حسرت ندانستن/ حاجی خدا وکیلی رمضون شد

تاریخ انتشار:
به لحن صدای جوان سیه چرده فکر می‌ کنم وقتی می‌ خواست دعایش کنم، آن‌ قدر تن صدایش خالص و بی ادعا بود که غبطه می‌ خورم به حالش. حاضر بودم روزه کل ماهم را می‌ دادم تا نیمی از حسرت ندانستن ماه رمضانش را می‌ گرفتم.

یادداشت‌ های روزانه یک روحانی با عنوان «حسرت ندانستن» به قلم حجت الاسلام سید احمد بطحایی از نویسندگان حوزوی منتشر شد.

متن این یادداشت بدین شرح است:

وسایل سفر و کتاب‌ هایی را که می‌ خواهم داخل ماشین می‌ گذارم. همیشه همین داستان است. سی چهل کتاب با خودم می‌ برم و تهش پنج تایشان را هم نمی‌ خوانم. آخر سفر با خودم دعوا می‌ کنم «تو که می‌ دانی نمی‌ خوانی چرا الکی این همه کاغذ بار خودت می‌ کنی؟!» و در انتها همان داستان و برداشتن کتاب‌ ها در سفر بعدی. انگار کنارم که باشند آرامش دارم. حتی اگر نخوانمشان. کاغذ های آرامش‌ بخش!

سوار ماشین می‌ شویم که عازم شویم. هنوز از مجتمع مسکونی بیرون نزده‌ ایم که حسین زنگ می‌ زند. بلافاصله بعد سلام می‌ گوید: پس کی میایی؟ می‌ گویم: اینقدر که شما عجله دارید خدا اصراری ندارد. می‌ گوید: حاجی افطاری رمضان بی تو از گلویمان پایین نمی‌ رود! می‌ گویم: آره جان جدتان! وسط قهقه‌ های بلا انقطاعش می‌ گویم: شما تا جوجه را بار بگذارید رسیده‌ ام! می‌ گوید: حاجی ما سفره‌ مون از این چیز ها به خودش ندیده است. می‌ دانم نمی‌ شود خیلی باهاش شوخی کرد و کلنجار رفت. «باشه» بازنده‌ طوری می‌ گویم و خداحافظی می‌ کنم.

هنوز از شهر خارج نشدیم که چشمم به طالبی‌ های منظم سوار بر وانتی کنار خیابان می‌ افتد. نمی‌ دانم چه می‌ شود که می‌ ایستم و سمتش می‌ روم. هنوز چیزی نگفته که با چاقوی زنجان در دستش تکه‌ ای از طالبیِ کنارِ ترازو می‌ بُرد و سمت دهانم می‌ برد. خودم را عقب می‌ کشم و می‌ گویم: روزه‌ ام اخوی. یک آن جا می‌ خورد. طالبی را آرام عقب می‌ کشد و با لحنی متفاوت از قبل می‌ گوید: حاجی خدا وکیلی رمضون شد؟ می‌ گویم آره. همان‌ طور که طالبی را داخل نایلون می‌ گذارد زیر لب می‌ گوید: می‌ بینم چرا همه می‌ خرن و هیچی نمی‌ خورن.

پول را می‌ دهم و طالبی به دست، سمت ماشین می‌ روم. نزدیک ماشین که می‌ شوم با صدایی که طالبی‌ هایش را تبلیغ می‌ کرد داد می‌ زند: حاجی دعامون کن. می‌ خندم و دست تکان می‌ دهم.

طالبی را روی صندلی عقب، کنار پسرم می‌ گذارم. به لحن صدای جوان سیه چرده فکر می‌ کنم وقتی می‌ خواست دعایش کنم. آن‌ قدر تن صدایش خالص و بی ادعا بود که غبطه می‌ خورم به حالش. حاضر بودم روزه کل ماهم را می‌ دادم تا نیمی از حسرت ندانستن ماه رمضانش را می‌ گرفتم. پسرم می‌ خندد و با ناخن روی طالبی خش می‌ اندازد و صدای مرد روی سینه‌ ام.

منبع: رسا

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.