حکایت واعظی در تهران
يك واعظي بود در تهران حدود 65 سال منبر نصيحتي رفت يعني خيلي خوب مردم را نصيحت ميكرد.
اين ديگه در حدود 80 سالگي نخاعش كار نكرد ولي اصلاً منبرهايش را ترك نكرد يعني بلافاصله يك ماشين ون كوچك خريد كه با ويلچر از توي خونه ميآوردند و ميگذاشتند توي ون و ميرفت به منبرهاش توو هم نميتوانست برود چون هم از پله نميتوانست برود و هم از منبر يك ميكروفون بيسيمي بهش ميدادند وقت منبر از توي ماشين قشنگ منبر ميرفت يعني آن سه ربعي را كه بايد منبر ميكرد خيلي هم باحال و با نشاط و خوب هم روضه ميخواند خوب هم گريه ميكردند اين قسمت را هم نتوانست ادامه بدهد ديگه تقريباً افتاد روي تخت و ديگر نميشد با ويلچر ببرند با تختش منبر ميرفت.
اين بايد در روحية ما گُلِش شكفته بشود كه مردم ما در معرض انواع خطرات فكري و اعتقادي و اخلاقياند و اين هم بر عهده ما است كه به قول وجود مبارك امام صادق(ع) خطرزايي بكنيم و اگر اين كار را نكنيم مسئول هستيم براي خطرزايي هم بايد مطالعة خوب داشته باشيم يعني بايد مايههاي كاربردي نوراني قرآن و روايات اهل بيت(ع) را ببريم روي منبر و از مسائلي كه از خودمان هستند و نميتوانيم بهشان يقين پيدا بكنيم شل و سست است بنيان ندارد و با قرآن نميسازد پرهيز داشته باشيم.
من خودمم كه اين مسائل را ديدم الان كه وارد 70 سال سن شدم از خانواده گرفته تا دوستان واقعاً موثر هستند كه من خودم را از منبر بازنشته بكنم ديگر اين شهر و آن ديار و تهران اينها را نروم ولي من نميتوانم بپذيرم. چون وقتي كه به من ميگويند كار را تمام كن من به ذهنم ميآيد كه آلان قيامت است و دادگاه است و پروردگار عالم به من ميگويد اندكي علم دين بهت دادم يك زبان رواني هم بهت دادم به چه علت بندگان من را رها كردي اين رها كردن گناه است اين رها كردن معصيت است.
افزودن دیدگاه جدید