متن شعر ورود کاروان حسینی به کربلا

تاریخ انتشار:
الا! یاران من! میعادگاه داور است، این جا بدن ها غرق خون، سرها جدا از پیکر است، این جا مَلَک! قرآن بخوان در خاکِ روح انگیز این وادی که هفتاد و دو گل از باغ عترت، پرپر است، این جا
متن شعر ورود کاروان حسینی به کربلا

پایگاه اطلاع رسانی بلاغمتن شعر ورود کاروان حسینی به کربلا

اشعار ورود کاروان به کربلا

الا! یاران من! میعادگاه داور است، این جا

بدن ها غرق خون، سرها جدا از پیکر است، این جا

مَلَک! قرآن بخوان در خاکِ روح انگیز این وادی

که هفتاد و دو گل از باغ عترت، پرپر است، این جا

نیازی نیست گل ریزد، کسی در مقدم مهمان

که صحرا لاله گون از خونِ فرقِ اکبر است، این جا

مگر نه در نماز عشق می باید وضو از خون

وضوی من ز خونِ حلقِ پاک اصغر است، این جا

شود جان عمویی هم چو من، قربانی قاسم

که مرگ سرخ بر وِی، از عسل شیرین تر است، این جا

شود حل، مشکل بی آبی اطفال معصومم

که سقا با دو چشم خون فشان، آب آور است، این جا

نه تنها از تن مردان جنگی، سر جدا گردد

به نوک نیزه، طفل شیر خوارم را سر است، این جا

مبادا کس در این صحرای خونین، نام آب آرد!

جواب "العطش" شمشیر و تیر و حنجر است، این جا

الهی! دخت زهرا، پای در گودال نگذارد

که کعب نی جواب "یا اخا"ی خواهر است، این جا

عجب نبود گر ابناء بشر گریند خون بر من

که از خون گلویم رنگ، موی مادر است، این جا

به عُمر خود مزن غیر از در این خانه را "میثم"!

زیارتگاه دل تا صبح روز محشر است، این جا

شاعر:
غلامرضا سازگار

اشعار ورود کاروان به کربلا

لحظه ای دنیا ندیده آرمیدنهای من

سوخته از دست غم بال تپیدنهای من

می رسم تا كربلا با محمل بارانی ام

بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من

نیزه و شمشیر ها آمادۀ مهمانی اند

وای از گودال و وای از داغ دیدن های من

سایه ام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین

از حرم تا قتلگاه تو دویدنهای من

یادگار مادرم! آنروز می آید چه زود

از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من

با همه می آیم و تنها از اینجا می روم

مُردنم آسانتر از این دل بریدن های من

داغ ها را یك تنه تا به قیامت می برم

می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من

شاعر:
علیرضا لك

اشعار ورود کاروان به کربلا

جمال دلبرم چون آفتاب است

چو گیسویش دلم در پیچ و تاب است

به بزم عشق هر کس را که دیدم

به یاد چشم او مست و خراب است

صفا و مروه را بی او صفا نیست

بدون مهر او زمزم سراب است

حرم شاهد بُود صاحب حرم اوست

حرم بی صاحبش در اضطراب است

طواف کعبۀ گِل هفت بار است

طواف کعبۀ دل بی حساب است

زمین کربلا دیده به راهش

صدف چشم انتظار دُرّ ناب است

شَود بانوئی از محمل پیاده

که بال صد ملک او را رکاب است

تماشا کن که زهرای سه ساله

به روی دامن عباس خواب است

زهر سو دیدۀ تیر سه شعبه

به زیر حنجر طفل رباب است

شاعر:
سیدمحسن حسینی

اشعار ورود کاروان به کربلا

ای مرا از لحظۀ دیدار تاج سر حسین

هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین

هر کجا بردی مرا خرسند می بودم ولی

این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین

این بیابان بوی هجران و غم و خون می دهد

روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین

گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما

پس چرا جا داده در خود این همه لشگر حسین

گفته بودی میهمانی می روم اما بگو

میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین

آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو

بر نمی دارد چرا چشم از علی اصغر حسین

نیزه داران گوئیا بر هم نشانی می دهند

از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین

عده ای در بین نخلستان کمین بنشسته اند

قصدشان باشد گمانم صید آب آور حسین

این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست

ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین

حیف از این گل ها که با خود همسفر آورده ای

بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین

شاعر:
حیدر توکلی

اشعار ورود کاروان به کربلا

الهـی بـهـر قـربانی بـه درگاهـت سـر آوردم

نـه تنها سـر برایت بلکه از سر بهتر آوردم

پــی ابـقـاء قــد قامت بـه ظهر روز عاشورا

بـــرای گـــفــتــن الله اکــبــر، اکــبــر آوردم

پــی آزادی نــسـل جـــوان از بـنـــد اسـتـبـداد

بـرادر زاده ای چـون قـاسـم فــرخ فـر آوردم

عـلی را در غدیر خم نبی بگرفته روی دست

ولـی مـن روی دست خود عـلی اصغر آوردم

عــلی انگشـتر خـود را بـه سائل داد

اما مـن بــرای ساربان انگشت و بـا انـگـشتـر آوردم

بــرای آنکـه همـدردی کنـم با مـادرم زهــرا

بــرای خـوردن سیلی سـه ساله دخـتر آوردم

بــرای کشتـن دونان بـه دشت کـربلا یـا رب

چــو عـباس همایـون فـر امیـر لشگـر آوردم

بــرای آنکـه قـرآنت نـگــردد پـایمـال اسـب

بــرای ســم مـرکــب هـا خـدایـا پــیـکـر آوردم

حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد تشتی

مـن اینک ســر بـرای زینت تـشت زر آوردم

شاعر:
ژولیده نیشابوری

اشعار ورود کاروان به کربلا

اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست

این خاک، این غبار پر از غم مزار کیست

آن تل، تل خاکی و گودی پشت آن

جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست

با من بگو که آن همه نیزه برای چیست

یا آن سپاه دشنه به فکر شکارِ کیست

وای از رباب حرمله اینجا چه می کند

وای از رباب حرمله در انتظار کیست

آن نیزه های مرد کش سهمگین او

سهم گلوی مثل گل شیر خوار کیست

برگرد تا به گریه نگویم کنار تو

این زخم های بیشتر از بیشمار کیست

برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این

ناموس بی برادر و محمل سوار کیست

شاعر:
حسن لطفی

اشعار ورود کاروان به کربلا

نه تنها جان خود را هدیه بر درگاه آوردم

الها هر چه دارم من به قربانگاه آوردم

نه تنها یک گلستان لاله دارم بهر پژمردن

کنارش یک نیستان نالۀ جانکاه آوردم

حسینم من حسینم آفتاب روز عاشورا

که در این آسمان هم اختر و هم ماه آوردم

بود حجاج را در کعبه یک قربان ولیکن من

خلیل عشقم و چندین ذبیح الله آوردم

پی تکمیل عاشورای خونینم خداوندا

ز اکبر تا به اصغر جمله را همراه آوردم
شاعر:
سیدرضا مؤید

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.