خاطره ای از یک مبلغ؛

تبلیغ در کوره های آجرپزی

تاریخ انتشار:
بعد از کلی جاده خاکی رفتن در آخرین و دورترین کوره پیاده می‌شوم. از ماشین که پیاده می‌شوم‌چند نفری جلوی در ایستاده‌اند. خیلی جدی و طلبکار مابانه می‌گویند" دیر اومدی حاجی، ما کارگریم شبا زود می‌خوابیم. زود باید بیای" برای این‌که دلم نشکند...

امسال چهار نفریم؛ من، شیخ ط، شیخ س، و شیخ م. آن سه نفر از بالا می‌آیند؛ از کامرانیه، دولت، نیاوران. من اما از شهرکی در حاشیه شهر قم آمده‌ام. پدر هر سه نفرشان از پول‌دار‌های قدیمی تهرانند. از آن تیپ بازاری‌ها و تجاری که تنها آرزویشان آخوند شدن پسرهایشان است.
پول‌دار‌ها از نظر من دو دسته‌اند. مشتی و چِندِش. دو نفرشان چندش‌ند. شیخ میم ولی مشتی است. آن دوتای دیگر خیلی تحویلم نمی‌گیرند. بیشتر خودشان دوتا باهم حرف می‌زنند و پچ پچ می‌کنند. چندباری به حرف‌هایشان ورود می‌کنم‌ تا شاید یخ بینمان بشکند و آن‌ها هم بشوند پول‌دارِ مشتی. دلشان ولی نمی‌خواهد. یک به ‌کفشم حواله می‌کنم و بیخیال می‌شوم.
مثل سال‌های قبل قرار است برویم کوره‌های آجر پزیِ حاشیه‌ی‌شهر. عمو می‌فرستدمان. عمامه ها را که سر می‌کنیم راننده سوارمان می‌کند و حرکت می‌کنیم سمت کوره‌ها. بیشتر از همه با راننده گرم می‌گیرم. تا وقتی برسیم به ابتدای آن‌ جاده‌ی خاکی بی نور، برای هم خاطرات بامزه تعریف می‌کنیم و می‌خندیم.
چندِش اولی را همان ابتدای تاریکی‌ها پیاده می‌کنیم؛ جلوی کوره‌ی اول. چندش دوم را کمی جلو‌تر. مشتی اول بعد از آن دوتا و من که مشتی‌ترین مشتی‌های عالم هستم بعد از کلی جاده خاکی رفتن در آخرین و دورترین کوره پیاده می‌شوم. از ماشین که پیاده می‌شوم‌چند نفری جلوی در ایستاده‌اند. خیلی جدی و طلبکار مابانه می‌گویند" دیر اومدی حاجی، ما کارگریم شبا زود می‌خوابیم. زود باید بیای" برای این‌که دلم نشکند. زن و بچه‌ها را صدا می‌کنند تا بیایند توی حیاط.
اول دختر بچه‌ها می‌آیند. صورت یکیشان متلاشی است. اول فکر می‌کنم قربانی اسید پاشی باشد. خودش می‌اید جلو. صورتش را نشانم می‌دهد و توضیح می‌دهد که با موتور زمین خورده‌است. سرش را می‌بوسم و می‌گویم " خیلی خوشگلی شما" باقی دختربچه‌ها هم بوسه می‌خواهند. ولی پدرانشان کارگرند و باید زودتر تمام کنم و بروم. توی همان حیاط یک صندلی می‌گذارند. پنج شش نفر زن، هفت هشت بچه و سه چهار مرد می‌نشینند روی زیلوی کف حیاط، پایین پایم. می‌نشینم روی منبر. فقط یک حدیث می‌خوانم و دو سه دقیقه روضه. دعا می‌کنم.
قرار می‌گذاریم برای فردا ساعت هفت. موقع خروج می‌گویم "فردا هم مجلس تو حیاط باشه؟" قبول می‌کنند. سوار ماشین می‌شویم باید زودتر برگردیم تا چندش‌ها برگردند به کارمانیه و نیاوران من هم همان شهرری در خانه پدر بزرگ و مادر بزرگ بخوابم تا فردا.

روز بعد
قرار است بعد سخنرانی از بچه‌ها سوال مذهبی بپرسیم و اگر درست جواب دادند به هر کدام یک جامداد رنگی هدیه کنیم. من قبول نمی‌کنم می‌گویم که یا باید به همه‌شان بدهیم یا کلا بساط جایزه را جمع کنیم. استدلال می‌کنند که جامداد رنگی به تعداد همه بچه‌ها نیست. کم‌بود جامدادی را می‌خواهند بیاندازند گردن بچه‌ها. انگار که جامدادی هست ولی چون شما بچه‌ها بلد نبوده‌اید سوره فیل را بخوانید لیاقت جامدادی ندارید. می‌گویم به من ربطی ندارد. خودتان برگزار کنید.
خودشان می‌آیند و مسابقه راه می‌اندازند و جایزه می‌دهند. بچه‌ها هر کدام هرچیز عربی که بلدند را جای قرآن جا می‌زنند و می‌خوانند. یکی دعای فرج میخواند‌. یکی بسم الله فقط بلد است. یکی شان ترانه‌های ام کلثوم را جای قرآن جا می‌زند. بچه‌های کوره بچه‌های کوره‌اند زرنگ‌ند، بلدند حقشان را آن‌طور که باید بگیرند که می‌گیرند. حتی نسبت به روحانی هم منفعل نیستند.
امشب روی منبر رسما محاکمه‌ام کردند. که چرا باز دیر کرده‌ام و مگر مسخره‌ی من هستند که الاف بنشینند تا من بیایم. ده بار پوزش می‌طلبم‌ قول می‌دهم که فردا خودم را سر وقت برسانم. بالاخره کوتاه می‌ایند و سخنرانی را شروع می‌کنم. شب قبل، یکی از زن‌ها کنارم کشیده بود و گفته بود که بین اهالی کوره اختلاف است و بهتر است درباره آشتی صحبت کنم. امشب درباره همین صحبت می‌کنم.
بهشان می‌گویم که هر دروغی بد نیست. یک دروغ‌هایی را خدا دوست دارد‌. مثلا دروغ بگوییم تا بین دو نفر آشتی بیافتد. بعد هم درباره اخلاق گفتم این‌که گناهِ غیبت و سخن‌چینی از زنا بیشتر است و از این‌ تیپ حرف‌ها. منبر که تمام شد استقبال کردند. قرار شد یک شب دیگر درباره همین چیز‌ها حرف بزنم. مطالبم ولی تمام شده. باید توی اینترنت بگردم ببینم چیزی پیدا می‌کنم یا نه.
در  مسیر برگشت کمی غیبت عمو را می‌کنم. حبیب رفیقِ مهمانِ امشب، درجا می‌چسبد بهم که "خوبه همین الان رو منبر گفتی غیبت نکنید‌." خلاصه که تصدقت شوم دوره زمانه‌ای شده ...

راوی: محمد حسین محمدی

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.