یادداشت تبلیغی؛

رفتن زیاد به خانه والدین

تاریخ انتشار:
 مردی پس از پنج سال زندگی مشترک، همسرش را به علت آن‌که بیشتر وقتش را بیرون از خانه می ‎گذراند، طلاق داد. این مرد، درحالی‌که به‌شدت ناراحت بود، به قاضی دادگاه خانواده گفت ...
رفتن زیاد به خانه والدین

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ

برشی از کتاب "سیلاب زندگی" فصل اوّل؛ عوامل و زمينه‌های طلاق.

کاری از گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.

رفتن زیاد به خانه والدین
 مردی پس از پنج سال زندگی مشترک، همسرش را به علت آن‌که بیشتر وقتش را بیرون از خانه می ‎گذراند، طلاق داد. این مرد، درحالی‌که به‌شدت ناراحت بود، به قاضی دادگاه خانواده گفت: «مسلماً هدف ازدواج، آن است که فرد در فضایی عاطفی زندگی‎اش را بگذراند و عشق و علاقه‎ای خاص را در خود بپروراند و در کنار این فضای عاطفی، به مسئولیت‎های جدیدی که بر عهده‎اش گذاشته شده، به بهترین شیوه عمل کند. همین مسئله، باعث شد که همسری برای خودم انتخاب کنم. در تمام مدت خواستگاری و دوران عقد و زندگی مشترک، همواره در این مورد با همسرم صحبت کرده‎ ام و به او یادآور شده ‎ام همان‌گونه‌که من از تمام دوستان و آشنایان کناره گرفته‎ ام، تو هم باید بسیاری از عادت‎‏ های دوران مجردی‏ات را تغییر دهی و شیوه ه‎ای دیگر را که برازنده یک فرد متأهل است، در پیش بگیری.»

مرد جوان اضافه کرد: «متأسفانه، این مسئله اتفاق نیفتاد و همسرم در نهایت به کارهای خودش ادامه می‎دهد. اوایل ازدواجمان، صبح که من از خانه بیرون می‎رفتم، او هم به خانه مادرش می‎رفت. من احساس می‎کردم که از تنهایی فرار می‎کند؛ ولی کم‎کم این رفت‌وآمدها بیشتر شد و گاهی تا دیروقت به خانه نمی‎آمد. گاهی می‎آمد و گاهی همان‎جا می‏ماند. این شیوه برخوردها، با وجود صحبت‏هایی که با او می‏کردم، به جای آن‌که عوض شود، لحظه‌به‌لحظه پُررنگ‎تر می‎شد و من احساس می‎کردم او اصلاً متوجه رفتارش نیست و در واقع، با این کارش با من لجبازی و دهن‎کجی می‎کند. حالا وضعیت زندگی‎مان به گونه ای شده که از هفت روز هفته، تنها یک روز در خانه خودمان است، و بقیه روزها را در خانه مادرش است. آن مرد ادامه می‎دهد، با این‌که هنوز همسرم را دوست دارم، ولی از این همه تنهایی خسته شده‎ام و دیگر نمی‎توانم با این شیوه زندگی کنم. اگر قرار باشد او از وظایفش به این راحتی کناره بگیرد، چرا از من توقع دارد به وظایف خودم عمل کنم. زن و مرد جوان، با طلاق توافقی از هم جدا شدند؛ چون زن جوان حاضر نبود برای لحظه‎ای از خانواده‎اش دور باشد.»[1]

زیاده‌روی شوهر در مطالعه
یکی از همکلاسی­های خود را در راهروی دادگاه خانواده دیدم. او را نویسنده­ای پُرکار و خوش­سلیقه می­دانستم. همیشه به موقعیت خوب او غبطه می­خوردم. آن روز گمانم این بود که او مثل من برای پژوهش در مسائل خانواده به دادگاه آمده است. هر طور بود خودم را به او رساندم، تا کمی با هم تبادل نظر کنیم و صحبت دوستانه داشته باشیم. هنوز مدتی از گفت‌وگوی ما نگذشت که عذرخواهی کرد و صحبتش را قطع کرد و شتابان به سوی ورودی رفت و همراه زن جوانی که دختر خردسالش را بغل گرفته بود، وارد یکی از شعبه ­های قضایی شد. 

زن میان­سالی که به نظر مادرزن او بود، بیرون اتاق ماند. نزدیک رفتم و از او پرسیدم: «مشکلی دارید؟» گفت: «داماد نازنینی دارم؛ ولی حیف که تا به حال، یکبار روی کاغذ، کلمه عشق را ننوشته است. دامادم یک محقق است و دخترم همیشه به داشتن چنین شوهری می­بالید؛ اما به‌تازگی از او نفرت پیدا کرده است.» گفتم: چرا؟ مگر معتاد است؟ مادر گفت: «نخیر آقا، جوان فعال و سر به راهی است؛ ولی زندگی­اش یک سر شده نوشتن و خواندن. کتاب­ها و کاغذهایش را بیشتر از زن و فرزندش دوست دارد. در کار، روز و شب نمی­شناسد. همه چیز برای دخترم می‌خرد؛ ولی زندگی که همه­اش پول و خرید نیست. کمی هم باید محبت داشت و حرف زد. دخترم با سایه شوهرش زندگی می­کرد؛ نه با شوهر و قلب و عشق او.» پرسیدم: تا به حال کسی عیب او را گوشزد کرده است؟ گفت: «دامادم به‌تازگی عصبی شده و دست بزن پیدا کرده و امان نمی‌دهد که کسی با او حرف حسابی بزند. اصلاً به حرف کسی گوش نمی­دهد و سرش را از روی کاغذ و میز برنمی‍دارد.»[2]

زن و مرد جوانی وارد دادگاه خانواده شدند. زن با ناراحتی اظهار داشت: «هر وقت نگاهش می‎کنم، رمان به‌دست نشسته. گاه روی مبل پذیرایی، گاه روی پله ­ها و گاهی روی تاب حیاط. آخر شب که کنارش خوابم می‎برد، هنوز دارد رمان ناتمامش را می­خواند. پس، سهم من از زندگی چیست؟ بیرون از خانه هم که می‎رویم، توی پارک و تاکسی و پیاده‌رو نیز کتاب‌خواندن را رها نمی‌کند. واقعاً که از کتاب و کتاب‌خوانی متنفر شده‌ام. به کتاب‌هایش به چشم یک هوو نگاه می‌کنم. دیگر تحمل ندارم و می­خواهم از او جدا شوم.» و مرد بی‏اعتنا به حرف‏های زن، همچنان داشت صفحه آخر رمان را می‏خواند! [3]

*******

زیاد کار کردن
 مرد جوان به قاضی گفت: «آقای قاضی! همسرم مرا دیوانه کرده است. از صبح تا شب در حال کار کردن هستم؛ اما او همیشه غر می‌زند و جنجال به راه می­اندازد. وقتی شب‌ها خسته به خانه برمی­گردم، باید غر زدن‌های همسرم را بشنوم که بیشتر اوقات نیز به دعوا ختم می­شود. همسرم از این‌که من تا دیروقت کار می­کنم، شاکی است و از من می‍خواهد شغلم را عوض کنم، تا وقت بیشتری را با خانواده بگذرانم؛ در صورتی که من برای راحتی او زیاد کار می­کنم؛ ولی او قدردان زحمات من نیست.»

زن نیز در جواب به قاضی گفت: «باور کنید من همیشه در خانه تنها هستم و بیماری افسردگی گرفته‌ام. شوهرم هیچ‌وقت در کنار من نیست. چون تا دیر وقت سر کار است، نه می‌توانیم به مهمانی برویم و نه کسی را دعوت کنیم. شوهرم فکر می‌کند همه چیز در زندگی، پول و مادیات است. اگر قرار است با این سبک زندگی کنم، ترجیح می‌دهم جدا شوم!»[4]

مردی جوان که خود مهندس رشته عمران است، با مراجعه به دادگاه خانواده دادخواست جدایی خود را به قاضی یکی از شعب ارائه کرد. وی در مقابل قاضی با بیان این‌که ۱۲ سال از زندگی مشترکشان می­گذرد، اظهار داشت: «همسرم پزشک است و بیشتر ساعات عمر خود را وقف بیماران کرده است و توجهی به زندگی مشترکمان ندارد.»

وی با اشاره به این‌که یک فرزند داریم، ادامه داد: «می‍خواهم از همسرم جدا شوم؛ زیرا بار­ها مخالفتم را در خصوص شغلش اعلام کرده­ام؛ ولی او کار خودش را می‌کند و زندگی مرا به یک زندگی مجردی تبدیل کرده است؛ به‌طوری‌که دائم تنها هستم و دور از همسرم زندگی می‍کنم.»

مرد با تأکید بر این‌که زندگی مشترکمان برای همسرم اندازه بیماران هم اهمیت ندارد، گفت: «در ابتدای زندگی، شغل همسرم را قبول کرده بودم؛ ولی نه به این شکل که شبانه‌روز در بیمارستان باشد و حتی روزهای تعطیل نتواند در کنار من و فرزندش باشد.»

زن جوان نیز که در دادگاه خانواده حاضر شده بود، با بیان این‌که از ابتدای ازدواج، به شوهرم شرایط کاری­ام را مطرح کرده بودم، افزود: «فرزند و شوهرم برایم اهمیت و جایگاه خاص خود را دارند؛ ولی نجات بیماران هم وظیفه من است و نمی­توانم در این خصوص بی­تفاوت باشم.»

وی ادامه داد: «وجدان کاری­ام را چه کنم. شوهرم باید این مسائل را درک کند و بداند که من، یک پزشک هستم و کارم دست خودم نیست و باید تمام زندگی‌ام را وقف بیمارانم کنم. بنابراین، شوهرم این امر را درک کند و تحملش را افزایش دهد.»

مرد بیان کرد: « همسرم این موضوع را درک نمی­کند که من و فرزندم به او نیاز داریم و این، روش زندگی مشترک نیست.»

زن بار دیگر در مقابل قاضی پرونده اظهار داشت: « شوهرم با این درخواست، مرا برای ادامه زندگی مشترکمان ناامید کرده است؛ ولی صرفاً به جهت آینده فرزندم نباید جدا شویم. از شوهرم می­خواهم که از این درخواستش منصرف شود.»

وی با اشاره به این‌که شوهرم مهندس عمران است، ادامه داد: «شوهرم فرد تحصیل­کرده­ای است و نباید این­گونه رفتار کند. شغلم برایم بسیار مهم است؛ ولی حاضرم تنها برای حفظ زندگی­مان، میزان ساعات کاری­ام را کم کنم.»

مرد بیان کرد: «چرا در این مدت همسرم این کار را نکرده و توجه به من و فرزندش نداشته است؟ درحالی‌که اگر او در این مدت چنین تصمیمی را می­گرفت، در منزلمان طلاق عاطفی حاکم نمی­گردید و امروز پایمان به دادگاه کشیده نمی­شد.» [5]

*******

سخت­گیری افراطی
زنی میان‌سال با مراجعه به دادگاه خانواده دادخواست طلاق خود را به قاضی ارائه کرد و اظهار داشت: «سی سال است که شوهرم را تحمل کرده ام. رفتار­های او پرخاشگرانه است و سر هر مسئله کوچکی، از کار­های من ایراد می­گیرد و می­خواهد حرفش را به کرسی بنشاند. شوهرم همیشه کارهای خلاف میل من انجام داده و فکر می­کرد من تنها باید به نظافت خانه برسم و هیچ­گونه تفریحی نداشته باشم. دیگر نمی‌توانم در کنارش به زندگی ادامه دهم؛ زیرا او همسر نمی­خواهد؛ بلکه فردی برای نظافت و پرستاری از خود می­خواهد.»

وی با اشاره به اینکه از زندگی با چنین مردی خسته شده است، گفت: «شوهرم مانند مردان قدیم، تنها دوست دارد که زن در چارچوب خانه باشد؛ ولی من دیگر نمی‍توانم با این طرز تفکر کنار بیایم. او حتی اجازه نمی‍دهد با دخترانم تا سر خیابان برای خرید بروم و همیشه به دلیل تهیه هر وسیله­ای که می­خواهم، باید ساعت­ها از او درخواست کنم. آن‌قدر مرا محدود کرده که تنها راه را طلاق می­دانم تا از این وضع رها شوم. در حقیقت، شوهرم نمی­تواند اخلاق خود را تغییر دهد و من هم دیگر تحمل او را ندارم.»[6]

*******

فضای مجازی
خانمی اعتیاد شدیدی به اینستاگرام پیدا کرده بود؛ به‌طوری‌که حتی خریدهای معمولی زندگی‌اش را هم در پیج ‌(صفحه)های مختلف اینستاگرام انجام می‌داد. او دوستان بسیاری پیدا کرده بود و پس از آن، مدام در این شبکه اجتماعی فعالیت می‌کرد؛ تا آن‌که این اعتیاد، رفته‌رفته زندگی مشترکش را به نابودی کشاند. او آن‌قدر در اینستاگرام غرق شد که در نهایت، به درخواست شوهرش در مقابل قاضی دادگاه خانواده ایستاد تا در مقابل قاضی در این باره صحبت کند.

قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده درحال بررسی پرونده طلاق این زوج بود که مرد جوان به قاضی گفت: «آقای قاضی! از رفتارهای همسرم خسته شده‌ام. چهار سال است که ازدواج کرده‌ام؛ ولی تنها دو سال اوّل زندگی‌ام بود که احساس خوشحالی و خوشبختی می‌کردم. بعد از آن، تنها شدم و دیگر همسرم در کنارم نبود. رفتارهایش تغییر کرد و به زندگی‌مان کاملاً بی‌تفاوت و بی‌اهمیت شد؛ آن هم فقط به جهت سرگرم شدن به اینستاگرام. در حقیقت، من همسرم را بعد از این‌که برای خودش یک پیج در اینستاگرام ساخت، از دست دادم. بعد از آن بود که زندگی مشترکمان از این رو به آن رو شد. خانم بنده کم‌کم در این شبکه مجازی غرق شد و حتی یک لحظه هم نتوانست از آن دوری کند. هر 24 ساعت شبانه‌روز گوشی تلفنش در دستش بود و اینستاگرامش را چک می‌کرد؛ تا جایی که در مدت کمی، توانست در این فضا چند هزار دوست پیدا کند و مرتب به دنبال این بود که تعداد لایک‌هایش بیشتر شود. دو سال است که این رفتارهایش را تحمل می‌کنم. بارها مرا فراموش کرده و هر بار می‌خواهم با او صحبت کنم، آن‌قدر غرق در گوشی‌اش است که از حرف زدن پشیمان می‌شوم؛ حتی در مهمانی هم، مرتب سرش در گوشی است و من باید از این کار او خجالت بکشم. همیشه با هم دعوا داریم. هرچه می‌گویم از رفتار خودت دست بردار، فایده‌ای ندارد. انگار اعتیادش خیلی زیاد شده و نمی‌تواند دست بکشد. او من و زندگی‌مان را فراموش کرده و الآن تنها یک عشق دارد، آن هم اینستاگرام.»[7]

زن، به‌سختی می­توانست بر اعصابش مسلط شود، دست و پایش می­لرزید و چشمانش پُر از اشک شده  بود. بعد از مکث کوتاهی، رو به قاضی گفت: «اگر هر اشتباه شوهرم را ببخشم، از خیانتش نمی­توانم بگذرم. من و او، هر دو پزشک هستیم و فرزند داریم. از همان اوّل زندگی­مان به هم قول دادیم که هیچ‌وقت به هم دروغ نگوییم و خیانت نکنیم.»

وی اضافه کرد: «همه چیز در این سال‌ها خوب پیش می‍رفت و مشکلی با هم نداشتیم؛ اما از چهار ماه قبل، رفتار همسرم مشکوک شد. وقتی در خانه بود، با تلگرام چت می­کرد. اگر هم تلفنش زنگ می­زد، به بالکون می­رفت و مدعی می­شد که با پزشکان درباره مسائل علمی بحث می­کند. همه چیز از سرقت تلفن همراه شوهرم شروع شد. سیم­کارت به نام من بود و از من درخواست کرد که سیم‍کارت جدید برایش بگیرم. وقتی سیم­کارت جدید را دریافت کردم، برای امتحان‌ آن را در گوشی خودم قرار دادم. به محض این‌که سیم­کارت روشن شد، چند خانم پشت سر هم تماس گرفتند و ابراز نگرانی کردند. شک من بیشتر شد و به همین جهت، تلگرام شوهرم را بررسی کردم و فهمیدم با ده خانم به طور هم‌زمان رابطه دارد!» بعد از اظهارات زن، مرد در جواب، علت این اعمال خود را بی‍توجهی همسرش به او بیان نمود.[8]

چندی پیش زن جوانی با مراجعه به دادگاه خانواده، درخواست طلاق داد و درخصوص علت آن، به قاضی توضیح داد: «شوهرم خودش مرتب در گروه­های مختلف شبکه­های مجازی حضور دارد و مدام در حال چت‌کردن است؛ ولی اجازه نمی­دهد من این برنامه‌ها را در گوشی­ام داشته باشم.»

زن جوان ادامه داد: «به او می­گویم اگر خوب نیست، چرا تو خودت وقت می­گذاری. به من می­گوید: این برنامه­ها اعتیادآور است و وقت آدم را می‌گیرد. هرچه به او می­گویم چرا چیزی که بد است، خودت استفاده می‌کنی، می­گوید: نمی­خواهم تو درگیر این مسائل شوی. الآن چند ماه است که سر این موضوع با هم درگیر هستیم و تازه متوجه شدم که شوهرم خیلی خودخواه است.»

وی افزود: «حتی به او مشکوک هم شدم و حس می­کنم دلیلی دارد که اجازه نمی­دهد من وارد این برنامه­ها و گروه­ها شوم. برای همین، تصمیم به جدایی گرفتم.» [9]

دختر و پسری، در یکی از گروه­های تلگرام با­ هم آشنا شدند. دختر، مدیر گروه بود و پسر هم توسط یکی از اعضا به گروه اضافه شده بود. آن­ها در این گروه، جمع دوستانه‍ای با هم داشتند و در نهایت، تصمیم به ازدواج گرفتند؛ اما این زوج، پایان خوشی نداشتند. شش ماه بیشتر طول نکشید که در نهایت، این زوج عاشق‌پیشه برای جدایی از هم راهی دادگاه خانواده شدند و درخواست طلاق خود را به قاضی ارائه دادند. دختر درباره علت این جدایی می‍گوید:

«درست بعد از عقد بود که رفتار شوهرم تغییر کرد. او شروع به بهانه‌گیری کرد و گفت باید از آن گروه دوستی تلگرامی خارج شوم. هرچه می­گفتم، در این گروه دوستان صمیمی من هستند و به‌علاوه چون من مدیر گروه هستم، باید فعالیت داشته باشم، قبول نمی کرد. او هر شب و هر روز، سر همین گروه دعوا و جنجال راه می­اندازد و زندگی­ام به دلیل یک گروه تلگرامی ساده، به جهنم تبدیل شده است. برای همین، هر دو تصمیم به جدایی گرفتیم.»

مرد نیز در جواب به قاضی می­گوید: «همسرم تعصب خاصی به این گروه دارد و من تحمل ندارم که مردان بیگانه با همسرم حرف‌های بی­ربط بزنند.حالا که او حاضر است فقط برای یک گروه از من جدا شود، معلوم است که آن گروه را بر من ترجیح می­دهد و همین دلیل، برای جدا شدنم کافی است.»[10]

*******

[1]. احمد امیری‎‌پور، ازدواج موفق و راهکارهای جلوگیری از طلاق، ص 233.

[2]. ابوالفضل هدایتی فخر داوود، عادت‌های ویرانگر، ص 75.

[3]. همان، ص 64.

[4]. خانواده سبز، ش 464، ص 38.

[5] . روزنامه کیهان، ش 20769، تاریخ 18/2/1393، ص 11.

[6]. روزنامه اعتماد، ش 2287، تاریخ 25/7/1390، ص 11.

1. http://jamejamonline.ir/online/2811857274846653879 (22/4/96)

[8]. ژیلا عالی داعی،  خانواده سبز، ش 519، ص 52.

[9]. معصومه ملکی، روزنامه جام جم، شماره 4738، به تاريخ 28/10/95، ص 5 .

[10]. ژیلا عالی داعی،  خانواده سبز، ش 519، ص 53.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.