به مناسبت رحلت حضرت ابوطالب علیه السلام

زندگی نامه و بررسی عقائد حضرت ابوطالب علیه السلام

تاریخ انتشار:
يكى از شخصيتهاى نقش آفرين صدر اسلام، حضرت ابوطالب پدر على(علیه السلام) است. وى در هنگامى كه پدر عاليقدر اسلام از همه سو هدف تيرهاى زهرآگين مشركان مكه بود مردانه از آن حضرت حمايت كرد و بدين وسيله در گسترش اسلام و تقويت مسلمانان نقش مهمى ايفا نمود.

پایگاه اطلاع رسانی بلاغزندگينامه حضرت ابوطالب سلام الله عليه

امام صادق عليه السلام مى ‏فرمايد:

مثل ابي‏طالب مثل اهل الكهف حين اسروا الايمان و اظهروا الشرك فآتاهم الله اجرهم مرتين؛

مثل حكايت ابوطالب، مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را مخفى كردند و اظهار شرك نمودند، پس خداوند اجر و پاداش آنان را دو چندان داد.(بحار الانوار، ج 35 ص 72)

يكى از شخصيتهاى نقش آفرين صدر اسلام، حضرت ابوطالب پدر على(علیه السلام) است. وى در هنگامى كه پدر عاليقدر اسلام از همه سو هدف تيرهاى زهرآگين مشركان مكه بود مردانه از آن حضرت حمايت كرد و بدين وسيله در گسترش اسلام و تقويت مسلمانان نقش مهمى ايفا نمود.

متاسفانه اين رادمرد الهى با همه فداكاريهايش از اسلام كه بر دوست و دشمن پوشيده نيست‏ سخت مظلوم واقع شده و تمام تلاشهاى او درباره پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلّم) نه تنها در تاريخ به فراموشى سپرده شده بلكه حتى نسبت كفر و شرك به اين مسلمان با فضيلت داده ‏اند. لذا در اين بخش بر آنيم با اين شخصيت ‏بزرگ اسلام آشنا شويم تا از اين رهگذر علاوه بر آشنايى به فضايل و كمالات على(علیه السلام) از ديدگاه وراثت، پاسخ اتهاماتى كه بويژه به ابوطالب پدر على(علیه السلام) نسبت داده شده و او را به شرك و كفر متهم نموده‏ اند، داده شود. همچنين شبهاتى كه به ايمان و اسلام اين مرد الهى و وارسته وارد كرده‏ اند با دليل و برهان برطرف شود و با اين حديث‏ شريف كه در زيارت وارث آمده، آشنا شويم: «اشهد انك كنت نوراً فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسك الجاهلية بانجاسها و لم تلبسك من مدلهمات ثيابها.» و بدانيم كه ابوطالب و فاطمه بنت اسد، پدر و مادر على هر دو از ابتدا موحد و خداپرست و بر آيين توحيدى ابراهيم حنيف بوده ‏اند. و پس از ظهور اسلام به پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) ايمان آوردند و با اعتقاد به دين و آيين محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) از دنیا رفتند.

نام و نسب ابوطالب

نام ابوطالب، «عمران‏» است و بعضى او را «عبدمناف‏» ناميده ‏اند. چون فرزند بزرگش «طالب‏» بود، او را ابوطالب خواندند. وى 35 سال قبل از تولد پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلّم) در مكه معظمه در خانواده ‏اى برجسته و خدا شناس ديده به جهان گشود. او با عبدالله پدر پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) برادر بود. پدرش «عبدالمطلب‏» جد پيامبر اسلام است كه همه قبايل عرب وى را به عظمت و بزرگوارى مى‏ شناختند و از او به عنوان مردى با كفايت و مبلغ آيين توحيد ابراهيم ياد مى ‏كردند. عبدالمطلب، چنان مورد توجه دنياى آن روز بود كه او را با لقب «سيد البطحاء» آقاى سرزمين مكه و حومه آن و «ساقى الحجيج‏» آب دهنده حاجيان خانه خدا و «ابوالساده‏» پدر بزرگواريها و «حافر الزمزم‏» ايجاد كننده چاه زمزم مى ‏خواندند. عبدالمطلب در حفظ و حراست وجود مبارك حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) بسيار كوشا بود. شيعه و اهل سنت‏بر اين حقيقت معترف‏ اند.

ابوطالب از چنين پدرى به دنيا آمد و در خانه چنين شخصيت ‏بزرگ و الهى پرورش يافت. ابوطالب چهار پسر و دو دختر داشت. پسران او ده سال با يكديگر فاصله سنى داشتند. طالب پسر بزرگ اوست كه از او نسلى باقى نمانده است. دومين فرزند او عقيل و سومين آنها جعفر معروف به جعفر طيار و چهارمين و آخرين فرزند پسرى وى حضرت على(علیه السلام) است. دو دخترش يكى فاخته نام داشت كه او را «ام‏ هانى‏» مى ‏خواندند و دختر ديگرش «ريطه‏» يا «اسماء» است. فرزندان ابوطالب همه از فاطمه بنت اسداند.(1)

گوشه‏ اى از زندگانى افتخارآميز ابوطالب

ابوطالب در خانواده ‏اى خداپرست و موحد و در سايه پدرى همچون عبدالمطلب كه از كمالات روحى و امتيازات معنوى برخوردار بود، پرورش يافت. و همانند پدرش در مسير آيين حنيف ابراهيمى قدم بر مى‏ داشت و منصب سقايت و آبرسانى به زائران خانه خدا و پاسدارى از جان حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) را به نيكويى بر عهده گرفت.

ابوطالب نه تنها تحت تاثير شرك و بت ‏پرستى مردم مكه قرار نگرفت، بلكه در مقابل شيوه ‏هاى جاهليت ايستادگى كرد و نوشيدن مشروبات را بر خود حرام ساخت و خود را از هرگونه فساد و آلودگى، برحذر داشت.(2) او نخستين كسى است كه «سوگند خوردن اولياى مقتول براى اثبات قتل‏» را در امر قضا، سنت قرار داد و بعدها اسلام نيز آن رابا نام «قسامه‏» تثبيت كرد.(3)

مورخان نوشته ‏اند: «ابوطالب سه سال قبل از هجرت، بعد از آن كه پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) و يارانش از «شعب‏» خارج شدند، در ماه شوال يا ذى‏ القعده در سن 84 سالگى از دنيا رفت.» (4) و در حالى دنيا را وداع گفت كه قلبش لبريز از ايمان به خدا و عشق به محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) بود. بدنش را در مكه معظمه در مقبره حجون معروف به «قبرستان ابوطالب‏» دفن كردند. با مرگ او خيمه ‏اى از حزن و اندوه بر پيامبر اسلام و مسلمانان آن روز كه كمتر از پنجاه نفر بودند، سايه افكند زيرا آنان بهترين حامى، مدافع و فداكار در راه اسلام را از دست دادند. ابن كثير و ابن اثير نقل مى ‏كنند: «كفار قريش پس از وفات ابوطالب بر سر مبارك پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) خاك - و گاهى روده گوسفند - مى‏ ريختند. (5) اندوه مسلمانان چند روز بعد با درگذشت‏ حضرت خديجه، ركن ديگر اسلام و حامى پيامبر خدا، دو چندان شد.(6)

درگذشت ابوطالب و خديجه كبرى مصيبت‏ بزرگى براى رسول خدا بود. پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) مى‏ فرمايد:

«ما نالت قريش منى شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب‏»

تا زمانى كه ابوطالب زنده بود، قريش نمى‏ توانست هيچ گونه ناخوشايندى براى من ايجاد كند.»(7)

ابوطالب پس از درگذشت عبدالمطلب، كفالت و سرپرستى محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) را كه هشت‏ ساله بود به عهده گرفت و تا هنگام وفاتش، 42 سال تمام پروانه ‏وار به گرد شمع وجود او گشت. و در تمام حالات، در سفر و حضر ازاو حراست و حفاظت كامل نمود و در راه هدف مقدس پيامبر اسلام كه نشر آيين يكتاپرستى و ريشه‏كن كردن شرك و بت‏ پرستى بود از هيچ كوششى دريغ ننمود، حتى به مدت سه سال در كنار پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) و ساير بنى ‏هاشم در «شعب ابى‏ طالب‏» - كه دره‏ اى خشك و سوزان بود - به سر برد. وى همواره ايمان خود را كتمان مى ‏كرد تا بهتر از اسلام و حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) دفاع نمايد. او در ضمن اشعارى اين حقيقت را بازگو مى ‏كند.

ليعلم خيار الناس ان محمدا نبي كموسى و المسيح بن مريم اتانا يهدى مثل ما اتيا به فكل بامر الله يهدى و يعصم و انكم تتلونه فى كتابكم بصدق حديث لا حديث المرجم

شخصيت‏هاى فهميده بدانند كه محمد؛ مانند موسى و عيسى پيامبر است.

همانطور كه آن دو پيامبر هدايت آسمانى داشتند او نيز دارد؛ و تمام پيامبران به فرمان خدا مردم را راهنمايى و از گناه باز مى ‏دارند.

و شماها اوصاف او را در كتابهاى آسمانى به درستى مى‏ خوانيد؛ و اين گفتار صحيحى است و رجم به غيب نيست. (8)

ابوطالب و راهب مسيحى

ابوطالب علاقه شديدى به حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) داشت. در خانه خود او را بر فرزندان و ساير اهل خانه ترجيح مى‏ داد. اتفاقى پيش آمد كه بر علاقه ‏اش نسبت ‏به او افزود و سعى خود را در حفاظت و مراقبت از جان او دو چندان كرد. آن اتفاق، سفر تجارتى ابوطالب به شام بود. هنگام حركت، محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) كه هنوز دوازده بهار از عمر او نگذشته بود زمام شتر عمو را گرفت و در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود گفت: «عمو جان، مرا به كه مى‏ سپارى؟»

ابوطالب از اين جمله اندوهگين شد و تصميم گرفت‏ برادرزاده‏ اش را همراه خود ببرد. او را بر روى شترى كه خود سوار بود جاى داد و با خود به شام برد، در طول مسير به محلى به نام «بصرى‏» رسيدند. ديرى در آن جا بود و راهبى نصرانى در آن سكونت داشت. رهبانان ديگر براى ديدار از راهب بزرگ به آنجا مى‏ آمدند. هر سال قافله ‏اى از قريش از آن محل مى‏ گذشت و راهب به آنها اعتنايى نمى‏ كرد. در آن سال بر خلاف گذشته، راهب از اهل قافله دعوت به عمل آورد و آنها را اطعام داد.

راهب متوجه ابرى شد كه بر فراز قافله قريش سايه افكنده است. دانست كسى در ميان اين جمع مورد عنايت ‏خداى بزرگ است. اهل قافله پس از آن كه به دعوت راهب وارد صومعه شدند، راهب ديد ابر از حركت‏ باز ايستاده است. سؤال كرد: «آيا كسى از قافله بيرون مانده است؟» گفتند: «كودكى نزد شتران و بارها مانده است.»

راهب گفت: «بگوييد او هم داخل شود.» محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) وارد شد. راهب قامت او را به دقت نظاره كرد. يكى از اهل كاروان خطاب به راهب گفت: «در گذشته از ما پذيرايى نمى ‏كردى، آيا پى آمدى روى داده است كه ما را به حضور پذيرفته ‏اى؟»راهب در پاسخ گفت: «آرى چنين است. شما اينك ميهمان من هستيد» پس از آن كه اهل كاروان غذا خوردند و متفرق شدند، راهب با ابوطالب و حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلّم) در كنجى در خلوت به گفتگو نشستند. راهب خطاب به محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) گفت: «اى پسر، تو را به لات و عزى - دو بت ‏بزرگ در مكه - قسم مى‏ دهم كه هر چه را مى‏ پرسم پاسخ گويى.»

حضرت محمد فرمود: «لا تسالنى باللات و العزى فوالله ما ابغضت‏شيئا قط بغضهما؛ با سوگند به بت لات و عزى از من چيزى سؤال نكن. به خدا قسم به هيچ چيزى مانند آنها بغض و عداوت ندارم.» راهب گفت: «پس تو را به خدا قسم مى ‏دهم سؤالات من را پاسخ گويى.» حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) گفت: «از هر چه مى‏ خواهى سوال كن.»

سپس راهب مطالبى درباره حالات حضرت، از خواب و بيدارى و ساير كارهايش پرسيد. حضرت همه را همانگونه كه راهب فكر مى‏ كرد و در انجيل و ساير كتابها درباره پيغمبر خاتم خوانده بود، پاسخ داد. سپس تقاضا كرد كه بين دو شانه او را ببيند. راهب مهر نبوت را ميان دو شانه حضرت مشاهده كرد. بعد سؤالاتى از ابوطالب كرد. از او پرسيد: «اين پسر با تو چه نسبتى دارد؟ گفت: «فرزند من است‏» راهب گفت: «او فرزند تو نيست‏» ابوطالب گفت: «او فرزند برادر من است‏» راهب پرسيد:«پدرش كجاست؟» ابوطالب گفت: «پدرش در هنگامى كه مادرش او را آبستن بود از دنيا رفت.» راهب كلام ابوطالب را تصديق كرد و گفت: «او را به مكه بازگردان و در حفظ او از دست ‏يهود كوشا باش.

«فوالله لئن راوه و عرفوا منه ما عرفت ليبغنه شرا فانه كائن لابن اخيك هذا شان عظيم فاسرع به الى بلده؛

به خدا سوگند، اگر يهود به او دست‏ يابند و آنچه من درباره او دانستم بدانند، با وى دشمنى خواهند كرد و او را مى‏ كشند. اين كودك آينده بسيار روشن و درخشانى دارد، سريع او را به شهرش برگردان.»(9)

ابوطالب اين داستان را به شعر درآورده است. دو بيت آن را مى ‏آوريم.

ان ابن امنة النبى محمدا عندي يفوق منازل الاولاد         

لما تعلق بالزمام رحمته و العيس قد قلصن بالازواد

محمد پسر آمنه كه پيامبر است، مرتبه ‏اش نزد من از فرزندانم بيشتراست.

هنگام سفر عنان مرا گرفت؛ در آن حال كه مانند گياهان پيچنده بر من پيچيده بود، بر او شفقت ورزيدم.(10)

اسلام ابوطالب و تهمت هاى ناروا

علماى اماميه و نيز علماى زيديه و برخى از علماى (11) اهل سنت به استناد روايات اسلامى و حكايات تاريخى كه در صفحات بعد خواهد آمد، بر اين عقيده ‏اند كه ابوطالب پس از بعثت پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) و اعلان علنى اسلام در سال سوم بعثت پس از نزول آيه «و انذر عشيرتك الاقربين‏» (12) به آيين حياتبخش اسلام ايمان آورد و تا روزى كه زنده بود مسلمان بود و با دلى مالامال از ايمان و اخلاص به آيين توحيد از اين دنيا رفت اما براى آن كه از آيين يكتاپرستى بهتر دفاع كند و مسؤوليت‏ خود را در حفظ جان پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) در پيشبرد اهدف اسلام بيشتر ادا نمايد، تقيه كرد و ايمان و اعتقاد خود را نسبت‏به اسلام و پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) كتمان نمود.

اما مع ‏الاسف بعضى از علماى اهل سنت‏ به دور از حق و انصاف در اسلام ابوطالب ترديد كرده و در مقام اظهار نظر توقف نموده و گفته ‏اند كه نسبت‏ به اسلام ابوطالب امر به ما مشتبه است و در مسلمان بودن او ترديد داريم.(13) برخى ديگر از علماى اهل سنت كه نسبت ‏به اميرالمؤمنين على(علیه السلام) كينه قلبى داشته و براى جلوگيرى از نشر فضايل آن حضرت از هيچ كوششى دريغ نمى‏كرده ‏اند، براى پايين آوردن مقام و منزلت آن حضرت، نه تنها اسلام پدرش را انكار نموده، بلكه با گستاخى تمام گفته ‏اند: «بعضى آيات كفر و عذاب در قرآن كريم در شأن ابوطالب نازل شده است. درباره كسى كه ابن ابى الحديد مى‏ گويد: «ان الاسلام لولا ابوطالب لم يكن شيئا مذكورا؛ اگر ابوطالب نمى ‏بود از اسلام هم خبرى نبود.»(14)

گروهى از نويسندگان اهل سنت‏ با نقل گفته ‏هاى اين مغرضان در كتابهاى خود، بدون اينكه تحقيق و بررسى در اين باره كرده باشند. افكار مردم عوام را نسبت‏ به اين بزرگ مرد الهى و فدايى اسلام و قرآن، مخدوش كرده‏ اند و كار را به جايى رسانده ‏اند كه اگر شيعه‏ اى در مكه معظمه كنار پل حجون بخواهد بر سر مزار ابوطالب فاتحه ‏اى بخواند و طلب مغفرت نمايد، با تمسخر و عتاب مواجه خواهد شد.

مغرضان و متعصبان چون نتوانسته ‏اند حمايتهاى شجاعانه و فداكاريهاى مخلصانه آن مرد بزرگ را از اسلام و پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) انكار نمايند از اين طريق خواسته ‏اند آن از خود گذشتگى‏ ها را توجيه نمايند و گفته‏ اند كه ابوطالب حمايتهايش از روى ايمان و اعتقاد به پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) نبوده بلكه به دليل نسبت فاميلى و روى علاقه شديدى كه به برادرزاده ‏اش محمد داشته است، در برابر مخالفان و مشركان مى ‏ايستاد و از او دفاع مى ‏كرد تا جان پسر برادرش سالم بماند. اما به آيين و مكتب محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) كارى نداشت.

با اندكى تأمل و دقت در حمايتها و جانفشانى ‏هاى مخلصانه ابوطالب به بى ‏اساس بودن اين توجيهات و بى‏ انصافى و غرض‏ ورزى دشمنان اهل بيت پى ‏مى ‏بريم؛ زيرا مگر ممكن است‏ شخصيتى مثل ابوطالب كه از مقام و منزلت والايى در بين قريش و مردم مكه برخوردار بوده بر خلاف اعتقاد درونى خود و فقط بر اثر نسبت‏خانوادگى حاضر شود تمام هستى خود را فداى محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) نمايد؟ آيا ممكن است‏ براى شخصيتى مثل ابوطالب به دليل دوست داشتن برادرزاده ‏اش فرزند خود على(علیه السلام) را در خدمت او گزارد و سفارش كند تا پاى جان از آيين او حمايت نمايد؟ و خود نيز حاضر شود مدت سه سال در شعب ابوطالب گرسنگى و تشنگى و فشارهاى روحى و جسمى را تحمل كند و در كنار محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) و يارانش به دليل تعصب قومى و فاميلى بماند؟

بدون ترديد حمايتهاى همه جانبه ابوطالب از پيامبر اسلام انگيزه الهى و معنوى داشته است؛ نه انگيزه ‏اى مادى و تعصب قومى. به طور قطع او تشخيص داده بوده كه «پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) مظهر كاملى از انسانيت و فضيلت است و آيين او بهترين برنامه سعادت بشريت است، و دفاع از چنين مكتبى، فضيلت و شرف است.» از اين رو او با عقيده به آيين و مكتب اسلام در مقام دفاع از برادرزاده ‏اش برخاست و مدت ده سال باقيمانده عمرش كه پس از بعثت آن حضرت در قيد حيات بود، لحظه ‏اى از فداكارى و از خودگذشتگى ننشست و با قلبى مملو از ايمان و اعتقاد به خدا و قيامت و پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) جهان را وداع گفت و در جوار رحمت‏ حق و رضوان او قرار گرفت. ‏سلام و درود خدا و پيامبران و فرشتگان بهشت ‏بر او باد.

در فداكارى و ايمان ابوطالب همين بس كه ابن ابى ‏الحديد درباره ‏اش چنين اشعارى به ثبت رسانده است:

و لولا ابوطالب و ابنه لما مثل الدين شخصا فقاما فذاك بمكة آوى و حامى و هذا بيثرب جس الحماما تكفل عبد مناف بامر و اودى فكان على تماما(15)

اگر ابوطالب و فرزندش على نبود، ستون دين برپا نمى‏ شد.

ابوطالب در مكه از دين خدا حمايت كرد و به آن پناه داد؛ و على در مدينه كبوتر دين را به پرواز درآورد.

ابوطالب كارى را در دست گرفت و چون درگذشت على آن را به اتمام رسانيد.

شمه ‏اى از فداكارى ابوطالب**

سران قريش در خانه ابوطالب با حضور پيامبر انجمنى تشكيل دادند. سخنانى ميان آنان رد و بدل گرديد سران قريش بدون اينكه نتيجه‏ اى از مصاحبه خود بگيرند از جاى خود بلند شدند، در حالى كه عقبة بن ابى معيط، بلند بلند مى ‏گفت: او را به حال خود باقى بگذاريد؛ پند و نصيحت ‏سودى ندارد و بايد او را ترور كرد و به زندگى وى خاتمه داد.(1)

ابوطالب از شنيدن اين جمله، سخت ناراحت گرديد ولى چه مى ‏توانست‏ بكند، آنان به عنوان مهمان وارد خانه او شده بودند. اتفاقا رسول گرامى همان روز از خانه بيرون رفت، و ديگر به خانه برنگشت. طرف مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه وى سر زدند، اثرى از او نديدند. ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلى «عقبه‏» گرديد، و با خود گفت‏ حتما برادر زاده ‏ام را تررو كرده‏ اند و به زندگى او خاتمه داده ‏اند.

با خود فكر كرد كه كار از كار گذشته، بايد انتقام محمد را از فرعونهاى مكه بگيرم. تمام فرزندان هاشم و عبدالملك را به خانه خود دعوت كرد، و دستور داد كه هر كدام سلاح برنده ‏اى را زير لباسهاى خود پنهان كنند، و دسته جمعى وارد مسجدالحرام گردند؛ هر يك از آنها در كنار يكى از سران قريش بنشينند و هر موقع صداى ابوطالب بلند شد و گفت: يا معشر قريش ابغى محمدا: اى سران قريش محمد را از شما مى ‏خواهم؛ فورا از جاى خود برخيزيد و هر كس شخصى را كه در كنارش نشسته است ترور كند، تا به اين وسليه جملگى به قتل برسند.

ابوطالب عازم رفتن بود كه ناگهان «زيد بن حارثه‏» وارد خانه شد و آمادگى آنها را ديد. دهانش از تعجب باز ماند و گفت هيچ گزندى به پيامبر نرسيده و حضرتش در خانه يكى از مسلمانان مشغول تبليغ است. اين را گفت و بى ‏درنگ دنبال پيامبر دويد و حضرت را از تصميم خطرناك ابوطالب آگاه ساخت. پيامبر نيز برق ‏آسا خود را به خانه رساند. چشم ابوطالب به قيافه جذاب و نمكين برادرزاده افتاد. در حالى كه اشك شوق از گوشه چشمان او سرازير بود، رو به وى كرد، گفت: اين كنت‏يا ابن اخى اكنت فى خير؟ برادر زاده ‏ام كجا بودى؟ در اين مدت شاد و خرم و دور از گزند بودى؟! پيامبر جواب عمو را داد و گفت: از كسى آزارى به او نرسيده است.

«ابوطالب‏» تمام آن شب را به فكر فرو رفته بود، و با خود مى‏ انديشيد، و مى ‏گفت: امروز برادر زاده ‏ام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولى، قريش تا او را نكشد آرام نخواهد گرفت. صلاح در اين ديد كه فردا پس از آفتاب موقع گرمى انجمنهاى قريش با جوانان هاشم و عبدالمطلب وارد مسجد گردد و آنها را از تصميم ديروز خود آگاه سازد؛ شايد رعبى در دل آنها بيفتد و بعدها نقشه كشتن محمد را نكشند. آفتاب مقدارى بالا آمد، وقت آن شد كه قريش از خانه‏ ها به سوى محافل خود روانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند كه قيافه ابوطالب از دور پيدا شد، و ديدند جوانان دلاورى به دنبال او مى ‏آيند همه دست و پاى خود را جمع كرده و منتظر بودند كه ابوطالب چه مى‏ خواهد بگويد، و براى چه منظورى با اين دسته، وارد مسجدالحرام شده است.

ابوطالب در برابر محفل آنان ايستاد و گفت: ديروز محمد ساعاتى از ديده ما غائب گرديد. من تصور كردم كه شما به دنبال گفتار «عقبه‏» رفته و او را به قتل رسانيده‏ ايد. از اينرو تصميم گرفته بودم با همين جوانان وارد مسجد الحرام شوم و بهر يك از دستور داده بودم در كنار يكى از شما بنشيند، و هر موقع صداى من بلند شد همگى بي درنگ از جاى برخيزند، و با حربه‏ هاى پنهانى خود، خونهاى شما را بريزند. ولى خوشبختانه محمد را زنده يافتم و او را از گزند شما مصون ديدم. سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، كه سلاحهاى پنهانى خود را بيرون آوردند و گفتار خود را با اين جمله پايان داد: به خدا قسم اگر او را مى ‏كشتيد، احدى از شما را زنده نمى‏ گذاشتم و تا آخرين نيرو با شما مى ‏جنگيدم و...(2)

اگر صفحات تاريخ زندگى حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانيد ملاحظه خواهيد كرد كه وى چهل سال تمام پيامبر را يارى نمود و بالاخص در ده سال اخير زندگانى او، كه مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازى و فداكارى بيش از حد در راه پيامبر از خود نشان داد. يگانه عاملى كه او را تا اين حد استوار و پاى برجا ساخته بود همان نيروى ايمان و عقيده خالص او نسبت‏به ساحت مقدس پيامبر اسلام بوده است و اگر فداكاريهاى فرزند عزيز او على را، به خدمات پدر ضميمه كنيد، حقيقت اشعار ياد شده در زير، كه ابن ابى الحديد در اين باره سروده است ‏براى شما روشن مى ‏شود. اينك ترجمه بخشى از آن اشعار:

«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دين، قد راست نمى ‏كرد.

وى در مكه پناه داد و حمايت كرد، و فرزند او در «يثرب‏» در گردابهاى مرگ فرو رفت.»

دلائل ايمان ابوطالب***

طرز تفكر و عقيده هر شخص را از سه راه ياد شده در زير مى‏توان به دست آورد:

1- بررسى آثار علمى و ادبى كه از او به يادگار مانده است.

2- طرز رفتار و كردار او در ميان جامعه.

3- عقيده دوست و نزديكان بى ‏غرض او در حق وى.

ما مى‏ توانيم عقيده و ايمان ابوطالب را از سه راه ياد شده اثبات كنيم.

اشعار و سرودهاى وى، كاملا گواهى بر ايمان و اخلاص او مى‏ دهد. همچنين، خدمات ارزشمند او در ده سال آخر عمر خود، گواهى محكمى بر ايمان فوق العاده او است. عقيده نزديكان بى‏غرض وى نيز اين است كه او يك فرد مسلمان و با ايمان بوده است و هرگز كسى از دوستان و اقوام او در حق وى جز تصديق اخلاص و ايمان او چيزى نگفته است. اينك موضوع را از سه طريق ياد شده مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

ذخائر علمى و ادبى ابوطالب

ما از ميان قصائد طولانى وى، قطعاتى چند انتخاب نموده و براى روشن شدن مطلب ترجمه آنها را نيز مى ‏نگاريم:

ليعلم خيار الناس ان محمدا نبى كموسى و المسيح بن مريم                                   

اتانا بهدى مثل ما اتيابه فكل بامره الله يهدي و يعصم(1)

«اشخاص شريف و فهميده بدانند كه، محمد بسان موسى و مسيح پيامبر است؛ همان نور آسمانى را كه آن دو نفر در اختيار داشتند او نيز دارد. و تمام پيامبران به فرمان خداوند مردم را راهنمائى و از گناه باز مى‏ دارند.»

تمنيتم ان تقتلوه و انما امانيكم هذى كاحلام نائم                                        

نبي اتاه الوحى من عند ربه و من قال لا بقرع بها سن نادم(2)

«سران قريش! تصور كرده‏ ايد كه مى‏ توانيد بر او دست‏ بيابيد در صورتى كه: آرزوئى را در سر مى‏ پرورانيد؛ كه كمتر از خوابهاى آشفته نيست! او پيامبر است، وحى از ناحيه خدا بر او نازل مى ‏گردد و كسى كه بگويد نه؛ انگشت پشيمانى به دندان خواهد گرفت.

الم تعلموا انا وجدنا محمدا رسولا كموسى خط فى اول الكتب                               

و ان عليه في العباد محبة ولا حيف فيمن خصه الله بالحب(3)

«قريش! آيا نمى ‏دانيد كه ما او (محمد) را مانند موسى پيامبر يافته ‏ايم و نام و نشان او در كتابهاى آسمانى قيد گرديده است، و بندگان خدا محبت مخصوصى به وى دارند، و نبايد درباره كسى كه خدا محبت او را در دلهايى به وديعت گذارده ستم كرد.»

والله لن يصلوا اليك بجمعهم حتى اوسد في التراب دفينا

فاصدع بامرك ما عليك غضاضة و ابشر بذلك و قرمنك عيونا

و دعوتنى و علمت انك ناصحى و لقد دعوت و كنت ثم امينا

و لقد علمت ان دين محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) من خير اديان البرية دنيا(4)

«برادرزاده‏ام! هرگز قريش به تو دست نخواهند يافت و تا آن روزى كه لحد را بستر كنم، و در ميان خاك بخوابم؛ دست از يارى تو بر نخواهم داشت، به آنچه مامورى آشكار كن، از هيچ مترس و بشارت ده و چشمانى را روشن ساز. مرا به آئين خود خواندى و مى‏ دانم تو پند ده من هستى و در دعوت خود امين و درستكارى، حقا كه كيش «محمد» از بهترين آئينهاست.»

اوتؤمنوا بكتاب منزل عجب            على نبى كموسى او كذى النون

«يا اينكه ايمان به قرآن سراپا شگفتى بياوريد كه بر پيامبر مانند موسى و يونس نازل گرديده است.»(5)

هر يك از اين قطعات، قسمت كوچكى از قصائد منفصل و سراپا نغز ابوطالب است، كه ما به عنوان گواه، برجسته‏ هاى آنها را، كه صريحا ايمان او را به كيش برادرزاده ‏اش مى ‏رساند انتخاب نموديم.

خلاصه سخن:

هر يك از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آنها كافى است و اگر گوينده اين ابيات يك فرد خارج از محيط اغراض و تعصبات بود، همگى بالاتفاق به ايمان و اسلام سراينده آن حكم مى ‏كرديم. ولى از آنجا كه سازنده آنها «ابوطالب‏» است، و دستگاه تبليغاتى سازمانهاى سياسى اموى و عباسى پيوسته بر ضد آل ابوطالب كار مى‏ كرد؛ از اين نظر گروهى نخواسته ‏اند يك چنين فضيلت و مزيتى را براى ابوطالب اثبات كنند.

از طرفى وى، پدر على است كه دستگاههاى تبليغى خلفاء بر ضد او پيوسته تبليغ مى ‏كردند؛ زيرا اسلام و ايمان پدر وى، فضيلت‏ بارزى درباره او حساب مى‏ شد. در حالى كه كفر و شرك پدران خلفاء، موجب كسر شأن آنها بود.

به هر حال، عليرغم تمام اين سروده‏ها و گفتارها و كردارهاى صادقانه؛ گروهى به تكفير وى برخاسته؛ حتى به آن اكتفا نكرده و ادعا كرده‏ اند كه آياتى درباره ابوطالب كه حاوى از كفر او است، نازل شده است.

راه دوم براى اثبات ايمان او

راه دوم، طرز رفتار او با پيامبر، و نحوه فداكارى و دفاع او از ساحت اقدس پيامبر است و هر كدام از آن خدمات مى ‏تواند، آينه فكر و روشنگر روحيات او باشد، زيرا:

ابوطالب شخصيتى است كه، راضى نشد برادرزاده او دلشكسته شود، و عليرغم تمام موانع و نبود امكانات زحمت‏ بردن او را به شام همراه خود، پذيرفت.

پايه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پايه است كه او را همراه خود به مصلى برده و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبيد.

وى در راه حفظ پيامبر از پاى ننشست و سه سال دربدرى و زندگى در شكاف كوه و اعماق دره را، بر رياست و سيادت مكه، ترجيح داد؛ تا آنجا كه اين آوارگى سه ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را از دست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادى كه به خانه و زندگى برگشت‏ بدرود زندگى گفت.

ايمان او به رسول خدا به قدرى قرص و محكم بود، كه راضى بود تمام فرزندان گرامى وى كشته شوند ولى او زنده بماند. على را در رختخواب وى مى ‏خوابانيد، تا اگر سوء قصدى در كار باشد به وى اصابت نكند. بالاتر از آن، روزى حاضر شد، تمام سران قريش به عنوان انتقام كشته شوند، و طبعا تمام قبيله بنى ‏هاشم نيز كشته مى ‏شدند.

وصيت ابوطالب هنگام مرگ

وى هنگام مرگ به فرزندان خود چنين گفت: من «محمد» را به شما توصيه مى‏ كنم. زيرا او امين قريش و راستگوى عرب، و حائز تمام كمالات است. آئينى آورده كه دلها بدان ايمان آورده، اما زبانها از ترس شماتت ‏به انكار آن برخاسته است. من اكنون مى ‏بينم كه افتادگان و ضعيفان عرب، به حمايت از او برخاسته، و به او ايمان آورده‏ اند؛ و محمد به كمك آنها بر شكستن صفوف قريش قيام نموده است. سران قريش را خوار، خانه ‏هاى آنان را ويران، و بى ‏پناهان آنها را قوى و نيرومند و مصدر كار نموده است. سپس گفتار خود را با جمله ‏هاى زير پايان داد: اى خويشاوندان من، از دوستان و حاميان حزب او (اسلام) گرديد. هر كسى پيروى او را نمايد؛ سعادتمند مى‏ گردد هرگاه اجل مرا مهلت مى ‏داد، من از او حوادث و مكاره روزگار را دفع مى ‏نمودم.(6)

ما شك نداريم كه وى در اين آروز راستگو بوده؛ زيرا خدمات و جانفشانيهاى ده ساله او گواه صدق گفتار او است. چنانكه گواه صدق، وعده‏ ايست كه وى در آغاز بعثت ‏به محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) داد؛ زيرا روزى كه پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم)، تمام اعمام و خويشاوندان خود را دور خود جمع كرد و آيين اسلام را به آنها معروض داشت، ابوطالب به او گفت: برادرزاده‏ ام قيام كن، تو والا مقامى، حزب تو از گراميترين حزبهاست، تو فرزند مرد بزرگى هستى، هرگاه زبانى تو را آزار دهد، زبانهاى تيزى به دفاع تو برخيزد و شمشيرهاى برنده‏ اى آنها را مى ‏ربايد. به خدا سوگند، اعراب، مانند خضوع كودك نسبت‏ به مادرش، در پيشگاه تو خاضع خواهند شد.(7)

آخرين راه

خوبست ايمان و اخلاص ابوطالب را از نزديكان بى غرض او بپرسيم. زيرا اهل خانه به درون خانه و آنچه در آن مى ‏گذرد داناترند.(8)

1- وقتى على خبر مرگ ابوطالب را به پيامبر داد؛ وى سخت گريست و به على دستور غسل و كفن و دفن را صادر نمود، و از خدا براى او طلب مغفرت نمود.(9)

2- در محضر امام چهارم سخن از ايمان ابوطالب به ميان آمد. وى فرمود: در شگفتم كه چرا مردم در اخلاص او ترديد دارند؛ در صورتى كه،هيچ زن مسلمانى نبايد بعد از گزينش اسلام در حباله شوهر كافر خود بماند، و فاطمه بنت اسد، از سابقات در اسلام است و از آن زنانى است كه خيلى جلوتر به پيامبر ايمان آورد و همين زن مسلمان در نكاح ابوطالب بود تا روزى كه وى رخ در نقاب خاك كشيد.

3- امام باقر علیه السلام مى ‏فرمايد: ايمان ابوطالب بر ايمان بسيارى از مردم ترجيح دارد و اميرالمؤمنین دستور مى‏ داد از طرف وى حج ‏بجا آورند.(10)

 

پي نوشتها:

---------------------------

(*) مظهر ولايت ص 45 - سيداصغر ناظم‏زاده قمى

(**) فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام ص 159- استاد جعفر سبحانى

(***) فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام ص 162- استاد جعفر سبحانى

 

(1)الفصول المهمة، ص 30.

(2)سيره حلبى،ج 1، ص 184.

(3)ابوطالب مؤمن قريش، ص 116.

(4)كامل ابن اثير، ج 1، ص 507.

(5)بدايه و نهايه ابن كثير، ج 3، ص 120؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 507(6)«وفات خديجه سه روز يا 35 روز و يا 55 روز بعد از وفات ابوطالب واقع شده است.» (كامل ابن اثير ج 1، ص 507.)

(7)همان مدرك.

(8)تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 34.

(9)سيره ابن هشام، ج 1، ص 191، سيره حلبى، ج 1، ص 191؛ طبقات الكبرى لابن سعد، ج 1، ص 129؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 32؛ الغدير، ج 7، ص 342.

(10)الغدير، ج 7، ص 343 به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 269 و ديوان ابوطالب، ص 33.

(11)زينى دحلان، مفتى مكه متوفاى 1304، از كسانى است كه در ميان علماى اهل سنت‏ به مسلمان بودن ابوطالب اعتراف نموده است.

(12)شعراء (26) آيه 214.

(13)ابن ابى الحديد معتزلى، از جمله كسانى است كه در اسلام آوردن ابوطالب توقف كرده است. او پس از نقل روايات و حكايات و تحليل گفتار علما، ده‏ ها صفحه از شرح خود بر نهج‏ البلاغه (ج 14، ص 52 - 84) را در تاييد مسلمان بودن ابوطالب و جرح و تعديل آن مطلب نوشته است؛ ولى قبل از پايان بحث چنين مى ‏نويسد: «فاما انا فان الحال ملتبسة عندي الاخبار متعارضة و الله العالم بحقيقة حاله كيف كانت؛ من نسبت‏به اسلام ابوطالب ترديد دارم و حال او به دليل اخبار متعارضه مشتبه است و خداوند بهتر از حال او خبر دارد كه آيا مسلمان بوده است ‏يا خير.» سپس در چند سطر بعد مى‏ نويسد: خلاصه كلام آن كه رواياتى كه دلالت‏ بر اسلام ابوطالب دارد بسيار زياد است و چون رواياتى هم داريم كه او به آيين قوم خود از دنيا رفته است، به مقتضاى قانون اصولى جرح و تعديل بايد توقف كرد. و مى ‏گويد: «فانا فى امره من المتوقفين؛ من نيز در مسلمان بودن ابوطالب از موقفين هستم.» (شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 14 ص 82.) هر انسان با انصافى اگر توجه به اوضاع صدر اسلام و زمان زندگانى ابوطالب داشته باشد و با توجه به اصل تقيه و كتمان ايمان ابوطالب براى حفظ و حراست ازجان پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) نبايد در ايمان و اسلام ابوطالب ترديد به خود راه دهد و رواياتى كه در مسلمان نبودن ابوطالب آمده اگر جعلى نباشد، از روى تقيه بوده است. به نظر مؤلف عقيده ابن ابى الحديد نسبت به ابوطالب اين بوده كه او ابوطالب را مسلمان مى‏ دانسته و معتقد بوده كه وى با اسلام از دنيا رفته است لكن او نيز تقيه كرده و از تهمتهاى علماى متعصب زمان خود ترسيده و جرأت نكرده با صراحت عقيده خود را درباره مسلمان بودن ابوطالب بيان دارد. و الله اعلم بحقيقة حاله.

(14)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 142.

(15)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 84.

 

(1) لا تعود اليه ابدا و ما خير من ان نقتال محمدا.

(2) و الله لوقتلتموه ما ابقيت منكم احدا حتى نتفانى نحن و انتم - «طبقات كسرى‏» ج 1/202- 203 «طرائف ص 85»، «الحجة‏» / 61.

 

(1)«مجمع البيان‏» ج 7/37 و «الحجة‏» 57 و «مستدرك حاكم‏» ج 2/623.

(2)«ديوان ابوطالب‏» 32 و «سيره ابن هشام‏» ج 1/373.

(3)«ديوان ابوطالب‏» 32 و «سيره ابن هشام‏» ج 1/373.

(4)«تاريخ ابن كثير» ج 2 / 42.

(5)«ابن ابى الحديد» ج 14 / 74؛ «ديوان ابوطالب‏» 173.

(6)كونوا له ولاة و لحزبه حماة، والله لا يسلك احد سبيله الا رشد و لا ياخذ رشد و لا ياخذ احد بهداه الا سعد، و لوكان لنفسى مدة و فى احلى تاخير لكففت عنه الهزاهز، و لدافعت عنه الدوافع: «سيره حلبى‏» ج 1 / 390 «تاريخ الخميس‏» ج 1/ 339.

(7)اخرج ابن اخى فانك الرفيع كعبا، و المنيع حزبا و الا على ابا، و الله لا يسلقك لسان الاسلقته السن حداد، و اجتذبه سيوف حداد، و الله لتذلن لك العرب ذل البهم لحاضنها - «الطرائف‏»، تاليف سيد ابن طاووس / 85، نقال از كتاب «غايت السؤل فى مناقب آل رسول‏»، نگارش ابراهيم بن على دينورى.

(8)اهل البيت ادرى بما البيت.

(9)«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14 / 76.

(10)«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14 / 68.

 

 

آیت الله جعفر سبحانى

سيداصغر ناظم‏ زاده قمى

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.