پیامک تبریک عید قربان

تاریخ انتشار:
پیامک تبریک عید قربان
پیامک تبریک عید قربان

زندگی‌تان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاكی چشمه زمزم

مبارک باد عید قربان، نماد بزرگترین جشن رهایى انسان از وسوسه هاى ابلیس
 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس تبریک عید قربان♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

نگارا عید قربان است قربانت شوم یا نه ؟
نگفتی یک دمی آیا که مهمانت شوم یانه ؟
برای طوف کویت جامه احرام بر بستم
گدای دوره گرد گوشه خوانت شوم یانه ؟

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس تبریک عید قربان♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

عید قربان است و تو باید اسماعیلت را قربانی کنی اسماعیل تو چیست؟معشوقت؟ خانواده ات؟ آبرویت؟ ، شغلت؟ پولت؟  جانت؟

نیازی نیست كه كسی بداند ، باید خود بدانی و خدا
 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس تبریک عید قربان♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
 

خوشا آنان که با حق آشنایند
مطیع محض فرمان خدایند
چو ابراهیم اسماعیل خود را
فدای امر الله می نمایند
عید سعید «قربان»، جشن «تقرب» عاشقان حق مبارک
 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦اس ام اس تبریک عید قربان♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

  
عید ایمان و امتحان، عید ایثار و احسان، عید قربت و قربان،
عید خلیل رحمان، عید شکست شیطان بر جنابعالی و خانواده محترمتان مبارک.

عید قربان  

غلامرضا سازگار

عید قربان است یا عید عنایات خداست؟
عید عشق و عید ایثار و مناجات و دعاست

ذات حق با میهمانانش گرفته جشن عید
مرکز این جشن نورانی بیابان مناست

هر کجا رو آوریم و هر طرف چشم افکنیم
خیمۀ حجاج بیت‌الله پیش چشم ماست

نور از هر خیمه می‌تابد به بام آسمان
خیمه‌ها بیت‌الله و اشک و مناجات و دعاست

حاجیان دارند بر سر شوق ذبح گوسفند
قصد هر یک کشتن دیو هوس، گرگ هواست

ای خوش آن حاجی که در آن سرزمین کرده وقوف
خوش‌تر آن حاجی که جای او در آغوش خداست

جان من قربان آن حاجی که زیر خیمه‌ها
چشم او گریان به یاد خیمه‌های کربلاست

پیش‌تر از دید چشمم خیمه می‌آید به چشم
ای منا پاسخ بده، پس خیمۀ مهدی کجاست؟

حاجیان در هر نفس دارند از هم این سؤال
پس کدامین خیمه‌گاه مهدی موعود ماست

این صدای گریۀ مهدی است می‌آید به گوش؛
یا صدای نالۀ «‌العفو» ختم‌الانبیاست؟

نالۀ جانسوز «یااللهِ» ختم‌المرسلین
یا صدای گریۀ شوق علی مرتضاست؟

یا امام مجتبا صورت نهاده بر زمین؛
یا نوای آسمان‌سوز قتیل نینواست؟

یکطرف آماده ابراهیم، بر ذبح پسر
یکطرف تسلیم، اسماعیل از بهر فداست
.
جان من قربان آن حاجی که قربانگاه او
گاه نهر علقمه، گه در کنار قتلگاست

جان من قربان آن حاجی که ذبح حجّ او
طفل شیر و نوجوان و پیرمرد پارساست

حاجیان سر می‌تراشند و عزیز فاطمه
در منای دوست می‌بینم سرش از تن جداست

جان من قربان آن حاجی که در صحرای خون
هم قتیل‌الاشقیا و هم ذبیحٌ بالقفاست

جان من قربان آن حاجی که بعد از بذل جان
سر به نوک نی، تنش پامال سمّ اسب هاست

جان من قربان آن حاجی که در این حجّ خون
مروۀ او قتلگاه او، صفا طشت طلاست
 
گریه کن «میثم» بر آن حاجی که اجر حجّ او
گاه سنگ و گه سنان، گه تیغ، گه تیرِ جفاست

عید قربان

غلامرضا سازگار

کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست

به هرکه می‌نگرم در لباس احرامش
دلش به جانب کعبه‌ست، رو به سوی خداست

یکی به جانب مسلخ برای قربانی
یکی روانه به دنبال یوسف زهراست

یکی بهشت خدا را به چشم خود دیده
یکی به یاد جهنم ز تابش گرماست

یکی به خیمه ندای الهی العفوش...
یکی دو دیده‌‌اش از اشک شوق چون دریاست

یکی به امر خداوند سر تراشیده
یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست

سلام باد بر آن مُحرم خداجویی
که روح بندگی از اشک دیده‌اش پیداست

سلام باد بر آن کاروان صحراگرد
که لحظه‌لحظه به دنبال سیدالشهداست

سلام باد به عباس و اکبر و قاسم
که حج واجبشان در زمین کرب‌وبلاست

سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم
که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست

سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل
که سر به دست پدر داد و خویش را آراست

وجود او همه تسلیم محض پا تا سر
که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست

کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد
فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست

به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم!
خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست

«خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی»
هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست

چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی
تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست

مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل
که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست

درست اگر نگری در وجود این فرزند
جمال نفس رسول خدا، علی پیداست

گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا
که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست...

بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین
که پیکرش به زمین، سر به نیزۀ اعداست

ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش
تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست

ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر
تمام وسعت ملک خداش بزم عزاست

سلام خالق وخلقت به خون پاک حسین
که زخم نیزه و خنجر به پیکرش زیباست...

گلوی تشنه، سرش را ز تن جدا کردند
که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست

به جز ز اشک غمش دل کجا شود آرام
به غیر تربت پاکش کدام خاک، شفاست؟

به یاد دست علمدارش آهِ ماست علم
برای آن لب خشکیده چشم ما سقاست

به غیر وجه خدا «کُلُّ مَن عَلیها فان»
یقین کنید همانا حسین، وجه خداست

به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر
سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست

عید قربان

غلامرضا سازگار

 دل سفر کن در منا و عید قربان را ببین
چشمه‌های نور و شور آن بیابان را ببین

گوسفند نفس را با تیغ تقوی سر ببر
پای تا سر جان شو و رخسار جانان را ببین

سفرۀ مهمانی خاص خدا گردیده باز
لالۀ لبخند و اشک شوق مهمان را ببین

دیو نفس از پا درافکن، سنگ بر شیطان بزن
هم شکست نفس را، هم مرگ شیطان را ببین

تیغ در دست خلیل و بند در دست ذبیح
حنجر تسلیم بنگر، تیغ بران را ببین

کارد تیز و دست محکم، حلق نازک‌تر ز گل
پای تا سر چشم شو، اخلاص و ایمان را ببین

خاک گل انداخته از اشک چشم حاجیان
در دل تفتیدۀ صحرا، گلستان را ببین

گریه و اشک و دعا و توبه و تهلیل را
رحمت و لطف و عطا و عفو و غفران را ببین

آتش گرما گلستان گشته چون باغ خلیل
در دل صحرا صفای باغ رضوان را ببین

روی حق هرگز نگنجد در نگاه چشم سر
چشمِ دل بگشا جمال حی سبحان را ببین

خیمۀ حجاج را با پای جان یک یک بگرد
آتش دل، سوز سینه، چشم گریان را ببین

دل تهی از غیر کن تا بنگری دلدار را
سر بزن در خیمه‌ها شاید ببینی یار را

سینه مشعر، دل حرم، میدان دید ما مِناست
گر ببندی لب ز حرف غیر، هر حرفت دعاست

غم مخور گر گم شدی یا خیمه را گم کرده‌ای
سیر کن تا بنگری گم‌گشتۀ زهرا کجاست

لحظه‌ای آرام منشین هر که را دیدی بپرس
یار سوی مکه رفته، یا به صحرای مناست؟

حیف یاران در منی رفتم ندیدم روی او
عیب از آن رخسار زیبا نیست، عیب از چشم ماست

حاجیان جمعند دور هم به صحرای منا
حاجی ما در بیابان در مسیر کربلاست

حاجیان کردند دل را خوش به ذبح گوسفند
حاجی ما ذبح طفلش پیش پیکان بلاست

حاجیان سر می‌تراشند از پی تقصیرشان
حاجی ما هم چهل منزل سرش برنیزه‌هاست

حاجیان دست دعاشان بر سما گردد بلند
حاجی ما از بدن دست علمدارش جداست

حاجیان را هست یک قربانی آن هم گوسفند
حاجی ما هم ذبیحش جمله تقدیم خداست

حاجیان را از هجوم زائرین بر تن فشار
حاجی ما سینه‌اش از سم اسبان توتیاست

خوش بود «میثم» همیشه سوگواری بر حسین
حاجی آن باشد که اشکش هست جاری برحسین

عید قربان

غلامرضا سازگار

عید قربان است ای یاران گل افشانی کنید
در منای دل وقوف از حج روحانی کنید

تا نیفتاده است جان در پنجۀ گرگ هوا
گوسفند نفس را گیرید و قربانی کنید

سنگ ها از مشعر وصل الهی کرده جمع
جنگ با شیطان و ترک فعل شیطانی کنید

بانگ لبیک از درون آرید بیرون تا به تن
حلۀ احرام از انوار ربانی کنید

در مسیر وجه ربّک پای جان بگذاشته
گام اول در هوالهو خویش را فانی کنید

پای تا سر ذکر حق گردیده در عین سکوت
گفتگو با ذات پاک حی سبحانی کنید

از سر من، موی بتراشید و محو هو شوید
تا همه لبریز از نور جمال او شوید

شستشو کن روح را در چشمه عین الیقین
حلۀ احرام پوش از شهپر روح الامین

پاک کن آیینه را از زنگ تزویر و ریا
تا شوی سر تا قدم آیینة حق الیقین

گردن تسلیم اسماعیل را در زیر تیغ
تیغ ابراهیم را بر حلق اسماعیل بین

تیغ از الماس در دست پدر برنده تر
ای عجب نازک تر از گل آن گلوی نازنین

نه گلو بشکافت نه آن کارد حنجر را برید
هم پسر گردید محزون هم پدر شد خشمگین

پای تا سر شعله شد فریاد زد کای تیغ تیز
از چه کندی می کنی در امر رب العالمین

تیغ گفتا کای سراپا گشته از محبوب پر
تو به من گویی ببر اما خدا گوید نبر

ناگهان آمد ندا از جانب رب جلیل
مرحبا ای عزم تو اخلاص و صدقت را دلیل

تا بماند نور ختم المرسلین در صلب تو
فدیه آورده است بر فرزند پاکت جبرییل

ما پذیرفتیم از تو ذبح فرزند تو را
تو خلیلی تو خلیلی تو خلیلی تو خلیل

ما تو را در بوته اخلاص کردیم امتحان
ما تو را دادیم تا صبح جزا اجر جزیل

هم تو بیرون آمدی از آزمایش رو سفید
هم جلال و عزت تو کرد شیطان را ذلیل

کشتن فرزند با دست پدر سخت است سخت
چون جمال دوست دیدی این بلا آمد جمیل

تا ز چشم ابر آید بارش رحمت فرود
بر تو و بر هاجر و فرزند دلبندت درود

ای خلیل الله اسماعیل تو از آن ماست
تا قیامت زنده این سنت به صحرای مناست

غم مخور گر زنده برگردید اسماعیل تو
مقتل ذبح عظیم ما منای کربلاست

فرق ها دارند با هم این ذبیح و آن ذبیح
این سرش بر سینه تو، او سرش بر نیزه هاست

حلق اسماعیل تو دارد خراش از خنجری
حنجر او پاره پاره از دم تیغ جفاست

جسم اسماعیل تو چون روح در آغوش تو
پیکر مجروح او از سم اسبان توتیاست

ذبح تو سیراب بود و مثل گل شاداب بود
ذبح زهراعلیها سلام با لب عطشان سرش از تن جداست

ای خلیل ما بود تا سیل اشکت در دو عین
آب شو چون شمع سوزان گریه کن بهر حسین

کیستی تو مروه و سعی و صفایی یا حسین
بیت و رکن و مشعر و خیف و منایی یا حسین

تو طوافی تو مطافی تو نمازی تو دعا
تو ذبیحی تو ذبیحاً بالقفایی یا حسین

آب زمزم تشنه لعل لب خشکیده ات
تو هزاران خضر را آب بقایی یا حسین

خون تو جاری است در رگ های احکام خدا
بلکه خود خون خدا، خون خدایی یا حسین

تو حسینی تو حسین کل خلق عالمی
تو شهیدی تو شهید کربلایی یا حسین

تو تمام مصحفی، آیات زخم پیکرت
تو کتاب انبیا و اولیایی یا حسین

آفتابا بر سر خلق دو عالم سایه ای
نخل "میثم" از کتاب زخم هایت آیه ای

عید قربان

غلامرضا سازگار

 ای منای معرفت دل هایتان
روی جانان شمع محفل هایتان

در هوالهو خویش را فانی کنید
عید قربان است قربانی کنید

مشعر و خیف و منی را بنگرید
با نگاه دل خدا را بنگرید

سینه نورانی، نفس ها مشک خیز
چشم ها چون ابر رحمت اشگ ریز

خاک با مشک و عبیر آمیخته
اشگ مهدی در بیابان ریخته

ای منی آهنگ دیگر ساز کن
دفتر اسرار خود را باز کن

وصف آن پیر خدا جو را بگو
قصّه ی قربانی او را بگو

عشق اینجا خودنمایی می کند
مرگ دائم دل ربائی می کند

کارد لرزد در کف دست پدر
روح رقصد در تن پاک پسر

بوسه های تیغ روی حنجر است
یا نوازش های دست هاجر است

عشق می جوشد به رگ های خلیل
تیغ می گوید که یَنهانی جلیل

دوست بهر دوست خود را ساخته
تیغ اینجا رنگ خود را باخته

الله الله همّتی کن جبرئیل
تا بگیری تیغ از دست خلیل

این که کرده جان خود تسلیم دوست
لحظه ای، آنی نمی گنجد به پوست

در جبینش نور احمد را به بین
دیده بگشا و محمّد را به بین

ای قضا زامر خدا تعجیل کن
خلق را قربان اسماعیل کن

ای فلک دست دعا از دل برآر
ای ملک از عرش قربانی بیار

آی حُجّاج این ندا را بشنوید
بشنوید اینک خدا را بشنوید

در منی از سوی ربّ العالمین
گوسفند آورده جبریل امین

کای خلیل از تو پذیرفتیم ما
امتحان بود آنچه را گفتیم ما

کردی اجرا آنچه را ما خواستیم
بر خلیلیّت تو را آراستیم

هر چه هست و نیست در فرمان ماست
تیغ در دست تو، حکم از آنِ ماست

بنده گی کردی خلیل ما شدی
همدم بی جبرئیل ما شدی

این ذبیح ماست رویش را ببوس
تیغ بگذار و گلویش را ببوس

گر چه طفلت تیغ ما را مشتری است
آنکه باید ذبح گردد دیگری است

او سرا پایش نشان هر بلاست
قتلگاهش در منای کربلاست

پیش از آن کآید وجودت در وجود
بوده بر سجّاده ی خونش سجود

پیش تر از خلقت این روزگار
کرده اسماعیل ها بر ما نثار

تو خلیل مایی امّا او ولی است
نام زیبایش حسین بن علی است

عشق تا شام ابد مرهون اوست
اشگ «میثم» ها نثار خون اوست

عید قربان

غلامرضا سازگار

ای منای معرفت دل هایتان
روی جانان شمع محفل هایتان

در هوالهو خویش را فانی کنید
عید قربان است قربانی کنید

مشعر و خیف و منی را بنگرید
با نگاه دل خدا را بنگرید

سینه نورانی، نفس ها مشک خیز
چشم ها چون ابر رحمت اشگ ریز

خاک با مشک و عبیر آمیخته
اشگ مهدی در بیابان ریخته

ای منی آهنگ دیگر ساز کن
دفتر اسرار خود را باز کن

وصف آن پیر خدا جو را بگو
قصّه ی قربانی او را بگو

عشق اینجا خودنمایی می کند
مرگ دائم دل ربائی می کند

کارد لرزد در کف دست پدر
روح رقصد در تن پاک پسر

بوسه های تیغ روی حنجر است
یا نوازش های دست هاجر است

عشق می جوشد به رگ های خلیل
تیغ می گوید که یَنهانی جلیل

دوست بهر دوست خود را ساخته
تیغ اینجا رنگ خود را باخته

الله الله همّتی کن جبرئیل
تا بگیری تیغ از دست خلیل

این که کرده جان خود تسلیم دوست
لحظه ای، آنی نمی گنجد به پوست

در جبینش نور احمد را به بین
دیده بگشا و محمّد را به بین

ای قضا زامر خدا تعجیل کن
خلق را قربان اسماعیل کن

ای فلک دست دعا از دل برآر
ای ملک از عرش قربانی بیار

آی حُجّاج این ندا را بشنوید
بشنوید اینک خدا را بشنوید

در منی از سوی ربّ العالمین
گوسفند آورده جبریل امین

کای خلیل از تو پذیرفتیم ما
امتحان بود آنچه را گفتیم ما

کردی اجرا آنچه را ما خواستیم
بر خلیلیّت تو را آراستیم

هر چه هست و نیست در فرمان ماست
تیغ در دست تو، حکم از آنِ ماست

بنده گی کردی خلیل ما شدی
همدم بی جبرئیل ما شدی

این ذبیح ماست رویش را ببوس
تیغ بگذار و گلویش را ببوس

گر چه طفلت تیغ ما را مشتری است
آنکه باید ذبح گردد دیگری است

او سرا پایش نشان هر بلاست
قتلگاهش در منای کربلاست

پیش از آن کآید وجودت در وجود
بوده بر سجّاده ی خونش سجود

پیش تر از خلقت این روزگار
کرده اسماعیل ها بر ما نثار

تو خلیل مایی امّا او ولی است
نام زیبایش حسین بن علی است

عشق تا شام ابد مرهون اوست
اشگ «میثم» ها نثار خون اوست

عید قربان

غلامرضا سازگار

طلوع عید بزرگ و مبارک اضحی
فروغ وحدت و توحید داده بر دل ها

ز خاک پاک منی سرکشد بدامن عرش
نوای زمزمۀ گرم عاشقان خدا

در آن زمین مقدّس زدند حلقۀ عشق
به اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا

رسد باوج سماوات نغمۀ لبیک
زکوه و سنگ و شن و خاک و ریگ آن صحرا

زدند خیمه در آن سرزمین که هر گامش
ز اشک دیده پیغمبری گرفته صفا

محمد و علّی و فاطمه حسین و حسن
نهاده اند رخ بندگی بخاک آنجا

صدای گرم مناجات حضرت مهدی
طنین فکنده در آن سرزمین بموج فضا

خوشا بحال دل محرمی که در آن جمع
جمال گمشدۀ خویش را کند پیدا

خوشا بحال دل آنکه بشنود پاسخ
از آن دهان مقدس چو گفت یا مولا

خوشا به ناله و فریاد و سینه سوخته‌ای
که با دعای امام زمان رود بالا

روند جانب مسلخ کنند قربانی
نه گوسفند بگو گرگ نفس و دیو هوی

دوباره زنده شود خاطرات آن پدری
که زیر تیغ، پسر را نشانده بهر فدا

کشیده کارد بحلق پسر که در ره دوست
کند سر از بدن نوجوان خویش جدا

کشیده تیغ ولی آن گلو بریده نشد
که بُد نهفته در آن سرّ قادر دانا

به خشم آمد و گفتا به کارد کز چه سبب؟
نمی بُری گلوی نازک ذبیح مرا

به سنگ خورد لب تیغ تیز و سنگ شکافت
که ناگه از لبۀ تیغ شد بلند ندا

که ای خلیل تو گوئی بِبُر چسان ببُرم
که نهی میکندم ذات قادر یکتا

دراین مکالمه ناگاه گوسفند به دوش
رسید پیک خدا نزد حضرتش ز سما

که ای خلیل خدا حبذا، قبول، قبول
زهی زهی به چنین دوستی و صدق و صفا

بجای ذبح پس، گوسفند کند قربان
که هدیۀ تو پذیرفته شد به درگه ما

بُرید سر زتن گوسفند و گفت دریغ
نریخت خون ذبیحم بخاک دوست چرا؟

ندا رسید خلیلا به پیش رو، بنگر
که راز مخفی ما بر تو می شود افشا

به پیش روی نظر کرد و دید غرفه بخون
ذبیح فاطمه را در منای کرب و بلا

گشوده چنگ بسی گرگ های کوفه و شام
بقصد ریختن خون یوسف زهرا

ز تشنگی زده آتش بدامن گردون
صدای ناله اطفال سیدالشهداء

رباب اشک فشان در کنار گهواره
گلوی نازک اصغر نشان تیر جفا

سکینه بر لبش از سوز تشنگی تبخال
دو دست گشته بریده از پیکر سقّا

شکافته است جبین جوانش از دم تیغ
چنانکه فرق علی در نماز گشته دو تا

بریز خار نهان لاله های گلشن وحی
به جستجو شده کلثوم و زینب کبری

چو دید صحنۀ آن محشر عظیم خلیل
دو دست غم بسر خویش زد، فتاد زپا

ندا رسید خلیلا ثواب گریۀ تو
فزون تر است ز ذبح پسر به درگۀ ما

کدام صحنه بود همچو کربلای حسین؟
کدام روز بود همچو روز عاشورا؟

مصائب همۀ انبیاست حق حسین
که او به بزم ازل سر کشیده جام بلا

به وصف دوست نبندد لب از سخن «میثم»
اگر زبان بِبُرندش، دلش بود گویا

عید قربان

جواد کلهر

عید قربان عید نور و بندگیست
عید انسانیت و بالندگیست

عید آزادی ز قید و بند جان
از تعلق ها رها تا بی نشان

بهر قربانی به قربانگاه دوست
نفس را سر کردن این گونه نکوست

سر تراشد حاجی اندر کوی ما
پا گذارد تا به صحرای منا

خاک اینجا پر بود زانوار پاک
مصطفی صورت نهاده روی خاک

هم علی هم فاطمه با سوز و ساز
دست بالا برده سوی بی نیاز

اعتبار و آبروی عالمین
اشک جاری حسن بود و حسین

بر مشام جان رسد تا بی کران
عطر و بوی مهدی صاحب زمان

آنکه طوف کوی حق زنده از اوست
حج ابراهیمی و لبیک اوست

ز امر حق باید که قربانی دهی
شو مهیا تا به مهمانی روی

هست اسماعیل قربانی او
گشته ابراهیم هم بانی او

هاجر آمد سرمه بر چشمش کشید
شانه ای بر زلف مشکین اش کشید

گفت مادر میهمان کیستی
زین سبب در انتظار چیستی

از خلیل اله بر آمد این ندا
هر دو مهمانیم از سوی خدا

گشت عازم سوی صحرا با پدر
اشک مادر شد روان بهر پسر

بهر قربان کردن افتاد او به خاک
بود اندر مسلخ اش او سینه چاک

بست ابراهیم دستان ورا
تا شود در راه حق راسش جدا

بر گلویش تیغ تیزی را نهاد
از نفس گویا که بابایش فتاد

آنقدر بر حلق جان خود کشید
تا که ناگه این سخن از حق شنید

امر ما را خوب کردی تو ادا            
بود مقصود امتحانی از خدا

امر کردی تو به تیغ آبدار
نهی شد از ما مبر و دست دار

ما به صدق تو تفاخر کرده ایم
کوله بار هر دو را پر کرده ایم

هست از نسل تو اولادی نکو
احمد مختار اندر صلب او

چشم ها تر شد درآغوشش کشید
دست خود بر صورت و رویش کشید

تا که آمد قوچی از سوی سما
بهر قربانی به صحرای منا

رهسپار خانه شد با اشک و آه
بذل جان را خالقش باشد گواه

تا که هاجر دید اسماعیل را
کرد جاری آب رود نیل را

شد پریشان خاطر آن مام نکو
با خلیل الله گرم گفت و گو

دیده گریان گشت مادر بی دریغ
بر گلویش نقش بسته رد تیغ

سیحه ای زد مادری که قصه داشت
تاب دیدار کبودی را نداشت

ریخت اشک و ناله کرد و قصه خورد
گوئیا بعد از سه روز او جان سپرد

بود ابراهیم را یک امتحان
نوبهارش را نشد آخر خزان

ای منای عشق و آهنگ جنون
سر جدا گردیدگان لاله گون

سرزمین دین و دین داری کجاست
مکه آری یا زمین کربلاست

حاجیان جمعند دور بیت رب
نیست نامی از حسین تشنه لب

طوف کوی دوست گشته با صفا
بر مداری دورتر در کربلا

سر تراشیدن در اینجا کم بود
مشعر و تقصیر اینجا هم بود

نغمه لبیک در صحرا به پا
گشته از اهل حرم در کربلا

جمله یاران را شهادت آرزوست
اصغر و اکبر شود قربان دوست

می رسد از عاشقان بوی خدا
ذبح اعظم می شود خونش روا

کرد زینب در وداع آخرین
بوسه باران حنجر و نقش جبین

کهنه پیراهن مهیا شد بر او
نیست دیگر فرصتی بر گفت و گو

گفت مولا که بود وقت قرار
مادرم زهرا بود چشم انتظار

شد برون زینب ز سوی خیمه گاه
تا که آمد در کنار قتلگاه

پیش چشمش بود نقشی از سراب
دید مشکین موی او گشته خضاب

از چه رو او بر زمین پا می کشید
شمر خنجر بر گلویش می کشید

جسم شه با خاک و خون آغشته شد
گفت یا اُما حسینت کشته شد

روزگار حزن و ماتم آمده
مادری با قامت خم آمده

گه شود مدهوش و گه آید به هوش
یا بُنَیَ گوید و گردد خموش

همچو یحی سر جدا شد از بدن
گشت کشته شاه بی غسل و کفن

ای فدای خون پاکت عالمین
تشنه لب راست جدا شد یا حسین

عید قربان

سیدبشیر حسینی میانجی

مژده ای دل که عید قربان است
نفس خود ذبح کن که قرب آن است

کن نظر برجهان به دیده ی جان
این جهان جلوه گاه جانان است

بر خدا خواهی ار خلیل شوی
بگذر از هر چه که در امکان است
 
هر چه داری بدان ز حضرت دوست
این مرام همام خوبان است
 
گریه ی ابر را ببین بلبل!
خنده ی گل ز اشک باران است
 
بیت دل را نما ز بت خالی
قلب پاکیزه بیت رحمان است
 
اُمّتِ قانت است ابراهیم
وصف و مدحش بیان قرآن است
 
گشت حاضر سر پسر بِبُرد
امر، امر خدای سبحان است
 
دل بریدن ز میوه ی دل خود
سخت هست و به عاشق آسان است

قوچی آمد ز جنت الاعلی
ذبح شد عین نصّ فرقان است
 
تا بیاید ز نسل اسماعیل
آن که نامش در آیه مرجان است
 
او حسین است و زاده ی زهرا
نور چشمان شاه مردان است

او خلیل دیار کرب و بلاست
اکبرش اسمعیل دوران است

لاله سرخ دشت قلب «بشیر»
داغدار شه شهیدان است

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.