ابوالفضل يغمايي

توكل

تاریخ انتشار:
فإذا عزمت فتوکّل علی الله إن الله یحبّ المتوکّلین إنْ ینْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إنْ یخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی ینْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ؛«امّا هنگامی که تصمیم گرفتی (قاطع باش) و بر خدا توکّل کن؛ زیرا خداوند متوکّلان را دوست دارد.»
توكل

فإذا عزمت فتوکّل علی الله إن الله یحبّ المتوکّلین إنْ ینْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إنْ یخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی ینْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ؛[1]
امّا هنگامی که تصمیم گرفتی (قاطع باش) و بر خدا توکّل کن؛ زیرا خداوند متوکّلان را دوست دارد.

مفهوم‎شناسی

توکّل، یقین داشتن به رحمت خداوند و امیدبستن،[2] اعتماد[3] و اطمینان داشتن[4] به خداست. توکّل هرگاه به حرف «علی» متعدّی شود به معنای اعتماد به غیر است.[5] از نظر دانش اخلاق، توکّل به معنای اعتمادکردن و مطمئن‎بودن دل بنده در تمام کارهای خود به خداوند است. حواله‎کردن همة کارها به خدا و بی‎زار شدن از هر حول و قوّه‎ای، و تکیه‎نمودن بر حول و قوّة الهی، ویژگی بندگان توکّل‎کننده به پروردگار است.[6]

تفسیر آیه

خدای تعالی تو را به سبب این‎که به او توکّل کرده‎ای دوست می‎دارد و او معین و یاور تو خواهد بود و درمانده‎ات نخواهد گذاشت و به همین دلیل که اثر توکّل به خدا یاری او و عدم خذلان است، در آیة بعد فرمود: «إن ینصرکم الله فلا غالب لکم»[7] و مؤمنان را هم دعوت به توکّل کرد. آن‎گاه در آخر آیه با به‎کار بردن سبب توکّل که ایمان باشد در جای خود مؤمنان را امر به توکّل کرد.[8]

پیام‎های آیه

1. در کنار فکر و مشورت، توکّل بر خدا فراموش نشود.
2. انسان باید وظایف محوّله را انجام دهد و در ضمن آن به خدا توکّل کند.
3. توکّل منافات با کار و تلاش و انجام وظیفه ندارد.
4. مشورت و توکّل محبوب خداست، خواه انسان به نتیجه برسد یا نرسد.[9]

ارزش توکّل

توکّل یکی از منازل رهروان راه سعادت و از مقامات اهل توحید حضرت ربّ العزّة و افضل درجات اهل ایمان است. ارزش توکّل از آیات شریفه معلوم می‎شود که رعایتش در حدّ وجوب است؛ آن‎جا که فرمود: «وعلی الله فتوکّلوا إن کنتم مؤمنین»[10] در این آیه توکّل، شرط ایمان قرار داده شده است. یا فرموده: «إنّ الله یحبّ المتوکّلین»؛ به درستی که خدا متوکّلان را دوست دارد. و در آیه‎ای دیگر فرمود: «وعلی الله فلیتوکّل المتوکّلون»؛[11] توکّل‎کنندگان باید بر خدا توکّل کنند.

آیات و عناوین مرتبط

آثار توکّل در قرآن

آرامش: (آل‎عمران، 172 و 173)؛ استقامت: (آل‎عمران، 121 و 122)؛ استعانت از خدا: (اعراف، 88 ـ 89)؛ ایمان حقیقی: (انفال، 2 و 4)؛ بهره‎مندی از امدادهای الهی: (آل‎عمران، 160)؛ پیروزی: (آل‎عمران، 122 ـ 123).[12]

زمینه‎های توکّل در قرآن

ایمان: (آل‎عمران، 122)؛ تسلیم: (یونس، 84)؛ تقوا: (مائده، 11)؛ توجّه به حاکمیّت خدا: (هود، 56).[13]

موارد توکّل در قرآن

اصلاح: (هود، 88)؛ تبلیغ: (یونس، 71)؛ تحمّل اذیّت: (ابراهیم، 9 و 12)؛ تصمیم‎گیری: (آل‎عمران، 159).[14]

موانع توکّل در قرآن

بیماردلی(انفال، 49)؛ شرک: (ممتحنه، 4)؛ ضلالت: (ملک، 29)؛ نفاق: (انفال، 29).[15]

توکّل یکی از منازل رهروان راه سعادت و از مقامات اهل توحید حضرت ربّ العزّة و افضل درجات اهل ایمان است. ارزش توکّل از آیات شریفه معلوم می‎شود که رعایتش در حدّ وجوب است

آثار توکل از دیدگاه روایات

1. توکّل بر خدا، کفایت‎کنندة حیله و مکر دشمنان است.[16]
2. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «هرکه می‎خواهد نیرومندتر از همه باشد، بر خدا توکّل کند».[17]
3. توکّل بر خدا، موجب کفایت امور است. «من توکّل علیه (الله) کفاه الأمور».[18]

نقش کار و تلاش و جایگاه توکّل

بعضی تصوّر می‎کنند بین کار و توکّل منافات است؛ چون کسی که کار می‎کند، نیازی به توکّل ندارد و کسی که توکّل به خدا می‎کند، کارش درست است و نیاز به کار ندارد. این تصوّر غلطی است. برای روشن شدن این مطلب باید گفت: کارها دو قسم است؛ یا از قدرت و توان انسان بیرون است و یا توان انجام آن را دارد.
اگر از قدرت انسان بیرون باشد، مقتضای توکّل آن است که آن را به خداوند متعال حواله نماید و از فکرهای دقیق و تدبیرهای خفی و تلاش بی‎جا دوری کند؛ زیرا این افکار هیچ ثمری ندارد.
و اگر آن کارها، هرچند به وسیلة اسباب و وسایط موجود در توان اوست، باید از طریق آن وسایط برای انجام کار اقدام کند و در عین حال نباید به آنها اعتماد کند، بلکه به خداوند اطمینان داشته باشد؛ چون همه چیز در تحت قدرت اوست. توکّل بدون کار، درست نیست. اگر فکر و تدبیر و عمل را کنار بگذارد و بی‎کاره در گوشه‎ای بنشیند و منتظر روزی خود و خانوادة خود باشد، در خیال باطل به‎سر می‎برد و از نظر عقلی، کار درستی مرتکب نشده است.
منقول است که پیامبر اکرم(ص) به یکی از عرب‎ها که توکّل کرده، شترش را رها ساخته و به مسجد رفته بود، فرمود: چگونه شتر را رها کردی! اعرابی گفت: به خدا توکّل کردم! حضرت فرمود: پای شتر را ببند و آن‎گاه بر خدا توکّل کن.
گفت پیغمبر به آواز بلند
با توکّل زانوی اشتر ببند
رمز الکاسب حبیب الله شنو
از توکّل در سبب کاهل مشو
گر توکّل می‎کنی در کار کن
کِشت کن پس تکیه بر جبّار کن[19]
بنابراین، سعی در تحصیل اسبابی که انسان را به هدف می‎رساند، توکّل انسان را باطل نمی‎کند. البتّه اسباب و وسایل وَهْمی با توکّل منافات دارند؛ زیرا عقل آنها را اسباب حقیقی نمی‎داند؛ مثل افسون‎ها، احتراز از فال بد، یا چشم نظر فردی خاص، مکر نمودن و... خداوند به تحصیل این کارها دستور نداده است و بلکه از آنها نهی شده است. امام صادق(ع) فرمود: خدا دوست دارد که بندگانش مطالب خویش را از او طلب کنند، امّا به تحصیل اسبابی که برای آنها مهیّا فرموده نیز امر فرموده است.[20] انسان نباید کارها و خواسته‎هایش را بدون اقدام عملی از طریق تحصیل اسباب آنها بخواهد. روایت شده است که یکی از زهّاد، ترک آبادی کرده، به قلّة کوهی مقیم شد و می‎گفت: از هیچ کس چیزی نمی‎طلبم، تا خدا روزی مرا بفرستد. یک هفته نشست، چیزی به او نرسید و نزدیک بود بمیرد. گفت: بار پروردگارا! اگر مرا زنده خواهی داشت، روزی مرا برسان، وگرنه مرا قبض روح کن. به او وحی رسید که به عزّت و جلالم قَسم! تا داخل آبادی نشوی و در میان مردم ننشینی، به تو روزی نمی‎دهم. پس به شهر آمد و نشست، یکی برای او طعام و دیگری آب آورد، خورد و آشامید. آن‎گاه در دل او گذشت که چرا خدا چنین کردی؟ به او وحی رسید که تو می‎خواهی به زُهد خود، حکمت مرا بر هم زنی! آیا نمی‎دانی که من بیشتر دوست می‎دارم بندة خود را از دست بندگان دیگر خود روزی دهم.[21]

مراتب توکّل

خواندیم که توکّل با کار و اسباب منافات ندارد، بلکه باید تلاش کرد و با اسباب و وسایل به مقصد رسید و در ضمن به خدا توکّل داشت؛ امّا این مرحله برای مردم عادی و کسانی است که درجة توکّل آنها به خدا کم و ضعیف است، ولی باید دانست که توکّل مراتبی دارد و هر کس به میزان ظرفیّت وجودی و درک مراتب معنوی مرتبه‎ای از توکّل را به‎دست می‎آورد. به‎طور کلّی توکّل سه مرتبه دارد:
1. حال متوکّل در حقّ خدا و اطمینان او به کفایتش، مثل حال او باشد نسبت به کسی که وکیل اوست. و این ضعیف‎ترین درجات توکّل است؛ و منافاتی با سعی و تدبیر خود ندارد، گرچه بعضی تدبیرات، منافی باشد. همچنان‎که کس دیگری را بر کاری وکیل می‎کند، هر سعی و تدبیری را که وکیل بگوید، ارتکاب آن منافاتی با توکیل ندارد. همچنین هم سعی‎ای که عادت و روش وکیل بر آن جاری است که موکّل خود بکند، گرچه به صراحت نگوید، امّا سایر تدبیرات منافی توکیل است.
2. اعتماد انسان به خدا مثل اعتماد طفل به مادر است؛ چنانچه جز مادر را نمی‎شناسد و به غیر او اعتماد ندارد. هرگاه او را ببیند، به دامن او می‎آویزد، و اگر حاضر نباشد، چون حادثه‎ای برایش رخ دهد یا کاری پیش آید، اوّل چیزی که بر زبانش می‎گذرد، مادر است. صاحب این مرتبه، چنان غرق توکّل است که از توکّل خود نیز غافل است. همة سعی‎ها و تدبیرها منافی این مرتبه است، مگر تدبیر گریختن به خدا و پناه‎‎جستن به او به واسطة دعا و تضرّع.
3. آدمی خود را در برابر قدرت خدا مانند میّت در دست غسّال ببیند و جمیع حرکات و سکنات خود را ناشی از قدرت او بداند؛ این بالاترین درجات توکّل است. صاحب این مرتبه، بسا باشد از راه وثوق و اطمینان به کرم و عنایت خداوند متعال، نه سؤال کند و نه دعا. این شخص مانند طفلی است که بداند اگر از سوی مادر هم بگریزد، مادر او را بجوید. و اگر بر دامن مادر بیاویزد، مادر وی را در آغوش می‎کشد. از این قسم است توکّل حضرت ابراهیم(ع) آن‎گاه که او را در آتش نمرودی پرت می‎کردند، که جناب جبرئیل بین آسمان و زمین به او رسید و گفت: سؤالی داری؟ فرمود: به تو ندارم. گفت: پس با آن کس که حاجت داری، بخواه؟ یعنی از خدا. ابراهیم گفت: «علّمه بحالی حسبی من سئوالی»؛ وقتی او حال مرا می‎داند چرا از او سؤال کنم؟ این‎جا بود که از طرف خدا به آتش امر شد که سرد و سلامت شود و البتّه کسب این مرتبه از توکّل مشکل است و این حال برای هر کسی رخ نمی‎دهد. آنها که به مقام صدّیقان رسیده‎اند، چنین توکّلی دارند. آنها که ایمان و یقین را به مرحلة کمال رسانیده‎اند، طوری که هیچ اعتمادی به اسباب و وسایل ندارند و همة آنها در نظرشان زایل شده و دلشان مملوّ از عشق خداست، آن قدر که به جز او مؤثّری نمی‎بینند و در برابر او غیری را مشاهده نمی‎کنند و قلبشان تنها به او مطمئن است و اصلاً اضطرابی ندارد. برای آنها مشکلی نیست اگر از همة اسباب روی‎گردان باشند؛ چرا که حق‎تعالی از او محافظت می‎کند، روزی‎اش را بی‎گمان می‎رساند، خواه اسباب را تحصیل کند یا نکند، و خواه تلاش کند یا نکند. چنین کسی اگر هم گاهی متوجّه کسب و کاری شود و از پی اسباب و مسائل برود به جهت امر خدایی می‎رود؛ از این نظر که خدا دستور داده از این راه برود، می‎رود وگرنه مطلقاً به سعی و کسب خود اعتماد ندارد. آنچه از حکایات برخی از کمّلین اولیا می‎شنویم که بدون غذا و امکانات راه بیابان را پیش می‎گیرند و به مسافرت می‎روند و روزی ایشان به وقتش می‎رسد از هیچ ذرّه‎ای نمی‎ترسند، چون حیوانات به آنها گزندی نمی‎رسانند و گاهی در برابر پادشاهان صاحب زور و قدرت، سخنانی می‎گویند که به پادشاه برمی‎خورد و عصبانی می‎شود، ولی نمی‎تواند کاری کند و خدا آنها را نجات می‎دهد اینها از این دسته متوکّلین هستند.

نشانه‎های توکّل

علامت حصول توکّل آن است که، هیچ‎گونه اضطراب و نگرانی برای او نباشد، و از نابود شدن اسباب و وسایل سود و منفعت، متزلزل نگردد و از رسیدن ضرر، هیچ وحشتی نکند و تشویش خاطر نداشته باشد. پس اگر مثلاً سرمایه او بر باد رود، دزدیده شود، سوخته شود یا غرق شود، نگران نشود. اگر امری از او معوّق بماند یا به تأخیر افتد یا مثلاً باران کم ببارد و یا زیاد ببارد و زراعتش از بین برود و متضرّر گردد، دست و پای خود را گم نکند بلکه با خاطر آسوده راضی به قضای الهی باشد و در کمال آرامش و اطمینان خاطر به انجام وظایف خود بپردازد. طوری که آرام و سکون دل او، پیش از حوادث تلخ و پس از آن یکسان باشد.

حکایت

1. از مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی نقل شده است که فرمود: در سفر حج، وقتی وارد حجاز شدیم، چون پول همراه نداشتیم و شریف مکه نیز مبلغی به عنوان «خاوه» از هر مسافر دریافت می‎کرد، ناچار با عدّه‎ای که مایل به پرداخت وجهی از این بابت نبودند، از راه فرعی، عازم مکّه شدیم. در بین راه به مأمورین حکومتی برخوردیم. آنها مانع حرکت ما شدند و گفتند: «در این محل بمانید تا مأمورین وصول «خاوه» بیایند و پس از پرداخت پول به راه خود ادامه دهید، در غیر این صورت حقّ ورود به مکّه را ندارید». همگی در سایة چند درخت خرما به انتظار مأمورین وصول نشستیم. تمام همراهان پول‎های خود را حاضر کردند و به من گفتند: شما نیز پول خود را حاضر کنید. گفتم: من پولی همراه ندارم. گفتند: اگر طمع داری که ما به تو پول بدهیم، پولی به تو نخواهیم داد. اگر پولی هم ندهی، نمی‎توانی به سوی خانة خدا بروی. گفتم: من به شما طمع ندارم، بلکه به خداوند طمع دارم که مرا یاری خواهد کرد. گفتند: در این بیابان عربستان، خداوند چگونه تو را یاری خواهد کرد؟ گفتم: در حدیثی از رسول خدا(ص) روایت شده است: کسی که به مردم خدمت کند و مزدی نخواهد، خداوند در بیابان در حال گرفتاری همچون سیلی که از کوه جاری می‎شود و موانع را برطرف می‎سازد، موانع کار را رفع می‎نماید و او را یاری می‎کند. پس از ساعتی آنها سؤال خود را تکرار کردند و من نیز همان پاسخ را به آنها دادم. آنها به تمسخر گفتند: گویا این شیخ حشیش کشیده که این حرف‎ها را می‎زند، وگرنه در بیابان غیر از ما، کسی نیست که به ما کمک کند. ما نیز به هیچ وجه به او کمک نخواهیم کرد.
ساعتی گذشت که از دور، گردی ظاهر شد، به همراهان گفتم: این خیری است که به سوی من می‎آید و آنها استهزاء کردند. پس از لحظاتی از میان گرد و خاک دو نفر سوار ظاهر شدند که اسبی را یدک می‎کشیدند، به ما نزدیک شدند. یکی از آن دو گفت: آقا شیخ حسنعلی اصفهانی در بین شما کیست؟ همراهان مرا نشان دادند. او گفت: دعوت شریف را اجابت کن. سوار بر اسب شدم و به اتّفاق مأمورین به سوی جایگاه شریف مکّه راه افتادم. وقتی وارد چادر شریف مکّه شدم، دیدم مرحوم شیخ فضل الله نوری و حاج شیخ محمّدجواد بیدآبادی، که مرا به آنها سابقة مودّت و دوستی بود، در آن‎جا حضور دارند.
شریف مکّه حاجتی داشت که من به خواست خداوند آن را برآورده ساختم. بعد از آن معلوم شد که شریف ابتدا حاجت خود را خدمت مرحوم شیخ فضل الله نوری عرض کرده بود و مرحوم شیخ فضل الله به او فرموده بودند: انجام حاجت شما به دست شخصی است به این نام، دستور دهید ایشان را پیدا کنند و این‎جا بیاورند و حتماً ایشان جزء پیاده‎ها هستند. از این رو، شریف دستور می‎دهد که مأمورین به تمام راه‎های فرعی بروند و هرجا مرا یافتند، نزد او ببرند.[22]
2. میر فندرسکی، یکی از دانشمندان بزرگ شیعه، در ایّام سیاحت، به یکی از شهرهای کفّار رسید و با مردم آن سامان به گفت‎وگو نشست. روزی گروهی از آنان گفتند: یکی از دلایل حقّانیّت عقیدة ما و بطلان عقیدة شما این است که معبدهای ما نزدیک به دو هزار سال است بنا شده و اثری از خرابی در آنها دیده نمی‎شوند، ولی اکثر مساجد شما صد سال باقی نمی‎ماند و خراب می‎شود و چون حقیقت هر چیزی حافظ آن است، پس دین ما بر حق است.
میر فندرسکی در جواب فرمود: سبب باقی ماندن معبدهای شما و خراب شدن مسجدهای ما این نیست، بلکه راز آن این است که در مسجدهای ما عبادت‎های صحیح عمل می‎شود و عبادت پروردگار در آن به‎جا آورده و نام خداوند بزرگ در آن برده می‎شود، لذا بنا طاقت تحمّل آن را ندارد و از این رو خراب می‎شوند؛ امّا در معبدهای شما عبادت صحیحی انجام نمی‎شود، بلکه گاهی اعمال فاسد در آن‎جا به عمل می‎آید، از این جهت سستی و خرابی در آن پیدا نمی‎شود. اگر عبادت‎هایی که ما در مساجد به‎جا می‎آوریم، در معابد شما انجام شود و نام پروردگار در معبدهای شما برده شود، تاب تحمّل آن را نداشته و خراب خواهند شد. آنان گفتند: این کار آسانی است، تو داخل معبد ما عبادت کن تا مسئله معلوم شود.
سیّد قبول فرمود و با توکّل به خداوند بزرگ وضو گرفت و به اهل بیت عصمت ـ علیهم‎السلام ـ توسّل جست. آن‎گاه به معبد بزرگ آنان که در نهایت استحکام بنا شده بود و قریب دو هزار سال از تاریخ بنای آن می‎گذشت وارد شد، و پس از ورود به معبد، اذان و اقامه گفت، آن‎‎گاه با نیّت نماز به آواز بلند گفت: الله اکبر و از معبد بیرون دوید! ناگهان سقف معبد فرو ریخت و دیواره‎های آن نیز خراب شد.[23] بر اثر وقوع این کرامت، گروه بسیاری به دین اسلام مشرّف شدند.[24]
3. حضرت صادق(ع) فرمود: وقتی یوسف(ع) زندانی شد خداوند تعبیر خواب را به او الهام کرد. او خواب‎های زندانیان را تعبیر می‎کرد. همان روز که او را به زندان انداختند دو جوان دیگر هم با یوسف(ع) زندانی شدند. صبح روز بعد نزد یوسف آمدند و عرض کردند: ما دیشب خوابی دیده‎ایم، آن را برایمان تعبیر کن. پرسید: چه خوابی دیده‎اید؟
یکی گفت: در خواب دیدم مقداری نان روی سر گذاشته‎ام و مرغی از نان‎ها می‎خورد. دیگری گفت: خواب دیدم که آب انگور می‎گیرم. در جواب آن دو فرمود: اکنون تعبیری خواهم کرد که قبل از غذا خوردن حقیقت آن آشکار می‎شود.
یکی از شما ساقی پادشاه خواهد شد و به او شراب می‎دهد؛ امّا دیگری را بر دار می‎آویزند و پرندگان بر سر او می‎نشینند و با منقار از مغز سرش تغذیه می‎کنند.
آن کسی که خوابش به دارآویختن تعبیر شد گفت: دروغ گفتم، خواب ندیده بودم، فرمود: آنچه پرسیدی گذشت، دروغ و راستی دیگر تأثیر ندارد، همان‎طور که گفتم خواهد شد. آن‎گاه یوسف(ع) به آن یک نفر که می‎دانست نجات خواهد یافت فرمود: از من هم پیش شاه یادآوری کن؛ یوسف(ع) هفت سال دیگر در زندان ماند، چون در آن حال متوجّه پروردگار نشد و به دیگری اعتماد کرد؛ خداوند بر یوسف(ع) وحی کرد: چه کسی آن رؤیا را به تو نشان داد و محبّت تو را در قلب یعقوب انداخت؟ عرض کرد: تو. پرسید: آن کسی که قافله را بر سر چاه فرستاد و آن دعا را به تو آموخت تا از چاه نجات یافتی، کی بود؟ جواب داد: تو. سؤال کرد: آن وقت که تو را نسبت به زلیخا متّهم کردند، چه کسی کودک را به زبان آورد که از زیر بار تهمت خلاص شدی؟ گفت: پروردگارا! تو. فرمود: چه کسی حیلة زن عزیز مصر و سایر زنان را از تو دور کرد؟ عرض کرد: تو. فرمود: پس چرا به دیگران پناه بردی و به یکی از بندگان من پناه بردی که او نزد بندة دیگری که در اختیار من است از تو یادآوری کند؟ اکنون هفت سال دیگر در زندان بمان؛ چون بنده‎ای را نزد بنده‎ای دیگر فرستادی.
هنگامی که حضرت یوسف(ع) برادرش بنیامین را نگه داشت، یعقوب(ع) نامه‎ای نوشت و از او تقاضا کرد پسرش را بفرستد، در آن نامه از رنج و اندوه خود در فراق یوسف شکایت کرد، همین‎که فرزندان یعقوب نامه را به طرف مصر بردند جبرئیل نازل شد و گفت: یعقوب! پروردگارت می‎گوید: چه کسی تو را به رنج و اندوهی که از آن به عزیز مصر شکایت کردی مبتلا کرد؟ عرض کرد: تو به جهت تأدیب، مرا مبتلا کردی. گفت: آیا کسی غیر از من قدرت دارد گرفتاری تو را برطرف کند؟ جواب داد: نه. گفت: پس خجالت نکشیدی از ابتلای خود به غیر من شکایت کردی؟ گفت: خدایا! استغفار می‎کنم، رنج و اندوه خود را به درگاه تو شکایت می‎کنم.
خطاب رسید: اگر هنگام نزول این رنج، به من توجّه می‎کردی و توبه می‎کردی با این که مقدّر کرده بودم، از تو برمی‎گرداندم، ولی شیطان تو را فریب داد.
یعقوب! یوسف و برادرش را نزد تو برمی‎گردانم، ثروت و قوای بدنت که از بین رفته به تو باز خواهم داد و چشم‎هایت را بینا می‎کنم، آنچه کردم برای این بود که تأدیبت کرده باشم.[25]

علامت حصول توکّل آن است که، هیچ‎گونه اضطراب و نگرانی برای او نباشد، و از نابود شدن اسباب و وسایل سود و منفعت، متزلزل نگردد و از رسیدن ضرر، هیچ وحشتی نکند و تشویش خاطر نداشته باشد. پس اگر مثلاً سرمایه او بر باد رود، دزدیده شود، سوخته شود یا غرق شود، نگران نشود.

طریقة تحصیل صفت توکّل

راه به‎دست آوردن توکّل آن است که، انسان با اعتقادی قوی سعی نماید، همة امور را مستند به حضرت آفریدگار بداند، و برای دیگران در هیچ امری مدخلیّتی نداند. سپس تأمّل کند و متذکّر شود که پروردگار عالم بدون سعی و تدبیر او، وی را از عالم نیستی به فضای هستی درآورد، و خلعت وجود ـ که اصل همة نعمت‎هاست ـ بر او پوشانید، و در صلب پدر و رحم مادر ـ در حالی که از همه جا بی‎خبر بود ـ او را حفظ و حراست نمود، و آنچه در هر حالی ضروری بود، برای او آماده ساخت، و اعضا و جوارحش را که مایة بقا و معیشت او در دنیاست، بدون آگاهی به او عطا فرمود. و بعد از آمدن او به فضای دنیا، خون حیض را از مجرای پستان، بعد از آن‎که آن را صاف و سفید نموده، جاری ساخت، و کیفیّت مکیدن را به او تعلیم نمود، و سایر ضروریّات معیشت او را در دنیا، از زمین، آب، آتش و هوایی که به آن نفس کِشد، و صنعت‎ها، علم‎ها، گیاه‎ها، میوه‎ها و حیوانات، مهیّا گردانید، و قوای باطنیّه و ظاهریّه را به امور خود مشغول گردانید.
با وجود اینها، این‎که لطف و محبّت پروردگار به بندگانش از هر نزدیکی بیشتر، و از مادر مهربان‎تر است؛ تعهّد کفایت اهل توکّل را نموده و ضامن مطلب ایشان در کتاب کریم خود گردیده، و بندگان ضعیف را امر به واگذاردن امور خود به او کرده. آیا دیگر امکان دارد کسی امر خود را به خدا محوّل کند، از حول و قوّة خود و دیگران بری و بیزار، و به حول و قوّة او پناه جوید، خداوند او را ضایع و به مطلوب خودش نرساند؟ هیچ عقلی چنین احتمالی نمی‎دهد؛ زیرا این شغل شخص عاجز یا دروغ‎گوست، و ساحت کبریای الهی از عجز و نقص و تخلّف و سهو و کذب و فریب، پاک و منزّه است.
انسان باید حکایت کسانی را مطالعه کند که امر خود را به پروردگار واگذارده‎اند و خداوند امر ایشان به انجام رسانیده است و آثار و قصّه‎هایی یادآوری کند که متضمّن عجایب آفرینش پروردگار است. روزی بسیاری از بندگان خود از جاهایی که اصلاً گمان نمی‎کردند عطا کرده است، بلاها و ناخوشی‎های عدّة زیادی که گمان رهایی نداشتند دفع کرده است و حکایاتی را ملاحظه کند که مشتمل بر بیان هلاکت اموال ثروتمندان و شرح ذلیل ساختن اقویاست. چه‎قدر بی‎مال و بی‎بضاعت، که خداوند عزّت به آسانی روزی به آنان می‎رساند و چه‎قدر صاحبان مال و ثروت که در چشم به‎هم زدنی بی‎چاره و تهی‎دست می‎سازد، بسی ارباب حَشَم و لشکر و سپاه افزون از حدّ و مرز که به چشم هم‎زدنی عاجز و ذلیل شدند، چه‎قدر از کسانی که هیچ راه نجاتی نداشتند، خداوند آنها را نجات داد. عاقل اگر به این موارد فکر کند خدا را وکیل خود می‎کند و به کس دیگر اعتماد نمی‎کند.[26]
کسی که در پی تحصیل توکّل است باید بداند و ایمان آورد که هر کس به خدا توکّل کند او را کفایت می‎کند: «ومن یتوکّل علی الله فهو حسبه».[27]

شعر

دامن آن گیر، ای یار دلیر!
کو منزّه شد از بالا و زیر
با تو باشد در مکان و لامکان
چون بمانی از سر آزادگان
غیر هفتاد و دو ملّت کیشِ او
تختِ شاهان تخته بندی پیش او
جنّدا آن مَطبخ پرنوش و قند
کاین سلاطین کاسه لیسان وی‎اند
گر بسوزد باغت، انگورت دهد
در میان ماتمی، سورت دهد[28]

---------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

1. آل عمران، 159.
2. انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ج 3، ص 1979.
3. ابن منظور، لسان العرب، ج 15، ص 388، «وکل».
4. مقری، المصباح، ج 1 ـ 2، ص 670، «وکل».
5. راغب، مفردات، ص 882، «وکل».
6. نراقی، معراج السعاده، ص 697.
7. آل عمران، 159.
8. طباطبائی، المیزان، ج 4، ص 58.
9. قرائتی، تفسیر نور، ج 3، ص 213.
10. مائده، 33.
11. آل عمران، 159.
12. رفسنجانی، فرهنگ قرآن، ج 9، ص 275.
13. همان، ص 289.
14. همان، ص 295.
15. همان، ص 301.
16. نساء، 81.
17.  «أقوی الناس إیماناً أکثرهم توکّلاً علی الله سبحانه» (مجلسی، بحارالانوار، ج 71، ص 151).
18. ری شهری، ترجمة میزان الحکمه، ج 14، ص 7064.
19. جعفری، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی مولوی، ج 1، ص 420.
20. نراقی، جامع السعادات، ج 3، ص 288.
21. همان، ص 229.
22.  باقی زاده، رمز موفّقیّت، ص 42، به نقل از: اسرار موفّقیّت، ج 1، ص 231.
23. باقی زاده، رمز موفّقیّت، ص 44، به نقل از: جامع الدرر، ج 2، ص 370.
24. باقی زاده، رمز موفّقیّت، ص 45، به نقل از: تذکرة القبور، ص 60.
25. خسروی، پند تاریخ، ج 5، ص 172 ـ 174، به نقل از: بحارالانوار، ج 12، ص 314.
26. نراقی، معراج السعاده، ص 705.
27. طلاق، 3.
28. نراقی، معراج السعاده، ص 705.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.