خاطره ای از آیه الله صافی گلپایگانی

قهوه‌خانه ای که بساط قمار بازی بود

تاریخ انتشار:
وقتی داخل قهوه‌خانه شدیم،دیدم که بساط قمار،باز است.گفتم چکار کنم؟ بیرون رفتم،دیدم باران شدیدی می‌بارد و نمی‌شود بیرون ایستاد.ناچار داخل قهوه‌خانه شدم و در جائی نشستم و با یک نفر باب صحبت را باز کردم و بلند سخن می‌گفتم.
خاطره تبلیغ

بنده آن زمان که انگلیسی‌ها، در جنگ بین‌المللی، ایران و عراق را اشغال کرده بودند وقتی می‌خواستم به عتبات مشرف شوم و در نجف اشرف تحصیل کنم، چون جواز داده نمی‌شد، بسیار سخت بود و عده‌ای قاچاقی می‌رفتند و راه هم خیلی طولانی بود. بحمدالله موفق شدیم که مشرف شویم. در بین راه به منطقه‌ای رسیدیم که باران شدیدی می‌بارید. ماشینی که ما را می‌برد جلوی قهوه‌خانه‌ای توقف کرد و گفت: شدت باران طوری است که باید همه پیاده شوند و نمی‌شود حرکت کرد.

وقتی داخل قهوه‌خانه شدیم،دیدم که بساط قمار، باز است.گفتم چکار کنم؟بیرون رفتم، دیدم باران شدیدی می‌بارد و نمی‌شود بیرون ایستاد.ناچار داخل قهوه‌خانه شدم و در جائی نشستم و با یک نفر باب صحبت را باز کردم و بلند سخن می‌گفتم.
بعد طوری شد که به لطف خدا با صحبت‌هایی که تمام قهوه‌خانه متوجه بنده شدند، و بساط قمارشان را جمع کردند و گوش به سخنان من دادند، و تقریباً تا صبح نخوابیدیم،و بنده برای این‌ها صحبت می‌کردم. در آخر هم صاحب قهوه‌خانه بسیار تشکر کرد.

به نظر بنده آن شب ثوابش از بسیاری از کار‌‌ها بیشتر بود. غرض این‌که اگر برای انسان توفیق حاصل شود که به مناطقی برود و مردم را هدایت کند، ثواب زیادی دارد.
به هر حال حقیر باز هم از شما عزیزان تشکر می‌کنم، و امیدوارم که منطقه شما همیشه در مسیر ولایت اهل بیت علیهم السلام موفق باشند، و برکات آسمان و زمین بر شما وافر و کثیر باشد انشاء الله. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

.........................
منبع

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.