خاطرات تبلیغی

86 محتوا

روز عید سعید فطر تعدادی از جوانان مرکز دینی شهر سیدنی به عیادت و عید مبارکی پیش من آمدند و گفتند که حاج آقا تصمیم داریم که شما را برای دیدن یک جشنواره یا فستیوال مذهبی ببریم ولی یک شرط دارد و آن این است که بدون لباس روحانیت برویم ...

مسئول جلسه گفت دیروز صحبت های فاطمه با شما تلنگری شدید به ما زد که چرا از همسایه و دختر او غافلیم و این چنین شد که او را با خود به بازار بردیم و بهترین و گران ترین چادر را برایش خریدیم تا طعم اولین حجابش چنان شیرین در نظرش بماند که تا آخر عمر فراموشش نشود

تا همین چند هفته پیش همه حواس طلبه‌های جهادی گروه تبلیغی رشد پی درس خارج فقه شان بود. بیشترشان دروس سنگین سطح سه حوزه را می‌گذرانند اما الآن سراغ از خانه‌های محرومانی می‌گیرند که بیماری کرونا بیش از دیگران آن ها را به ناامیدی نزدیک کرده است.

من هیچ وقت در زندگی با کسی قهر نمی کنم حتی از دست کسی که ناراحت شوم. واین اولین باری بود که قهر کردم و در روز هرکاری میکردم در دلم میگفتم شهدا نگاه کنید این کار را به نیت شما انجام میدهم ولی شما برای من دعا نکردید یادتان باشد ...

از ابتدای سفرم نگرانی پنهانی، به خاطر وجود همین اولین ها، ته دلم را قلقلک می داد و با همان نگرانی به مقصد رسیدم....

بعد از ناهار تصمیم گرفتم به دیدن روستا و اهالی آن بروم. از مدرسه که بیرون آمدم، مرد میانسالی را دیدم که در کنار چادرخانه اش به صورت نیم خیز نشسته و مشغول سیگار کشیدن بود و به تپه ها و کوه های روبرویش خیره شده بود...

مهدی همان نوجوانی است که یک سال پس از اسارت، در برابر درخواست خانم خبرنگاری بی حجاب برای مصاحبه، خطاب به شرط مصاحبه را محجبه شدن آن خبرنگار قرار داد و او مجبور شد تا حجاب خود را رعایت کند...

به مسجد رفتم غربتی عجیب وجودم را گرفته بود مسجد تاریک بود و سکوتی غریب فضا را پر کرده بود به آرامی وارد مسجد شدم و به دنبال کلید برق رفتم، امّا هر چه گشتم پیدا نکردم گوشه ای نشستم چیزی دیده نمی شد...

هفت سالی بوده که ایام ماه مبارک روحانی نداشتند چرا که جمعیت روستا خیلی کم است شاید به ده خانوار نمی­‌رسید، ا‌ین‌هم فقط پدر بزرگ­ها و مادر بزرگ­ها بودند...

با دیدن مرگ دوستش، مرگ را نزدیک خود دید. کم کم از خدا و بنده ی خوب خدا شدن، برایش گفتم...