اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن

تاریخ انتشار:
از میان خیمه تا گودال … با سر آمده این برادر زاده که جای برادر آمده کیست این آزاده که پرواز دارد می کند کیست این آزاده … انگار از قفس در آمده
اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن

پایگاه اطلاع رسانی بلاغاشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن

اشعار شب پنجم محرم – مجتبی حاذق

از میان خیمه تا گودال … با سر آمده

این برادر زاده که جای برادر آمده

کیست این آزاده که پرواز دارد می کند

کیست این آزاده … انگار از قفس در آمده

هر طریقی بوده از عمه جدا گردیده و

از پس چشمان خیس خواهرت برآمده

با نوای لا افارق با نگاهی اشکبار

تا میان معرکه با حال مضطر آمده

خون ابراهیم در رگهاش جاری گشته است

مثل اسماعیل اگر تا زیر خنجر آمده

مثل سقای حرم ، با بوسه ی شمشیرها

دستش آویزان شده … از جای خود درآمده

آه … خنجر پشت خنجر … در میان قتلگاه

تا که تیری آمده ، یک تیر دیگر آمده

او به روی سینه ی معشوق مأوا کرده و

صبر تیر حرمله انگار که سر آمده

حق الطاف عمو را خوب جبران کرده است

این برادرزاده که جای برادر آمده

مجتبی حاذق

برگرفته از سایت هیئت ثارالله رشت

***********************

اشعار شب پنجم محرم

خودش به دست خودش کودک انتخاب شده

ستاره ای است که هم سطح آفتاب شده

علی اصغر شش ماهه رفت و او مانده

هزار مرتبه از این قضیه آب شده

هزار بار دم رفتنش به سمت جلو

یکی رسیده و او نقشه اش خراب شده

عذاب می کشد از اینکه راه می رود و

تمام دلخوشی عمه و رباب شده

سپاه عمه اسیرند و طفل خوشحال است

که جزو لشکر عباس احتساب شده

مگر که کودک بی ادعا گناهش چیست

که بین لشکریان کشتنش ثواب شده

کجای دشت نشستی بلند شو عباس

که بی تو کشتن اطفال نیز باب شده

همین که تیر به سمتش روانه شد خندید

که با رقیه سر جنگ بی حساب شده

حسین کل کتاب غم است عبدالله

به تیر حرمله یک برگ این کتاب شده

**********************

اشعار شب پنجم محرم – مهدی صفی یاری

عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم

عمه با قاسم مگر اصلا برادر نیستم؟

سن و سالم را نبین از قد و قامت هم نپرس

پهلوانم من ، مگر از نسل حیدر نیستم؟

هی فقط امروز چسبیدی به من از صبح زود

دستهایم را رها کن من که دختر نیستم

تو به فکر بچه ها، زن ها، به فکر خیمه باش

من بزرگم ، لااقل کمتر ز اصغر نیستم

ناله هل من معین دارد کبابم می کند

من مگر عمه ز سربازان لشکر نیستم؟

گیرم این مردم همه دشمن، کسی هم نشوند

عمه جان دارد صدایم می کند، کر نیستم

یک عمو مانده برایم در تمام زندگی

دیگر اصلا فکر دست و بازو و سر نیستم

دارد آنجا عمه جان هی نیزه بالا می رود

حیف عمه ، قتلگه من پیش مادر نیستم

آسمان دارد صدایم می کند این الحبیب؟

من اگر بالم نسوزد که کبوتر نیستم

مهدی صفی یاری

**********************

اشعار شب پنجم محرم

یاس خوشبویی به روی یاسمن افتاده است

باز بین عرشیان ذکر نزن افتاده است

رفته تا بوسه دهد بر دست اربابش اگر

روی انگشتر عقیقی از یمن افتاده است

لب دو تا ،صورت دو تا ،اعضای این پیکر دو تا

تیغ در فکر نبرد تن به تن افتاده است

نیزه ها گفتند دیگر نوبت قلب عموست

قلب عبدالله دیگر از دهن افتاده است

خاک خوش بوی مدینه یا که عطر کربلاست

روی جسم این حسینیه حسن افتاده است

جیبی و کوچک ولی با خط غمناک حسن

پاره قرآنی کنار پیرهن افتاده است

جسم عبدالله آویزان شده بر جسم تو

حرمله قطعاً به فکر دوختن افتاده است

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.