معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم به مناسبت ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها) مسابقه کتاب خوانی با محوریت کتاب «داستان 18 بانو» را برگزار می کند.
داستان ۱۸ بانو
** لپتاپم مقابلم باز بود. میخواستم ببینم رنگ سال برای نوروز امسال چه رنگی است. عادت داشتم لباسهایم را به رنگ سال انتخاب کنم. همیشه «سِت» کردن رنگ لباس، کفش، کیف و لاک ناخنهایم برایم از هر چیزی در زندگی مهمتر بود...
از آدمهای چادری و مذهبی بدم میآمد. هیچ وقت روزه نگرفته بودم. در دوران دانشگاه من از کیش آمده بودم و فرهنگ دوستانم با فرهنگ من تفاوت داشت. در خوابگاه دانشگاه، همه محجبه و مذهبی بودند و همنشینی با آنها بر من کمی اثر گذاشته بود...
در همان سن و سال کم و اوایل سن تکلیف به این نتیجه رسیدم که همسن و سالانم که حجاب ندارند، بهتر و راحت تر بازی میکنند. من هم به پیروی از آنها، احساس کردم حجاب مانع بازی و فعالیتم میشود و به همین راحتی حجاب را کنار گذاشتم ...
ماه محرم بود با خودم گفتم: «محرم مال امام حسین(ع) است و به خدا هم هیچ ربطی ندارد». اندکی مراعات کردم و مانتوی بلندتری پوشیدم. ظاهرم در ایام محرم بهتر شده بود. اربعین همان سال دو نفر از همکارانم که راهی کربلا بودند، از من خواستند که همراهشان بروم...
پیامک پدر محمد را پاک نکردم. میخواستم به همه نشان دهم که به میل خودم چادری شدم و اجباری در کار نیست. وقتی در شهرستان بعضی از اقوام محمد مرا با چادر میدیدند و میگفتند: «به اجبار حاج آقا بالاخره چادری شدی». پیامک را نشانشان میدادم و میگفتم ...
کسی به من ابراز احساسات نمیکرد؛ در حالی که من دوست داشتم از طرف دیگران تأیید شوم. دوست داشتم دیگران به من بگویند تو خیلی خوبی، تو از همه بهتری، خیلی خوشگلی و از اینگونه حرفها که بسیاری از خانمها دوست دارند بشنوند، اما ...
من همیشه موهایم را اتو میکردم و از دستبند و زیورآلات استفاده میکردم. لاک، جزء جدا نشدنی زندگیام بود و جانم به کلکسیون لاکهایم بند بود! فکر میکردم اگر این کارها را نکنم، به من میگویند: «دختر چقدر اُملی؟!». دوست داشتم همیشه خوشگلتر از بقیه باشم ...