حكومت آنها را منقرض گردانيد. در سال 793 م. نورمن ها (واكينگ ها) لشكركشيهاى توسعه طلبانه خود را از اسكانديناويا آغاز كردند كه منجر به تأسيس حكومتهايى شد.
هارون الرشيد معاصر با شارلمانى امپراتور مقتدر فرانسه بود كه پس از تصرف سرزمين ژرمنها و همسايه شدن با مردمى جاهل از قبيل اسلاوها كه در ماوراى رودخانه الب سكونت داشتند و نورمن هاى ساكن شبه جزيره ژوتلند و آوارها كه در جلگه فعلى مجارستان به سر مى بردند، چندين بار برضد آنها و مخصوصا آوارها لشكر كشيد و در سال 791 م. يكى از سرداران معروف شارلمانى به قلب مملكت آوار داخل شد و غنايم زيادى به دست آورد. شارلمانى براى حراست ممالك شرقى خود چندين مرز (ايالت سرحدى) تشكيل داد و زمام اداره آنها را در كف كارامدترين صاحب منصبان خود گذاشت. در اواخر سال 800 م. به دعوت پاپ لئون سوم عازم روم شد تا در مقابل مدعيان از پاپ دفاع كند و چون در آنجا به سمت رياست محكمه منصوب شد، حق را به پاپ داد. شارلمانى در سال 788 م. اتريش را به تصرف خود درآورد و در اتريش عليا و اتريش سفلى ايالتى مرزى به نام قلمرو شرقى براى جلوگيرى از هجوم قوم آوار تأسيس كرد.
هارون الرشيد در سال 184 هجرى (800 م.) ابراهيم الاغلب را كه حكمران زاب بود به حكومت افريقيه فرستاد كه بزودى عملا مستقل شد ولى فرزندان او براى رعايت احترام مقام روحانى خليفه، نام او را در سكه هاى خود حفظ مى كردند.
چون به عراق برگشت و به كوفه رسيد فرمان حكومت ابو العباس طوسى را براى خراسان صادر كرد، ابو العباس دو سال حاكم خراسان بود و هارون او را از كار بركنار كرد، و محمد بن اشعث را به حكومت خراسان گماشت.
در سال يكصد و هفتاد و چهار در شام ميان يمانى ها و مضرى ها اختلاف افتاد و جنگ كردند و از هر دو سو گروه بسيارى كشته شدند.
در اين سال هم هارون در حالى كه دو پسرش محمد امين و عبدالله مامون همراهش بودند حج گزارد و هارون براى آن دو فرمانى نوشت كه نخست محمد امين ولیعهد است و پس از او عبدالله مامون و آن نامه را داخل كعبه آويخت و به بغداد برگشت. و غطريف بن عطا را به حكومت خراسان گماشت.
على بن حمزه كسائى[18] مى گويد، هارون مرا عهده دار آموزش فرهنگ و ادب به محمد و عبدالله كرد و من بر هر دو سخت مى گرفتم و مخصوصا به محمد بيشتر سخت گيرى مى كردم، روزى خالصه كنيز زبيده پيش من آمد و گفت اى كسائى، بانو بر تو سلام مى رساند و مى گويد خواهش من اين است كه نسبت به پسرم محمد مدارا و مهربانى كنى كه او نور چشم و ميوه دل من است و من نسبت باو سخت مهرورزى مى كنم.
من به خالصه گفتم محمد پس از پدرش نامزد خلافت است و كوتاهى در تاديب او به هيچ روى جائز نيست.
خالصه گفت دل سوزى و مهربانى بانو بر محمد سببى دارد كه من آنرا به تو مى گويم.
شبى كه بانو او را زاييد خواب ديد كه چهار زن آمدند و محمد امين را احاطه كردند، زنى كه روبروى محمد امين ايستاده بود گفت اين پادشاهى كوتاه عمر و تنگ حوصله و متكبر و سست كار و پرگناه و حيله گر است.
زنى كه پشت سرش ايستاده بود، گفت، پادشاهى درهم شكننده، واسراف كار و نابودكننده و كم انصاف است، زنى كه جانب راست او بود گفت، پادشاهى بزرگ ولى گنهكار و قطع كننده پيوند خويشاوندى و بردبارى اندك است، و زنى كه جانب چپ او ايستاده بود گفت پادشاهى حيله گر و پرلغزش است و بزودى نابود مى شود، گويد آنگاه خالصه گريست و گفت اى كسايى آيا لازم نيست كه از پيشامدها بر او ترسيد؟
از اصمعى هم نقل شده است كه مى گفته است پس از دو سال اقامت در بصره كه هارون را نديده بودم براى ديدارش پيش او رفتم اشاره كرد نزديك او بنشينم، اندكى نشستم و برخاستم با دست اشاره كرد بنشين، نشستم تا مردم رفتند.
هارون به من گفت آيا دوست دارى كه محمد و عبدالله را ببينى؟ گفتم آرى اى امير مؤمنان بسيار، و من برنخاستم مگر اينكه مى خواستم پيش ايشان بروم و بر آنان سلام دهم، گفت همين جا باش مى آيند.
و گفت محمد و عبدالله را پيش من آوريد، فرستاده رفت و بان دو گفت به حضور امير مؤمنان بياييد، آن دو آمدند گويى چون ماه آسمان بودند، آهسته گام برمى داشتند و چشم بر زمين دوخته بودند و چون روبروى پدر ايستادند بر او سلام خلافت دادند، هارون به هر دو اشاره كرد باو نزديك شدند، محمد را سمت راست و عبدالله را سمت چپ خود نشاند.
هارون به من دستور داد از آن دو پرسش هايى كنم و من هر يك از فنون ادب را كه طرح مى كردم هر دو پاسخ صحيح مى دادند.
هارون گفت اطلاعات ادبى آن دو را چگونه ديدى؟ گفتم اى امير مؤمنان كسى را چون آن دو در زيركى و تيزهوشى نديده ام خداوند زندگانى هر دو را طولانى فرمايد و امت را از عطوفت و مهربانى آنان بهره مند گرداناد.
هارون آن دو را بر سينه چسباند و چشمهايش چنان پراشك شد كه فروريخت سپس بان دو اجازه داد كه برخاستند و بيرون رفتند.
آنگاه هارون به من گفت چگونه خواهيد بود آنگاه كه ميان آنان دشمنى و ستيزه آشكار شود و نيروى آن دو بر ضد يك ديگر بكار رود و خون ها ريخته شود و بسيارى از زندگان آرزو كنند كه كاش مرده بودند؟
گفتم اى امير مؤمنان اين چيزى است كه ستاره شناسان به هنگام تولدشان گفته اند يا آنكه علما و دانشمندان خبر مأثورى در اين باره گفته اند؟
گفت چيزى است كه علما از اوصياء از پيامبران در مورد آن دو گفته اند.
گويند، مامون مى گفته است، هارون الرشيد همه امورى را كه ميان ما اتفاق افتاد از موسى بن جعفر بن محمد شنيده بود[19] و باين جهت چنان مى گفت.
اصمعى مى گويد، هارون تاريخ و سرگذشت و افسانه هاى ديگر را دوست مى داشت و هر گاه آماده بود پى من مى فرستاد معمولا چون از شب پاسى مى گذشت پيش او مى رفتم و برايش تاريخ و حكايات گذشتگان را مى گفتم، شبى پيش او رفتم كه هيچ كس آنجا نبود و يكه و تنها نشسته بود ساعتى براى او افسانه گفتم، آنگاه مدتى سر بزير انداخت و انديشيد و گفت، اى غلام عباسى را پيش من بياور و مقصود فضل بن ربيع است.[20] چون فضل آمد و داخل شد اجازه نشستن باو داد و گفت اى عباسى من درباره ولى عهدى محمد و عبدالله انديشه كردم و دانستم كه اگر محمد را ولى عهد كنم با توجه به پيروى او از خواسته هاى نفسانى و سرگرم بودنش به كارهاى لهو خوشى ها مردم را درمانده و كار خلافت را تباه و نابود خواهد كرد آنچنان كه سركشان از راههاى دور بر او طمع خواهند بست و اگر عبدالله را ولى عهد كنم مردم را براه راست خواهد آورد و كشور را اصلاح خواهد كرد كه در او دورانديشى منصور همراه با شجاعت مهدى است، عقيده تو چيست؟
فضل گفت اى امير مؤمنان اين كارى بسيار دشوار و بزرگ است و لغزش در آن غير قابل بخشش است و براى سخن گفتن در اين باره جاى ديگر لازم است.
دانستم دوست دارند تنها باشند، من برخاستم و در گوشه حياط قصر نشستم و آن دو تا صبح با يك ديگر گفتگو كردند و سر انجام باين نتيجه اتفاق كردند كه محمد امين ولى عهد باشد و عبدالله مامون پس از او به خلافت رسد و اموال وسپاهيان را ميان آن دو تقسيم كردند و قرار شد محمد امين در پاى تخت بماند و عبدالله مامون حاكم خراسان شود.
چون صبح شد هارون دستور داد همه سرداران جمع شوند و چون آمدند آنان را به بيعت با محمد امين و پس از او با بيعت عبدالله مامون دعوت كرد و همگان چنان بيعت كردند و پذيرفتند.
در همين سال مردم خراسان بر فرماندار خود شورش كردند و او را كشتند، هارون تمام آن سال را در شام اقامت كرد و براى حج عزيمت كرد و چون از حج برگشت به انبار آمد و در شهر ابو العباس كه در نيم فرسنگى انبار است منزل كرد، در آن شهر گروه بزرگى از خراسانيان زندگى مى كردند و همانجا فرزندان ايشان در رسيدند و بسيار شدند و تا هم اكنون (قرن سوم هجرى) آنجا زندگى مى كنند، هارون يك ماه در آن شهر ماند و سپس به رقه رفت و يك ماه هم آنجا ماند.
آنگاه از رقه به قصد جهاد به سرزمينهاى روم رفت و شهرى بنام معصوف[21] را گشود و به رقه برگشت و بقيه سال را همانجا ماند.
چون فصل حج فرارسيد هارون حج گزارد و سپس به رقه برگشت و همانجا اقامت كرد و يزيد بن مزيد را فرمان رواى ارمنستان كرد و در سال يكصد و هشتاد و چهار از رقه به بغداد برگشت و در كاخ خود در محله رصافه منزل كرد و از كارگزاران خود بقيه خراج ايشان را مطالبه كرد و در سال يكصد و هشتاد و پنج باز از بغداد به رقه رفت كه آب و هواى آنرا خوش مى داشت.
چون فصل حج فرارسيد حج گزارد و هنگامى كه به مدينه رفت به مردم آن شهر سه مقررى پرداخت كرد و حال آنكه به مردم مكه دو مقررى پرداخته بود و از حجاز برگشت و به انبار رفت و يك ماه آنجا بود و به بغداد برگشت و براى پسر ديگر خود قاسم پس از امين و مامون به خلافت بيعت گرفت و او را به فرمان روايى شام گماشت، قاسم كارگزاران خود را به شهرهاى شام گسيل داشت.[22] هارون در سال يكصد و هشتاد و هشت نيز حج گزارد و چون برگشت نخست در حيره فرود آمد و چند روزى آنجا ماند و سپس به بغداد برگشت.
در سال يكصد و هشتاد و نه به رى رفت و يك ماه آنجا بود و سپس به بغداد برگشت و عيد قربان را در قصر اللصوص[23] بود و سپس وارد بغداد شد ولى فرود نيامد و خود را به سليحين[24] كه در سه فرسخى بغداد است رساند و شب را آنجا گذراند و سپس به رقه رفت و ضمن عبور از بغداد دستور داد چوبه دارى كه جسد جعفر بن يحيى بر آن آويخته بود سوزانده شود و بقيه آن سال را در رقه گذراند.[25] چون سال يكصد و نود فرارسيد به جهاد و پيشروى در سرزمينهاى روم رفت و تا هر قلة پيش رفت و آن شهر را گشود.[26] در همين سال رافع پسر نصر بن سيار در خراسان خروج كرد و سبب خروج او چنين بود كه على بن عيسى بن ماهان چون به حكومت خراسان آمد بدرفتارى كرد و بر اعرابى كه مقيم خراسان بودند ستم كرد و جور و ظلم آشكار ساخت، رافع بر او خروج كرد و چند بار با او جنگ كرد و سرانجام هم با حدود سى هزار مرد خراسانى كه از او پيروى كرده بودند به سمرقند رفت و در آن شهر ماند.
چون اين خبر به هارون رسيد على بن عيسى بن ماهان را از حكومت خراسان عزل و هرثمة بن اعين را بر آن كار گماشت.
آنگاه هارون از روم برگشت و بقيه آن سال را در بغداد گذراند و پسرش محمد را بر پاى تخت گماشت خود آهنگ خراسان كرد تا شخصا جنگ با رافع پسر نصر بن سيار را سرپرستى كند. و چون سال يكصد و نود و دو فرارسيد خرميان در سرزمين جبال خروج كردند.
اين نخستين قيام خرميان بود، هارون پسرش محمد امين را همراه عبدالله بن مالك خزاعى بسوى ايشان فرستاد كه گروه بسيارى از ايشان را كشت و ديگران هم در شهرستانها پراكنده شدند.
هارون حركت كرد و چون به طوس رسيد در خانه حميد بن قحطبه طوسى منزل كرد و سخت بيمار شد، پزشكان را براى معالجه اش جمع كردند و هارون اين دو بيت را خواند.
" همانا كه پزشك با پزشكى و داروهاى خود نمى تواند از سر نوشت شوم جلوگيرى كند، پزشك را چه گناهى است چه بسا بيمار كه با دارويى كه در گذشته شفا بخش بوده است مى ميرد" و چون بيمارى و درد او شدت يافت به فضل بن ربيع گفت اى عباسى مردم چه مى گويند؟ گفت مى گويند سرزنش كننده و دشمن امير مؤمنان مرده است. (يعنى مردم مى گويند كار هارون تمام است).
هارون دستور داد براى او بر خرى زين نهادند و خواست سوار شود و بيرون آيد، رانهايش تاب و توان نداشت و چون او را بردند و سوار كردند نتوانست خود را نگهدارد و گفت چنين مى بينم كه مردم راست مى گويند. اندكى بعد هارون درگذشت.[27] مرگ هارون روز شنبه پنجم جمادى الآخرة سال يكصد و نود و سه بود و مدت خلافت او بيست و سه سال و يك ماه و نيم بود:
 

پی نوشت:
[13] تاريخ اجتماعى ايران، ج 10، صص: 96-97.
[14] علم و تمدن، دكتر نصر، ترجمه احمد آرام ، ص 28.
[15] ابو حنيفه دينورى ، اخبار الطوال، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى، ناشر: نشر نى ، تهران 1383ش، چاپ: چهارم / صص: 427 الی 433.
[16] عزيز الله بيات ، تاريخ تطبيقى ايران با كشورهاى جهان، نشر امیرکبیر، تهران1384ش، چاپ دوم/صص: 93-94.
[17] ر ك. تاريخ طبرى، ج 13، ص 5398. مروج الذهب، ج 2، ص 342- 387. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 411- 466. تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 339- 375. حبيب السير، ج 3، ص 228- 247.
[18] على بن حمزه كسانى: از قاريان معروف قرآن و دانشمندان بنام نحو و معروف تر مرد مكتب كوفه، براى اطلاع از منابعى كه درباره او و آثارش بحث كرده اند ر. ك، طاش كبرى زداه، مفتاح السعادة ج 1 ص 155، چاپ مصر بدون تاريخ. (م)
[19] منظور حضرت امام موسى بن جعفر هفتمين پيشواى بزرگوار شيعيان است براى اطلاع از نمونه هاى بزرگوارى آن حضرت در منابع اهل سنت، ر. ك، شمس الدين محمد بن طولون، الأئمة الاثنا عشر، چاپ صلاح الدين منجذ، ص 93/ 88. (م)
[20] از دولت مردان بزرگ دوره خلافت هارون و وزير محمد امين است، ر. ك، خطيب، تاريخ بغداد ج 12 ص 343 چاپ مصر 1349 ق. (م)
[21] معصوف: در معجم ما استعجم بكرى و معجم البلدان ياقوت حموى و مراصد الاطلاع بغدادى ديده نشد. (م)
[22] ظاهرا مسافرت هاى پياپى هارون به مكه و مدينه دليل بر ناآرام بودن آن مناطق است و اين موضوع با قيام هاى سادات علوى بى ارتباط نيست. (م)
[23] قصر اللصوص: (قصر دزدان): محلى كه اسبها و ديگر مركوب هاى لشكر مسلمانان دزدان سرقت كرده بودند.
[24] دهكده اى نزديك نهر عيسى در بغداد.
[25] جاى تعجب است كه چرا دينورى داستان برمكيان را از قلم انداخته است، از بيم حكومت؟ (م)
[26] هر قله: از شهرهاى نزديك به صفين و در باختر آن قرار دارد، ر. ك، عبد المؤمن بغدادى، مرا صدا الاطلاع ج 3 ص 1456 چاپ على محمد بجاوى مصر 1374 ق. (م)
[27] ابن اثير در كامل (ص 214 ج 6 چاپ بيروت)، مرگ هارون را در سوم جمادى الآخره و مدت حكومتش را بيست و سه سال و دو ماه و هيجده روز مى داند، و براى اطلاع از بى تابى و بيم او از مرگ به همين منبع مراجعه فرمايند، به هنگام مرگ نهصد و چند ميليون درهم اندوخته او در بيت المال بود. (م.)

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.