یادداشت تبلیغی:

از "نفخ صور" چه می دانیم؟

تاریخ انتشار:
دو نفخه وجود دارد: نفخه اول برای میراندن و نفخه دوّم برای زنده ساختن. در آیات، چیزی که با آن بتوان «صور» را از لحاظ لفظی تفسیر نمود، نیامده است. امّا معنای لغوی آن یعنی «شاخ» و گاهی نیز آن را سوراخ می‌‏کرده‌‏اند و در آن می‌‏دمیده‌‏اند (همانند شیپور).

پایگاه اطلاع رسانی بلاغاز "نفخ صور" چه می دانیم؟

کتاب "حیات پس از مرگ" به قلم علامه سید محمدحسین طباطبایی (ره) به ارائه داستان های حیات انسان ها پس از مرگ پرداخته که بخشی از آن تقدیم نگاه شما خوبان خواهد شد.

فصل سوّم: نفخ صور

خداوند متعال فرموده است:وَیَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَمَنْ فِی اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ(۶۵).

وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَمَنْ فِی اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فیهِ اُخْری‏ فَاِذاهُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ(۶۶).

بنابراین، دو نفخه وجود دارد: نفخه اول برای میراندن و نفخه دوّم برای زنده ساختن. در آیات، چیزی که با آن بتوان «صور» را از لحاظ لفظی تفسیر نمود، نیامده است. امّا معنای لغوی آن یعنی «شاخ» و گاهی نیز آن را سوراخ می‏کرده‏اند و در آن می‏دمیده‏اند (همانند شیپور).

*********

راجع به نفخه اوّل، تنها در دو آیه از سوره‏های «نمل» و «زمر» صحبت به میان آمده است، لکن در مواضع مختلف قرآن از آن به «صیحه»، «زجره»، «صاخه» (صیحه شدید) و «نقر» تعبیر گشته است:

اِنْ کانَتْ اِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً فَاِذاهُمْ جَمیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ(۶۷).

فَاِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ * واحِدَةٌ فَاِذاهُمْ بِالسَّاهِرَةِ(۶۸).

فَاِذا جائَتِ الصَّاخَّةُ یَوْمَ یَفِرُّالْمَرْءُ مِنْ اَخیهِ(۶۹).

فَاِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ * فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسیرٌ * عَلَی الْکافِرین غَیْرُ یَسیرٍ(۷۰).

و نیز فرموده است:وَاسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَّکانٍ قَریبٍ * یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِ‏ّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُروُجِ(۷۱).

 *********   

از اینجا می‏توان فهمید که حکایت «صور» و دو «نفخه‏اش»، حکایت همان شیپوری است که در لشکرها برای کارزار به کار می‏برده‏اند: بار اوّل در «صور» دمیده می‏شود که «ساکت شوید!» و «برای حرکت آماده گردید!» و سپس برای بار دوّم در «صور» دمیده می‏شود که «برخیزید! حمله!».

بنابراین، «صور» حقیقتی است موجود که دارای دوگونه صیحه است: صیحه میراننده و صیحه زنده کننده.

اگرچه برای کلمه «صیحه» در قرآن، تفسیر کاملی وجود ندارد لکن در دوازده مورد یا بیشتر به همین لفظ آمده است و بنابراین، ناچار «صیحه» باید دارای معنایی حقیقی و اصیل باشد.

 *********

خداوند از آن به «نداء» نیز تعبیر فرموده و این واضح است که «نداء» نمی‏تواند بی‏ معنا باشد.

از آنجایی که خداوند مردم را به «شنیدن صیحه» وصف نموده و این نیز مسلّم است که تنها موجود زنده شنوایی دارد و با توجّه به این که خود خداوند خبر به «صَعْق» آنان داده است، می‏فهمیم که حیات و وجود آنان عین استماع و شنیدن صیحه است، چه شنیدن «صیحه زنده سازنده» بعد از وصف ایشان به زندگی، امری غیرمعقول است. بنابراین، صیحه و یا نفخه چیزی جز کلمه‏ای الهی نیست که آنان را می‏میراند و زنده می‏سازد، خداوند خود فرموده:

هُوَالَّذی یُحْیی وَیُمیتُ فَاِذا قَضی‏ اَمْراً فَاِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ(۷۲) نتیجتاً دو نفخه مزبور، دو کلمه الهی هستند: کلمه‏ای میراننده و کلمه‏ای زنده سازنده.

نکته قابل توجّه این است که خداوند در مورد میراندن، لفظ «صَعْق» را به کار برده نه «موت»، شاید از این باب باشد که «موت» لفظی است که بر خروج روح از بدن اطلاق می‏گردد، در حالی که حکم نفخ، همه موجودات آسمان و زمین، از جمله ملائکه و ارواح را نیز شامل می‏گردد.

و در این سخن خدا: لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ اِلاَّ الْمَوْتَةَ اْلاُولی‏(۷۳) که در وصف اهل بهشت است، تلمیحی به همین مطلب می‏توان یافت.

بله در جایی خداوند لفظ «موت» را بر همان «صعقه» اطلاق نموده است و آن هنگامی است که به عنوان حکایت از جانب دوزخیان، می‏فرماید:رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَیْنِ وَاَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلی‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبیلٍ(۷۴) البته با این قید که مراد از «دوبار»، «تکرار» و یا «تغلیب» نباشد.

خداوند فرموده است: وَمِنْ وَراءِهِمْ بَرْزَخٌ اِلی‏ یَوْمٍ یُبْعَثُونَ که بر طبق آن حکم برزخ شامل حالِ همه می‏گردد. بنابراین، مراد از «من فی الارض» که در دو آیه «فزع» و «صعقه» آمده بود، کسانی نیست که در قید حیاتند و قبل از برزخ، بر روی زمین به زندگی خود ادامه می‏دهند، بلکه مراد کسانی است که خداوند در مورد آنها فرموده است:

یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الُْمجْرِمُونَ مالَبِثُوا غَیْرَ ساعَةٍ کَذلِکَ کانُوا یُؤْفَکُونَ * وَقالَ الَّذینَ اُوتُواالْعِلْمَ وَالاْیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کِتابِ‏اللَّهِ اِلی‏ یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ(۷۵).

و:کَمْ لَبِثْتُمْ فِی اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنینَ * قالُوا لَبِثْنا یَوْماً اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادّین قالَ اِنْ لَبِثْتُمْ اِلاَّ قَلیلاً لَوْ اَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ(۷۶).

و:اِنَّ الَّذین کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوابُ السَّماءِ وَلا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ(۷۷).

تا آنجا که بَیْنَهُما حِجابٌ(۷۸).بنابراین، اینان «اهل زمینند» اگرچه به برزخ وارد شده باشند.

*********     

و اما مراد از «من فی‏السموات» ملائکه و ارواح سعداست چه خداوند می‏فرماید:وَفِی السَّمآءِ رِزْقُکُمْ وَما تُوعَدُونَ(۷۹).

و: لَکُمْ میعادُ یَوْمٍ(۸۰).

و: وَعَدَاللَّهُ الَّذینَ امَنُوا وَعَمِلُواالصَّالِحاتِ(۸۱).

و: اَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ.

و: اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ.

و: یَرْفَعُ اللَّهُ الَّذین آمنُوا.

و: تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ اِلَیْهِ(۸۲) و دیگر آیات.

بنابراین، آیاتی که دال بر وقوع «صیحه» بر اهل زمین و فنا و نابودی آن است، همگی حمل بر درهم پیچیده شدن نشأه دنیا و نابودی آن و اهلش می‏شود، همانند این سخن خدا:

ما یَنْظُرُونَ اِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً تأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ * فَلا یَسْتَطیعُونَ تَوْصِیَةً وَلا اِلی‏ اَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ(۸۳).

ویا:کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ(۸۴) .

*********

نتیجه این که: ابتدا، صیحه‏ای خواهد بود که بدان، بساط دنیا درهم پیچیده خواهد شد و اهل آن فانی خواهند گشت و سپس نفخی که بدان تمامی اهل برزخ درمی‏گذرند و بعد نیز نفخی دیگر که بدان قیامت برپا می‏گردد و مردم برانگیخته می‏شوند.

بله یک نکته هست و آن این که دو عبارت: ما خَلَقَ‏اللَّهُ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَیْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِ‏ّ وَاَجَلٍ مُسَمًّی(۸۵)،

و:اَجَلٍ مُسَمًّی عِنْدَهُ همه موجودات را زیر پوشش «اجل» آورده است و بنابراین، هیچ مرگی خود به خودی صورت نمی‏گیرد و حتی صیحه و نفخ نیز موجب مرگ نمی‏گردند مگر این که اجل فرا رسیده باشد.

کسانی که از حکم نفخ صور، استثنا شده ‏اند

*********     

و اما راجع به عبارت: اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ که در هردو آیه نفخ آمده بود (باید گفت): استثنایی که در آیه:یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَمَنْ فِی اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ وجود دارد، آیات بعدی آن را تفسیر می‏نماید:مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْها وَهُمْ مِنْ فَزَع یَوْمَئِذٍ امِنُونَ * وَمَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوْهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْرَوْنَ اِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(۸۶).

البته مراد از «حسنه» به قرینه لفظ «أمن» و نیز به قرینه اینکه در مقابل «سیئه» و وعید بر آن، واقع شده است، «حسنه مطلق» است (نه مشوب به سیّئه) و بنابراین، اگر در عمل شخصی حسنه و سیئه به هم آمیخته باشد به علت وجود سیئه از «فزع» در امان نخواهد بود، لذا شخصی از «فزع» در امان است که ذاتش پاک و اعمالش از بدیها پیراسته باشد.

*********     

خداوند متعال گاه‏گاهی، اعمال بد را «خبائث» شمرده و فرموده است:

وَیَجْعَلَ الْخَبیثَ بَعْضَهُ عَلی‏ بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ(۸۷).

و نیز:الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَالطَّیّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ(۸۸).

همچنین خداوند، کفر و نفاق و شرک را در زمره پلیدیها و ناپاکیها خوانده است و فرموده:وَاَمَّا الَّذین فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً اِلی‏ رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ کافِرُونَ(۸۹).

و:اِنَما الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ(۹۰). و بعضی از مراتب ایمان را شرک شمرده است:وَما یُؤْمِنُ اَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلاَّ وَهُمْ مُشْرِکُونَ(۹۱).

بنابراین، کسی ذاتش از شرک پیراسته است که ایمان به غیرخدا نداشته باشد و به کسی جز اوآرامش نیابد یعنی هیچ شریکی برای خداوند نبیند، نه در وجودش، نه در صفاتش و نه در افعالش هیچیک. این همان ولایت است و این سخن خدا نیز بدان برمی‏گردد:الَّذین تَتَوَفیَّهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یعنی به سبب ولایت، ذاتاً پیراسته‏اند، یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ(۹۲) که مراد از «سلام» همان «امن» است.

بنابراین، از توجیهی که به عمل آوردیم ظاهر می‏گردد که «حسنه» همان «ولایت» است و آیه ذیل نیز به همین مطلب مشعر است:قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاَّالْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‏ وَمْن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فیها حُسْناً اِنَ‏اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ(۹۳).

در تفسیر قمی در مورد:مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْها از قول حضرت (علیه السلام) آمده است:«به خدا قسم! «حسنه» همان ولایت امیرالمؤمنین است و «سیئه» همان پیروی از دشمنان او».

و در کافی از حضرت صادق (علیه السلام) و ایشان هم از پدرش از امیرالمؤمنین نقل شده است:

«حسنه همانا معرفت ولایت و حبّ ما اهل‏بیت است و سیئه انکار ولایت و بغض نسبت به ما اهل‏بیت. سپس حضرت آیه مزبور را تلاوت نمود».

*********     

از آنچه گذشت وضع آیه دیگر نیز روشن می‏گردد:وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَمَنْ فِی اْلاَرْضِ اِلاَّ مَنْ شاءَاللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فیهِ اُخْری‏ فَاِذاهُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ(۹۴). آن طور که از ظاهر آیه پیداست، همان کسانی که از نفخه اول «صعق» می‏نمایند، هم آنان «قیام» نیز می‏کنند، روزی که همه مردم برای خدای جهانیان قیام می‏نمایند.

و به دلیل آیه:اِنْ کانَتْ اِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً فَاِذاهُمْ جَمیعٌ لَّدَیْنا مُحْضَرُونَ(۹۵)هم اینان هستند که نزد خداوند احضار می‏گردند. خداوند بندگان مخلص خویش را از این احضار شوندگان، استثنا می‏نماید هنگامی که می‏فرماید:فَاِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ اِلاَّ عِبادَهُ الُْمخْلَصینَ(۹۶).

سپس این بندگان مخلص خویش را، از قول ابلیس که طرد شده بود، چنین می‏شناساند:فَبِعِزَّتِکَ لَاُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعیَن * اِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصینَ(۹۷) .

و بدین وسیله خداوند روشن می‏سازد که شیطان را نسبت به آنان، راهی نیست و اغوای او در این بندگان مخلص، تحقق نمی‏یابد. اصلاً اغوای شیطان به صورت «وعده» است:

وَقال الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ اْلاَمْرُ اِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَالْحَقِ‏ّ وَوَعَدْتُکُمْ فَاَخْلَفْتُکُمْ تا آنجا که:... فَلا تَلُومُونی وَلُومُوا اَنْفُسَکُمْ ما اَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَما اَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ اِنّی کَفَرْتُ بِما اَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ(۹۸).

*********     

همانطور که ملاحظه می‏کنید، شیطان چنین استنتاج کرده است که سرزنش گمراهان به خودشان باید برگردد و گناه آنان ریشه در شرکشان دارد و به مقتضای شقاوت ذاتی خویش، ظالمند و ظالمین را نیز عذابی دردناک است.

بنابراین، مخلصین همانا کسانی هستند که ذاتاً از شرک، پاک و پیراسته‏اند و برای غیر خدا وجودی نمی‏بینند و نام و نشانی جز برای او نمی‏یابند. نه اختیار نفع خویش را دارند و نه ضرر، نه مرگ و نه حیات. این همان ولایت است.

باری تنها اولیاءاللَّه هستند که از حکم صعقه و فزع استثنا می‏گردند و در حالی که همه کسانی که در زمین و آسمانند، با نفخه در می‏گذرند، آنان به حیات خود ادامه می‏دهند. خداوند سبحان فرموده است:یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِ‏ّ السِّجِلِ‏ّ لِلْکُتُبِ(۹۹) و وَالسَّمواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ.

 *********    

پس بیان نموده که در آن زمان، آسمانها با همه کسانی که در آنند، اجلشان فرا خواهد رسید و درهم خواهند پیچید. با چنین بیانی آشکار می‏گردد مخلصینی که استثنا شده بودند در آسمانها نیستند، بلکه جایگاهشان در ورای آسمانها و زمین است و با این حال جزئی از همه هستند. خدا می‏فرماید:... کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ اِلاَّ وَجْهَهُ(۱۰۰)

بنابراین، آنان از همین «وجه» هستند. و نیز فرموده:... فَاَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجُه‏اللَّهِ(۱۰۱).

بنابراین، به واسطه احاطه خداوند بر این عالم، آنان نیز بر این عالم محیطاند.

خداوند در آیه دیگری، پس از اینکه بیان می‏دارد اهل بهشت در آسمانند و اهل آتش در آتش، همین مطلب را به نحو دیگری روشن می‏سازد:وَبَیْنَهُما حِجابٌ وَعَلَی اْلاَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ(۱۰۲). در محل دیگری بحث این مطلب خواهد آمد.

 *********    

از همین‏جا آشکار می‏گردد که مخلصین مذکور، از شداید و اهوال و دیگر اموری که در بین دو نفخه واقع می‏گردد، در امان و آسایش هستند:فَاذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ * وَحُمِلَتِ اْلاَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُکَّتادَکَّةً واحِدَةً * فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ(۱۰۳). «دک» یعنی خُرد شدن و هنگامی که می‏گویی:«دککت الشی‏ء» یعنی آن را خُرد ساخته و با زمین یکسان نموده‏ای.

خداوند می‏فرماید:یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ(۱۰۴).

و:یَوْمَ تَرْجُفُ اْلاَرْضُ وَالْجِبالُ وَکانَتِ الْجِبالُ کَثیباً مهَّیلاً(۱۰۵).

و:... اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظیمٌ * یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَی النَّاسَ سُکاری وَماهُمْ بِسُکاری وَلکِنَّ عَذابَ‏اللَّهِ شَدیدٌ(۱۰۶).

و:وَاِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ(۱۰۷).

و:وَتَکُونَ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ(۱۰۸).

و:فِاذا بَرِقَ الْبَصَرُ * وَخَسَفَ الْقَمَرُ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ(۱۰۹).

و:وَاِذَاالشَّمْسُ کُوِّرَتْ(۱۱۰).

و:وَاِذَاالْکَواکِبُ اِنْتَشَرَتْ(۱۱۱).

و:وَاِذَاالْعِشارُ عُطِّلَتْ(۱۱۲).

و:وَاِذَاالْبِحارُ سُجِّرَتْ(۱۱۳).

ظاهر این آیات تا حد زیادی بر مقدمات «ساعت» و «قیامت» و نابودی دنیا و هلاکت ساکنین آن، منطبق است.

     

- معنای اینکه قیامت بعد از دنیاست‏

نکته‏ای که در این جا باید بدان توجه کرد این است که همین (نابودی دنیا قبل از قیامت) به ما اجازه خواهد داد تا قیامت را «بعد از دنیا» بدانیم؛ همانگونه که «مرگ» به ما اجازه می‏دهد تا برزخ را «بعد از دنیا» بدانیم و الاّ همانطور که عالم مثال محیط بر عالم ماده یعنی دنیاست، «نشأه بعث» نیز طبق برهان، محیط بر دنیا و برزخ خواهد بود.

حتی با چشم‏پوشی از مسأله احاطه، خودِ درهم پیچیده شدن بساط زمان و از میان رفتن حرکات در فاصله بین دونشأه مذکور، موجب باطل گشتن نسبت زمانی خواهد بود که با آن «بعد» و «قبل» نیز دیگر وجود نخواهد داشت.

 *********    

- آیاتی که بر احوال قیامت دلالت می‏کند

آیاتی وجود دارد که در سیاق، خیلی شبیه به آیاتی هستند که کمی قبل گذشت، لیکن گونه‏ای دیگر از معنا را می‏رسانند مثلاً:وَسُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً(۱۱۴) این واضح است که حرکت کوهها و پراکنده گشتن آن همچون سنگهای ریزه و متلاشی گشتنش تا آنجا که به صورت پنبه‏های زده شده درآید، هیچ‏کدام موجب «سراب گشتن» نمی‏شوند.

*********     

نیز خداوند فرموده است:وَتَری الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ‏ اللَّهِ الَّذی اَتْقَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ(۱۱۵) این «دیدن» (تری) یا در زمان خطاب، وقوع می‏یابد و یا در زمان «نفخ»، همانطور که واقع شدن این آیه بعد از آیه نفخ، آن (احتمال دوم) را تأیید می‏کند. و بنابراین، آیه فوق منطبق با همان زلزله «ساعت» می‏گردد که:تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا اَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَیَ النَّاسَ سُکاری‏.

البته چیزی که هست، این چنین معنایی با عبارت:تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ سازگار نیست، چه عبارت اخیر می‏رساند که کوهها به همان کیفیات ظاهری خود مانند عظمت و ابهت و استواری، باقی می‏مانند اگرچه در واقع غیر مستقر و متحرکند. و عبارت:صُنْعَ ‏اللَّهِ الَّذی اَتْقَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ نیز به همین مطلب دلالت می‏کند، چه معنای آن نمی‏تواند با فنای کوهها و اندکاک آنها سازگار باشد بلکه می‏رساند کوهها ذاتاً فساد ناپذیرند و اندکاک آنها به این آسانیها انجام نمی‏گیرند.

بنابراین، حرکت کوهها، حرکتی است که با استحکام بنیان آنها و پابرجایی وجودشان منافاتی ندارد و بنابراین، اندکاک آنها به گونه‏ای است که در همان حال استحکامشان انجام می‏گیرد و نتیجتاً سراب بودن کوهها می‏تواند با بقای وجود و اتقان صنعشان سازگار باشد.

*********    

پی نوشت ها:

(۶۵) - سوره نمل، آیه ۸۷.

(۶۶) - سوره زمر، آیه ۶۸.

(۶۷) - سوره یس، آیه ۵۳.

(۶۸) - سوره نازعات، آیه ۱۳ و ۱۴.

(۶۹) - سوره عبس، آیه ۳۳ - ۳۴.

(۷۰) - سوره مدثر، آیه ۸ - ۱۰.

(۷۱) - سوره ق، آیه ۴۱ - ۴۲.

(۷۲) - سوره مؤمن، آیه ۶۸.

(۷۳) - سوره دخان، آیه ۵۶.

(۷۴) - سوره مؤمن،آیه ۱۱.

(۷۵) - سوره روم، آیه ۵۵ - ۵۶.

(۷۶) - سوره مؤمنون، آیه ۱۱۲ - ۱۱۴.

(۷۷) - سوره اعراف، آیه ۴۰ و ۴۶.

(۷۸) - همان‏

(۷۹) - سوره ذاریات، آیه ۲۲.

(۸۰) - سوره سبأ، آیه ۳۰.

(۸۱) - سوره فتح، آیه ۲۹ و مائده، آیه ۹.

(۸۲) - سوره معارج، آیه ۴.

(۸۳) - سوره یس، آیه ۴۹ - ۵۰.

(۸۴) - سوره الرحمن، آیه ۲۶.

(۸۵) - سوره روم،آیه ۸.

(۸۶) - سوره نمل، آیه ۸۹ - ۹۰.

(۸۷) - سوره انفال، آیه ۳۷.

(۸۸) - سوره نور، آیه ۲۶.

(۸۹) - سوره توبه، آیه ۱۲۵.

(۹۰) - سوره توبه، آیه ۲۸.

(۹۱) - سوره یوسف، آیه ۱۰۶.

(۹۲) - سوره نحل، آیه ۳۲.

(۹۳) - سوره شوری، آیه ۲۳.

(۹۴) - سوره زمر، آیه ۶۸.

(۹۵) - سوره یس، آیه ۵۳.

(۹۶) - سوره صافات، آیه ۱۲۷ - ۱۲۸.

(۹۷) - سوره ص، آیه ۸۲ - ۸۳.

(۹۸) - سوره ابراهیم، آیه ۲۲.

(۹۹) - سوره انبیاء، آیه ۱۰۴.

(۱۰۰) - سوره قصص، آیه ۸۸.

(۱۰۱) - سوره بقره، آیه ۱۱۵.

(۱۰۲) - سوره اعراف، آیه ۴۶.

(۱۰۳) - سوره حاقّه، آیه ۱۳ - ۱۵.

(۱۰۴) - سوره نازعات، آیه ۶ - ۷.

(۱۰۵) - سوره مزمل، آیه ۱۴.

(۱۰۶) - سوره حج، آیه ۱ - ۲.

(۱۰۷) - سوره تکویر، آیه ۳.

(۱۰۸) - سوره قارعه، آیه ۵.

(۱۰۹) - سوره قیامت، آیه ۷ - ۹.

(۱۱۰) - سوره تکویر، آیه ۱.

(۱۱۱) - سوره انفطار، آیه ۲.

(۱۱۲) - سوره تکویر، آیه ۴ و ۶.

(۱۱۳) - همان‏

(۱۱۴) - سوره نبأ، آیه ۲۰.

(۱۱۵) - سوره نمل، آیه ۸۸.

منبع: حوزه

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.