سکوت مسلمین در برابر غصب خلافت

تاریخ انتشار:
حيله گرى وخدعه برخى از افراد و ايجاد جوّ متشنّج و آلوده بعد از پيامبر(ص) (به عنوان مثال تبليغ مى كردند كه ما على را براى جانشينى پيامبر قبول داريم ولى فعلاً جوان است(حدود 33 سال).
امام علی علیه السلام

اين سؤال يكى از مهم ترين مسائلى است كه به ذهن هر مسلمانِ محقّق و منصف خطور مى كند؛زيرا روايات فراوانى از زبان رسول اكرم(ص) در فضايل حضرت على(ع) آمده است. اين روايات را اهل تسنن هم قبول دارند و كتاب هاى روايى آنها مملو از اين احاديث است. حال با وجود اين همه روايات و تاكيدها علّت رويگرداني بسيارى از مردم چه بوده بوده است؟ چرا بسياري از مردم به اين عمل اعتراض نكردند؟ در جواب مي گوييم علت مى تواند چند چيزباشد:
1- حب قدرت و رياست بسيارى از بزرگان مهاجرين و انصار؛ به عنوان نمونه غزالي ، عالم مشهور اهل سنت در باره پيمان شكني عمر بن خطاب مي‌گويد :از خطبه‌هاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عيد غدير خم است كه در آن فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است .
عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت :
«افتخار ، افتخار اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي .»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي‌ها ، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمين‌هاي ديگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و [مصداق اين آيه قرآن شد :] پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله اى كردند.[1]
2- وجود نفاق و اختلاف در ميان بزرگان قوم؛ اوج اين اختلافات را در ميان خود اهالي سقيفه براي تعيين خليفه مي توان مشاهده كرد آنجا كه قريشيان به سركردگي ابوبكر و عمر در مقابل انصاربه سركردگي سعد به مقابله پرداختند و بالاخره غالب هم شدند.
3- وجود اختلاف و كينه هايى از گذشته در بين مسلمانان؛ در اين زمينه نقل شده: شخصي از طايفه بني اسد از امام علي عليه السلام سؤال كرد :چگونه شما را كه از همه سزاوارتر بوديد از مقام خلافت كنار زدند ؟ حضرت در پاسخ فرمود : بدان كه آن ظلم و خودكامگى كه نسبت به خلافت بر ما تحميل شد ، در حالى بود كه ما را نسب برتر و پيوند خويشاوندى با رسول خدا (ص) استوارتر بود ؛ جز خودخواهى و انحصارطلبى چيز ديگرى نبود كه : گروهى بخيلانه به كرسى خلافت چسبيدند ، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست كشيدند ، داور خداست ، و بازگشت همه ما به روز قيامت است .[2]
4- سست ايمانى تازه مسلمانان؛ بسياري از مسلمانان در سالهاي پاياني و بالاخص سال نهم و دهم هجرت كه به علت همين سيل مسلمان شدن به عام الوفود نيز معروف شد مسلمان شده بودند و طبيعي بود كه با امر رسول خدا به جانشيني اميرالمومنين چندان مانوس نباشند. خود امير المؤمنين در اين رابطه مي فرمايد:
«به خدا سوگند اگر خطر ايجاد اختلاف و شكاف در ميان مسلمانان نبود و بيم آن نمي رفت كه بار ديگر كفر و بت پرستي به سرزمين اسلام باز گردد واسلام محو و نابود شود. من موضع ديگري در برابر آنان مي گرفتم، لكنا علي غير ماكنالهم عليه».[3]بديهي است كه از چنين مجموعة كه خطر ارتداد بسيار از آنان موجب سكوت حضرت گرديد، توقعي حمايت و دفاع وايثار نخواهد بود.[4]
5- وجود كينه ها و دشمنى هاى برخى با حضرت على(ع) (زيرا بسيارى ازبستگان نزديك آنان در جنگ ها به دست حضرت على كشته شده بودند)؛ امير المؤمنين عليه السلام خودش در اين زمينه مي فرمايد: فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ[5]. ابن أبي الحديد سني معتزلي هم در اين باره مي‌نويسد :قريش با كينه هاي فروخفته و بيماري حسادت دست در دست يكديگر به جنگ با امير المؤمنين روي آورد همانگونه كه در شروع و آغاز دعوت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نيز به همين روش و سيره عمل كرده بود .[6]
6- نگرانى گروهى از اشراف از ادامه راه رسول اللّه به وسيله اميرالمؤمنين(ع) و عدالت وى؛ و همين عامل هم باعث شد تا مسلمان نماهايي چون خوارج ايشان را به شهادت برسانند.
7- حيله گرى وخدعه برخى از افراد و ايجاد جوّ متشنّج و آلوده بعد از پيامبر(ص) (به عنوان مثال تبليغ مى كردند كه ما على را براى جانشينى پيامبر قبول داريم ولى فعلاً جوان است(حدود 33 سال).
8- ريشه كن نشدن رسوم قبيله اى و عصبيت جاهلى (برخى از مورّخان براين نكته تأكيد دارند كه مردم با اين كه حرف هاى حضرت رسول(ص) را شنيده بودند، ولى باز منتظر آن بودند كه شخصى طبق سنت قبيله اى براى خلافت برگزيده شود). عمدة مسلمانان و كساني را كه در كنار پيامبر حضور داشتند، - با توجه به ظهوراسلام در جزيرة العرب - مجموعة اعراب مسلمان مكه و مدينه (مهاجرين و انصار) تشكيل مي دادند. آنان علي رغم گرويدن به اسلام، علقه هاي قومي و فرهنگ قبيله محوري هنوزدر تصميم گيري هاي آنان دخيل بود.
در اولين لحظات بعد از رحلت پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ گروه مهاجرين مكه و در رأس آنان ابوبكر و همفكرانش در برابرقبايل انصار به صف آرايي پرداختند و با اكثريت گروه انصار به پيشوايي سعد بن عباده رئيس خزرجيان،‌ به مقابله بر خواستند و سرانجام نيز با حيله هاي حساب شده و تهديد خليفه دوم، در اين رقابت پيروز گرديدند و قدرت را تصاحب نمودند[7].
در چنين اوضاع و احوالي كه رگه هاي جاهليت قوم گرائي گل كرده بود و دو طايفة مهاجر و انصار بر سر خلافت پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ به جنگ و ستيز برخواسته بودند، فقط عده اندكي از پيروان راستين پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ و رجال بني هاشم به علي ـ عليه السّلام ـ وفادار ماندند كه اين تعداد نيز بسيار كم و انگشت شمار بودند و در حدي نبودند كه بتوانندحركت جامعه را از وضعيت به وجود آمده تغيير دهند زيرا رنگ نفاق در چهره اكثر مدعيان تقرب پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ مشهود بود همان هايي كه بعداً جريان هايي مثل ناكثين و مارقين و ... در برابر حضرت علي ـ عليه السّلام ـ پديد آورند.
البته براى هر يك از موارد هشتگانه شواهد تاريخى و دلايل كافى ديگري نيز وجود دارد كه به جهت اختصار به همين موارد بسنده مي كنيم.
همچنين نظير اين قضايا درقرآن نيز آمده و آن داستان موسى و هارون(ع) و سامرى است. بدين صورت كه پيامبرى موسى(ع)براى بنى اسرائيل ثابت شده بود. عصاى او را ديده و يد بيضاى او را مشاهده كردهبودند. ساحران در مقابل چشمان آنان ايمان آوردند.
هم چنين ديدند كه چگونه عصاى موسى نيل را شكافت و خود آنها از آن عبور كردند و فرعون و انصارش غرق شدند و...با اينوجود وقتى موسى(ع)، هارون را به جانشينى خود نصب كرد و به دستور خدا به كوه طور رفت... مردم دوباره بت پرست شدند و جانشينى هارون را قبول نكردند و به نصايح او گوش فرا ندادند و گاوى را كه سامرى با طلا و زيورآلات خود آنها ساخته بود، پرستيدند. اين در حالى بود كه پيامبرشان نمرده بود و فقط تأخير كرده بود[8].
رسول خدا(ص) هم به حضرت على(ع) فرمودند: تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى و اين شباهت درامور متعددى است كه يكى از آنها عدم تبعيت مردم است.

 

منبع: اداره مشاوره نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه ها
-------------------------------------
پی نوشت:
[1] سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ابوحامد غزالي ، ج1 ، ص4 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة
[2] نهج البلاغة ، خطبة 162، نهج البلاغه محمد عبده ، ج2 ،‌ ص64 و شرح ابن أبي الحديد ، ج9 ، ص 241 و علل الشرايع ، ج1 ،‌ ص146
[3] شرح نهج البلاغه ابن ابيالحديد، ج1، ص 307، چاپ اول قاهره، دارالاحياء الكتب العربيه، 1378 هجري قمري
[4] سيرة پيشوايان، مهدي پيشوائي، ص 63 - 72. چاپ دوم، مؤسسه امام صادق ـ عليه السّلام ـ، 1374 هجري قمري،قم
[5] نهج البلاغة ، خطبة 162
[6] شرح نهج البلاغة ، ج 16 ، ص 151
[7] پژوهشي عميق پيرامون زندگي عليـ عليه السّلام ـ، جعفر سبحاني، ص 201 - 209، چاپ سوم، 1366، انتشارات جهان آراء
[8] براى آگاهى بيشتر ر.ك: سوره طه، آيات 40 – 99

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.